نگاهی به نزاع میان آیتالله خامنهای و محمود احمدینژاد
الف. نزاع میان آیتالله خامنهای و محمود احمدینژاد، در ماههای گذشته عیانتر از آن است که انکارشدنی باشد. حملات متقابل لفظی ـ و صد البته تلویحی ـ این دو به یکدیگر و نهادها و افراد زیردست، تلاش برای به هم زدن برنامهها و … در این مدت به وفور یافت میشود.
بسیاری از دموکراسیخواهان ایرانی، معتقدند که این درگیری، زمین بازی آنها نیست و کمتر درباره آن اظهارنظر میکنند. این اظهارنظر شاید در نگاه نخست، صحیح به نظر بیاید، اما نباید فراموش کرد که این درگیری، در واقع شکافی است در سطوح بالای حاکمیت و تلاش برای گذار به دموکراسی، با استفادهی درست از همین شکافها ممکن خواهد شد. پس علاوه بر رصد کردن این اتفاقها به شکل دقیق، نباید از تاثیرگذاری ـ غیرمحسوس ـ بر این درگیری، چشمپوشی کرد. ضمن آنکه تاثیر این درگیری و پیروزی احتمالی هر یک از دو طرف، تاثیرهای شگرفی بر صحنهی سیاست ایران خواهد گذاشت که بلاشک باعث تغییر آرایش نیروهای سیاسی خواهد شد.
اما به راستی، اگر قرار باشد که در این درگیری، برای پیروزی یک شخص ـ و جریان پشت سر آن ـ دعا کنیم، باید به کدام سو متمایل شویم؟ غلبه کدام جریان، راه را برای پیروزی دموکراسیخواهان هموارتر خواهد کرد یا لااقل باعث آن خواهد شد که زمین بازی دموکراسیخواهی، مشخصتر و مانوستر باشد؟
ب. برای آنکه بتوان سود و زیان پیروزی هر یک از دو طرف در این درگیری را برای نیروهای دموکراسیخواه سنجید؛ علاوه بر ساختار قدرت در ایران باید به خاستگاههای طبقاتی، نمایندگی کردن طبقات در هیات حاکمه، پرنسیبهای سیاسی دو طرف و موارد اینچنینی نیز توجه کرد.
در اینجا قصد نداریم وارد بحثی تئوریک درباره شکل حاکمیت در ایران شویم و آن را با برچسبهایی چون توتالیتر، سلطانی، نظامی و … توصیف کنیم. گرچه این بحث میتواند در جای خود مفید و برای شناخت مسیر، به کار آید. پیشفرض این نوشته آن است که در دوره زمامداری آیتالله خامنهای، حاکمیت جمهوریاسلامی هرگز به طور کامل یکدست نبوده و همواره اختلافهای شدیدی در سطوح بالای حاکمیت وجود دارد.
آیتالله خامنهای پس از شانزده سال همکاری با دو رییسجمهور – اکبر هاشمیرفسنجانی و سیدمحمد خاتمی ـ خود وارد عرصه شد و محمود احمدینژاد را با امدادهای مختلف، به کاخ ریاستجمهوری رساند. به خصوص پس از انتخابات مناقشهبرانگیز ریاستجمهوری در سال هشتاد و هشت، در قامت یک فعال سیاسی وارد عرصه شده و به عنوان یکی از طرفین بازی عمل میکند. همین مساله منجر به کاهش مشروعیت وی در میان طیفی از فعالان سیاسی شده است. آنچه که وی در نظر داشت، آن بود که فردی به عنوان رییسجمهور انتخاب شود که تنها مجری فرامین وی باشد. شاید به همین دلیل بود که وی برای دفاع از احمدینژاد، تمام قد وارد میدان شد و آنچه که داشت، برای او خرج کرد. اما به نظر میرسد که تجربهی احمدینژاد، تجربهای شکست خورده است.
چرایی ادامه حمایت رهبر جمهوریاسلامی از محمود احمدینژاد برای آنان که پیگیرتر اخبار را دنبال میکنند، احتمالا مشخص و روشن است: آیتالله خامنهای در این قمار، تمام داراییهای خود را وارد بازی کرده است و هرگونه عقبنشینی میتواند حکومت او را مورد تهدید قرار دهد. به خصوص اینکه خود وی بارها مستقیم و غیرمستقیم روحانیون سنتی منتقد احمدینژاد را “بیبصیرت” خواند. در واقع ادامه حیات دولت احمدینژاد تنها به مدد حمایتهای آیتالله خامنهای ممکن شده است. این نکتهای است که هم اصولگریان منتقد و مخالف احمدینژاد ـ چون احمد توکلی و محمدرضا باهنر ـ بر آن تاکید دارند و هم نزدکیان رییس دولت دهم ـ همچون غلامحسین الهام.
