ساموئل هانتینگون حدود بیست سال پیش، اعلان کرد که مرزهای اسلام خونین است. پیش بینی او در این مدت درست از آب درآمد. باید انتظار داشت که مرزهای اسلام، حتا خونین تر گردد. جهان امروز، مرزها را هرچه بیش تر به یک دیگر نزدیک کرده است و همزمان تندروی اسلامی که به دسته های کوچک در نقاط دور افتاده محدود می شد، امروز به سرعت به ایدئولوژی حاکم در منطقه، در حال بدل شدن است.
"بهار عربی"، به دو پدیده نامیمون تجزیه و تندگرایی مذهبی در منطقه، سرعت بخشید. البته هردو پدیده قابل انتظار بودند و از این رو، نام برگزیده رسانه های اطلاعات جمعی غرب به خیزش جهان عرب بیش از اندازه، دور از واقعیت های در حال شکل گیری و خوش بینانه بود. درست است که خیزش جهان عرب، به حکومت درازمدت تعدادی از خودکامگانی که گاه، حتا تعادل روانی آنان مورد تردید بسیار بود، پایان داد. همچنین این واقعیت را باید پذیرفت که برخلاف سنت جا افتاده در این بخش از جهان، که همه ی تحولات سیاسی را به قدرت های خارجی وابسته می کنند، این جنبش دستکم در مراحل نخست، خودجوش و با دلگرمی از خیزش در دیگر سرزمین های عرب، شتاب و قدرت یافتند. بازهم این واقعیت را نباید از نظر دورکرد، که بی ثباتی در هر سرزمینی، به خودی خود دخالت قدرت های منطقه و جهان را جذب می کند. در نهایت، نبود جانشین دمکراتیک برای خودکامگان، بدون تردید و همیشه این وضعیت را به سود گروه های مذهبی که تنها گروه متشکل و در مقایسه تا اندازه زیاد دارای انظباط و منابع مالی می باشند، پایان می برد. اگر از منظر دمکراسی صرف یعنی حکومت اکثریت اما بدون تضمین حقوق فردی، حقوق اقلیت، جدایی دین از حکومت و حقوق بشر را به این سرزمین ها نگاه کنیم، آن چنان که حکام این سرزمین ها ادعا می کنند، حرکتی بوده است به سوی مردم سالاری. اما، روشن است که حقوق ملت به ویژه زنان و اقلیت ها و فرد، قربانی منافع رژیم به شدت مذهبی حاکم خواهد شد. حتا حکومت وسیله ی اکثریت که از آن برای مشروعیت خود استفاده می کنند، به احتمال، بیش از یک دوره ادامه نخواهد یافت. نمونه جمهوری اسلامی پیش چشم است.
افزون بر به قدرت رسیدن تندروهای سنی مذهب، فرآیند تجزیه ی سرزمین های عربی که مرزهای آن تا اندازه زیاد، پس از پایان جنگ نخست جهانی وسیله ی قدرت های استعماری کشیده شد(1) ، تجزیه در همان سرزمین ها بار دیگر فرآیند در حال شکل گیری است. به احتمال زیاد، سوریه در این راه دارد گام بر می دارد و امکان کمی وجود دارد که تحولات جهانی قدرت، به عربستان سعودی با چنین ذخیره عظیم نفت و گاز و جمعیتی به شدت مذهبی، اجازه ادامه چنین موقعیتی در آینده دراز را بدهد. به احتمال این سلطان نشین سده های میانی، نیز دچار تجزیه خواهد شد. باید توجه کرد که تجزیه در این سرزمین ها نتیجه ی مستقیم نبود دمکراسی و حکومت در پناه قدرت نظامی اقلیت بر اکثریت بوده است. خط کشی میان اقلیت و اکثریت، در این سرزمین ها برپایه ی بدوی آن، یعنی برپایه مذهبی و یا قومی انجام می گیرد. تجزیه در این سرزمین ها نوعی جا بجایی قدرت از اقلیت به اکثریت است. درعراق این امر رخ داد. در لیبی هنوز فرآیند آن به پایان نرسیده و در سوریه، با شتاب به سوی تجزیه برمبنای شیعه و سنی به پیش می رود. در لبنان بیش از سی و پنج سال، این فرآیند کامل نشده است. در تحولاتی که "بهار عرب" نامیده شد، همان طور که انتظار می رفت، ندای هواخواهان لیبرال دمکراسی در برابر سیل خروشان مذهبی ها، بازتابی نداشت.
