حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت
خمینی دروغ گفت، شاه اشتباه کرد، انقلاب شد

February 11, 2013

دوشنبه 23 بهمن 2571 = February 11, 2013

محمدرضا یزدان پناه روزآنلاین
 

کتر عباس میلانی در گفت‌وگو با روز:
عباس میلانی، مورخ واستاد و مدیر برنامه مطالعات ایران در دانشگاه استنفورد، در سالگرد ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، در گفت‌و‌گو با "روز" به دلایل وقوع انقلابی می‌پردازد که به ۲۵۰۰ سال پادشاهی در ایران خاتمه داد. میلانی معتقد است که اشتباهات شاه و دروغ‌های آیت الله خمینی در کنار پاره‌ای مسائل دیگر در وقوع انقلاب ۱۳۵۷ نقش اساسی داشتند. دکتر عباس میلانی، نویسنده برخی از مهمترین کتاب های تاریخ معاصر ایران مانند "معمای هویدا" و "تجدد و تجددستیزی در ایران" است. میلانی همچنین نویسنده کتاب "شاه" است که به بررسی زندگی خصوصی و سیاسی محمدرضا پهلوی، آخرین پادشاه ایران می پردازد. گفت و گوی "روز" با دکتر عباس میلانی را می خوانید.


آیا تفاهمی بر روی "انقلاب" نامیدن وقایعی که به سرنگونی نظام پادشاهی در ایران و روی کار آمدن جمهوری اسلامی منجر شد وجود دارد؟ بعضا این وقایع با عناوینی مانند "کودتا" هم تعبیر و گفته می شود که عدم حمایت ارتش و غرب، بخصوص آمریکا از شاه منجر به سقوط حکومت پهلوی شد. کدام یک از این تعابیر بیشتر صحت دارد؟


به گمان من بر اساس داده ها و اسناد موجود، هیچ کدام از این تعابیر به طور کامل بیانگر آنچه اتفاق افتاد نیست. در عین حال هر کدام از این تعابیر بخشی از واقعیت را در بر می گیرد. بدون شک بر اساس اسناد موجود می شود گفت که با دخالت مستقیم آمریکا، ارتش تصمیم گرفت که با نیروهای طرفدار آیت الله خمینی کنار بیاید. این در نتیجه مذاکراتی بود که خود آیت الله خمینی در پاریس با آمریکایی ها و طرفدارانش در تهران شامل اعضای جبهه ملی، نهضت آزادی و دیگر مخالفان شاه با سفارت آمریکا داشتند. آنها از اکتبر و نوامبر ۱۹۷۸ به این نتیجه رسیدند که شاه دیگر نمی تواند در ایران بماند و بر همین اساس تصمیم گرفتند ارتش را متقاعد کنند که به نفع شاه کودتا نکند و در خیابان ها نماند.
ولی در عین حال یک حرکت وسیع توده ای هم که به گفته یکی از مورخان حتی از انقلاب اکتبر شوروی هم درصد بیشتری داشت، در جریان بود. اما آیا الزاما باید از آن حرکت توده ای، ولایت فقیه در می آمد؟ اینجا است که باید گفت نه! کودتا بعد از پیروزی مردم توسط روحانیون برای تسخیر قدرت و حذف متحدانشان صورت گرفت.


پس اینکه گفته می شود این جمهوری اسلامی و عملکردش همان چیزی هست که محصول طبیعی انقلاب اسلامی می بود، صحت ندارد؟


آنچه آقای خمینی در پاریس در جلوت به مردم ایران و در خلوت به آمریکایی ها و غربی ها می گفت این بود که حکومت آینده ایران یک حکومت جمهوری متعارف دموکراتیک خواهد بود. همین آقای حبیبی که اخیرا فوت کردند قانون اساسی‌ای که نوشتند، برگرفته و متاثر از قانون اساسی جمهوری پنجم فرانسه بود و در آن یک کلمه درباره انحصار قدرت در دست روحانیون نبود، حاکمیت مردم به رسمیت شناخته شده بود و قرار بود یک حکومت دموکراتیک برخاسته از رای مردم و پاسخگو به رای مردم بر سر کار بیاید. اما وقتی که آقای خمینی به تهران آمد خلف وعده کرد، زیر آن قول و قرارها زد و اول حکومت ولایت فقیه را سر کار آورد و بعدا هم، قبل از فوت، زمینه حاکمیت ولایت مطلقه فقیه را فراهم آورد که هیچ ربطی به خواست های قبل از ۱۹۷۸ به مردم نداشت.
اگر قبل از نوامبر ۱۹۷۸ آقای خمینی می آمد به مردم می گفت ما حکومتی در ایران ایجاد خواهیم کرد که حکومت خدا است و یک نفر در آن حرف آخر را می زند و این حرف باید در همه مسائل فصل الخطاب باشد، حتما ایشان به رهبری و انقلاب به پیروزی نمی رسید.


به نقش آمریکا در مهار ارتش و جلوگیری از کودتا به نفع شاه اشاره کردید. برخی از مورخان و تحلیلگران هم می گویند فشار دولت آمریکا به شاه به بهانه هایی مانند رعایت حقوق بشر بود که به تسریع روند انقلاب منجر شد. این در حالی است که انقلابیون اعم از مسلمان و چپ، دولت وقت آمریکا به ریاست جمهوری کارتر را یکی از اصلی ترین پشتیبانان شاه و حتی از اوامر و عوامل اصلی سرکوب مردم معرفی می کنند. بالاخره نقش آمریکا در آن هنگام چه بود؟