گرچه تقریبا تمام سخنان منتقدان احمدینژاد ـ حتی آنهایی که توسط رهبر جمهوری اسلامی در نماز جمعه معروف 29 خرداد 88 رد شده بود ـ اکنون توسط خود اصولگرایان بیان میشود: فساد مالی، ارائه آمارهای دروغین، سواستفادههای مالی، تفکرات خرافی و … نکته طنزآمیز آنجاست که در سفر رهبر جمهوری اسلامی به قم یک سال پس از انتخابات مناقشهبرانگیز ریاستجمهوری در سال 88، وی در پاسخ به انتقادهای اعضای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دلیل حمایت از احمدینژاد را عدم تلاش وی برای ایجاد “حاکمیت دوگانه” و همچنین “موضعگیریهای انقلابی در سفرهای خارجی” دانسته بود.
اما تنها چند ماه پس از بیان این سخنان، احمدینژاد یازده روز خانهنشینی را به تمکین مقابل حکم رهبر جمهوریاسلامی برای ابقای وزیر اطلاعات، ترجیح داد، چندی بعد وزیر امورخارجه را در حین انجام ماموریت برکنار و تلاش کرد با گماردن معاونانی، سکان هدایت دیپلماسی کشور را به دست گیرد و به هر زبان، خواستار مذاکره با آمریکا شود.
پ. اگر قرار بر مقایسهی ضرر و زیانی که در سالهای گذشته بر جنبش دموکراسیخواهی ایران وارد آمده باشیم، بلاشک سهم بسیار بزرگی بر دوش سیدعلی خامنهای خواهد بود. سیئات کارنامهی حکمرانی رهبر جمهوری اسلامی کم نیست: قتلهای روشنفکران، قتل اپوزیسیون خارج از کشور، مقاومت در برابر اصلاحات، دستور تعطیلی مطبوعات، دستور بازداشت منتقدان داخلی، استفاده از رانت امنیتی ـ نظامی برای بر سر کار آوردن احمدینژاد و ابقای وی، دستور سرکوب اعتراض مردم در خیابان.
از سوی دیگر نباید شک کرد که پررنگ شدن اختلاف میان محمود احمدینژاد و آیتالله خامنهای ـ که باید اختلاف احمدینژاد و اطرفیانش با دیگر گروههای اصولگرا را نیز در همین دسته گنجاند ـ فضایی حداقلی برای تنفس نیروهای منتقد و دموکراسیخواه ایجاد خواهد کرد.
نیروهای منتقد و مخالف در برابر این درگیری، به دو دسته تقسیم شدهاند: گروهی که بیشتر شامل اصلاحطلبان و منتقدان داخلی میشود. این گروه در تلاش است تا با معرفی احمدینژاد به عنوان مسوول تمام مشکلات و برنامه احتمالی وی برای تضعیف و کنار گذاشتن آیتالله خامنهای، به رهبر جمهوری اسلامی نزدیکتر شود، حذف خود از عرصه سیاسی را به تعویق اندازد و تا حد ممکن راه اصلاحات از بالا را در پیش بگیرد.
دسته دوم اما بیشتر شامل طیف سرنگونیطلبان است. بدنه جوان برخی احزاب و جنبش سبز را نیز میتوان در همین دسته جای داد. آنها معتقدند که درگیری احمدینژاد با حاکمیت جمهوری اسلامی، در نهایت منجر به تضعیف حاکمیت خواهد شد. آنها احمدینژاد و اطرافیانش ـ به خصوص رحیممشایی ـ را دارای کارنامهای پاکتر نسبت به بسیاری از دولتمردان جمهوریاسلامی میدانند و با توجه به سخنان مشایی و برخی موضعگیریهای اخیر رییس دولت دهم، میپرسند که چرا نباید برخوردی مشابه هاشمی رفسنجانی، با احمدینژاد داشت؟ کار تا آنجا بالا گرفته است که اکبر گنجی نیز تلویحا سخنان احمدینژاد درباره لزوم رعایت حقوقبشر و آزادی مطبوعات را میستاید و خواستار حمایت از وی در برابر “سلطان” میشود.
حمایت از هر کدام از این دو گروه برای روشنفکران و فعالان دموکراسیخواه که حداقل در افق نزدیک برنامهای برای کسب پست و مقام ندارند، قاعدتا باید با توجه به شناخت آنها از دو گروه و امکان رسیدن به سیستمی دموکراتیک از مسیر آنان باشد. این شناخت از راه موضعگیریها، عملکرد، نماینده قشر یا طبقهای بودن، نیروهای حامی درون حکومت و … صورت میگیرد. سخن گفتن درباره رهبر جمهوریاسلامی، زاید است. مواضع و عملکرد او در این مدت برای همگان روشن شده و نیروهای سیاسی به شناختی نسبی از نحوه رفتار و کردار و عملکرد اودست یافتهاند.
