امروز، روزي است که بايد تعارف را کنار گذاشت, بايد بگيم چي ميخوايم, مگر نه اينکه ما، مشروطه سلطنتي مي خواهيم؟ پس فريادش بزنيد, تاييدش کنيد¹. سال ها پيش علي شريعتي, تئوريزه کننده ايدولوژي خمرهاي سرخ ايران (مجاهدين خلق) کتابي نوشت با عنوان بازگشت به خويشتن, آري, امروز روز بازگشت به خويشتن است, اما بازگشت به خويشتن خويش, بازگشت به ارزش ها, انديشده ها و اعنقاداتي که ريشه در فرهنگ کهن اين سرزمين دارد, اگرچه امروز اين ارزش ها به علت غلبه نيروهاي شر و سياهي حاصل از اتحاد نامقدس ارتجاع سرخ و سياه, غبار گرفته است, اما روح ايران همواره سربرافراشت, تيرگي ها را کنار زد و به سان تولدي دوباره, انوار خيره کننده خود را به جهانيان عرضه داشت. اين نوشتار اداي دين به همه جانباختگان و آزادي خواهان راه ايران بزرگ و عزيز است, از عهد باستان تا دنياي راستان, آنها که مجاهده ها کردند برای به بار نشستن مشروطيتی که ناسیونالیزم از نوع ایرانی آن را همراه با درکی لیبرالی از جهان و مافی ها در خود داشت.
سنت, مدرنيته و آنچه مابين آنهاست
با نگاهي هر چند کوتاه و گذرا به تاريخ ايران, دوران ناصرالدين شاه يگانه مي نمايد, البته که دليلش شاه عياش قجري نيست, برهان قاطع آن, يگانه دوراني است که در فين کاشان رگ زدند تا به مراد و استادش بپيوندد, استاد و مرادي که به دليل قسم شاه در نريختن خونش, خفه شد تا شاه سوگند خويش نشکسته باشد. تحت انوار دارالفنون, نه فرنگ رفتگان, که عموم ايرانيان با مفاهيم جديد در دانش و تکنولوژي آشنا شدند, دريافتند علت شکست هاي خفت بار جنگ هاي ايران و روس را, دريافتند آنچه تعيين کننده نتيجه يک پيکار است, نه دلاوري هاي سرباز ايراني به دلاوري پهلوان دوران, عباس ميرزاست و نه فتواي مشتي آخوند مفلوک, که حرف حق تنها از دهان توپ خارج مي شود. زين پس بود که آشنايي ايرانيان با دانش و فنون جديد, به همراه فرنگ رفتگان و تحصيل کردگان دانشگاه هاي معتبر, موجب ريشه دواندن انديشه مدرنيزم در ميان روشنفکران ايراني شد.
به تاريخ اين دوران که مي نگري, سراسر فلاکت مي بيني و ايران برباددهي, شاهان عياش قجري, تنها به عياشي مي انديشيدند و به زنان بيشمار حرمسرا, مليجک ها و خواجه ها را نيز مي افزودند, مردم در فقر و بدبختي, وبا و سياه سرفه و کچلي دست و پا مي زدند در حاليکه آن چهارتا آبنبار عهد شاه عباس هم آبش کرم گذاشته بود, مشاغل قالب مردم, چيزي جز کف زني, معرکه گيري, پااندازي, گردنه بگيري, فاحشگي و لوطي شيري نبود, سرکتاب بازکردن و دعا نويسي که ديگر خودش شغل با سوادان و دانايان بود, البته بودند عده اي که راهزني انسان پيشه کرده بودند, در فواصل زماني چند, به اسم کافر و اهل ضمه به گرجيان نگون بخت حمله مي کردند, زن و دختر و پسرشان را مي ربودند و در بازارهاي برده فروشي که به فتواي همان آخوندان مفلوک, کار حرامي نبود, به فروش مي رساندند, بسياري از اين نگون بختان گرجي, سر از مکاني در تهران درمي آوردند که به کاروانسراي لختي ها مشهور بود, همان که بعدها, قلعه, معادلش شد و اولين زن وزير ايران در مقابلش به دار مجازات پاسداران شيخ فضل الله ثاني آويخته شد. ماليات و خراج اين کاروانسراي لختي ها که محل انواع فسق و فجور از فاحشگي تا همخابگي با پسران نگون بخت ربوده شده از گرجيان, تا ترياک و شيره کشي و تا هر آنچه در دسترس بود, به سالي کرورها تومان بالغ مي کرديد. مدارس عبارت بودند از مکتبخانه هايي که درآن ملايان بيشتر به استحمار مردمان مي پرداختند با "ان دو زبرشان" تا سواد و آگاهي بخشيدن. در اين ميان, سوراسرافيل ها, دهخداها, ميرزا جهانگيرخان ها و ملک المتکلمين ها در تنهايي مهر بر لب زده بودند و خون دل مي خوردند, تا عصر بيداري ايرانيان آغازيدن گرفت, عده اي کنش هاي ابتدايي مشروطيت را فارغ از نتايج آن دانسته اند, شايد معناي عدالتخانه تنها فلک نشدن بازاريان و مردم عادي بود, اما در کوتاه زماني به جنبشي همه گير در جهت استقرار نهادها و انديشه اي مدرن ره پيمود, اين ادعا گزاف نيست, مگر همين دوسال پيش نبود که جنبش "راي من کو", به سرعت به جنبشي ضد استبداد و استحمار پيروان شيخ فضل الله ثاني انجاميد؟