من فکر می کنم هیچ کدام این موارد به طور کامل صحت ندارد. اگر شما به اسناد منتشر شده نگاه کنید، آمریکا قبل و بخصوص پس ازسال ۵۳، تقریبا به طور دائم، ‌گاه در پشت پرده و‌گاه در پیش پرده به شاه می‌گوید که باید فضای باز سیاسی ایجاد بکند، با نیروهای طبقه متوسط آشتی و آن‌ها را درگیر مسائل کشور کند. در آستانه روی کار آمدن امینی، فشار اصلی و پشت پرده آمریکا به شاه این بود که باید جبهه ملی روی کار بیاید. اما به غیر از خلیل ملکی بقیه اعضای جبهه ملی نپذیرفتند که یا با امینی دولت ائتلافی تشکیل بدهند یا خودشان دولت را به دست بگیرند.
تن‌ها دورانی که آمریکایی‌ها به شاه فشار نمی‌آوردند و به او هشدار نمی‌دادند که اگر فضا را باز نکند و قدرت را با طبقه متوسط تقسیم نکند آن را از دست خواهد داد، دوران نیکسون است. در آن دوران به دلایل متعدد آمریکا این فشار را کم کرد اما در بقیه ادوار، حتی در دوران آیزنهاور یعنی مثلا ۱۹۵۸ آمریکایی‌ها پیش بینی می‌کنند که انقلاب در ایران غیر قابل اجتناب است. من این موارد را با اسناد خود آمریکایی‌ها در کتاب "شاه" نوشته‌ام. آن‌ها می‌گویند اگر شاه تغییر اساسی و فضای باز ایجاد نکند سرنگون می‌شود. کما اینکه در ۱۹۵۸ آمریکایی ها از کودتای تیمسار قرنی که بعدا اولین رئیس ستاد ارتش آقای خمینی شد، عملا حمایت کردند. او می خواست کودتا کند، امینی را نخست وزیر و خودش را وزیر کشور کند و شاه در عمل به یک شاه مشروطه تبدیل بشود.
اینکه آمریکایی ها فقط مدافع سرکوب بودند حرف هایی است که حزب توده و پس از آن طرفداران نیروهای چپ و بعد از انقلاب هم خمینی و طرفدارانش بیان می کنند و واقعا بر پایه اسناد نیست.
درست است که ساواک با کمک آمریکا، انگلیس و اسرائیل ایجاد شد و بازجویانش را اینها آموزش می دادند اما در عین حال در پشت پرده به شاه می گفتند این راهی که تو می روی به انقلاب خواهد انجامید.
در مورد نکته دوم من فکر می کنم شکی نیست که تاکید کارتر بر رعایت حقوق بشر کمک کرد نیروهایی که یا سرکوب شده بودند یا حاشیه نشین و مرعوب، به تدریج وارد معرکه شوند و شروع کردند به نامه نوشتن. آقای حاج سیدجوادی، بختیار، صدیقی و دیگران. کم کم جرقه های اول زده شد. اما به گمان من آنچه به انقلاب انجامید، صحبت های کارتر نبود. نارضایتی طبقه تکنوکرات و متوسط و بعد طبقه کارگربود؛طبقه ای که با اینکه وضعش بسیار از گذشته بهتر شده بود اما انتظارش هم بر اساس سخنان شاه خیلی بیشتر شده بود. شاه مرتب می گفت من وضع شما را بهتر می کنم و شما را به سطح آلمان می رسانم.
با اینکه خانواده های تازه از روستا به شهر آمده، بسیار بهتر از قبل زندگی می کردند، با اینکه زندگیشان از نسل قبلی بهتر بود، با اینکه تولید ناخالص ایران سالی ۲۰ درصد رشد می کرد، اما انتظار مردم این بود که ژاپن و آلمان بشوند.
ترکیب این مسائل حرکت وسیعی به وجود آورد و اینجاست که شخصیت شاه نقش مهمی بازی می کند. شاه رهبر خوبی در دوران بحران نبود. هر وقت رژیم شاه به بحران دچار شد، تصمیم گیری برای او دشوار بود و اغلب تصمیم هایی که می گرفت، اگر خودش می گرفت، الزاما درست نبود و اگر تحت فشار و نفوذ آمریکا و اسرائیل تصمیم می گرفت نادرست بود.
شما اگر از ۵۶ به بعد نگاه کنید در هر مقطعی تقریبا بد‌ترین تصمیم ممکن را شاه گرفته؛ برای اینکه در شرایط بحرانی خیلی زود روحیه خود را از دست می‌داد و آنچه بخشی از شخصیتش بود، به لحاظ بیماری سرطان و دارویی‌هایی که مصرف می‌کرد، تشدید می‌شد. بی‌تصمیمی، واهمه، دیر و عجولانه عمل کردن شاه هر روز امکان مهار بحران را دشوار‌تر کرده بود.
در مقابل اینهایی که می‌گویند همه چیز زیر سر آمریکا است، فقط باید تصور کرد شاه در ۱۹۷۵، وقتی در اوج قدرت بود، به جای حزب رستاخیز مثلا دولت حتی امینی را سر کار می آورد، نه حتی صدیقی. آیا امکانش بود آقای خمینی دو سال بعد رهبر حرکت دموکراتیک مردم ایران بشود؟ من فکر نمی کنم.


تفاوت ها و تشابه های شاه و آیت الله خمینی چه بود؟


اولا فکر می کنم یکی از مهمترین وجوه تفاوت هایشان این بود که آقای خمینی هم مصمم بود و هم به نظرات خودش به طور شگفت انگیزی باور داشت. فکر می کرد واقعا هیچ کسی به اندازه او عقلش به مسائل نمی رسد و در هر مسئله ای هر حکمی که می کرد با یک یقین ترس آوری (به گمان من) به آن اعتقاد داشت. ولی شاه تنها زمانی که در اوج قدرت بود چنین ایمانی داشت اما به محض بحرانی شدن اوضاع دچار تزلزل و تردید و میل به گریز می شد.
تفاوت دیگر میزان خشونتی بود که آیت الله خمینی حاضر بود برای تحقق اهدافش از آن استفاده کند. شاه اگرچه چندین بار از اسلحه در مقابل مخالفانش استفاده کرد اما اصلا در حد خشونتی که آیت الله خمینی کرد نبود؛چه آن کشتارهایی که در اول انقلاب کرد، چه آن اعدام هایی که هشت سال بعد در زندان ها دستور داد، چه رفتاری که با آیت الله منتظری یا آیت الله شریعتمداری داشت، خشونت هایی است که من اصلا در شاه سراغ ندارم.


آیا این حرف بدان معنا است که اگر شاه مثلا از سال ۱۳۴۲ خشونت را به میزان کافی در برخورد با مخالفانش به کار می برد، ممکن بود بتواند مانع روند انقلاب بشود؟


من طرفدار خشونت نیستم و اتفاقا فکر می کنم راه حل شاه خشونت نبود. راه حل شاه مصالحه بود. شاه در 53 با مهدی سمیعی برای شش ماه مذاکره می کند تا یک حزب درست و حسابی جدی از آدم های صالح خوشنام در مملکت درست بکنند و آنها وارد عرصه سیاست بشوند ولی می بینید که در همین مذاکرات هم شاه در یک جایی می ترسد که سر نخ را ول کند. می ترسید که اگر امور از دستش رها بشود و یک حزب سیاسی قدرتمند ایجاد شود، بلایی شبیه به تجربه مصدق سرش بیاید. ولی اگر در ۵۴ یا ۵۵ حاضر به مصالحه می شد، من فکر می کنم راه های دیگری برای جامعه ایران وجود می داشت. ایران حتما می توانست الان کشوری مانند کره جنوبی یا تایوان، یک کشور صنعتی قدرتمند با طبقه متوسط قوی، کارآفرین و بورژوای توانمند باشد.


