لحظات و روزهایی در تاریخ ایران وجود دارد، که سراسر محل مناقشه است. حتی زمانیکه سنجه اسناد به میان می آید، آنکه تخته بند منافع باندی و گروهی است، روایتی از اسناد را ارائه می کند که مؤید نظریه از پیش ساخته خود است. واکاوی اسناد و مدارک، نه به هدف کشف حقیقت و با رعایت اصول تحقیق، که درپی مستندسازی روایت های باندی، از اتفاقات است. نوعی از تاریخ نگاری که از فرط لجن پراکنی، تنها نام تاریخ سازی مستهجن، برای آن می برازد، از کیهان شریعتمداری تا برنامه مشیری. آنکه تا به حال لجن پراکنی بی منطق ندیده است، نگاهی به برنامه های مشیری بیندازد، تا دریابد، نگارنده در پی شرح چیست. آنجا که شیعیان مصدق، عاشورای 28 مرداد را با ادعای رنسانس قجری پیوند می دهند. لابد وبا و کچلی نیز از مظاهر این رنسانس است. لابد کشتار سالانه بیماری های اپیدمیک، اوج اندیشه های جان لاک در ایران است، در تواریخ آمده است که بست نشینی در دوران قاجاریه امری رایج بوده است. این امر حتی زنان شاه را نیز شامل می شده و نوشته اند که در دوران ناصرالدین شاه (یکی از پیشگامان رنسانس! در ایران)، چون ناصرالدین شاه خوش نداشته است زنانش در هنگام بست نشینی، از منزل خارج شده و با اجنبی ارتباط داشته باشند، دستور داد امام زاده ای در محوطه کاخ بسازند تا در زمان بست نشینی اهل حرمش، لازم به خروج آنها از کاخ و ارتباط با نامحرم نباشد. لابد این اوج مدرنیزم و رنسانس اجتماعی است. لابد چند ده دولت مستعجل در فاصله انقلاب مشروطه تا قیام رضاشاه کبیر نامش دموکراسی است. نه خیر آقاجان، قربونتون نرم، دموکراسی را با هرج و مرج کاری نیست و هرآنکس که سوادی دارد، معنای رنسانس را نیز می داند.
مارشال مک لوهان، استاد سابق دانشگاه تورنتوی کانادا، که مدتی در دانشگاه های ايالات متحده آمریکا نیز تدریس می کرد، در سال 1911 در شهر ادمونتون ایالت آلبرتای کانادا متولد شد. تحصیلات عالیه خود را در دانشگاه کمبریج در رشته ادبیات انگلیسی ادامه داد و پس از اخذ درجه دکتری در این رشته، در1936 راهی آمریکا شد و مدت 10 سال در داشگاه سنت لوئیس در ایالت میسوری، به تدریس ادبیات انگلیسی مشغول گردید. مک لوهان ضمن سال ها مطالعه و تحقیق، در زمینه نقد ادبی، هنری و تاریخ، به تدریج به سوی وسایل ارتباطی کشانده شد و در این بستر، در میان متخصصان و محققان معاصر خود، یکی از مشهورترین چهره ها شد. وی نظریه مشهوری را در زمینه علوم ارتباطات اجتماعی بنیاد کرد که شاید از میان تئوری او، ترکیب مفهومی "دهکده جهانی" برای همگان آشنا باشد، اما همه آنچه مک لوهان می گوید، این نیست. وی در توجیه علل و عوامل تحولات جوامع انسانی در طول تاریخ، بر خلاف متفکران قبلی، از تکیه بر زیرساخت های فنی، اقتصادی و جمعیتی خودداری می کند و مجموعه سیستم های ارتباطی، انتقال معلومات و انتشار پیام ها را عامل تعیین کننده این تحولات معرفی می کند. او مدعی است بر اساس دگرگونی هایی که تا کنون در زمینه ارتباطات در دنیا پدید آمده اند، می توان سه مرحله پیاپی زندگی اجتماعی را از هم تفکیک کرد.
