جمعیت در خیابان شاهرضا (انقلاب) در حال حرکت است. من از چهارراه شاه (پهلوی، ولیعصر) به آنها پیوسته ام، دیدن چهارراه شاه و مجموعه تأترشهر، و خاطره چند روز قبل که جوانان، اتومبیلی از نیروی های سرکوب را نیز در ابتدای خیابان مظفر به آتش کشیده بودند، امیدها را زنده می کند. امید به بیداری اجتماعی، امید به پایان جمهوری جهل و فساد، امید به فردای آزادی، امید به امید. بعدها می فهمیم، بنایی که اتومبیل در مقابل آن می سوخت، متعلق به وزارت اطلاعات است و بسیاری پس از بازداشت به آنجا منتقل شده و یا برای بازجویی به آن احضار شده اند. در افکارم غوطه می خورم که همراه جمعیت، وارد میدان 24 اسفند (انقلاب) می شویم، گره کراوات خود را محکم می کنم، انگار خاطره مجسمه رضاشاه کبیر، به حضور من در تظاهرات رسمیت داده باشد. با خود می اندیشم، منی که جوانان را به رأی ندادن تشویق می کردم، درمیان معترضین به نتایج انتخابات چه می کنم؟ که صدایی از پشت سر می شنوم، پسرم، من رأی ندام، اما برای میهنم آمده ام، آمده ام تا بساط جهل و جور آخوندی را جمع شده ببینم، آمده ام تا ...، به پشت سر نگاه می کنم، عاقله مردی را می بینم که جوانی بیست و یکی دوساله را خطاب قرار می دهد. یاد شعر نیما دهقان می افتم که در همان روزها برسر زبان ها بود، آنجا که در آن کمپین دعوت از خاتمی گفت، "اینجا همه جدی هستند و اصرار دارند آقای خاتمی بیاد، اما من نه جدی هستم و نه اصرای دارم آقای خاتمی بیاد!". سپس ابیات جادوییش را شروع کرد:
سلام آقا محمد، با ارادت
و عرض احترام از روی عادت!
و الخ
ایران و سراسر جهان، هر کجا که نامی از ایرانی با شرف و میهن پرست بود، طی هفته های آینده، سراسر شور و نشاط شد. گل ها و امیدهای روئیده در مرداب انقلاب ارتجاع، نوید صبح روشنی را می داد که از پس این شام تیره آخوندی فرا می رسد. همه جا شور و شعور بود و تنها اندکی که تخته بند منافع باندی و گروهی بودند، مخالف می خواندند، اما چه باک؟، سرمایه های اجتماعی مام میهن به راه افتاده بودند تا بی هیچ عقده و تئوری بافی، آینده بهتری برای خود و فرزندانشان رقم بزنند، حال بگذار چهارتا قوم گرای فاشیست متعصب و چند جمهوری خواه قلابی نیز در این میان صدا کنند، اما با درخشش مه در آسمان چه می کنند؟.
سه سال از شروع جنبش سبز و نتایج حاصل از آن و عملکرد گروه های مختلف در قبال آن، گذشته است. جنبشی که ابتدا، حرکت را نه با داعیه براندازی، که برای به رسمیت شناخته شدن حق رای خود آغازید. اما با پیوستن ما به عنوان مخالفان سی ساله جمهوری جهل و فساد، تغییر شرایط داد و غنی تر شد. در این میان، فروکش کردن جنیش سبز و به نتیجه نرسیدن آن به عللی بستگی دارد که در ادامه بررسی خواهد شد.