اما شاه در آن هنگام تقریبا به تمام نیروی های سیاسی کشور بی اعتماد بود. او باید در آن هنگام دقیقا با چه کسی مصالحه می کرد؟


هم با طبقه تکنوکرات و متوسط و هم با طبقه سرمایه دار. شما اگر سخنرانی قاسم لاجوری سناتور در سنا در سال ۱۹۷۵ را بخوانید، می‌بینید که حتی لاجوردی‌ها که در آن زمان ۶۰۰ میلیون دلار در ایران سرمایه گذاری کرده بودند، به زبان بی زبانی می گویند که نمی شود مملکت را این طور اداره کرد. حتی طبقه سرمایه دار بخش خصوصی امکان اینکه نظرات خود را به طور جدی بیان کند نداشت. طبقه متوسط امکان تشکل نداشت. حتی طبقه تکنوکرات وابسته به شاه چنین امکانی نداشت.
خاطرات پرویز ثابتی علیرغم تمام گرفتاری هایی که دارد و به رغم انکار عجیبش درباره اینکه شکنجه در ایران نبود (در حالی که اظهر من الشمس است که بود) نکته عجیبی دارد. می گوید منی که رئیس اداره سوم ساواک بودم جرئت نداشتم از بعضی کمبودها به شاه گزارش بدهم، شاه عصبانی می شد. اگر این فضاها باز بود، اگر طبقه سرمایه دار ایران یک تشکل مستقل داشت... طبقه سرمایه دار ایران وقتی موج انقلاب بلند شد، برای دفاع از منافع خودش چکار کرد؟ هیچ. برای اینکه تشکل نداشت. چرا تشکل نداشت؟ برای اینکه رژیم اجازه نمی داد.
من پس از اینکه آن سخنرانی شگفت انگیز سناتور لاجوردی را خواندم با او صحبت کردم و پرسیدم آیا کسی بعد از سخنرانی از شما پرسید که چکار باید کرد؟ جواب داد نه یک نفراز دربار نه از ساواک نه از دولت و نه از هیچ جای دیگر هیچ توجهی به آن حرف نکرد.


این فقدان تشکیلات در طبقه متوسط و سرمایه دار ایران بیش از همه به نفع چه کسانی تمام شد؟


همه این نیروها از تشکل منع شدند، تنها یک نیرو بود که در آن هنگام در مملکت آزاد بود که تشکل داشته باشد آن هم مذهبی ها بودند که می توانستند در هر محله ای مسجد بسازند. اینها تنها نیروی سیاسی در ایران بودند که حق داشتند مدارس خودشان را داشته باشند. هیچ نیروی دیگری در ایران حق نداشت مدارس خصوصی خودش را داشته باشد که در آن درس های اختصاصی و شرعیات خودش را آموزش ببیند. این مدارسی مانند رفاه و علوی و دیگران که مذهبی ها درست کرده بودند برای این بود که کادرهای خودشان را تربیت کنند. تنها مجله هایی که در آن وقت سانسور نمی شد، مجله های مذهبی طرفداران آیت الله شریعتمداری و خمینی بود که آزادانه در می آمدند.


و همین ها هم بودند که توانستند در نهایت شاه را سرنگون کنند؟


دقیقا. شاه امکان تشکل را از همه گرفت و به یک گروه نه تنها اجازه تشکیلات داد بلکه حتی آن را تقویت هم کرد. شاه گمان داشت که خطر اصلی برای او نیروهای چپ هستند و پادزهر چپ ها هم مذهبی ها. به همین خاطر سطح رهبری سیاسی طرفدار آیت الله خمینی را محدود کرد، او را تبعید و برخی طرفدارانش را هم زندانی کرد. اما شبکه ای که خمینی ایجاد کرده بود از موتلفه تا فدائیان اسلام، از حسینیه ها تا جلسات قرائت قرآن، همه اینها آزادانه فعالیت می کردند و مورد تشویق رژیم بودند. شما در اسناد به راحتی می توانید ببینید وقتی آمریکایی ها می فهمند شاه رفتنی است و دنبال بدیل می گشتند، به این نتیجه می رسند که تنها نیرویی که توان بسیح سراسری دارد و می تواند مملکت را یکپارچه نگه دارد، مذهبی ها هستند. اینها هم به آمریکایی ها دروغ می گفتند که ما یک حکومت دموکراتیک می خواهیم. آقای خمینی به کارتر نامه نوشت و در آن گفت شما یک ایران یکپارچه، نفت و ضد کمونیسم می خواهید که همه این کارها را ما انجام می دهیم.


ولی آیت الله خمینی در ابتدای روی کار آمدن جمهوری اسلامی به برخی وعده های خود عمل کرد. مثلا ابتدا به قم رفت و با ریاست جمهوری روحانیون مخالفت کرد. دلیل او از این کارها چه بود؟ آیا تلاش می کرد قول هایش را محقق کند؟


برای چی خمینی در ابتدا بازرگان را روی کار آورد؟ چرا اجازه داد جبهه ملی برای مدتی در کابینه بازرگان باقی بماند؟ و موارد دیگر... اینها همه بخشی از توافق ضمنی و قول هایی بود که در پاریس به آمریکایی ها داده بود.


