قطار احمدینژاد با «انحراف» از مسیر ولی فقیه به سرپایینی افتاده و سرعت گرفته است. کمتر روزی است که او یک بیاعتنایی به علی خامنهای نکند و اتوریته و اعتبار او را زیر سؤال نبرد. یک روز مسئله برکناری حیدر مصلحی وزیر اطلاعات است که او دستور خامنهای را ندیده میگیرد و خامنهای را به دخالت مستقیم در انتصاب مجدد وی وا میدارد. روزی موضوع اختلافات داخلی رژیم پیش میآید و احمدینژاد بر خلاف دستور خامنهای که دامن زدن به اختلافات را «خیانت» میشمارد بیمحابا در صحن علنی مجلس کاری «خلاف شرع، خلاف قانون و خلاف اخلاق» (به تعبیر خامنهای) انجام میدهد و دو رقیب قدرتمند خود را که دو قوه قضاییه و مقننه را تیول خانوادگی خود کردهاند رسوای خاص و عام میسازد. و در همه این احوال، یار غار و رفیق شفیق خود اسفندیار رحیم مشایی را که سخت منفور خامنهای و طرفداران او است در کنار خود در سفر و حضر حفظ میکند و هر از چندگاه به مناسبتی از او تجلیل به عمل میآورد. در آخرین مورد از این تجلیلها، احمدینژاد نشان درجه یک فرهنگ و هنر را از سوی «مردم ایران» به رحیم مشایی اعطا کرده است.
این برخوردها از سوی رییس جمهوری که برآمدنش از صندوقهای رأی در هر دو انتخابات سالهای ۱۳۸۴ و ۱۳۸۸ تا حد زیادی (از تصویب شورای نگهبان گرفته تا «مهندسی» انتخابات) مرهون الطاف ولی فقیه و بیت او بوده است، و ولی فقیه تا این اواخر (مثلا پس از انتخابات ۸۸) صریحاً از مواضع او حمایت کرده و سیاستهای او را به خود نزدیک دانسته بسیار نامنتظره است و باید خامنهای را بسیار آزرده باشد. ولی برای احمدینژاد ظاهرا این امر مسئلهای نیست و حتی کمترین احساس توجه و اعتنا به حرفهای خامنهای از سوی او دیده نمیشود. سخنان اخیر او در رثای هوگو چاوز و بالا بردن او به مقام یک «شهید» و یکی از ۳۱۳ یار امام زمان که قرار است همراه او به این جهان باز گردد، همراه با تابوشکنی او در همدردی با مادر چاوز که سرش را بر شانه او گذاشته بود (واشریعتا!)، عصبانیت قاطبه روحانیت حاکم و اطرافیان خامنهای را درآورده است تا آنجا که اکنون او را «لیدر جریان انحرافی» نامیدهاند. او دیگر متهم به حمایت از رحیم مشایی به عنوان «لیدر جریان انحرافی» نیست و بلکه اکنون خود این سمت را احراز کرده است.
طرفداران خامنهای در هفته گذشته سعی کردند با تهیه یک برنامه تلویزیونی به شبیهسازی موقعیت احمدینژاد در برابر خامنهای با وضع بنیصدر در برابر خمینی در سالهای اول پس از انقلاب بپردازند و به این وسیله احمدینژاد را به سرنوشت بنیصدر یعنی استیضاح و عزل و سپس تعقیب و مجازات او (که بنیصدر با پنهان شدن و خروج مخفیانه از ایران از این عاقبت مصون ماند) تهدید کنند. این تشبیهسازی البته تازه نیست و از مدتها پیش بسیاری از مخالفان او و هواداران خامنهای به این کار مشغول بودهاند. میتوان گفت که اکثریت قاطع نیروهای موجود در حکومت به صف مخالفان او پیوستهاند و با عزل او از طریق مجلس شورای اسلامی مشکلی ندارند. تنها مانع در برابر این خواست عمومی حاکمان، ظاهرا ولی فقیه است که با این کار موافق نیست و ترجیح میدهد که احمدینژاد چند ماه باقی مانده از دوران ریاست خود را طی کند و حضور او در حکومت بدون کشمکش خاتمه یابد.