قاعدتا سخن بیشتر پیرامون محمود احمدینژاد و اطرافیانش خواهد بود. آنانی که گویا ناگهان از ناکجا سر برآوردند و یک به یک قلههای قدرت فتح را کردند. نخستین ابهام درباره احمدینژاد آن است که هیچکس نمیتواند به طور واضح بگوید که او حافظ منافع کدام بخش، قشر یا طبقه در سیستم جمهوری اسلامی است. در هشت سال گذشته محمود احمدینژاد هر بار متحد و تامینکننده قشری از طبقه حاکمان جمهوری اسلامی بوده، و پس از مدتی هم با آن درگیری پیدا کرده است. این مشخص نبودن وابستگی، معنا و مفهوم خاص خود را هم دارد: او به چیزی جز حفظ قدرت به هر شکل نمیاندیشد و در این راه میتواند با هر فرد و گروهی معامله و هر چیزی را قربانی کند. به طور مثال میتوانید بنگرید به تفاوت میان شعارهای احمدینژاد در سال 84 که دموکراسی را سیستم حکومتی مردودی میدانست و اکنون سخن از حقوق بشر بر زبان میراند، به اختلافهای بنیادی وی با هاشمیرفسنجانی و انتقاداتش از وی تا تلاش برای نزدیکی به رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام و از گلههایش پیرامون تعطیلی روزنامهها و انتقاد از صادق لاریجانی بابت عدم حضور هیات منصفه در دادگاه مطبوعات تا حمایت همهجانبهاش از سعید مرتضوی. در واقع برای احمدینژاد هر فرد و مفهومی، تنها وسیلهای است برای یک هدف: کسب و حفظ قدرت. دولت رییسجمهوری که قرار بود الگوی ساده زیستی باشد، اکنون تمامی رکوردهای فساد و سواستفاده مالی را جابهجا کرده است.
احمدینژاد و اطرافیانش اگر قرار باشد براساس مواضع و عملکردشان در فاصله سالهای 82 تا 84 سنجیده شوند، تنها میتوانند به قشری متعلق باشند که کارل مارکس آن را “لمپن پرولتاریا” مینامید.
فراموش نکنیم آنچه در سیاست واجد اهمیت است و امکان گفتوگو، مذاکره و حتی مبارزه را فراهم میکند، پیشبینیپذیر بودن است. از این طریق است که میتوان تاکتیکهای مختلف را برگزید و برای رسیدن به هدف تلاش کرد. اما تنها نکتهی قابل پیشبینی درباره احمدینژاد آن است که وی غیرقابل پیشبینی است. روزی یارانش سخن از مکتب ایرانی در مقابل مکتب اسلام میگویند و دیگر روز بر گردن کوروش چفیه میاندازند. زمانی اجرای طابق النعل بالنعل دستورات اسلام را راه سعادت زنان میداند و دیگر روز دستور ورود آنها به استادیوم را میدهد و …
او گرچه از تعطیلی شرق انتقاد میکند، اما وزارت اطلاعات او ناگهان اقدام به بازداشت فلهای روزنامهنگاران میکند. خواستار رعایت قانون و حقوقبشر میشود، اما از سعید مرتضوی به هر شیوه قانونی و غیرقانونی حمایت میکند و …
صرف موضعگیری و یا بیان سخنان کلی، نمیتواند و نباید باعث گمراهی شود. اگر به صرف موضعگیری قرار است که درباره افراد و حمایت از آنها قضاوت کنیم، آنگاه باید ادعاهای آیتالله خامنهای مبنی بر وجود “دموکراسی واقعی” در جمهوری اسلامی را نیز بپذیریم. واضح است که این سخنی است گزاف. نحوه عملکرد رهبر جمهوری اسلامی و نهادهای زیرمجموعه او به خوبی اثبات کننده این مساله است.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
ط_ش
با تشکر از آقای بهمنی
بعرض میرسانم که لمپن ها معمولا دو نوع هسنتد که آقای نقره کار هم به نوع لات ها و جاهل ها در مقاله ای اشاره کرده اند. لمپن ممکن است تحصیلکرده هم باشد.نوع لمپن تحصیلکرده همیشه یا دنباله رو لمپن جاهل است مانند بنی صدر و یا بدنبال حکومت پوپولیستی است مانند هیتلر و چاوز و بنی صدر در دوران خمینی و شرایط کنونی.اصولا لمپن با تهمت به دیگران میخواهد خود را تبلیغ نماید.بعنوان مثال آقایان محمد امینی و مسعود نقره کار سعی میکنند که لمپن ها را به حکومت شاه نسبت دهند.آنها افرادی تعیین کننده مانند خداداد فرمانفرمائیان دکتر نهاوندی فضل لله رضا صفی اصفیا مهندس سمیعی محمد علی فروغی وغیره را در حکومت شاه نمی بینند.آنها از قمه کشی داریوش فروهر و آدم بدهن مانند حسین فاطمی چیزی نمینویسند و از انها انقلابی نام میبرند.آنها نمینویسند که چگونه غلامرضا تختی کم سواد به کمیته مرکزی جبهه ملی انتخاب میشود..بالاخره انسان باید به نوشته و گفتار خود توجه نامید وسپس در باره خودش هم قضاوت نامید.تجربه ایران نشان داده که لمپن بیسواد بهتر مورد پذیرش مردم است تا لمپن تحصیلکرده.
February 03, 2013 02:11:21 PM
---------------------------
|