اولین مرحله، عصر "ارتباطات شفاهی و زندگی قبیله ای" نام دارد. این مرحله دوره های قدیمی تمدن بشری (پیش از اختراع خط) را شامل شده و نوع ارتباطات با دیگران به صورت بیان شفاهی و ادراک سمعی است. در این عصر وسیله ارسال پیامی جز، دهان و دریافت آن به جز گوش آدمی وجود ندارد. به همین دلیل، جوامع تشکیل شده، بیش از حد برد صدای انسان، گسترش نیافته، و افسانه ها و اسطوره ها و بیان شفاهی آنها، مبنای اعتقادات اجتماعی را تشکیل می دهد. دومین مرحله، عصر "ارتباطات کتبی و چاپی و جامعه فردگرا" نام دارد. در این عصر، خط اختراع می شود و مبنای تحول عظیمی در جامعه انسانی می گردد. با اختراع خط، دامنه ارتباطات بین جوامع گسترش یافته و آثار مهمی همچون، پیشرفت صنایع، ایجاد روح فردگرایی، تاسیس دولت های ملی و توسعه ناسیونالیزم را برجای می گذارد. در این عصر بر خلاف بیان شفاهی و ادراک سمعی که به طور مستقیم صورت می گیرد، بیان کتبی و ادراک بصری، به طور غیر مستقیم و با استفاده از یک وسیله خارجی، انجام می شود. مک لوهان نام این دوره را "کهکشان گوتنبرگ" می گذارد. با اختراع وسایل ارتباطی الکترونی، عصر "ارتباط الکترونی و دهکده جهانی" آغاز می شود. در این عصر، ارتباطات چهره به چهره و بر اساس بیان شفاهی و ادراک بصری که مشخصه زندگی قبیلگی است، مجددا" احیاء می گردد، با این تفاوت که با به کارگیری ابزار مدرن ارتباطی مانند رادیو، تلویزیون و در این اواخر اینترنت، ابعاد جغرافیایی از بین رفته و دهکده جهانی متولد می گردد. مک لوهان از میان وسایل ارتباطی الکترونی برای تلویزیون، اهمیت خاص قائل است، زیرا این وسیله جدید ارتباطی، تمام مزایای وسایل دیگر را در خود جمع کرده است و با افزودن بیان تصویری به آنها، قدرت و نفوظ فوق العاده ای را چه از لحاظ برد و تعداد مخاطب و چه از نظر تأثیر گذاری بر مخاطب، کسب کرده است.
حال با توجه به تعاریف مطرح شده، علت عدم اقبال عمومی به برنامه هایی که حکم منبرهای تلویزیونی را دارند، معین می شود. اولین و مهمترین علت ناکامی اینگونه برنامه ها، یک طرفه بودن آنهاست. مخاطب در این برنامه ها جایی ندارد و ارتباطی یک طرفه میان سخنران و بیننده تلویزیونی موجود است. بنابراین، اکثر مخاطبان این گونه برنامه ها، افرادی از نسل های کهنه هستند که تنها همزاد پنداری و تأیید تصورات و اعتقادات خود را در برنامه جستجو می کنند و نه حقیقت را. اینگونه برنامه ها عموما" با فحاشی و هتاکی بر له و علیه این و آن سامان می یابد و خالی از هر حقیقت علمی با تکیه بر روش های تحقیق و باورهای دکارتی هستند. گوینده نیز بازمانده عصر قجری است و آنچه به هم می بافد تنها ته رنگی از کلمات علمی مسخ شده را با خود دارد. این پیام ها به طور کلی برای مخاطب عام طراحی می شوند و ظاهرا" سازندگان این برنامه ها، رسانه های عصر دیجیتال را با منبرهای قدیم اشتباه گرفته اند. دنیای امروز، دنیای تصویر است. اهمیت تلویزیون به عنوان ابزار ارتباطی نوین، در ارتباط تصویری و بیان مفاهیم با تکیه بر تصاویر کنار هم چیده شده است. چنانچه به مخاطبان این برنامه ها توجه شود، اکثریت قریب به اتفاق مخاطبان آنها را، کهنسالان تشکیل می دهند، زیرا ارسال و دریافت پیام در میان نسل های نو، به صورت کانال های دوطرفه و از طریق صوت و تصویر و کوتاه نویسی انجام می شود. به همین دلیل است، اینترنت وضعیتی عکس با برنامه های تلویزیونی مورد بحث دارد. شبکه جهانی، کانال ارتباطی دو طرفه