به عنوان تنها تضمین در برابر درگیری جنگ، غرب خواهان گسترش لیبرال دمکراسی در این منطقه به شدت راهبردی می باشد.(2) تلاش بیش از ده سال غرب برای صدور دمکراسی، حتا با نیروی نظامی در افغانستان و بیش از آن در عراق، با هزینه ی انسانی و مالی سنگین، شکست خورد. این تلاش و تبلیغات تنها به زنده شدن دشمنی های کهن قومی و مذهبی که صدای آن سال ها وسیله ی خودکامگان زیر فشار خفه شده بود، منجر گردید. عامل پرتوان ملت و همبستگی ملی که در کشورهای تاریخی، پاد زهر چنین وضعیتی می باشند، تا اندازه زیاد در این سرزمین ها در برابر وفاداری قومی و مذهبی، تاب توان نداشت.
به احتمال، مصر در میان تجربه کنندگان "بهار عربی" به خاطر سابقه تاریخی، کم تر در خطر تجزیه می باشد. اما در هرحال، تمامی منطقه و حکومت هایشان، به سرعت در حال پیش روی به سوی تندروی مذهبی و جبهه گیری در برابر شیعه ها می باشند. دولت های آزاد غرب، در رویارویی با خواست مردم در برکناری خودکامگان، به طور طبیعی چاره ای به جز حمایت از این جنبش ها نداشتند. البته برخی از روی ساده دلی براین تصور بودند که با بیرون رفتن "دیو خودکامه" به ناگه "فرشته لیبرال دمکراسی"، جانشین آن خواهد شد. انتظار بیهوده ای خواهد بود که جانشین "دیو خودکامه" در این سرزمین ها، دستکم تا سال ها، به تواند امتیازی بیش از آنچه مردم در پیش داشتند، چه از نظر آزادی و حقوق بشر و چه از نظر اقتصادی به همراه آورد. این مطلب در مورد انتظارات غرب نیز صادق است. بدون تردید حکومت های جانشین این خودکامگان، کارنامه ای سیاه تر به جا خواهند گذارد و در مقایسه، غرب (و به تبع آن، اسرائیل) را با مسایل پیچیده تر و امنیت ملی آسیب پذیرتری، روبرو خواهند کرد. تنها ستاره بالقوه درخشان در منطقه، از کشمیر گرفته تا کرانه های مدیترانه، ایران است.
***
ایران و نه نظام اسلامی، متحد استراتژیک غرب است. متحد استراتژیک به معنای متحدینی هستند که منافع راهبردی درازمدت آنان، به موازات یک دیگر حرکت کرده و به تلاقی سخت نرسند. ایران برای توسعه نیروی انسانی، طبیعی، بازار و دست رسی به تکنولوژی سده بیست و یکم، به غرب نیاز دارد. غرب برای برقراری ثبات، جریان آزاد نفت به بازارهای جهانی و نمونه ای کارآمد از مردم سالاری، به ایران نیاز داشته وخواهد داشت. اما بیش از هر عامل دیگر، غرب و ایران با تهدید شدید و روزافزون تندروی مذهبی روبرو خواهند بود. هریک می توانند به تنهایی و تا اندازه ای با همراهی ترکیه، با این تهدید رویارویی کنند. اما این مبارزه، با اتحاد میان قدرت جهانی غرب و قدرت فرهنگی و منطقه ای ایران همراه با ترکیه، می تواند با این پدیده روبه افزایش، به طور موثر مبارزه کنند.