به جز طبقه متوسط و سرمایه داری که اشاره کردید، شاه برای سرنگون نشدن با کدام یک از نیروهای سیاسی آن وقت امکان همکاری داشت؟ مثلا آیا او می توانست با جبهه ملی یا حتی نهضت آزادی مصالحه ای انجام بدهد و به حکومت خودش دوام ببخشد؟


متاسفانه جبهه ملی در اوایل دهه 1960 این پیشنهاد را کاملا رد کرد و به نظر من یک فرصت تاریخی را از دست داد. در آن هنگام سیاست واقعی آمریکا در ارتباط با قدرت این بود که حداقل یک دولت ائتلافی با جبهه ملی سر کار بیاید.همانجاست که ملکی نامه معروفش را به مصدق می نویسد و می گوید که رهبران جبهه ملی عوام فریب نیستند بلکه فریفته عوامند. او می گوید الان که امکانش وجود دارد ما بخشی از قدرت را در اختیار بگیریم و شاه هم در موضع ضعف قرار دارد باید این کار را بکنیم.
اما جبهه ملی به جای این کار عملا در 15 خرداد از آیت الله خمینی حمایت کردند که موضعش ضد آزادی زنان، ضد اصلاحات ارضی، ضد آزادی اقلیت های مذهبی و... بود. در آستانه انقلاب هم شاه از سنجابی می خواهد که دولت تشکیل دهد اما او می گوید من بدون اجازه خمینی نمی توانم این کار را بکنم. البته به شاه می گوید شما حکومت نظامی را چند ماهی نگه دارید تا اوضاع آرام شود شاید من بتوانم این کار را بکنم. بعد هم وقتی کسی از میان جبهه ملی مانند صدیقی، جرات و میهن پرستی داشت که بیاید کابینه ای تشکیل بدهد و مملکت را نجات دهد، چه کسی بیشتر از همه به او حمله کرد؟ خود جبهه ملی. جبهه ملی حتی صدیقی را اخراج کرد زیرا او می دانست که شاه باید در ایران بماند و ارتش را باید یکپارچه نگه داشت اما شاه دیگر جرات ماندن در ایران را نداشت و به ناچار با بختیار حکومت تشکیل داد که شرط او هم رفتن شاه از کشور بود.

چرا دولت بختیار نتوانست مانع پیروزی انقلابیون بشود؟

واضح بود که بختیار امکانی برای موفقیت ندارد. او نه جبهه ملی را داشت نه ارتش را و هوار انقلاب هم که داشت می آمد.


همانطور که شما اشاره کردید آیت الله خمینی در اوایل دهه 1340 مواضعی به شدت آزادی ستیزانه و به اصطلاح متحجرانه داشت. اما در 1357 و در چند ماهی که در پاریس به سر می برد، هیچ اثری از آن مواضع نبود. آقای خمینی در پاریس از یک جمهوری دموکراتیک مانند فرانسه دفاع می کرد و مدافع حقوق بشر و آزادی های زنان بود. آیا او در نزدیک به دو دهه تغییر کرده بود یا مسئله دیگری در میان بود؟

به قول خودش داشت تقیه و خدعه می کرد. این عین عباراتی است که خمینی در مقاطع مختلف درباره خودش به کار برد. من فکر نمی کنم آقای خمینی هیچوقت نظرش را تغییر داد. از اولین کتاب فارسیش تا آخرین کتابی که نوشت یعنی حکومت اسلامی، حرفش دائم این است که آخوندها باید حکومت را در دست بگیرند و به نام امام زمان، حکومت شریعت را بر پا کنند. او فرد بسیار سیاستمدار و زیرکی بود و در 1978 متوجه شد که اگر یک باره به ولایت فقیه اشاره بکند دور را از دست خواهد داد. او چطور توانست تمام طیف ها از چپ و راست و میانه را جمع بکند؟ برای اینکه متوجه شد آنها همه دموکراسی می خواهند. پس در کوتاه مدت وعده دموکراسی داد و یک حکومت نیمه جبهه ملی را هم سر کار آورد تا آمریکا و دموکرات های ایران را راضی بکند. بعد از همان روز اول اطرافیان خودش را به عنوان نماینده امام به همه وزارتخانه ها و نهادها فرستاد که قدرت واقعی در دستان آنها بود.


در آن چند ماهی که آقای خمینی در نوفل لوشاتو بود، تعدادی از روشنفکران مذهبی که در اروپا و آمریکا تدریس کرده بودند، اطراف او را پر کرده بودند. دیدگاه های این روشنفکران در حوزه های مختلف با دیدگاه های آیت الله خمینی متفاوت بود. نقش آنها در نوفل لوشاتو چه بود؟ آیا این روشنفکران متوجه نبودند که از چه کسی حمایت می کنند یا اینکه در عمل با آقای خمینی همراهی می کردند؟


من فکر می کنم اتفاقا کسانی که با آقای خمینی کار کرده بودند باید حتما بهتر می دانستند که او کسی نیست که نظراتش را عوض کند. او 40 سال بود که نظراتش را عوض نکرده بود. خمینی هیچ کنجکاوی به جهان نداشت. این یکی دیگر از تفاوت های او با شاه بود. شاه نسبت به جهان خارج خیلی کنجکاو بود. بسیار سفر کرده بود، می خواست ببیند و بشناسد. زبان های مختلفی را آموخته بود. اما آقای خمینی در تمام مدتی که در نوفل لوشاتو بود یک بار به پاریس نرفت. او یقین مطلق داشت که دنیایی که خودش از کتاب ها و باورهایش درست کرده برایش کفایت می کند. اخبار بی بی سی و رادیو آمریکا و رادیو اسرائیل را گوش می کرد که ببیند چه خبر است و بقیه اش را خودش می ساخت.
اینکه آقای بنی صدر یا مثلا آقای قطب زاده، خمینی را در پاریس عوض کردند و او وقتی به تهران برگشت، دوباره به اصل خودش بازگشت را اصلا قبول ندارم. آقای خمینی آدم بسیار استخوان دارتر و زیرک تری از اینها بود. در واقع او بود که اینها را به بازی گرفت. خمینی بود که می دانست در آن مقطع به چنین تیپ هایی نیاز دارد تا آمریکا، فرانسه، انگلیس، ملت ایران، تکنوکرات ها، زنان و غیره را متقاعد کند که قرار نیست حکومت آخوندی، موتلفه یا فدائیان اسلام سر کار بیاید.