عدم وجود رهبری، یکی از بزرگترین معضلات در هنگامه جنبش بود. کادر، گروه و یا فردی که برنامه ریزی کند و به حرکت های اعتراضی، جهت دهد، لازمه تمامی کنش های اینگونه که بطن جامعه در آن درگیر است، می باشد. چنانچه دقت شود، مثلا" در اروپا، تظاهرات و اعتراض سندیکاها و یا سایر گروه های صنفی و یا سیاسی، توسط حزب و یا اتحادیه ای سازمان داده شده و برای آن ملزوماتی مانند برنامه، هدف و یا قطعنامه پایانی تدوین می شود. جنبش سبز نیز از این قاعده مستثنی نبود. اگرچه تظاهرات روز 25 خرداد، بدون دخالت و برنامه ریزی فرد یا گروهی صورت گرفت، اما از دو موضوع به سادگی نمی توان گذشت. نخست آنکه، اصل اعلام و فراخوان برای تظاهرات، از جانب ستاد انتخاباتی آقای موسوی صورت گرفت، با ذکر این نکته که لغو آنرا کسی جدی نگرفت. سپس در ادامه، بیانیه ها و دعوت های صورت گرفته از جانب اصلاح طلبان، در آن فضای هیجان زده و به کارگیری ستادهای تبلیغاتی دو نامزد، موجب سازماندهی اعتراضات خیابانی می گردید. یعنی وظیفه "سازماندهی و برنامه ریزی" در این مقطع توسط نیروهای اشاره شده انجام می شد. با شروع سرکوب خونین معترضین پس از آن خطبه های مشهور، که دستور خون ریزی به نیروهای عمل کننده را صادر نمود، اولین چیزی که با شدت تمام سرکوب شد، ستادهای انتخاباتی نامزدهای معترض بود. بنابراین، عملا" برنامه ریزان و سازمان دهندگان کنش های خیابانی بازداشت شدند و قدرت برنامه ریزی و تشکیل هسته های اولیه تظاهرات از آنها سلب گردید. حکومت آخوندی که خود برآمده از حرکتی خیابانی است، تجربیات خود را به درستی به کارگرفت. پس از آن موج دستگیری ها، کشتار در خیابان و سایر دستورات امنیتی اجرا گردید تا کنش خیابانی کنترل شود. اما آنچه نود درصد کنشگران را که کشته ها داده بودند به خانه ها باز گرداند، اجرای بدون تنازل قانون اساسی و بازگشت به دوران طلایی امام راحل بود. ریزش تظاهرکنندگان پس از برخورد عاشورا و این بیانیه ها، بیانگر خواست متعارض اصلاح طلبان با مردمی بود که در خیابان ها کشته می دادند. بسیاری از کسانی که همچون نگارنده، حتی به میرحسین موسوی رأی نداده بودند (که در این سی و چند سال در هیج نمایش انتخاباتی جمهوری جهل و فساد شرکت نکرده ام)، دیگر در تظاهرات شرکت نکردند. کلیه کسانی که به سرنگونی رژیم اعتقاد داشتند و فکر می کردند این هدف در قالب جنبش سبز قابل پیگیری است، خانه نشین شدند. حال باقی مانده جمعیت، آنچنان کوچک بود که می شد به راحتی آنها را سرکوب کرد، کاری که در 25 خرداد به دلیل حجم عظیم شرکت کنندگان، امکان نداشت. در همان حال، حمایت های خارجی از جمهوری جهل وفساد نیز در جریان بود، کشوری تجهیزات سرکوب روانه ایران می کرد به قیمت های گزاف و آقای اوباما نامه فدایت شوم جهت قوت قلب، به ولی امرمسلمین جهان با آن تن علیل و اندک آبرویش، ارسال می نمود تا مطمئن از عدم انجام هرگونه عکس العمل مخالف جامعه جهانی به دلیل نقض حقوق بشر، به آدم کشی بپردازد. در این میان لباس شخصی ها، بسیج و سپاه و عوامل سازمان های ایدولوژیکی-فاشیستی که در تمامی حکومت های برخاسته از جهان بینی های تنگ وجود دارند نیز، با خشونت تمام، بی هیچ آبرومندی و با وقاحتی ایدولوژیک، به سرکوب مردم که اعتراضی مدنی را انجام می دادند، پرداختند. اوباش جمهوری جهل و فساد، صحنه های تاریخی خلق کردند که برای همیشه در حافظه تاریخی این ملک ثبت و ضبط شد. چه کسی بود گفت پیراهن قهوه ای ها؟.