ساموئل هانتینگون حدود بیست سال پیش، اعلان کرد که مرزهای اسلام خونین است. پیش بینی او در این مدت درست از آب درآمد. باید انتظار داشت که مرزهای اسلام، حتا خونین تر گردد. جهان امروز، مرزها را هرچه بیش تر به یک دیگر نزدیک کرده است و همزمان تندروی اسلامی که به دسته های کوچک در نقاط دور افتاده محدود می شد، امروز به سرعت به ایدئولوژی حاکم در منطقه، در حال بدل شدن است. اگر در بیست سال پیش، تنها یک حکومت مذهبی نظام اسلامی، آن هم درایران که ملت در مقایسه با دیگر سرزمین ها به آن شدت مذهبی نبودند، توانست این همه مشکل افزا باشد، می توان گمان کرد که جامعه ها و حکومت های مذهبی از پاکستان گرفته تا شاید الجزیره و مراکش، چه می توانند برسر جهان بی آورند.
اما روبرو بودن با خطر مشترک، کافی نیست که ایران را متحد استراتژیک غرب بنامیم. چگونه می توان دوران نزدیک به سی و چهار سال حکومت نظام اسلامی را، در این چارچوب توجیه کرد. نخست باید گفت که حتا در دوران حکومت نظام اسلامی و به ویژه در دورانی که هنوز شوروی وجود داشت و همچنین در دوران هشت ساله جنگ با عراق، هیچ دلیل قابل قبول و منطقی برای کشاندن ایران به دایره دشمن قسم خورده غرب، و به ویژه آمریکا وجود نداشت و هنوز هم وجود ندارد. این ارثیه به جا مانده از خمینی است، که بنا به دلایلی که شاید بیش تر آن برتثبیت قدرت شخصی او بناشده بود و سال ها ایران را در مبارزه ای که در مواقعی می توانست به شدت فاجعه آمیز باشد، در گیر کرده است. حتا تا بیش از مساله هسته ای، نه تنها آمریکا بلکه اسرائیل هم، حمله مستقیم پیش گیرانه به ایران را دستکم به طور آشکار اعلان نکرده بودند. باید تاکید کرد که دست آورد نکبت بار مبارزه نظام اسلامی با غرب، همه و همه دامن ایران را خواهد گرفت. چه جنگ نظام اسلامی با آمریکا باشد – که هست – بدبختی آن برای ایران خواهد بود. هر حکومتی در ایران، چه دمکرات و چه خودکامه، که بویی از منطق و منافع ملی برده بود، به خود اجازه نمی داد، با جهان غرب درگیر شود. امری که نه در منافع و نه در توان ایران بوده است. منافع ملی ایران به هیچ روی برخوردی دراز مدت با منافع غرب ندارد.
ایران تنها کشور منطقه است، که آمادگی پذیرش دمکراسی لیبرالی در آینده نزدیک را دارد. حتا می توان ادعا کرد که شرایط کنونی داخلی ایران، از روسیه و جمهوری های همسایه غیر اروپائیش و حتا برخی در اروپا، با سرعت و سادگی بیش تر می تواند، به نظام دمکراسی لیبرالی کارآ در آید. افزون برآن، برخلاف بسیاری سرزمین های دیگر، جانشین تثبیت شده دمکرات، سرزنده و شاداب، در کشور آماده تشکیل دولت انتقالی می باشد. شرایط سقوط نظام اسلامی، از هر سو آماده است. مشروعیت نظام به طور کامل از میان رفته است. تنها هواداران نظام کنونی را، می توان تعداد بسیار کوچکی از ماموران امنیتی متهم به قتل بهترین فرزندان کشور و غارت کنندگان اموال عمومی، دانست. اختلاف و چند دستگی در کانون نظام به اندازه ای گسترش یافته که رئیس جمهورش که با تقلب و دستکاری انتخابات به این سمت دست یافته، در جبهه گیری دربرابر رهبر نظام، تضمین آزادی انتخابات آینده را می دهد. کوتاه سخن، ایران شرایط بالقوه بدل شدن به دمکراسی لیبرالی بدون خون ریزی، انتقام کشی و بدون اعمال زور و خشونت را دارد. این تحولی است که در غرب و تمامی کشورهای دمکرات جهان و حتا کشورهایی مانند چین که تا اندازه زیاد بی ثباتی را در جهت منافع خود نمی دانند، با استقبال روبرو خواهد شد. ایران دمکرات، حتا بدون اشتراک منافع استراتژیک، متحد طبیعی هر کشور دمکرات جهان است.