در تبلیغات و بحث هایی که این روزها به مناسب سالگرد 22 بهمن در فضای مجازی و خبری بود هم تبلیغات حکومتی به چشم می خورد، هم دفاعیات انقلابیونی که به قول شما بعد از انقلاب بر اثر کودتا حذف شدند و هم مطالب و نوشته های شوخی و جدی فراوانی که بیشتر توسط افراد عادی و نه چندان سیاسی نوشته می شد و مخرج مشترک تمام آنها این بود که "خدا شاه را بیامرزد و نور به قبرش ببارد" یا چنین چیزهایی. این دعاهای خیر از عملکرد آخرین شاه ایران ناشی می شود یا از عملکرد حاکمانی که بعد از او روی کار آمدند؟


هر دوی اینها. اولا شاه به مراتب بیشتر و بهتر از آنچه که مخالفینش می گفتند به ایران خدمت کرد. به نظر من شاه سربلندی ایران را می خواست ولی استبداد سیاسی در دورانی مانع از آن شد. شاه یک ایران فقیر را به مهمترین قدرت منطقه بدل کرد. مردم اینها را می خوانند و می بینند، برخی هم آن شرایط را تجربه کرده اند. طبعا آن تصویر تاریکی که رژیم فعلی و اپوزیسیون قبلی از شاه ترسیم می کرد با واقعیت همخوانی ندارد. به همین خاطر واقعیت شاه با خیال تاریک او فرق می کند. ولی در عین حال انقلاب تا حد زیادی نتیجه سیاست های شاه بود. یعنی شاه از یک طرف مملکت را توسعه داد، طبقه متوسط را قدرتمند کرد و دیگر خدماتی که انجام داد اما از طرفی دیگر در 1975 امر به او مشتبه شد که مملکت را یک حزبی بکند. اگر این اشتباهات و اگر آن کژتابی ها در برابر اپوزیسیون حتی وفادار به قانون اساسی مشروطه نبود، ایران می توانست راه دیگری را بیابد.
اما واقعیت این است که بخت شاه این بود که دولتی که بعد از او روی کار آمد، استبداد بسیار بیشتر و فساد و خشونتی غیر قابل قیاس با شاه را برای ایران به ارمغان آورد. اینها در یک سال به اندازه تمام 37 سال شاه آدم کشتند. از هر بابتی که نگاه کنیم اینها در برابر کارنامه شاه روسیاه هستند.


در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده می‏تواند با نظرگاه‏های حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) هم‏خوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهی‏رسانی و احترام به نظرگاه‏های دیگراندیشان می‏باشند.


---------------------------

نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟


از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.


---------------------------

حق

بخش 5...تجربه ما مردم از اینهاست که امثال مرا هم اکنون در جایی قرار می دهد که به سهم خود اعلام کنم داوری من و امثال من از این حضرات چیست. داوری دیگر را در آینده ای که ایران آزاد شده است، ایرانیان پژوهشگر تاریخ که مستقل، آزاده، مستعد و شایسته، و نه متعهد به ایدئولوژیها و آلت دستهای سیاست بازان، هستند انجام خواهند داد. اینان نتایج پژوهشهای خود را در دسترس همگان برای داوری خواهند گذاشت. تا آنروز برسد ما مردم داوری های خود را با پشتوانه تجربی ای که در این ۳۴ سال نکبت بار و فاقد هر گونه نکته مثبت انجام داده و می دهیم و در اختیار یکدیگر می گذاریم. این داوریهای مردم به لحاظ تحقیقی هم حالا و هم در آینده مهم هستند و کسی نمی تواند ادعا کند که این داوری مردم در این ۳۴ سال از انقلابیون و سیاسیون و سیاست بازان و جاعلان تاریخ و و و بی ارزش است.

نکته آخر اینکه، اگر بتوانم بزودی نوشتاری را بعنوان نظر در سایت پارس دیلی نیوز و در تالار نوشتاری حزب مشروطه ایران(لیبرال دمکرات) قرار خواهم داد. در این نوشتار به یک مقایسه اجمالی خواهم پرداخت که تفاوتها بین نگاه الیت ما به تاریخ معاصرمان و نگاه الیت جهان غرب به تاریخ شان را در بر بگیرد. الیت در اینجا هم به معنای اپوزیسیون است و هم ژورنالیستها و هم نخبگان علوم انسانی بویژه تاریخ که در صدر این علوم است. ببینیم کدامیک سوء استفاده از تاریخ معاصر خود را انجام می دهد و چرا و چه سود و زیانهایی برای کسی و مردمی داشته؟

با سپاس
ارادتمند حق
۵۱٣۵۴ - تاریخ انتشار : ۲۰ بهمن ۱٣۹۱

ـــــــــــــ
بنظر من، ساده انگاری محض است فکر کنیم و یا بخواهیم جا بزنیم که ؛خمینی دروغ گفت، شاه اشتباه کرد، انقلاب شد؛. بفرض این شعارشان درست، امروز آن انقلابیون کجایند و برای جبران مافاتشان تاکنون چه کرده اند، و قرارست چه کنند که درین ۳۴ سال نکرده اند!؟ محقق، تحلیلگر، روزنامه نگار، استادی دانشگاه و روشنگریها را باید پیش از انقلابشان می کردند تا ما به این فلاکت نیفتیم! برنامه شان چیست بجز تعلیم و تربیت دادن ما مردم؟!

February 12, 2013 03:15:29 PM
---------------------------

حق

بخش 4...به هر پرسشی از طرف هر کسی هم پاسخ نمی دهد. منافع شخصی او در دادن پاسخ دخیل هستند... حال بمن می گویید طرف حی و حاضر و زنده است و پرسشهایم را از او بکنم!؟ از لابلای پاسخهایی که می دهد باید حقایق را دریافت چون داوطلبانه نه او و نه خاتمی و نه امثالشان، مردم را آدم حساب نمی کنند که پاسخ درست و حسابی بدهند! ما خس و خاشاک و گوساله و بزغاله و امت هستیم که اجازه پرسش نداریم و شنیدن پاسخ نداریم! ما ابزاری هستیم برای اینان تا انقلاب کنند و از ما زورگیری. ما نمی فهمیم و اینان قیم ما هستند و مصلحت ما را بهتر از خود ما می دانند! یا وقتی از دایره قدرت به بیرون پرتاب می شوند مثل بنی صدر و کدیور و مهاجرانی و فرخ نگهدار و سروش ... یا با خدا حرفهایشان را می زنند و کاری بما مردم ندارند. یا مثل شیرین عبادی با ما برون مرزیها قهرند و از ما می گریزند ولی بیگانه را عزیز می دارند و به پرسشهایشان پاسخ می دهند. یا مثل مهاجرانی هیچ لکه ننگی در دامان روضه خوان بزرگ سید علی خامنه ای نمی بینند. یا مثل علی تیزقدم، رهبر را "پدری مهربان" پیش از سال ۸۸ می دانند که بتازگی "پدری نامهربان" شده. یا مثل فرخ نگهدار به دست و پای رهبر می افتند و برایش نامه های فدایت شوم می فرستند. یا مثل بنی صدر همیشه بدنبال تطهیر خود و به تخریب همه و اخیرا شاپور بختیار روی می آورند. یا یواشکی مثل خاتمی می روند و در دماوند رای می دهند تا مبادا مردم بفهمند. یا مثل کدیور در صدای امریکا چشم در چشم دهها میلیون ایرانی می اندازند و بیشرمانه انکار می کند که شعار مردم "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" بوده و نه شعار دروغ خودش مبنی بر "هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران". یا ... انقدر مثالها زیادند که دهها سال طول می کشد تا به آنها بپردازیم ولی نکته مهم اینست که اثبات اینکه اینها به مردم پاسخگو نیستند و پاسخ ندان هایشان و پاسخهای دروغ دادنهایشان و طفره رفتن ها و سفسطه کردنها و جعل و تحریف تاریخ کردنهایشان هیچ هزینه ی قانونی قابل مجازاتی تاکنون برایشان نداشته است...ادامه در بخش ۵