در مورد دلایل استنکاف خامنهای از دادن چراغ سبز برای عزل احمدینژاد گمانهزنیهای زیادی شده است. نظریه غالب این است که چون او برای بالا آوردن احمدینژاد در دو دوره گذشته از حیثیت و اعتبار خود هزینه زیادی کرده و مواضع سیاسی او را به خود نزدیک دانسته، برای او بسیار سخت است که اکنون به اشتباه خود اذعان کند، و او که دیگران را به «بصیرت» خوانده است «بی بصیرتی» فاحش خود را در برابر مردم به نمایش بگذارد. ولی آیا احمدینژاد با همین تحلیل جرأت پیدا کرده است که در برابر خامنهای تا حد تحقیر او بایستد و از لشگر عظیم طرفداران او در درون و برون حکومت واهمهای نداشته باشد؟ به جز این فرض، احمدینژاد به پشتوانه چه نیرویی خامنهای و روحانیت حاکم را به چالش کشیده است و از عواقب آن هراسی به خود راه نمیدهد؟
این روزها البته دو موضوع ذهن مردم و سیاستمداران را به خود مشغول کرده است. برای مردم، تورم و کمبود و گرانی سرسام آور مواد اولیه و سقوط ارزش ریال که محصول مستقیم سوء مدیریت حکومت و تحریمهای جهانی است مهمترین دغدغه روزمره آنان بشمار میرود. روزی نیست که از کمبود، نایابی یا گران شدن این یا آن ماده حیاتی به خصوص غذا و دارو سخنی پیش نیاید و یا از پایین رفتن ارزش داراییهای ریالی مردم خبری پخش نشود. برای غالب سیاستمداران، اما، انتخابات ریاست جمهوری خرداد آینده مسئله اصلی است و مشغولیت ذهنی آنان را تشکیل میدهد. این مسئله، همچنین ابزار مناسبی به دست مسئولان سیاسی کشور داده است تا به عنوان یک موضوع انحرافی گرفتاری اصلی مردم را تحت الشعاع قرار دهند و از پاسخگویی در باره مشکلات اقتصادی مردم فرار کنند.
اعتقاد غالب طرفداران خامنهای و مخالفان احمدینژاد بر این است که او میخواهد در انتخابات آینده تأثیر بگذارد، و از رحیم مشایی به عنوان نامزد او برای دور بعدی ریاست جمهوری اسلامی نام میبرند. بر این اساس، گفته میشود که انگیزه احمدینژاد در حرکت بر خلاف منویات ولی فقیه و امر و نهیهای او نوعی فعالیت و تبلیغات انتخاباتی است (نشان از این که چقدر از دید اینان ولی فقیه بیاعتبار شده است). آنان همچنین از شعار «زنده باد بهار» که اخیرا از سوی احمدینژاد و طرفدارانش مطرح شده است به عنوان یک شعار انتخاباتی یاد میکنند. احمدینژاد و مشایی اما تا کنون شایعات مربوط به نامزدی مشایی برای انتخاب شدن را تأیید نکردهاند و همچنان در باره آن سکوت میکنند. آنان همچنین این شایعات را که شعار «زنده باد بهار» و تعابیری که از آن مشتق شده است مانند «بهار در بهار» یا «بهاری» بودن (که احمدینژاد در یک آیین درختکاری در توصیف مشایی به کار برد) به انتخابات مربوط است، رد کردهاند.
من در نوشته دیگری تحت عنوان «رمز گشایی از شعار “زنده باد بهار"» نشان دادهام که این شعار هیچ ربطی به انتخابات ندارد. در آنجا اشاره کردم که این شعار (با دو بار تکرار) اولین بار در پایان آخرین سخنرانی احمدینژاد در شهریور گذشته در سازمان ملل پس از این که او وعدههای ظهور قریبالوقوع امام زمان را به جهانیان میداد و از او به عنوان «بهار» یاد کرد، مطرح شد. احمدینژاد در آن سخنرانی کوچکترین اشارهای به انتخابات ایران نداشت و به وضوح، طرح شعار انتخاباتی در مقر سازمان ملل و خطاب به جامعه جهانی، آن هم ۹ ماه پیش از انتخابات ایران، معنایی نمیتوانست داشته باشد. او و اطرافیانش در مناسبتهای دیگر و از جمله پس از تکرار این شعار در سخنرانی ۲۲ بهمن امسال او توضیح دادهاند که منظور آنان از «بهار» امام زمان بوده است. ولی این توضیح روشن نمیکند که این شعار چرا حالا و در این مقطع زمانی مطرح میشود.