ای است که طرفین بی هیچ منعی، به تبادل و بیان افکار و عقاید خود پرداخته، اخبار و اطلاعات را نیز به صورت سریع و "ساندویچی" دریافت می کنند. تنها زمانی مخاطبان تلویزیون ها، دارای ترکیب سنی متفاوتی می شوند، که از بیان تصویری به جای خطابه استفاده می کنند. همه گیری و استقبال گسترده از مستندهای سیاسی پخش شده از شبکه من و تو، مؤید این شرح است. وجه جالب قضیه آنجاست که حتی بسیاری از جوانان، این مستندهای متوسط به لحاظ ساختار و تکنیک را (سوای ارزیابی محتوایی آنها)، از طریق اینترنت دیده و یا با دریافت آن از شبکه جهانی، تماشا می کنند. بنابراین درمیان نسل عصر الکترونی، ارتباط دوطرفه، بیان تصویری و دریافت های فشرده (ساندویچی) اهمیت دارد. با این تفسیر، برنامه هایی مانند برنامه مشیری، برای جذب مخاطب، روی به هتاکی و جعل و لجن پراکنی می آوردند تا نه در یک فضای آزاد و با حضور طیف های مخالف، که با تأیید نظرات افرادی از مخاطبان که مانند آقای مشیری می اندیشند، بیننده برای برنامه خود دست و پا نمایند. در این میان، استفاده از سایت اینترنتی، سنجه بسیار جالبی را برای قضاوت ارتباط اینگونه افراد با نسل نو، به دست می دهد. آنجا که طبق آمار اعلام شده از طریق سایت هایی که در اینترنت، مراجعه مخاطبان را اندازه گیری می کنند، مخاطبان سایت های آنها، به تعداد انگشتان دست نیست. بنابراین یک ارتباط یک طرفه و منبری مابین دو گروه از نسل گذشته با استفاده از ابزار ارتباطی تلویزیون، برقرار شده است. به دلیل دانش کم گوینده وشنونده، بالطبع، فحاشی و بیان جهت دار و البته بی سند و یا با تکیه بر اسنادی مجهول، با روایت های شخصی از آنها، سراسر برنامه را پر می کند. در این میان هم گوینده راضی است که در میان مخالفان سنتی پادشاهان پهلوی، مخاطب یافته است و هم گروهی دارای مشکل ژنتیک، اعتقادات خود را از یک رسانه عمومی شنیده اند و خرسند گشته اند. اما حداقل نیمی از جمعیت ایرانیان، جمعیتی جوان است که دوران پادشاه فقید را ندیده است، ابزار ارتباطی و نحوه برقرای ارتباط او با نسل گذشته به کلی متفاوت است. به چشم ها و عقل خود جهان و مافی ها را می نگرد و برای بیان آخوندگونه و منبری، پشیزی ارزش قائل نیست، زیرا سی و چند سال است زیر تبلیغات آخوند قرار دارد و پوچی و بی مایگی اینگونه سخن سرایی برایش کاملا" روشن است.
بنابراین، ابتدایی ترین مشکل امثال مشیری، عدم شناخت از ابزار ارتباطی امروزی و عدم درک صحیح از نحوه برقراری ارتباط با مخاطبانی از نسل های بعد است. دومین مسئله، عدم رعایت صداقت ، امانت، عدم برخورداری از ذهنی روشن و آزاد اندیش و عدم پایبندی به اصول علمی تحلیل و تحقیق است که به شدت در برنامه عامیانه ایشان موج می زند. یک کانال ارتباطی یک طرفه، از نسل گذشته برای نسل گذشته، بدن هیچ رعایت علمی و تنها همزاد پنداری از طریق بیان اعتقادات بی سند و مدرک مخالفان پادشاه هان پهلوی. برد اجتماعی برنامه ای با این مشخصات نیازی به ارزیابی ندارد. تنها نتیجه ای که از این برنامه ها حاصل می شود، بدست دادن شناخت بیشتر از شیعیان مصدق و مخالفان پادشاه فقید است. شناخت مدعیان آزادی و دموکراسی است، مدعیانی که عرصه رسانه های عمومی را با چاله میدان اشتباه گرفته اند. مدعیانی که، نه تنها دموکراسی را با هرج و مرج یکسان می پندارند، کمترین بویی از ارزش های شهری مدرن نبرده اند و نمی دانند، تهمت و افترا، فحاشی و هتاکی در میان مردمان مدرن جایی ندارد.