در این هنگامه، قوم گرایان و ملت تراشان فاشیست نیز، تحلیل های آبکی را روانه آنتن های بیگانه نمودند. آنچه موجب عدم گسترش کنش خیابانی به طور فراگیر در استان ها شد، تنها به دو موضوع باز می گشت، یکی وعده ها و دروغ های خارق العاده احمدی نژاد در عربده کشی های سفرهای استانی و امیدی که از این رهگذر در میان مردم استان ها ایجاد شده بود و دیگری، حاکمیت فضای شدید سرکوب که کوچکترین تحرکی را با شدت هرچه تمام ترسرکوب می کرد. متاسفانه در این فضا، تهران زیر فشار همه جانبه حکومت قرار کرفت و کنترل شدید استان ها، به آسان تر نمودن سرکوب در تهران یاری رساند که اصولا برنامه حکومت همین بود، آرام کردن تظاهرات محدود انجام شده در شهرهای کوچک و سپس تمرکز نیرو در شهرهای بزرگ و سرکوبی کامل. یعنی برحورد با مردم به دو جپهه خرد و کلان تقسیم شده بود و ابتدا، قسمت کوچکتر کار انجام شد تا تمرکز قوای لازم برای انجام بخش بزرگتر حاصل آید. استان های تأثیر گذار، نه بخاطر مخالفت با جنبش ملت فارس!، که بدلیل جو خفقان، که بیش از مرکز در شهرستان ها بر قرار است، دست به تحرک چشمگیری نزدند. هر کس که ادعایی غیر از این دارد، به آمار شرکت کنندگان در فراخوان های انجام شده توسط پانی ایست های فاشیست مراجعه کند، تا سیه روی شود هر که در او غش باشد. این شرایط دست به دست هم داد و شد آنچه همگان شاهد آن بودند.
بنابراین، جنبش سبز مردم ایران از داخل و خارج مورد هجوم قرار گرفت، از داخل توسط حکومت با حداکثر امکانات در دسترسش، وقیحانه و بدون رعایت هیچ اصل و قانون و شرافتی سرکوب شد. بیانیه های موسوی و خواست متعارض مردم با توهمات اصلاح طلبان، ضربه دیگری را نیز از داخل وارد نمود. از خارج نیز توسط دولت های بیگانه شریک وهم پیمان (چه ظاهری چه در خفا) جمهوری اسلامی، آماج تیرهای پیدا و پنهان شد. در این میان، ملت سازان نیز آنچنان بوق ها را از سر گشادش دمیدند که خود نیز دچار توهم شدند.
در آخر آنکه ، برنامه ریزی و تعریف مفاهیمی مانند رهبری، برنامه، ارتباط رهبری با برنامه، ارتباطات عمودی و افقی مابین کنشگران خیابانی رهبران آنها و رهبری، وجود برنامه ای مشخص و معین در سه گام، یعنی در زمان مبارزه، در زمان فروپاشی و پس از آن طی دولت انتقالی تا برگزاری انتخابات آزاد، لازم و ضروری است. حفاظت از تمامیت ارضی ایران و برقراری امنیت، مهمترین چالش ایران در دوران پساجمهوری جهل و فساد تا برگزاری انتخابات آزاد و برقراری دولتی ملی است. مذاکرات خارجی و اعتصابات سراسری فلج کننده را نیز باید به آن برنامه ها افزود. متاسفانه بدلیل فقدان سندیکا و اتحادیه به معنای واقعی آن در ایران، هماهنگی های لازم برای اعتصابات سراسری بسیار مشکل است. این اصلی ترین دلیل عدم شرکت کارگران با هویت کارگری در جنبش سبز است و نه آرزوی برقراری دیکتاتوری پرولتاریا. جمهوری جهل و فساد کلیه سازمان های صنفی را سرکوب کرد تا عنان کارگران را در اختیار داشته باشد، بنابراین سازمانی که وظیفه خود را در سازمان دهی و دفاع از منافع صنفی کارگران بدرستی انجام دهد، وجود ندارد. در لحظات حساس جنبش سبز نیز کارگران مانند سایر مردم با هویت حقیقی خود به تظاهرات پیوستند و هویت صنفی آنها تحت سرکوب سی ساله، بروز و ظهور نیافت. بنابراین، وجود رهبر و یا شورایی از رهبران، که مطابق