February 12, 2013 03:00:25 PM
---------------------------

حق

بخش 3..بدون خمینی انجام گیرد؟ آیا بنی صدر و یزدی و قطب زاده می توانستند بدون استفاده از خمینی انقلابشان را بکنند؟ یا اصلا این سه بدون خمینی چه در آنزمان و چه بعد از آن و تا به امروز اصلا مطرح می بودند و مطرح شدند که مردم بدنبالشان بیفتند؟ کجای افکار این سه سکولار بود وقتی با آوردن خمینی، مستقیما و عمدا دین را در سیاست دخیل کردند؟ این سه چه درکی از سکولاریسم و آزادی و استقلال داشتند که در تار و پود دمکراسی مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر موج می زند؟ یا چه درکی از منشور جهانی حقوق بشر، دمکراسی کاملا بی معنا می شود یا اصلا برای این منشور تره هم خورد می کردند یا نه چون شفافیت و صداقت با مردم در امور سیاسی و پاسخگویی به مردم از اصول اولیه هستند؟ این سه با پنهان کردن چهره واقعی خمینی از مردم باعث شدند که مردم حرفهای خمینی را باور کنند. کجای این با اصول سکولاریسم و آزادی و استقلال و حاکمیت ملی و و و سر سازگاری دارد که این سه مردم را فریب دادند؟ با سپاس
۵۱٣۰٣ - تاریخ انتشار : ۱٨ بهمن ۱٣۹۱

پاسخ پرچی زاده:- خدمتِ جنابِ حق عرض کنم که خوب بود سوالاتِ جامعِ خود دربارهِ «مثلثِ بیق» را از آقای بنی صدر می پرسیدید که هم در قیدِ حیات هستند و هم در دسترس. بنده خودم از منتقدانِ ایشان بوده ام، اما به نکاتِ مثبتِ ایشان هم اذعان داشته ام. به نظرِ من این مسائل را باید باز کرد تا بشود دربارهِ آن قضاوتِ درستی کرد. اما در نهایت توصیه ام این است که تر و خشک را با هم نسوزانیم، و بد و خوب را با هم ببینیم و جایگاهِ هر کدام را جداگانه در نظر بگیریم.

از : حق عنوان : آقای رضا پرچی زاده محترم،
آقای رضا پرچی زاده محترم، با درود و سپاس از توجهتان به نوشته کوتاه پیشینم در اینجا. راستش انتظار پاسخ نداشتم و فقط می خواستم اشاره ای مستند داشته باشم به عملکردهای انقلابیون دیروز که امروز خود را اپوزیسیون دمکرات و لیبرال و آزادیخواه و عاشق حاکمیت ملی و و و قالب می کنند. خودتان در این مستند دیدید که بنی صدر به پرسشها چگونه پاسخ می دهد...ادامه در بخش ۴

February 12, 2013 02:56:18 PM
---------------------------

حق

بخش 2. آیا آنچه بنی صدر در رابطه با خمینی در این مصاحبه گفت دلیل بر ریاکاری و عدم شفافیت او و دو یارش در فریب دادن ملت ایران نبود؟ آیا او نباید در این قماری که کرد و باخت و ملتی را به سهم بزرگ خود بازنده کرد از پیشگاه ملت ایران عذرخواهی کند؟ آیا این عملکرد بنی صدر که در این گفتگو عیان شده بر ضد ملت ایران و بر ضد آن استقلال و آزادی و حاکمیت ملی نیست که ورد زبانش است؟ مگر آزادی و استقلال و حاکمیت ملی با عدم شفافیت امکان پذیرست و یا از روز اول لازمه و از اصول اولیه نباید باشد؟ آیا این گفتگوی بنی صدر نشان نمی دهد که او از روز اول این اصول را زیر پا گذاشت و ملت ایران را از چگونگی ورود خمینی به میدان مطلع نکرد و بدتر حرفهای فریبنده خودش و دو دیگر یارانش را از زبان خمینی خواست به گوش ملت ایران برساند؟ در این مصاحبه می بینید که او و یارانش می دانستند که خمینی چه افکاری متحجر و استبدادی ای دارد ولی این سه آنرا وارونه جلوه می دادند. او بوضوح می گوید که خبرنگاران سئوالاتشان را از قبل می دادند و این سه مربی به خمینی یاد می دادند که چگونه جوابهای خودش را ندهد چون استبدادش معلوم می شد بلکه پاسخهای آنها را که بوی دمکراسی و و و را می داد به خبرنگاران بدهد. یعنی این سه عمدا افکار خمینی را اینگونه از ملت ایران و افکار عمومی بین المللی پنهان می کردند و خمینی را بعنوان یک شخصیت همانند گاندی به ملت ایران و جهان ارائه می دادند. این را حتی نمی توان بحساب بزک کردن خمینی یا حتی عمل پلاستیک مختصر هم نمی گذاشت بلکه وارونه سازی چهره خمینی بطور کامل. چرا بنی صدر و یزدی و قطب زاده بدون استفاده از خمینی نخواستند حرفهایشان را بگوش مردم برسانند تا ببینند که واکنش مردم چه می بود؟ از چه می ترسیدند که اینکار را نکردند؟ علم کردن خمینی که بقول بنی صدر، خبر نداشت در ایران مردم دارند انقلاب خودجوش! می کنند به چه منظوری بود؟ اگر بزعم بنی موجودیت و عدم موجودیت خمینی تاثیری در وقوع انقلاب نداشت چرا این سه او را علم کردند و چرا نگذاشتند که انقلاب...ادامه در بخش ۳

February 12, 2013 02:52:00 PM
---------------------------

حق

بخش ۱.درود بر هم میهنان و دوستان درین کانون. با عرض سپاس از ایرانی گرامی بابت آخرین پاسخی که در این سامانه برایم گذاشتند.

