آن تدارکاتچی مقام معظم، آن معتقد به «امام» اعظم، آن حصر کننده آیتالله منتظری، آن معشوق کامی و کامران و فری، آن فرصتسوز اهل اردکان، واگذار کننده قدرت به میمون آرادان...سید محمد خالیبند، سیدی خندان بود و عامل راهبندان بود و از بندگان خوک رفسنجان بود و فرستنده یارانش به زندان بود. او مدتی به آلمان رفت و در آنجا «Ich liebe dich» را یاد گرفت و از آن زمان به گفتگوی تمدنها علاقهمند شد.
موش اردکان، در روزگار جوانی که افتد و دانی، کراوات میزد و کراماتی داشت، اما چون پدر بر سر منقل دودی دید که نشان از به قدرت رسیدن آخوندها داشت، سید محمد را نهیبی زد که رخت انسانی به در کند و آخوند شود، که بزرگان گفتهاند:
آخوند شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل!
سید محمد هم درس آخوندی خواند و هم درس دانشگاهی، ولی هیچگاه دکترا نگرفت، اما به دکتر محمد خاتمی معروف شد و هیچگاه به گویندگان این خالی بندی اعتراض نکرد تا مبادا ناراحت بشوند!
او مدتی به آلمان رفت و در آنجا «Ich liebe dich» را یاد گرفت و از آن زمان به گفتگوی تمدنها علاقهمند شد. روزی آیتالله گیلانی از او پرسید «جگرت را بخورم به آلمانی چه میشود». سید محمد با اعتراض به آیتالله گیلانی گفت که آلمانها آدمخوار نیستند! گیلانی هم فهمید که سید محمد آداب شیرین روابط غیر اخلاقی را بلد نیست، پس به درد وزارت ارشاد بعد از یک آقایی به نام معادیخواه میخورد!
سید محمد که فعالیتهای سیاسی بسیار زیادی در پستوی مرکز اسلامی هامبورگ کرده بود، بعد از انقلاب به ایران آمد و نماینده اردکان در مجلس شد و پدرش مرحوم سید روحالله، به روحالله ساکن جماران تماس گرفت و سفارش آقازاده را کرد...لاشخور خمین هم دید موسسه کیهان بی صاحب مانده و کسی نیست که به جماعت نهضت آزادی فحش آبدار بدهد، پس سید محمد را نماینده خود در موسسه کیهان کرد.
موش اردکان که اندکی شیر شده بود، هر چه در دل داشت بر سر بازرگان و یارانش بارید...
موش اردکان وقتی معادیخواه که وزیر ارشاد بود، زیادی مشغول ارشاد یک علیامخدره شده بود، جانشینش شد. گویا معادیخواه به قول یزدیها هم قامت داشت و هم استقامت داشت، اما سید محمد قامت داشت، اما استقامت نداشت.
در سنوات دهه ۶۰، امور تبلیغات جنگ بر عهده سید محمد و یارانش در خبرگزاری بود و آن قدر خبرهای واقعی از پیروزیهای دائمی در جبههها منتشر میکرد که معلوم نشد چرا لاشخور خمین مجبور شد از شدت پیروزیهای تمام نشدنی، جام زهر بخورد!
گفته میشود که سید محمد، بسیار بزرگوار بود و نقاط ضعف نظام را نمیدید، حتی وقتی اشتباهی ماشینش به جای بهشت زهر از خاوران سر درآورد و در چالهای افتاد که اعدامیهای سال ۶۷ در آن دفن شده بودند.
سید محمد ارادت عجیبی به سید احمد خمینی داشت و چون سید احمد با آیتالله منتظری خوب نبود، قسم خورد تا بعدها به ترتیبی حال قائم مقام رهبری را بگیرد! پس سالها بعد که رئیس شورای عالی امنیت ملی بود، حکم حصر آیتالله منتظری امضا کرد تا روح امام و یادگارش شاد شود!
سید محمد سالهای سال وزیر بود و سربه زیر بود و به اطاعت ناگزیر.
وقتی خوک رفسنجان گفت که باید سازندگی کنیم، فیل محمد یاد آلمان کرد و گفت که مطبوعات نظام هم باید خارجکی شود! پس به یار دیرین، حضرت گلآقا مجوز داد تا با طنز، بتازد و گلآقا هم تاخت و رسانهها هم مدتی آزاد بودند، اما مقام معظم اختاپوس که آزادی میترسید، و از تهاجم فرهنگی که یار عورت دیدهاش گویا تئوریاش را در کیهان فرهنگی داده بود، شاکی شد و یاران مقام معظم اندک اندک فضا بر سید محمد تنگ کردند تا آنکه خودش به جای اخراج شدن از حاکمیت، مجبور به خروج از حاکمیت شد!