همه میدانند که احمدینژاد، امام زمانی است. ولی علاوه بر این، او آخرالزمانی نیز هست. او که در هشت سال گذشته (مستقیما یا از طریق هوادارانش) شایعاتی را در مورد ظهور قریبالوقوع امام زمان پخش کرده اکنون ظاهرا معتقد است که این ظهور بسیار نزدیک شده است. او در سازمان ملل سعی داشت همین مفهوم را القا کند. در سخنرانی ۲۲ بهمن خود نیز او از «بهار در بهار» نام برد (که عنوان بزرگ صفحه اول روزنامه خورشید شد) و این ترکیب طبیعتاً چیزی جز ظهور امام زمان در بهار پیش رو را القا نمیکند. احتمالا به همین دلیل او نمیتواند در این فاصله نزدیک به ظهور امام زمان شاهد مرگ یکی از ۳۱۳ یار او (چاوز) باشد و لازم میبیند خود را با این وعده تسلی دهد که او بلافاصله با امام زمان باز خواهد گشت. او از وظایف روزمره خود به عنوان رییس جمهور اسلامی عملا کنار کشیده است. در مذاکرات هستهای با کشورهای 5+1 دخالتی ندارد؛ تدوین بودجه سالانه کشور را تا روزهای آخر سال به عقب میاندازد و سرانجام با ارقام مغشوشی آن را به مجلس اسلامی میفرستد؛ و به امر و نهیهای ولی فقیه کمترین اعتنایی نمیکند.
البته کسی نمیداند که احمدینژاد ظهور امام زمان را چه قدر نزدیک میبیند، ولی با توجه به روحیه خود بزرگبینی مفرط او (به ادعاهای او مربوط به مدیریت جهان توجه کنید) و عقاید خرافاتی امام زمانیش میتوان تصور کرد که او ظهور امام زمان را به نحوی با پایان حکومت خود در پیوند ببیند و بیندیشد که مثلا در همین چند ماه آخر حکومت او قرار است این اتفاق بیفتد. چنین اعتقادی میتواند تا حدی رفتارهای اخیر او را توضیح دهد. مثلا اگر قرار است امام زمان تا همین سه ماه آینده بیاید و مدیریت کشور را (که تا به حال از طریق احمدینژاد انجام میداد) مستقیما به دست گیرد، دیگر چه نیازی به مجلس و بودجه و مذاکرات هستهای و چارهجویی برای تحریمها و مشکلات دیگر مردم است؟ همچنین با ظهور امام زمان ولایت فقیه و تمام نظام آخوندی از موضوعیت میافتند و فتواها و امر و نهی آنها دیگر اعتباری نخواهد داشت. او به پشتوانه چنین اعتقادی میتواند از هم اکنون در برابر ولی فقیه بایستد و از عواقب آن نهراسد. حتی خطر مرگ نیز با این تفکر ناچیز مینماید - آیا احمدینژاد و مشایی و اعضای حلقه آنان کمتر از چاوز هستند که قرار است پس از مرگ زنده شود و در رکاب امام زمان برگردد؟ (از قول مشایی نقل شده است که او و احمدینژاد در راهی که در پیش گرفتهاند برای شهادت آمادهاند.)
البته آن چه که گفته شد بر اساس حدسیات و قرائن است. ولی در اعتقادات آخرالزمانی احمدینژاد تردیدی نیست. علی خامنهای و بسیاری از اطرافیان او نیز عقاید مشابهی دارند (گر چه با تصورات دیگری). این اعتقادات به خصوص در هشت سال اخیر در سیاستهای داخلی و خارجی جمهوری اسلامی نقش داشته است. سیاستهای ماجراجویانه این حاکمان به خصوص در زمینه فعالیتهای هستهای و تروریستی و مناقشات بینالمللی در منطقه خاورمیانه تا حد زیادی تحت تأثیر این اعتقادات آخرالزمانی بوده است. اگر تا کنون این سیاستها به جنگی خانمانسوز منجر نشده است آن را بایستی بیشتر مرهون برخورد عقلانی قدرتهای دیگر دخیل در منطقه و نه رژیم ایران دانست. ولی با توجه به این که در صحنه سیاستهای داخلی یا درگیریهای بین جناحهای رژیم، عامل عقلانیت کمتر یافت میشود عقاید آخرالزمانی حاکمان جمهوری اسلامی میتوانند نقش فاجعهباری در تحولات آینده کشور ما ایفا کنند – علاوه بر این که در صحنه بینالمللی نیز این عقاید میتواند منطقهای را به آتش بکشاند.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|