اخیرا رضا پرچی زاده نوشتاری در سایت اخبارروز انتشار داده بود. منهم بتازگی به مستندی از بنی صدر برخورده بودم که آنرا در کل کاملا مربوط به بحث و تحقیق در ماهیت و عملکردهای جریان "روشنفکری" و مخالفان شاه حائز اهمیت بسیار می دانم. این بود که این مستند و دو نظر خود را پای نوشتار پرچی زاده گذاشتم. ایندو نظر و پاسخ پرچی زاده به خودم را همراه با عنوان نوشتار او و لینک در اینجا برای علاقمندان می گذارم:-

تهران-نگاشت (۲): چرا انقلاب کردیم؟ ازرضا پرچی زاده

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=50762
http://www.akhbar-rooz.com/ideas.jsp?essayId=50762

از : حق عنوان : چه کسانی انقلاب کردند؟
با درود، چند شب پیش مصاحبه اخیر بنی صدر و لیمونادی در تلویزیون ایرانیان که در سایت بالاترین گذاشته شده بود را دیدم:-

ابوالحسن بنی صدر و ضدیت با غرب - لیمونادی Ali Limonadi

http://www.youtube.com/watch?v=LbaVR۵q۱aBI

من در این مصاحبه تناقضات فاحشی در حرفهای بنی صدر درباره نقش مثلث بنی صدر، ایراهیم یزدی و صادق قطب زاده در بروی کار آوردنشان را دیدم. او از یکسو ادعا می کند که انقلاب ۵۷ خودجوش بود که اتفاق می افتاد چه با و چه بی خمینی. از سوی دیگر بوضوح می گوید که چگونه او و دو دیگر خمینی را وارد معرکه کردند، به او بال و پر دادند و در سطح بین المللی چهره ای گاندی وار از او ساختند تا با استفاده از او انقلابشان را به نتیجه برسانند. خیال کردند می توانند از خمینی را عروسک خیمه شب بازی خود کنند و از او سواری بگیرند ولی در واقع این خمینی بود که از آنها عروسک ساخت و سوارشان شد. اگر این انقلاب خودجوش بود چه نیازی به خمینی داشتند که بنی صدر، خمینی را مطلع کند و او را از نجف به فرانسه بیاورد و زیر درخت سیب بنشاند تا حرفهای قشنگی که بنی صدر و یزدی و قطب زاده یادش دادند را از دهانش بیرون بکشند!...ادامه در بخش ۲

February 12, 2013 02:45:54 PM
---------------------------

ایرانی

با درود خدمت دوستان
در ارتباط با این مصاحبه باید به نکاتی توجه کرد. این درست است که نهادهای لازم و آگاهی های مهم در طبقه متوسط وجود نداشت، اما عدم وجود آنها را نمی توان به طور کلی به گردن شاهنشاه آریامهر گذاشت. فراموش نکنیم، فاصله سال های ۴۱ تا ۵۷، که اساس طبقه متوسط و حرکت به سمت توسعه شهرها و صنعتی شدن جامعه گذاشته شد، تنها ۱۶ سال است. در این میان البته شورش ۱۵ خرداد نیز وجود دارد و ترور منصور. بنابراین، نمی شود از یک فاصله ۱۶ یا حداکثر ۱۷ ساله، انتظار ایجاد یک طبقه متوسط توسعه یافته و بالنده را داشت. حوادث امروز مصر و تونس، کاملا مشابه حوادث ایران است. حال چرا در آنجا طبقه متوسط قادر به دفاع از خویش است و در ایران نه، مسئله اول آن، زمان است. مثلا در مصر سکولارها نزدیک به سی و اندی سال از زمان شادروان سادات، به توسعه فرهنگی خود پرداخته اند، البته از نظر مالی بسیار ضعیف می باشند و شاید تنها عامل شکست نهایی آنها اگر اتفاق افتد همین پارامتر مالی باشد. ظهور طبقه متوسط شهری با تکیه بر تولید صنعتی و نهادهای لازم، چیزی نیست که در طول یک یا دو دهه قابل انجام باشد و حداقل نیازمند تغییر یک نسل است. همانطور که امروز در جامعه ایران دیده می شود، آنچه توسط شاهنشاه انجام شد، امروز جوانان هم بدرستی درک می کنند و هم همان را می خواهند، یک نسل گذشته، بسیاری چیزها عوض شده تا قدرت درک اصلاحات از بالای نخبگان فراهم شود. مسئله بعد بحث تکرار دائمی این موضوع است که ؛آقا فریب خوردیم!؛ مردم عادی به کنار، چگونه کسانی که داعیه روشنفری داشتند و ادعایشان آن بود که از کل تا جزء مسائل عالم را می توانند تشریح کنند، فریب یک آخوند مفلوکی را خوردند که تازه افکارش را سابقا مکتوب نیز کرده بود؟! از دو حال خارج نیست، یا آقایان دروغ می گویند و می خواستند از خمینی به عنوان آلت فعل به قدرت رسیدن استفاده کنند که در این صورت دودوزه بازند، یا واقعا گول خوردند که در این صورت بدا به حال روشنفکری! که از یک آخوند مفلوک رودست می خورد.
پاینده ایران

February 12, 2013 11:20:38 AM
---------------------------

وجدانی


شاه یک ایرانِ فقیر را به مهمترین قدرت منطقه بدل کرد. (۳)

«... در آستانه روی کار آمدن امینی، فشار اصلی و پشت پرده آمریکا به شاه این بود که باید جبهه ملی روی کار بیاید. اما به غیر از خلیل ملکی بقیه اعضای جبهه ملی نپذیرفتند که یا با امینی دولت ائتلافی تشکیل بدهند یا خودشان دولت را به دست بگیرند...متاسفانه جبهه ملی در اوایل دهه 1960 این پیشنهاد(همکاری و مصالحه شاه) را کاملا رد کرد و به نظر من یک فرصت تاریخی را از دست داد... اما جبهه ملی به جای این کار عملا در 15 خرداد از آیت الله خمینی حمایت کردند که موضعش ضد آزادی زنان، ضد اصلاحات ارضی، ضد آزادی اقلیت های مذهبی و... بود...در آستانه انقلاب هم شاه از سنجابی می خواهد که دولت تشکیل دهد اما او می گوید من بدون اجازه خمینی نمی توانم این کار را بکنم... اتفاقا کسانی که با آقای خمینی کار کرده بودند باید حتما بهتر می دانستند که او کسی نیست که نظراتش را عوض کند. او 40 سال بود که نظراتش را عوض نکرده بود... بعد هم وقتی کسی از میان جبهه ملی مانند صدیقی، جرات و میهن پرستی داشت که بیاید کابینه ای تشکیل بدهد و مملکت را نجات دهد، چه کسی بیشتر از همه به او حمله کرد؟ خود جبهه ملی. جبهه ملی حتی صدیقی را اخراج کرد...»