سید محمد به کتابخانه ملی رفت و در دانشگاه تدریس بفرمود تا اینکه در سنه ۷۵، قحطالرجال کاندیدا شد و سید محمد خوئینیها کلاه بزرگ نامزدی انتخابات بر سر موش اردکان گذاشت...سید محمد گفت، حالا اگر من رئیس جمهوری بشوم باید چه کنم؟ همه زارت زارت خندیدند (البته زارت زارت صدای خنده نیست!)
سعید حجاریان که علاقه زیادی به فشار دادن تودهایها و مخالفان در دهه ۶۰ از پایین داشت، سید محمد را گفت که حالا ۷-۸ میلیون رای میآوری و جناح چپ نظام از درون قبر اندکی بیرون میآید، اما وقتی از بغض معاویه، سید محمد خاتمی ۲۰ میلیون رای آورد، ندانست با رای مردم چه کند!
وقتی رئیس جمهوری شد، خبرنگاران خارجی به سراغش آمدند و وقتی حرفهای قلمبه و سلمبهاش نفهمیدند، حدس زدند که اصلاحطلب است! پس از آن زمان جبهه دوم خرداد، جبهه اصلاحات نام گرفت!
وقتی از او پرسیدند «اصلاحات یعنی چه؟» گفت همانی که در جامعه مدنی هست! از او پرسیدند «جامعه مدنی یعنی چه»، گفت همانی که در «مدینه» بود...مدینه گفت و ملت هم کباب شدند که شاعر گفته «مدینه گفتی و کردی کبابم!».
از معجزات سید محمد، ایجاد «سازمانهای غیر دولتی» بود...سید محمد را گفتند، «سازمان دولتی را حالا چه کسی باید بسازد»، فرمود «دولت»! پس هزاران سازمان غیر دولتی با بودجه دولت ایجاد کرد که بعد از پایان دولتش، اکثرا غیب شدند چون دولت بعدی بودجهشان قطع کرد!
سید محمد در ابتدای ریاست جمهوریاش قول داد که دولتش شفاف خواهد بود و با رسانهها حرف خواهد زد و به مردم خواهد گفت چه کسانی مانع فعالیتهای دولتش خواهند شد، اما یادش رفت!
سید محمد اهل استخاره بود و اگر چیزی خوب میآمد، انجام میداد و اگر خوب نمیآمد، کمر درد میگرفت یا خود را به داشتن کمردرد میزد و در خانه میخوابید!
بعد از قتلهای زنجیرهای تسبیح انداخت که باید کاری کند یا نه؟ استخاره خوب آمد، پس وزیر اطلاعاتش برکنار شد و قاتلان دستگیر شدند. بعد استخاره کرد که آیا باید پرونده را پیگیری کند و قاتلان را به سزای اعمالشان برساند، بد آمد و فراموش کرد چه قولی به مردم داده.
وقتی ۱۸ تیر دانشجویان کتک خوردند، از او خواستند به کوی دانشگاه برود و از دانشجویان حمایت کند، اما استخاره بد آمد و کمرش درد گرفت و عیالش شروع کرد به مالیدن متیل سالسیلات به کمر حاج آقا...دانشجویان سرکوب شدند و فهمیدند در ۲ خرداد، کلاه نسبتا گشادی سرشان رفته...
مطبوعات مسوول ترجمه حرفهای نافهم سید محمد در باره جامعه مدنی و اصلاحات بودند، اما چون مقام عظم حکم به تعطیلی رسانههایی که «پایگاه دشمن» بودند داد، استخاره کرد که کاری بکند یا نکند، که خب، نتیجه مجبور بود منفی باشد!
وقتی شورای نگهبان و ستاد نظارت بر انتخابات، رای علیرضا رجایی را در انتخابات مجلس ششم خورد، باز هم استخاره بد آمد و مجبور شد شرایط را برای آمدن پدر زن آقا مجتبی به مجلس فراهم کند.
سید محمد در سال ۸۰ مانده بود باز هم کاندیدا شود یا نه که یارانش استخاره کردند که بد آمد، اما چون قراردادهای نفتی و تجاری و سدسازی و خودروسازی و غیره از دست میرفت، مجبورش کردند با گریه هم که شده به وزارت کشور برود و ثبت نام کند.
او بعد از سید احمد گریان، دومین گریه کننده انقلاب است.
وقتی دوباره ملت امیدوار به او رای دادند، قدر رای ملت بدانست و هیچ اتفاقی نیافتاد!
