یکی دو روز دیگر تعدادی از فعالین سابق کنفدراسیون که الان احتمالا میانگین سنیشان بالای هفتاد است، ۵۰ سالگی تولد کنفدراسیون دانشجویان ایرانی را جشن خواهند گرفت. کنفدراسیون و مبارزات این سازمان در حقیقت خاطره دوران جوانی آنان است. در اصل میتوان گفت که همه جوانی آنان است. بسیاری را که من میشناسم از پس نوجوانیشان همراه این سازمان بالیدند، جوانی سپری کردند و در همین سازمان پیر شدند.
در این سازمان پیر شدند، یعنی این که فکر و ذهنشان هم در همان حد و حدود، یا قد و قواره کنفدراسیون باقی ماند. عکسی که به مناسبت این بزرگداشت انتخاب کردهاند، بهترین گواه این واقعیت است.
در اواخر دهه هشتاد میلادی با چند سال تاخیر، بیست و پنج سالگی کنفدراسیون را جشن گرفته بودند. یادش به خیر فرهاد سمنار از فعالین و دبیران کنفدراسیون هنوز زنده بود. من هم در آن بزرگداشت برای ۲۵ سالگی فعالیت کرده بودم. این بار اما پس از مشاهده عکس همراه بزرگداشت، بسیار خوشحال هستم که به من، مراجعهای که احیانا متنی در این باره را امضا کنم، صورت نگرفته است.
راست آن است که اگر کسی مراجعه میکرد و امضا ناچیز مرا هم برای همراهی با “کنفدراسیون” میخواست، بی هر اما و اگری همراهی میکردم. میدانید که در جمع آوری امضا برای متنهای سیاسی، عکسی همراه نیست. متن فرستاده میشود، و بسیاری چو من، که شاگرد تنبلهای خوانش متنها هستند، بی آن که دقیق بخوانند، بر حسب اسامی یارانی که امضاشان پای متن هست، تصمیم میگیرند. و امضا میکنند.
دنیای امروز ما اما، دنیای تصاویر و عکسهاست. دیگر حتما متنها محتواها را تعیین نمیکنند. عکسها و تصاویر، بیشتر از آن، خط و خطوط و رسمها، یا حتا رنگهای چهرهها، به هزار زبان در سخن هستند. راست آن است که، امروزه تصاویر بیکلامی، با گشاده دستی در سخناند.
به عکسی که آذینبخش بزرگداشت ۵۰ سالگی کنفدراسیون است، خیره ماندهام و نمیتوانم باور کنم، که دل کندن از دوران کودکی این چنین سخت باشد که کسانی در آستانه هفتاد یا هشتاد سالگی خویش، در کشوری که به پاس اشتباهات نخبهگان سیاسی خویش، “ولایت مطلقه فقیه” را به عزا نشسته است، در اوضاع و احوالی که بسیاری از کشورهای عقب مانده منطقه، “بهار” دموکراسی خودشان را جشن میگیرند، هنوز به مشت آهنینی که بر فرق نظام سکولار شاهنشاهی فرود آوردهاند، مفتخر باشند.
آیا از ۵۰ سال مبارزه کنفدراسیون، جز آن مشت آهنین و آن فرق سر فرومانده، خاطرهای با خود ندارند. آیا ادبیات آن دنیا و آن مبارزه چنین فقیر بود؟! این تاسف آور است!
نه، من نمیخواهم با عقل امروزی به آن سالها نگاه کنم. روا نیست. حداقل درباره شخص خودم روا نمیدانم.
در ۱۶ - ۱۷ سالگی سیاسی شدم. در آن دوران به میمنت استبداد حاکم و جاری، امکانی برای آشنائی عمیق با دنیای سیاست نداشتم. دنیا را در وهله اول از نگاه یاران و دوستان نزدیک خویش، و در وهله بعدی با آنچه که بر ما محیط شده بود، به ارزیابی نشستم.
طبعا نگاه یاران ناقص بود. امروز که به گذشته مینگرم، میفهمم که هوش متوسط ما و من، الزاما یارای درک بسیار بالا، از دادههای اجتماعی را نداشت. یعنی این که، اگر حتا شرائط استبدادی نبود، برداشت جوانان ما از سیاست و الزامات آن ، خیلی فراتر از آنی که بود نمیرفت. بیش از آن که کانت و هگل شویم، در اوج خود، با استعدادهای متوسط مان، دانیل کومبندید و یوشکا فیشر میشدیم.