, احزاب اعتداليون و اجتماعيون, اساسنامه و مرامنامه نوشتند براي اولين بار و خانه ملت با مجاهدت مجاهدان صدر مشروطه برپاگشت. اما توپ هاي استبداد تنها مدتي از غرش باز ايستاد, حتي امروز نيز مي توان صداي غرش استبداد قجري را از ميان هياهوي مقابل مجلس شنيد, حنجره لياخف, فرمان آتشي را مي داد برعله آزادي خواهاني که توسط روسيه, مزدوران انگلستان خطاب مي شدند, شاپشال خان, معلم روسي ممدعليشاه نيز در اين ميان, لابد مغز متفکر ماجرا بود, چه خون ها ريخته شد در باغشاه و چه خون ها دادند مجاهدان تا استبداد دوباره دست و پاي خويش جمع کرد و به روسيه گريخت, در مدت قريب به دودهه پس از اين حوادث, آشوب سراسر ايران را فراگرفت, ده ها دولت, که عمر دولت و وزارت آنها به سان آفتابي برلب بام است, آمدند و رفتند, آرمان هاي مشروطه نه تنها برزمين ماند, که بدست عوامل ملايان در کوچه هايي تاريک, کسروي وار تکه تکه شد, مناطق مختلفي از مملکت در تحت سلطه و استيلاي خارجيان متعدد بود. انگلستان براي خود پليس جنوب تشکيل داده و سربازهاي مستعمراتيش همه جا مي لوليدند, روسيه و شمال نيز که جاي خود, خطي نيز ايران را به دو منطقه نفوذ تقسيم کرده بود, شاهي نمانده بود, راستي چرا مانده بود, طفلي خردسال که تنها به مال اندوزي مي انديشد و کازينوهاي اروپا. در مذکرات ديپلوماتيک, شرطش براي وزيرمختار انگلستان در جهت انتصاب رئيس الوزاري مورد علاقه و تابع انگلستان, مطالبه حقوق ماهي پانزده هزار تومان عقب افتاده خود است, از مشروطه پوسته اي ميان تهي برجاي است, اوضاع حتي بدتر از قبل است, اين يعني شکست روشنفکران در هماوردي با سنت و نمايندگان آن آخوندها و شاهان قجري. اما اين پايان ماجرا نيست.
اميدي به جز سردار سپه نيست
رضاشاه، با آن حوادث تاريخي که ذکرش در اين مقال نمي گنجد, به پادشاهي ايران رسيد. قصد اين بخش از اين نوشتار, بررسي تاريخي دوران رضاشاه نيست, تنها دقدقه نگارنده بيان اين واقعيت بي نظير تاريخ سياسي و اجتماعي ايرانيان است که از ميان نهادهاي سنتي موجود در ايران, تنها نهادي که پارا نه تنها از تعاملات سنت بيرون گذاشت, بلکه به نماد مدرنيته نيز تبديل شد, نهاد پادشاهي است. با قدرت يافتن رضاشاه و همکاري روشنفکران و طرفداران مدرنيته با او, ايران کم کم از قيد و بند سنت هاي اکثرا" آخوند ساخته رها شد, بانک, راه آهن, مدرسه, دانشگاه, کشف حجاب و قانون مدني, ارتش منظم, نهادهاي بروکراتيک و همه مظاهر مدرنيته که آرزوي احزاب صدر مشروطه بود و در مرامنامه ها و اساسنامه هايشان به عنوان هدف آورده بودند, به وقوع پيوست. آنچه بدليل هرج و مرج سياسي بدست مجاهدین صدر مشروطه، نشده بود, بدست يک شاه مدرن و پرجذبه انجام شد, به طور خلاصه مي توان گفت پس از انقلاب مشروطه و شروع پروسه مدرنيزم در ايران, تنها نهادي که انديشه سنتي ملهم از استحمار آخوند را کنار گذاشت و نماد مدرنيته گرديد, نهاد پادشاهي است و اين نه تنها امتياز مثبت براي اين نهاد و روشنفکراني است که پس از قاجاريه, نهاد پادشاهي را بدين شکل بازتعريف نمودند, بلکه امتياز مثبت و بي رقيب سرسلسله دومان پهلوي نيز به شمار مي آيد.