سومین مسئله، عدم وجود حرفی تازه در میان مخالفان پادشاه فقید است. درمیان مخالفان و انقلابیون سال 57، جناح راستی وجود ندارد. حرکات، تحلیل ها و اندیشه های ملهم از چپ، چه مارکسیستی و چه مائویی، در جناح های مختلفی دسته بندی شده اند. حتی مخالفان مذهبی رنگی از چپ دارند و خود را سوسیالیست های خداپرست می نامند. بگذریم از "ممد لنین" و "حسن مائو" که القاب آقایان انتلکتوئل چپی بود. با فروپاشی شوروی و پایان اندیشه های چپ، کلیه انقلابیون و مخالفان به یک ورشکستگی فکری رسیدند. ورشکستگی سیاسی را نیز که امامشان سال ها پیش به آنها تحمیل کرده بود. با گذشت سالیان، ارزش خدمات پادشاهان پهلوی بیش از پیش عیان شد و بنابراین تاختن به اندیشه ناسونالیزم توسعه گرای عصر پهلوی از منظر چپ، سخت و دشوار گشت. چرا که هم مارکسیزم-لنینیزم و هم مائو به تاریخ پیوسته بودند و ادعاهای بی پرده و تحلیل های دیالیکتیکی از جهان و مافی ها، انسان های امروزی را به یاد گونه ای از دایناسورهای ماقبل تاریخ می اندازد که از نظر گونه شناسی در دسته جنتی قرار می گیرند. چپ ایران، در بهترین حالت، بازگو کننده افکار و عقاید دیگران بود و هست و از خود دانشی ندارد تا بتواند در غیاب برادر بزرگتر که کاپیتالیست شده، اندیشه های خود را بازخوانی و به روز نماید. بنابراین روزی از فدرالیزم فاشیستی سر در می آورد و روز دیگر از ملیت ها. آنچه با مستمسک قرار دادن آن، به خمینی بال و پرداد و انقلاب نمود، در میان نسل نو پشیزی ارزش ندارد. دیگر سخن سرایی از فقر گسترده، مبارزات قهرمانانه، فساد حکومتی، تقسیم پول نفت و هزاران گفته عوام فریبانه دیگر، کاری ساخته نیست. تازه، اینگونه دروغ گویی و عوام زدگی رقبای سر سختی پیدا کرده است که احمدی نژاد تنها یکی از آنهاست. سیاست خارجی دوران پهلوی را نیز که دیگر نمی توان مورد انتقاد قرار داد، دیگر نمی توان کسی را سگ امپریالیزم نامید، ژاندارم خلیج فارس عنوانی بی طمطراق است که برای غیر وابستگان به برادر بزرگتر، معنا و اهمیتی ندارد. همگان، تحرک و پیشرفت اقتصادی دوران شاه فقید را می بینند و بنابراین، حمله به این جناح نیز ممکن نیست. آرتش و ضعامت ایران بر خلیج فارس نیز که واضح است. پس برای مخالفت چه باقی می ماند؟ افسانه سرایی درباره ابعاد شکنجه و از ساواک غولی بی شاخ و دم ساختن، پرداختن پیاپی به عدم آزادی سیاسی و بیان عقیده. یکی نیست بپرسد برادر من، قربونتون نرم، امروز که آزادی مطلق دارید، چه به هم می بافید غیر از بیان عقاید بی پایه و هتاکی؟ شما آزادی های اجتماعی، پیشرفت شگفت انگیز اقتصادی، امنیت ملی، آبروی جهانی و ده ها امتیاز مثبت مردم را با انقلاب 57 از آنها گرفتید و نه تنها آزادی سیاسی بدست نیاوردید، بلکه سیاه ترین حکومت را جانیشن پادشاهی مدرن و رو به آینده پهلوی نمودید. چگونه در برابر آیندگان و تاریخ، اینگونه روشن فکری را توجیه خواهید نمود؟ احزاب گروه ها و دسته جات ورشکسته سیاسی، مانند محاهدین خلق و اسلامیست های اصلاحی نیز، تابع همین قاعده هستند. چرا هرگز کسی از سرکرده مجاهدین نمی پرسد، به چه دلیل، حکم اعدام او به حبس تبدیل شد؟ به زودی اسناد ساواک در دسترس قرار خواهد گرفت و رسوایی بزرگی را برای آقایان پنجاه و هفتی پدید خواهد آورد.
امروز نیز، تنها طیف و گروهی از مخالفان برانداز جمهوری جهل و فساد، که اندیشه های خود را به روز کرده است، مشروطه خواهان هستند. فرصتی برای بیان کینه ها و عقده های تاریخی ندارند و به آینده ایران چشم دوخته اند. حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) و منشور و اساسنامه آن، که یک تفسیر نیز بیشتر ندارد، بیان خواست های شهری و مدرن طبقه متوسط امروز ایران است. لحظه ای شاهزاده رضاپهلوی را شهروندی عادی تصور کنید، یا نه جای او را با آفایان هتاک عوض کنید، چه کسی تحمل می کرد نه تنها به خودش، بلکه به ایل و تبارش هرچه می خواهند بگویند، جز کسی که می خواهد عیار مخالفان خود و پدر و پدربزرگش در آوردگاهی که همه شاهد آن هستند، معین شود. اما روز داوری نزدیک است، جمهوری جهل و فساد با سر به سمت فروپاشی می رود و این را هر کس که در ایران زندگی می کند، هر روز به عینه می بیند. این روزها خواهد گذشت، اما دیگر نمی توان با مقصر جلوه دادن دیگران، خطاهای خود را لاپوشانی کرد، حافظه جمعی دیجیتال (اینترنت) در عصر الکترونی، همه چیز را به خاطر می سپارد، از فحاشی های وارثان کریم پورشیرازی تا مبارزات صادقانه شاهزاده رضاپهلوی. در آن شبهه مناظره اخیر میان شاهزاده و شریعتمداری در برنامه افق صدای آمریکا، طرفدار جمهوری و ملیت های مجهول فرمود، من از نهاد پادشاهی می ترسم، البته که باید بترسید. ترس شما از نهاد پادشاهی بدلیل استبداد نیست، ترس شما از ایران بانی این نهاد است. ترس شما از نهادی است که خود را به روز کرده و گفتار و رفتارش طرف توجه ایرانیان است. تحولات عنقریب آغاز می شود، با باز اندیشی عقلی، با تکیه بر برداشت های دکارتی، سخنان خود را به روز و رو به آینده کنید و به جای فحاشی و پروراندن آرزوی پست و مقام در یک جمهوری آرمانی، با خواست مردم همراه شوید، والا چرخ نیلوفری می گردد و دوباره سر شما بی کلاه خواهد ماند. زمان، زمان باز اندیشی و بیان حرف های تازه است. کسی با هتاکی به جایی نرسید، امروز که مردم ایران از هر هتاک فحاشی که بر بالای منبر کهنه و نو افاضه کند، بیزار است. به جای فحاشی، به اصول دموکراسی تمکین کنید و هر انتخابی را به فردای آزادی و ملت ایران در انتخاباتی آزاد بسپارید. آویختن به اسلامیست های اطلاح طلب نیز دردی دوا نخواهد کرد. اینان چنانچه به حکومت بازگردند، نه با حمایت مردم که با زدوبند با مقام عظمای ولایت بوده است و بنابراین انسداد سیاسی سرجای خود خواهد بود. حکومت دیگر قادر به ساخت و پرداخت دوم خرداد دیگری نخواهد بود، حتی اگر موسوی را کاندیدای ریاست جمهوری آینده کند که موسوی از ابتدا بهانه مردمی دربند برای بیان مخالفت خود بود. حال بگذار خاتمی برای بازنگه داشتن روزنه های اصلاح طلبی، در پستوی دماوند سر تعظیم به رأی ولایی فرود آورد، با ملت به جان رسیده و از اصلاح طلبان کذشته چه می کند؟
|