چون مقام اول اجرایی بود و ۲۲ میلیون رای در جیب داشت، نتوانست آزادی مطبوعات را تضمین کند و آزادی بیان را ضمانت، که این هم معجزات او بود.
وقتی دید شورای نگهبان و مجمع و غیره نمیگذارند کار کند، پس لوایح دوقلو را به مجلس فرستاد و گفت اگر مجلس تایید کند و شورای نگهبان رد، کمردرد میگیرم! پس کمردرد گرفت و قهر کرد تا سه روز بعد که خدمت مقام معظم رسید و مقام معظم او را به تدارکاتچی نظام ارتقا مقام داد و از آن روز، او را سید محمد تدارکاتچی میخوانند.
لایحه اول از لوایح دوقلو برای «تبیین اختیارات رئیس جمهوری» بود و معظم حسابی آگاهش کرد که سید محمد حق دارد هر چه معظمله میگوید، در جواب بگوید چشم.
سید محمد در خانه نیز لوایح دو قلو نزد عیال بود و عیال هم با وردنه همان بلایی را سر او آورد که مقام معظم آورده بود، پس محمد به عیال هم گفت چشم.
سید محمد که میدید اعتراضها به چشمگوییهایش زیاد شده، سید محمد قلقلی معروف به ابطحی را فرمود تا وبلاگ راه بیاندازد و به مالهکشی مشغول شود. انرژی مالشی سید محمد ابطحی آنقدر زیاد بود که خاتمی فریاد کشید: سوووووووووختمممممممم!!!!!
خاتمی به شایستهسالاری اعتقادی ویژه داشت، پس یک برادر را که متخصص مثانه و کلیه و ادرار بود بر صدر حزب دولت ساخته «مشارکت» نشاند(زرد شدن لوگوی مشارکت ربطی به تخصص سید رضا خاتمی ندارد!) و یک برادر را مامور بازرسی ویژه کرد و پسرهای خواهر را هم شغل داد تا مادرشان را اذیت نکنند!
داماد خانواده هم که بنیادی راه انداخت به نام بنیاد صدوق که تنها کار مثبتش، بزرگ کردن صندوقش بود برای جمع آوری پول از کارخانههای تازه تاسیس استان یزد (به آن بنیاد صندوق هم میگویند!!!).
سید محمد در سالهای آخر ریاست جمهوری دید که این دکترا نداشتنش اسباب دردسر است، پس به چند دانشگاه رفت و سخنرانی کرد و دکترای افتخاری گرفت. اما همان زمان، بنیاد نوبل به شیرین عبادی جایزه نوبل داد و سید محمد از حسادت ترکید.
پس، ابطحی او را برای نوبل، نامزد کرد، اما بنیاد نوبل در پاسخ گفت که جایزهای هنوز برای «بیخاصیتی» تعیین نشده است.
در سنه ۸۴، از نامزد مجمع روحانیون حمایت نکرد و از دکتر معین خواست تا به حکم حکومتی گردن نهد. وقتی هم آرای مهدی کروبی را خوردند، نخواست مقام معظم را ناراحت کند، پس فرمود که تقلب نشده است و این از بزرگواری او بود.
وقتی کروبی به او بابت کوتاهی و فرصتسوزی اعتراض کرد، فرمود: «المامور معذور». (ترجمه: بابا من تدارکاتچی مقام معظم هستم نه اجرا کننده قانون اساسی!)
وقتی جانور آرادان به قدرت رسید و ثابت کرد که رئیس جمهوری در صورت داشتن خصیتین، میتواند حال مقام معظم رهبری را بگیرد، سید محمد از دست محمود خشمگین شد که چرا انتظارها از رئیس جمهوری را زیاد کرده!
وقتی در سنه ۸۸ میخواست نامزد انتخابات شود، پیش رهبری رفت و مقام معظم گفتش که بهتر است فعلا کمردرد بگیرد، پس سید محمد دوباره کمردرد گرفت و میرحسین به جایش کاندیدا شد...
وقتی در خرداد ۸۸ آرای مردم را خوردند بردند و محمود باز هم انتخاب شد، به تقلب اعتراض نکرد! و این از بزرگواری و کرامات متعدده او بود!
قبل از انتخابات مجلس سنه ۹۰ شرط گذاشت که اگر میرحسین آزاد نشود و احزاب آزادانه فعالیت نکنند و روزنامهها آزادانه ننویسند، اصلاحطلبان در انتخابات مشارکت نمیکنند. چون مقام معظم، شرطهای سه گانه را به خصیتین مبارک نگرفت، پس هم خواهرزاده را نامزد مجلس کرد و هم خودش به روستایی در دماوند رفت تا کسی رای دادنش را نبیند! که البته لعنت بر دوربین موبایل!
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|