در اين دوران, روشنفکران به رهبري رضاشاه, به دنبال بازخواني انديشه مدرنيته و مباني توسعه, با تکيه بر يادآوري دوران پرشکوه گذشته ايران باستان هستند, در پايان اين دوره, همگان مي دانند بنايي که در مرودشت فارس قرار دارد, نامش تخت جمشيد است و خانه جن و پريان نيست. کم کم در اثر تلاش هاي صورت گرفته, ايران نو, چهره مي نمايد و مسير پيشرفت آغاز مي شود. پس مي توان نتيجه گرفت, آرامش سياسي و امنيت ملي شرط لازم و بايسته پيشرفت است و بدون اين دو, همانطور که بررسي فاصله زماني انقلاب مشروطيت تا 1298 شمسي نشان مي دهد, جز هرج مرج و آدمکشي, نتيجه ديگري ندارد. مسئله ديگري که جلب توجه مي کند, عدم تعريف درست مفاهيم است. همه از آزادي صحبت مي کنيم, اما آن آزادي که تعريفش فقط نزد ماست و ما نيز با تزوير و آخوندوار, معناي آنرا به درستي شرح نمي دهيم, همه از آگاهي صحبت مي کنيم, اما کمتر کسي از ما به معناي درست آن اشاره دارد, گاهي براي برخي از ما, آگاهي لجن پراکني بي سند و مدرک درباره ديگران است و براي پاره اي ديگر احمقانه تر معنا مي شود, در حاليکه انديشمندان در رمز و راز جهان مانده اند, کتاب قرمز کوچک مائو و يا جزوه سيزده صفحه اي بيژن جزني مي شود آگاهي!. مسئله بعدي عدم وجود اخلاق سياسي صحيح در بين ايرانيان است, به عنوان آنکتاد, به آنچه در سايت بالاترين مي گذرد نگاه کنيد, فرض کنيد, امروز و همينک ايران آزاد شده است, همگان نيز بي ترس از نهادهاي امنيتي و در آزادي کامل, حتي با کمک هاي مالي از طرف نهادهاي مسئول, مي توانند تبليغ نمايند تا زمان برگزاري انتخابات آزاد فرا رسد, با توجه به تجربه سايت بالاترين و فضاي ترسيم شده در آن, آيا چيزي جز درگيري فيزيکي خياباني و هرج و مرج را بايد انتظار داشت؟ چه کسي ادعا دارد از چنين فضايي, دموکراسي و حقوق بشر استخراج خواهد شد؟ بیش از صد سال از مشروطيت به عنوان اولين جنبش آزادي خواهي مردم ايران تحت لواي مدرنيته مي گذرد, اخلاق سياسي امروز ما نه تنها ره به دموکراسي نخواهد برد, بلکه هيولاي ديگري خلق خواهد نمود, بنابراين بر تمامي آزادي خواهان است که با کنار گذاشتن اخلاق سياسي ملهم از پارادايم قالب دهه هاي سي و چهل شمسي, اخلاق مدرن سياسي را چاشني شعارها و آرمان هاي و بی برنامه گی های همیشگی کنند.
در این سالروز جشن مشروطیت، نمی توان از شادروان همایون سخنی به میان نیاورد. نمی توان تلاش ها و اندیشه های او را در بازسازی اندیشه مشروطیت، از سرناسپاسی نادیده انگاشت. نمی توان دست آورد او را در حزب مشروطه ایران (لیرال دموکرات)، ستونی از آینده ایران ندانست. اگرچه این جمله بارها در نوشته های این قلم تکرار شده است، اما، تنها گروهی از اپوزیسیون که دارای برنامه معین است، یادگار شادوران همایون، معلم بسیاری از نوباوگان سیاسی ایران است. پیوند اندیشه های مشروطه که ریشه در فرهنگ، آیین و سنت های سرزمین ایران و مردمان پرتلاش و پرتوان آن دارد، با اندیشه لیبرال دمکراسی، آلترناتیوی برای آینده می آفریند، که از سویی پای در فرهنگ ملی و قومیت تاریخی ایران دارد و از سوی دیگر، با بکارگیری اندیشه لیبرال، پیوند خویش را با اندیشه مدرن، مستحکم می کند و آینده روشنی را برای ایران نوید می دهد. جشن مشروطیت، برتمامی پویندگان راه آزادی و سربلندی ایران، فرخنده باد.
-----------------------------------------------------
1. شادروان فرخ زاد, کنسرت آلبرتاهال در لندن
|