February 11, 2013 05:44:31 PM
---------------------------

وجدانی


شاه یک ایران فقیر را به مهمترین قدرت منطقه بدل کرد.(۲)

این باصطلاح انقلاب را همانهایی انجام دادند که زیاده طلب بودند و میخواستند یک شبه بگفتۀ مصاحبه شونده، به مردم ژاپن و آلمان برسند. ایرانیان راستین و سلحشور با همت خویش عاقبت ثابت خواهند کرد که ۲۵۰۰ سال پادشاهی ایران به پایان نرسیده و بعد از این دوران سیاه و ظلمات ادامه خواهد یافت.

موضوع دیگری را که میخواستم عرض کنم بر میگردد به آن حس خود خواهی، عقدۀ خود بزرگ بینی و از همه بدتر تمامیت خواهی بعضی از افراد، سازمانها و احزاب سیاسی ایرانی. که گاهآ وقتی هستی و بقاء ایران را نیز در خطر میبینند و آگاهی کامل به بروز و حادث شدن وقایع ناگوار برای ایران و ایرانی دارند، با وجود این منافع آنی و کوتاه مدت خویش و یا تشکیلات خود را بر همه چیز ترجیح میدهند و چه بسا حاضرند با دشمن واقعی و تاریخی میهنشان صلح کنند و از در به قول خودشان سازش أبرومندانه در آیند ولی هرگز با شاه و شاهزاده حتی حرف هم نزنند.با استناد به همین گفتگو و مصاحبۀ آقای دکتر عباس میلانی با "روز" شاهد آنیم که شاه فقید محمدرضا پهلوی چندین بار آمادگی خود را جهت همکاری و مصالحه با گروههای سیاسی و بویژه جبهۀ ملی ایران اعلام داشته و با سران آنها صحبت نموده است به این موضوع زنده یاد داریوش همایون نیز اشاراتی داشته. اما مگر آن حس خود پرستی و از دماغ فیل افتادن ها به این اشخاص آن اجازه را میدهد که منافع خویش را فدای منافع ایران کنند؟ آنها داریوش همایون نیستند که شهرت روزنامه نگاری، نویسندگی و آزادگی خود را در جهت حفظ ایران نثار کند و تمامی اتهامات و انگها را به جان بخرد و از برای گشایش دریچه ای بطرف آزادی تن به همکاری و مصالحه بدهد و قائم مقامی حزب رستاخیز ایران را بپذیرد. امروز به استناد همین مصاحبۀ دکتر میلانی اگر دکتر کریم سنجابی و همقطارانش از جبهۀ ملی و دیگران بجای لبیک گفتن به خمینی به ندای شاه فقید جواب مثبت میدادند، بدون شک ایران در امر و زمینۀ آزادی همپای اروپا بود. در این رابطه دکتر عباس میلانی چنین میگوید:

February 11, 2013 05:40:58 PM
---------------------------

وجدانی


شاه یک ایران فقیر را به مهمترین قدرت منطقه بدل کرد. (۱)

در حال حاضر و علی الحساب آنچه در این گفتگو برایم نامفهوم و بسیار پیچیده به نظر میرسد همانا اعلان دو روایت و دو مطلبِ کاملآ ناهمگون و مغایر هم از جانب مصاحبه شونده در خصوص یک موضوع واحدیست. در رابطه با اینکه انقلاب اسلامی را مدیون چه شخص و گروهی هستیم، از قول دکتر میلانی در پاراگرافهای نخستینِ این مصاحبه چنین میخوانیم: ««...به گمان من آنچه به انقلاب انجامید، نارضایتی طبقه تکنوکرات و متوسط و بعد طبقه کارگربود؛ طبقه ای که با اینکه وضعش بسیار از گذشته بهتر شده بود اما انتظارش هم بر اساس سخنان شاه خیلی بیشتر شده بود...» و بعد چند پاراگراف پائین تر دکتر میلانی ادعای دیگری بیان نموده و انجامِ انقلاب را به نیروهایِ مذهبی نسبت میدهد. بخوانیم: «... تنها یک نیرو بود که در آن هنگام در مملکت آزاد بود که تشکل داشته باشد آن هم مذهبی ها بودند که می توانستند در هر محله ای مسجد (جز از ما بهترون چه کسی فکر میکرد که مسجد ستاد و دفتر حزب نیز بود) بسازند. اینها تنها نیروی سیاسی در ایران بودند که حق داشتند مدارس خودشان را داشته باشند و همین ها هم بودند که توانستند در نهایت شاه را سرنگون کنند...»

به هر حال در این گفتگو آنچه که مسلم است و بیش از همه بر آن تأکید گردیده همانا نقش آمریکا، جبهۀ ملی و روشنفکرانی همانند دکتر ابوالحسن بنی صدر، صادق قطب زاده، ابراهیم یزدی و خیلی های دیگر می باشد که بر اساس همین مصاحبه همگی دست به دست هم دادند و ارتش را وادار به بیطرفی نمودن. دکتر میلانی: «... بدون شک بر اساس اسناد موجود می شود گفت که با دخالت مستقیم آمریکا، ارتش تصمیم گرفت که با نیروهای طرفدار آیت الله خمینی کنار بیاید. این در نتیجه مذاکراتی بود که خود آیت الله خمینی در پاریس با آمریکایی ها و طرفدارانش در تهران شامل اعضای جبهه ملی، نهضت آزادی و دیگر مخالفان شاه با سفارت آمریکا داشتند...»

February 11, 2013 05:30:53 PM
---------------------------

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites