سیوچهارمین سالگرد انقلاب اسلامی نیز آمد و رفت. همچون همه سالگردهای پیشین، اینبار نیز انبوهی از نوشتهها و گفتگوها بر روی تارنمای جهانی جایگرفتند باز هم بمانند همیشه هر کسی از نگر خود این رخداد شوم تاریخ میهنمان را بررسید و به ریشه یابی آن پرداخت. آنچه که اینبار، سیو چهار سال پس از بهمن پنجاهوهفت و سه سال و اندی پس از خرداد هشتادوهشت، بیش از هر چیز دیگری به چشم میآید فزونی گرفتن شمار کسانی است که گاه سرراست و گاه در پرده از آن "انقلاب شکوهمند" دوری میجویند و از اینکه در پیدایش آن دستی بر آتش داشتهاند، انگشت افسوس بدندان میگزند. این پدیده، یعنی همین دلیری که آدمی بتواند اندیشهها و باورهای خود را به چالش بگیرد - جدا از درستی و نادرستیاش – نوید بخش و دلگرم کننده است.
من خود در نوشتهای آورده بودم: «انقلاب اسلامی نه تنها بیخردانهترین کار در تاریخ کشور ما، که یکی از بیهوده ترین خیزشهای تاریخ جهان بوده است، زیرا با برافکندن ساختاری که اگرچه خودکامه و سرکوبگر بود و میکشت و شکنجه میداد، ولی هم ایرانگرا بود و هم رفرمپذیر، خود را دچار ساختاری کرد که هم در کشتار و شکنجه و سرکوب گوی از همگان ربوده است و هم ایران را قربانی اسلام میکند و تا بنیان ایران و ایرانی برنکند، برنمیافتد» (1)
با این همه هنوز هم در سپهر سیاسی و اندیشگی ایران هستند کسانی که مرغشان یک پا دارد و برآنند که همه چیز تا پگاهان بیستوسوم بهمن ماه درست و تهی از کاستی بود و تنها از آن پس بود که دزدانی سیاهجامه و چهرهپوشیده شبانه و هنگامی که انقلابیون راستین مست از باده پیروزی در خانه خفتهبودند، از دیوارهای این آب و خاک پائین پریدند و انقلاب آنان را دزدیدند و در توبرهای افکندند و با خود بردند. بدینگونه بود که بجای جمهوری سکولار، دموکرات و آزادی که انقلابیون (و بیشینه مردم ایران؟) برای برپاکردنش رژیم شاهنشاهی را برافکندهبودند، بناگاه و بی هیچ پیشزمینهای، جمهوری اسلامی سربرکرد.
پیشتر چندین بار نوشتهام که چیزی بنام "تاریخ ناب" هستی ندارد. آنچه که ما تاریخ مینامیم، تنها خوانش یا گزارشی از رویدادهای تاریخی است. پس تنها با بازگشت به این گزارشها (که از زبان هرکسی بسته یه گرایش سیاسی، جهانبینی و نگاه تاریخیاش رویه و درونمایه دیگری بخود میگیرد) نمیتوان به هسته راستین حقیقت دست یافت. دانش تاریخ ولی بما میآموزد که از خرد خود در سنجش راست و ناراست بهره بگیریم و درست از همین رو است که من برآنم از دل آن انقلاب چیزی جز جمهوری اسلامی بیرون نمیتوانست آمد و سخن از "دزدیدهشدن" یا "به بیراههرفتن" انقلاب هیچ ریشهای در خرد جستجوگر و دانش نوین ندارد، تنها بر اندوه جانسوختگان میافزاید.
نخستین کژاندیشی دلباختگان انقلاب در "ناگزیر بودن انقلاب" است. بسیار خوانده و شنیدهایم که از این انقلاب هیچ گریز و گزیری نبود و شاه با خودکامگیها و خود بزرگبینیهایش راهی بجز انقلاب پیش روی مردم نگذاشته بود. همانگونه که بارها نوشتهام، در اینکه شاه را در جایگاه کسی که همه قدرت را در دستان خود گرفته بود، باید پاسخگوی "همه" خوب و بد سالهای فرمانروائیاش دانست، جای چون و چرایی نیست. و باز هم نوشتهام که پرسش نسلهایی که در آتش نادانی ما میسوزند و خاکستر میشوند، نه این است که «چرا شاه را سرنگون کردید؟» که آنان پیش از هر چیز میپرسند «چرا جمهوری اسلامی را سر کار آوردید؟» پاسخ دلباختگان همان است که پیشتر آوردم: «ما بدنبال آزادی و دموکراسی و سربلندی برای ایران بودیم، ولی خمینی انقلابمان را دزدید!»
هیچ پدیدهای در پهنه سیاست و اجتماع "ناگزیر" نیست و رخدادها همه و همه برآیند نیروهایی هستند که بر آنان اثر میگذارند. این را دانشهای نوین انسانی از تاریخ گرفته تا جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی بما میآموزند. همچنین ایران نیز تافته جدابافتهای نیست و نمیتوان همه و همه چیز را بگردن "شرایط ویژه" آن انداخت.
باز هم همین دانشهای نوین هستند که بما میآموزند پدیدهها ناگهانی بدون پیشزمینه هستی نمییابند. همانگونه که گندم تنها و تنها از گندم میروید و هرزهگیاه تنها و تنها سر از تخم هرزهگیاه برمیآورد، فاشیسم نیز تنها از دل اندیشه فاشیستی و بدست انسانهای فاشیست برون میآید و دموکراسی بدست دموکراتها و بر پایه اندیشه دموکرات برپا میشود. باژگون این قانون نیز بهمان اندازه درست است؛ در هر جامعهای که با یک رژیم فاشیستی روبرو شدیم، باید بدنبال اندیشههای فاشیستی در میان کنشگران آن بگردیم، که گفتهاند: «گندم از گندم بروید، جو ز جو »
داستان انقلاب شکوهمند نیز چنین است. "دزدیده شدن انقلاب" با هیچکدام از قانونهای دانشی جهان نو همخوانی ندارد، راستی را این است که این انقلاب از همان آغاز، یعنی از پانزدهم خرداد چهلودو بدنبال رسیدن به همان چیزی بود که بدان دست یافت، انقلاب اسلامی، برای برپائی حکومت اسلامی. پس اگر سخن از دزدی میرود، دادگرانه خواهد بود اگر که بگوییم این مارکسیستها و مجاهدین خلق و دیگر نیروهای بیرون از لشگر فرومایگان بودند که دست به تلاشی نافرجام برای ربودن انقلاب اسلامی زدند. آنان که در پی زنجیرهای از ترورها و جنگهای چریکی شهری یا بدست ساواک تارومار شده بودند و یا خود در درگیریهای درونسازمانی دست به کشتار یکدیگر گشوده بودند، دستکم تا آغاز سال پنجاهوهفت توان کنشگری و سازماندهی نداشتند. همچنین خمینی نه در آستانه انقلاب اسلامی که پانزده سال پیش از آن، هم در باره حکومت اسلامی و هم در باره ولایت فقیه (و همچنین زنان، دگراندیشان، حقوق مردم، و ...) نه سربسته که آشکار و بیپرده سخن گفته بود و از یاد نبریم، خیزش پانزدهم خرداد که بیژن جزنی، از بنیانگزاران سازمان چریکهای فدائی خلق آنرا "تضاد خلق با استبداد دربار" (2) نامیدهبود، تنها از آنرو رخداد، که شاه خواسته بود به زنان و پیروان دیگر دینها (مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان) حق رأی بدهد. شرمآور خواهد بود اگر کنشگران سیاسی آنروزگاران بگویند اینرا نمیدانستند (3). پس خمینی و لشگر فرومایگان پیرامونش چیزی را از کسی ندزدیدند، آنان در خاکستر شورش پانزدهم خرداد دمیدند و سرزمینی و ملتی را در آتش برآمده از آن سوختند، آتشی که سودازدگان دیروز و دلباختگان امروز هیزمکشان آن بودند. آنکه خواست از این آتش سوزان آبی برای خود گرم کند، همان است که امروز از دزدیده شدن انقلابش، انقلابی که هیچگاه از آن او نبود به فغان آمدهاست.
پدیدهها و رویدادها اگرچه ناگزیر نیستند، ولی از هنگام آغازشان میتوانند روندی ناگزیر بخود بگیرند، در همسنجی با نمونه بذر و گیاه، روئیدن گندم بخودی خود ناگزیر نیست (میتواند کاشته شود و بروید، یا کاشته نشود و نروید) ولی بذر گندم چون بر خاک افکنده شد، اگر به بار بنشیند، ناگزیر ساقه گندم خواهد رویاند و نه جو و نه سیب و گردو. بر همین سان آن انقلاب نیز اگرچه خود ناگزیر نبود، ولی پس از آغازش ناگزیر باید به جمهوری اسلامی میانجامید، بذر هرزهگیاه بخاک افتاده بود و بخشی از بهترین فرزندان این آب و خاک که دانششان میبایست مرهمی بر زخمهای "خلق قهرمان"شان باشد، در یک سودای خودویرانگرانه به شیره جان پروردندش تا سر از خاک برآرد، و چه پُراندوه که خود نیز بر پندار خویش باور میداشتند و گمان میبردند که تخم آن گیاههرز باغشان را از گلهای سرخ خوشبوی خواهد آکند.
چرا سخن از دزدیده شدن انقلاب و به بیراهه رفتن آن پوچ و بدور از دانش نوین است؟ یک رخداد اجتماعی را از نگر من نمیتوان از پیشینه، کنشگران و روندش جدا کرد. آنچه که به یک پدیده یا رخداد "چیستی" ویژه آنرا میبخشد، "رویکرد" کنشگران آن است و "فرجام" رَوندش. این فرجام نیز خود "برآیند" نیروهای گوناگون اثرگذار بر آن پدیده است. پس برای اینکه ببینیم آیا جمهوری اسلامی پیآمد ناگزیر انقلاب بهمن پنجاهوهفت بود، یا انقلاب، آنگونه که دلباختگانش میگویند براستی ربوده شد، ناگزیریم به رویکرد کنشگران آن بپردازیم.