خواست مردم و در فرایندی آگاهانه، با در نظر گرفتن جنبه های کنش اجتماعی، طبعات سیاسی داخلی و خارجی و برنامه مترتب برآن، ابتدا پلان کنش ها را طراحی نموده و سپس بتوانند در زمان حضور نیروهای مردمی در خیابان، آنها را تحت همان برنامه و نقشه مدیریت کرده، به سمت هدف نهایی تعیین شده، هدایت کند، واقعیتی غیر قابل انکار است. ایران، شرایط خاص خود را دارد و تجربه جهانی نیز همین را نشان می دهد. در یک کشور دموکراتیک که فعالیت های سیاسی و صنفی آزاد است، هزاران سندیکا و اتحادیه و حزب برای هماهنگی های سیاسی و صنفی موجود است، چگونه می توان انتظار داشت در کشوری استبداد زده و با حکومتی مانند جمهوری جهل و فساد که به دنیا از زیر شیشه عینک حماقت ایدولوژیک می نگرد، در شرایط فقدان رهبری و برنامه بتوان کاری از پیش برد. لازمه حرکت های آینده، چنانچه می خواهیم سرنوشت و آینده مملکتمان را نه بدست خارجی، که بدست ایرانی و برای ایرانی تعیین کنیم، تشکیل هرچه سریعتر کنگره ملی و تدوین نقشه، راهبرد و برنامه برای مقابله عملی با جمهوری جهل و فساد است. باید از جنبش سبز درس آموخت، جنبش سبز مسئله آموز صد مدرس است. پیروزی ها و ناکامی های آن چراغ راه حرکت های فردا خواهد بود. در این میان، جایگاه ویژه ای را نیز باید به ارتباط کنگره ملی با کنشگران خیابانی داخل اختصاص داد و پتانسیل بالای ایرانیان خارج از کشور در حمایت از ایرانیان داخل را نیز به آسانی فراموش ننمود. این روزها می گذرند و ایران و ملت شریف ایران، آزاد خواهند شد. اما حافظه تاریخی آنها ملت سازان فاشیست و جمهوری خواهان دروغین را هرگز به نسیان نخواهد سپرد. همانگونه که با تمام تلاش جمهوری جهل و فساد، خدمات رضاشاه کبیر و محمدرضاشاه جاوید، از حافظه تاریخی این ملت رخت نبست. آنچه در اذهان تاریخی ایرانیان برای همیشه خواهد ماند نیز تلاش های میهن پرستانه شاهزاده رضاپهلوی است. اوست که در جهت آزادی ایران و ایرانی تلاش می کند، همچون پدربزرگ تاجدارش. امروز روزی است که او در ساخلو منجیل به سر می برد و در آستانه حرکت به سمت قزوین و تهران است، که با او همراه است؟ هرکه ایران و آزادی آن را می خواهد، هرکه ایران، از هر ایسم و آرمانی برایش والاتر است، این آزمون واقعی ایران خواهی است. ما در این مرحله داعیه ای جز ایران نداریم، که سرنگونی جمهوری جهل و فساد، مرحله اول مبارزه است. چنانچه عموم طیف های اپوزیسیون، به پرنسیپی دموکراتیک رسیده باشند، باقی اختلافاتمان را به صورتی متمدنانه، سر صندق های رأی حل خواهیم نمود و همگی به رأی ملت شریف، نجیب و بزرگ ایران گردن خواهیم نهاد. امروز وظیفه ما سرکوبی دیکتاتور درونی خود ماست، آن دیکتاتور بی منطقی که مدام در گوش ما نجوا می کند، یا جمهوری یا هیچ، یا ملیت ها! یا هیچ, یا ...
جمعیت در سکوت وارد خیابان آیزنهاور (آزادی) می شود، جای سوزن انداختن نیست، همه هستند، پیر و جوان، زن و مرد، از معترضین به دزدیده شدن رأیشان تا من طرفدار پادشاهی تا جمهوری خواه، همه و همه برای یک هدف و یک منظور، "نه به جمهوری جهل و فساد". کم کم نمای شهیادآریامهر (برج آزادی) از دور نمایان می شود، با خود می اندیشم، امیدوارم آرزوی احتزاز پرچم سه رنگ شیرو خورشید نشان را بر فراز این برج، با خود به گور نبرم و تا آن لحظه وصل، زنده بمانم.
|