تجزیه ایران، تنها از راه جنگ داخلی و یا حمله خارجی می تواند انجام گیرد. بدون یک جنگ خانمان سوز، همبستگی ملی اجازه چنین عملی را نخواهد داد. در سال های اخیر که نظام اسلامی از یک سو به همبستگی ملی آسیب های فراوان رسانده و از سوی دیگر، با جهان خارج تا مرحله ی جنگ نیز پیش رفته است، تلاش و توطئه در این راه افزایش یافته است. ایران غیر دمکرات، برای هر قدرت خارجی می تواند در این نقطه حساس جهان خطرناک باشد. به ویژه برای اسرائیل که از یک سو، خواستار حفظ موقعیت خود به عنوان تنها قدرت هسته ای در خاورمیانه بوده، و از سوی دیگر براین نظر است که هرچه کشورهای منطقه کوچک و ضعیف تر، امنیت آن واحد سیاسی با تهدید کم تری روبرو خواهد بود، ایران یک پارچه با نیروی انسانی بالا و پرجمعیت، با ایدئولوژی اسلامی که کمر به نابودی آن سرزمین بسته است، تهدیدی بالقوه خطرناک است. اما ایران دمکرات، با اسرائیل برخورد منافع استراتژیک ندارد. افزون برآن، تاکنون هنوز دو دولت دمکرات با یک دیگر به جنگ نپرداخته اند. دلیلی در دست نیست که این واقعیت، در آینده نیز صادق نباشد. ایران دمکرات، خواستار آرامش، صلح و ثبات در منطقه خواهد بود. حتا تندروهای اسرائیل که در تندرویی از نخست وزیر کنونی نیز یک پله جلوتر هستند، باید قادر به درک این واقعیت باشند که ایران همیشه و به ویژه در آینده، قابلیت بدل شدن به متحد در منطقه را بیش تر داراست تا دشمن شدن. اسرائیل، حتا به خاطر منافع ملی درازمدت خود، باید از تهدید به حمله نظامی و حمایت از تجزیه خواهان، دست بردارد.
همزمان که شرایط ایران، سقوط نظام اسلامی را به امری حتمی و در کوتاه مدت بدل کرده است، زنجیره ای از حکومت های سنی مذهب مخالف شیعه و به تبع آن ایران، در منطقه در حال استواری است. پاکستان (همسو با پاره ای در افغانستان و شاید بخش هایی از آسیای مرکزی) با جامعه ای به شدت تندرو مذهبی، نیروهای عرب زبان از کرانه های اقیانوس اطلس تا هم مرزی با ایران و پول باد آورده برخی از سرزمین های عرب، ترکیب به شدت ترسناکی را در پهنه سیاسی جهان ارایه می دهند. این نیروی واپس گرا که آرامان شهر آن در صحرای سوزان عربستان 1400 سال پیش قرار دارد، امروز در جایی ایستاده است که حکومت خمینی 34 سال پیش، ایستاده بود. اختلاف، در ابعاد این نیرو است که امروزه بسیار بزرگ تر و پرتوان است. این نیروی واپس گرا به خودی خود ضد غربی و با تمام توان، سرمایه و نیروی انسانی آماده خودکشی در راه دست یابی به هدف های مذهبی، بزرگ ترین تهدید بی ثباتی در جهان آینده را تشکیل می دهند. این نیروی مخرب، تهدیدی است جدی نه تنها بر علیه غرب بلکه بر علیه ایران و ترکیه در منطقه. روسیه و هند با کمی فاصله، نیز مورد تهدید این نیرو هستند.
اگر اتحاد استراتژیک ایران با ترکیه و غرب (وبه تبع آن اسرائیل) در جهت درست تاریخ قرار داشت، این واقعیت بیش از هر موقع دیگر، در آینده خود را نشان خواهد داد.
1- در پایان جنگ جهانی اول، در تمام جهان اسلام تنها ایران، افغانستان و ترکیه زیر اداره مستقیم کشورهای دیگر نبودند.
2- ر.ک. یزدی، فرهاد – آینده امید بخش؟ نشر بنیاد همایون، هامبورگ 2012
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|