ما، وقتی میبينيم طناب دار را به گردن انسانی میاندازند و سکوت میکنيم و حتی به تماشای جان کندن او میايستيم، در قتل او شريک شدهايم. اما شريک قتل شدن، به همين خلاصه نمیشود. وقتی میبينيم شخصيت انسانی را در برابر همگان پايمال میکنند و سکوت میکنيم، در قتل روانی او شريک شدهايم
در گذرگاهی بايستيد و از همه رهگذران بپرسيد:"شما تا به حال کسی را کشته ايد؟" بی ترديد هيچکس به شما پاسخ مثبت نمی دهد. همه ابتدا تکانی به شانه شان می دهند، برای لحظه ای به شما خيره می شوند و بعد نه نمی گويند، بلکه يک "عوضی" يا چيزی شبيه آن نثارتان می کنند و روی بر می گردانند و به راه خود ادامه می دهند.
هيچکس، مگر آن که جان انسانی را با ضربه مشت يا چاقو يا شليک گلوله گرفته باشد، تصور نمی کند که ممکن است ناخواسته کسی را کشته و يا شريک قتل کسی بوده باشد. همه ما برای مرگ مفهومی فيزيکی قائل هستيم. يعنی بايد کسی بميرد و ديگر نفس نکشد و به خاک سپرده شود، تا باور کنيم که او را کشته ايم يا کشته اند.
ما تصور می کنيم انسانی که راه می رود، غذا می خورد، می خوابد، بيدار می شود و حرف می زند، زنده است. برای ما، مرگ انسان هائی که به لحاظ روحی و روانی مرده اند، اهميتی ندارد. پس اين هم اهميتی ندارد که ممکن است شريک قتل آن ها بوده باشيم.
بسياری از انسان ها شب با اين آرزو به بستر می روند که صبح روز بعد ديگر بيدار نشوند. بی شمارانی از انسان ها، ترجيح می دهند حتی به فردای خود نيانديشند، زيرا که جز سياهی و درد و ترس چيزی در آن نمی يابند. بسياری از انسان ها، هنگامی که در برابر چشمان ما قدم می زنند، بی وقفه در حال شمردن ارقام بدهی هائی هستند که قادر به پرداخت آن ها نيستند. اين ها، هرچند که حرکت می کنند و حرف می زنند و مصرف می کنند، به لحاظ روانی به قتل رسيده اند. بخش بزرگی از جمعيت امروز کشور ما را چنين انسان هائی تشکيل می دهند. از خود بپرسيم: "آيا ما در مرگ روانی آن ها سهمی نداشته ايم؟"
ما، وقتی می بينيم طناب دار را به گردن انسانی می اندازند و سکوت می کنيم و حتی به تماشای جان کندن او می ايستيم، در قتل او شريک شده ايم.
اما شريک قتل شدن، به همين خلاصه نمی شود. وقتی می بينيم شخصيت انسانی را در برابر همگان پايمال می کنند و سکوت می کنيم، در قتل روانی او شريک شده ايم. انسان تحقير شده، دست کم تا مدت های مديد ديگر انسان زنده ای نيست. کسی که از نگاه کردن به چشمان ديگران شرم دارد، به لحاظ روانی به قتل رسيده است.
خوب که فکر کنيم، حتما به خاطر می آوريم که يک يا چندتن از اين مردگان هنوز متحرک و ناطق و مصرف کننده، می توانند قربانی بی تفاوتی، سکوت يا همکاری ما با سيستمی باشند که به ترساندن و سرکوب انسان ها زنده است.
دکتر رضا براهنی، در مجموعه "رويای بيدار" به درستی می نويسد:"انسان چيزی جز حافظه ای مخدوش، انباشته از جاها، زمان ها، مکان ها، فرارها، بازگشت ها، قرارها و بی قراری ها نيست."
اين حافظه مخدوش را که فعال می کنم، می بينم در بسياری جاها و زمان ها و موقعيت ها، با چشم بستن بر جنايت يا سرکوب و تحقير، به قتل جسمانی يا روحانی انسان ها کمک کرده ام تا خود زنده بمانم. اما امروز بار سنگين مشارکت در اين قتل ها بر دوش هايم سنگينی و زندگی را به کامم تلخ می کند.
به فعال کردن حافظه مخدوش خود به عنوان يک تمرين لازم بنگريم. تمرين برای هوشيار ماندن و پرهيز از مشارکت در قتل. با واکنش نشان دادن در برابر هرچيزی که با سکوت و بی تفاوتی ما می تواند به قتل فيزيکی يا روانی يک انسان منتهی شود، مانع از آن شويم که وقتی در آينه می نگريم، خود را در کسوت يک جلاد يا دستيار او بيابيم.
سکوت در برابر جنايت، خود بخشی از جنايت است.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|