رویکرد سازمانها و حزبهایی که کمر به سرنگونی شاه بسته بودند به گفتمانهایی چون "آزادی"، "دموکراسی" "زنان" و "پلورالیسم" چه بود؟ من در نوشتهای دیگر (4) پرسشهایی در اینباره را با بازماندگان اینان در میان گذاشتم و همانگونه که میپنداشتم، پاسخی نگرفتم. امروزه و در جهان بههم پیوسته اینترنت دیگر نیازی هم به این پاسخگوییها نیست و همگان به نوشتهها و سخرانیهای کنشگران سیاسی آنروزگاران دسترسی دارند و میتوانند خود بخوانند و داوری کنند. راستی را چنین است که نزدیک به همه سرنگونیخواهان، از مسلمانان بنیادگرا گرفته تا مجاهدین خلق و شریعتی و مارکسیستها با گرایشهای گوناگونشان هیچ یک نه تنها دارای اندیشه دموکرات و سکولار (5) نبودند، که حتا به پایبندی به آن وانمود هم نمیکردند.
دلباختگان و سودازدگان آزادند که برای انقلاب شکوهمندشان چکامه بسرایند و همزمان مارکس و لنین و محمد و علی و لشگری بیشمار از سرآمدان جامعهشناسی و تاریخ و فلسفه جهان را گواه بگیرند، تا نشان دهند که براستی "راهی جز آن که رفته شد، پیش روی ما نبود". آنان آزادند که گناه کردههای خود را بگردن شاه بیاندازند و همچنان بر این انگاشت پوچ پای بفشارند که انقلابشان دزدیده شد. ولی بجز آنچه که آنان آنرا "تاریخ ناب" میدانند، گزارشهای دیگری نیز از رخدادهای آن روزگاران هست، تنها باید دلیری بازاندیشی داشت و گذشته را به چالش گرفت. من در دنباله این نوشتار همانندیهای بنیادین سرنگونیخواهان با بنیادگرایان مسلمان (بخوان دزدان انقلاب) را، و تهی بودن اندیشه انقلابی سال 57 از هرگونه گرایش دموکراتیک، برابریخواهانه و سکولار را نشان خواهم داد؛
تا بداند مـــؤمن و گبـــر و یهود
اندر این صندوق جز لعنت نبود
دنباله دارد ...
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------
http://mbamdadan.blogspot.de/2012/01/blog-post.html .1
2. «در این مرحله یک نقطه عطف دیگر قابل توجه است، پانزدهم خرداد سال 42. اگر سقوط آرام امینی به معنی حل سیاسی تضاد عمده قبلی بود، 15 خردادبه معنی آغاز عمده شدن تضاد بعدی بود، تضاد خلق با استبداد دربار بمثابه عمدهترین دشمن خلق» بنگرید به: "جمعبندی مبارزات سیساله اخیر در ایران"، زیر: موقعیت و نقش طبقات، قشرها، جریانها و عوامل مختلف در جریان اصلاحات ارضی، 3. موقعیت خلق در برابر اصلاحات ارضی
3. «علماى اعلام تذكر دادند كه ورود زنها در انتخابات و الغاى قيد اسلام از منتخَب و منتخِب برخلاف اسلام و برخلاف قانون است. اگر گمان كرديد مىشود با زور چند روزه قرآن كريم را در عرض اوستاى زردشت و انجيل و بعضى كتب ضاله قرار داد بسيار در اشتباه هستيد» تلگراف خمینی به علم، 15.08.1341
http://mbamdadan.blogspot.de/2012/08/blog-post_27.html .4
5. مارکسیستها اگرچه دین را برون از ساختار قدرت و حتا برون از همه جامعه میخواستند، ولی بجای آن ایدئولوژی مارکسیسم را نهاده بودند که در خوانش خاورمیانهای آنان چیزی کمتر از یک دین آسمانی نداشت
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
ایرانی
با درود خدمت دوستان
بسیار عالی بود. در زمان های دور که ارتباطات الکترونیک و حافظه جمعی دیجیتال وجود نداشت، می شد با جعل واقعیات، برداشتی غیر واقعی را از رویدادها ارائه داد. اما امروز به کمک ابزار نوین، چنین امکانی فراهم نیست. نسل امروز هم در کوره جمهوری جهل و فساد پخته شده و نسل دیروز نیست که افسانه های باندی ایدولوژیک را دربست بپذیرد. با چشم خود می بیند و قضاوت می کند. نسل جوان امروز ایران، تحصیل کرده ترین نسل تاریخ ایران است و این مرهون انقلاب سفید و دانشگاهی است که پادشاهان پهلوی بنیاد کردند. حال زمان آن است که با نگرشی نوین، اساس آینده ایران پی ریخته شود.
پاینده ایران
February 14, 2013 11:02:49 AM
---------------------------
|