دنیائی هم که ما را احاطه کرده بود، رسم و آئین خودش را داشت. به بیان امروزی “گفتمان” خاص خود را داشت. در شکار رد پای انحصار سرمایه مالی، پیگیری ضربانهای مجرای تنفسی امپریالیسم، آشکار ساختن حقانیت سوسیالیسمهای واقعا موجود روسی، چینی و البانیائی، فرصتی برایت باقی نمیگذاشت که به نادانیهای حیرتآور خویش پی ببری.
آن دنیا راه حل سادهای را برایت، در زرورقی فریبنده پیچیده بود: “مرگ بر امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا و سگهای زنجیریش”. راحت و بدون سر درد اضافی. باور اگر نمیکنید، مقایسه کنید آن شعار استراتژیک را با بخش ناچیزی از حرفها و تحلیلهای امروزی درباره نظام جمهوری اسلامی. درباره اصلاح طلبی یا اصولگرائی. در باره گفتمان سرنگونی یا انحلالطلبی یا اصلاحطلبی. انقلاب مخملی آری یا نه. انتخابات آزاد، یا عادلانه یا رقابتی و یا این که پر شور و میلیونی، با یا بینظارت بینالمللی. انتخابات آزاد همراه با نظام، فراسوی آن یا پس از سرنگونی. یا در باره ...
نه آن دوره حرفها و شعارهایش ساده بود. مرگ بر امپریالیسم، مرگ بر شاه.
این که من و ما، نخبهگان آن جامعه، در آن سالهای جنون، با هوش و ظرفیت متوسط خود، با محدودیتهای عقلی و نظری خویش، به این حرف و شعارها اکتفا کردیم، خردمان متاسفانه کفافی بهتر نیافت، کشوری را دستهجمعی به امید آزادی و استقلال، به نابودی کشاندیم، یک حرف است و این که الان کسانی پس از تجربه جمهوری اسلامی و نظاره بر آن چه که بر این کشور رفته است، پس از خواندن روزانه هزاران صفحه درباره دموکراسی، آزادی، جامعه مدنی، عقلانیت و خرد، مطلوبیت گفتگو و سازش، هنوز عکس و تصویرشان از گذشتهها، از تاریخ و از این کشور، مشت آهنینی باشد که بر جمجمه شاه فرود میآید، و بدتر، شعارشان فراتر از این که، “شاه عروسک خیمه شب بازی آمریکاست” نرود، چیز دیگری است. متاسف و متاثر باید بود.
اما فقط جای تاثر و تاسف نیست. جای سر تکان دادن و گذشتن هم نیست. بلکه زمان آن است که به نسلهای جوان امروزی با بیانی رسا گفت که؛
نه، همه بقایای آن گذشته، در آن جنون کودکی باقی نماندهاند. بسیاری مسئولیت خویش بر ان چه که بر میهن ما آوار شده دریافتهاند و برای جبران آن خطاها میکوشند.
من از این که دیدم بسیاری از دوستان عزیز من، که بخشی از یاد و خاطره کنفدراسیون هستند، مثل مهدی خانبابا تهرانی، مجید زربخش، مهران براتی، بیژن حکمت، کاظم کردوانی، ... امضا خود را پای این اطلاعیه و آن تصویر نگذاردهاند، با آن که میدانم هر یک احتمالا دلایل خاص خود دارند، خوشحال شدم.
ما ایرانیان جائی باید از خواب سنگین خود برخیزیم! چشمها را بشوئیم و دنیا را طور دیگر ببینیم.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
ط_ش
نویسنده محترم
دگماتیسم چپ و راست نمی شناسد.این آقایان(کنفدراسیونی ها) فکر میکنند مردم حافظه ندارند و نقش انها را در بوجود امدن شرایط کنونی فراموش کرده اند.تعجب من از این ملی گرا ها و چپ های قدیمی است.به نظر من تراژدی سال 57 دو باره تکرار و کمدی میشود و خواهند دید که مورد توجه مردم نیستند.این را توده ای ها خوب فهمیده اند و از آلترناتیو سازی صحبت میکنند.
January 04, 2013 07:13:18 PM
---------------------------
|