مدرنیزم ایرانی
سی و سه سال از انتحار دسته جمعی ایرانیان می گذرد, سی و سه سالی همراه با شدیدترین بلایای ممکن, همراه با مرگ و نیستی, تلخ همچون شوکران, چه خوش گفت مرحوم شجاع الدین شفا در مقدمه جنایت و مکافاتش, ما همه مسئولیم, مسئول در برابر نسل های آینده, مسئول در برابر تاریخ و مسئول در برابر ایران. زمانیکه به بن بست می رسیم, ساعت ها پای دیوار آرزو می نشینیم, نخست گیچ و منگیم, می پرسیم چه شده؟, کدام بلا از جانب چه کسی نازل شده؟, سپس گریستن می آغازیم و در کنج تنهایی خویش به دیوارهایی که احاطه مان کرده است لعنت می فرستیم, زمین و زمان را از دم تیغ بی دریغ ناسزا عبور می دهیم و پس از آن خسته و نالان به همان دیوارها تکیه میدهیم, تسلیم شده ایم؟ شاید, زیر لب زمزمه می کنیم, به سلامتی دیوار که هر مرد و نامردی به آن تکیه می دهد, چه شد؟ دیوار حریم زندان بود یا تکیه گاه سرپا ماندن؟
امروز روزی است که باید تعارف را کنار گذاشت, باید بگیم چی میخوایم, مگر نه اینکه ما مشروطه سلطنتی می خواهیم؟ پس فریادش بزنید, تاییدش کنید ]1[ . سال ها پیش علی شریعتی, تئوریزه کننده ایدولوژی خمرهای سرخ ایران (مجاهدین خلق) کتابی نوشت با عنوان بازگشت به خویشتن, آری, امروز روز بازگشت به خویشتن است, اما بازگشت به خویشتن خویش, بازگشت به ارزش ها, اندیشده ها و اعنقاداتی که ریشه در فرهنگ کهن این سرزمین دارد, اگرچه امروز این ارزش ها به علت غلبه نیروهای شر و سیاهی حاصل از اتحاد نامقدس ارتحاع سرخ و سیاه, غبار گرفته است, اما روح ایران همواره سربرافراشت, تیرگی ها را کنار زد و یه سان تولدی دوباره, انوار خیره کننده خود را به جهانیان عرضه داشت. این نوشتار ادای دین به همه جانباختگان و آزادی خواهان راه ایران بزرگ و عزیز است, از عهد باستان تا دنیای راستان, همان ها که بر روی وجب به وحب این خاک آریایی خون دادند تا ایرانشان زنده و جاوید بر قرار بماند.
سنت, مدرنیته و آنچه مابین آنهاست
با نگاهی هر چند کوتاه و گذرا به تاریخ ایران, دوران ناصرالدین شاه یگانه می نماید, البته که دلیلش شاه عیاش قجری نیست, برهان قاطع آن, یگانه دورانی است که در فین کاشان رگ زدند تا به مراد و استادش بپیوندد, استاد و مرادی که به دلیل قسم شاه در نریختن خونش, خفه شد تا شاه سوگند خویش نشکسه باشد. تحت انوار دارالفنون, نه فرنگ رفتگان, که عموم ایرانیان با مفاهیم جدید در دانش و تکنولوژی آشنا شدند, دریافتند علت شکست های خفت بار جنگ های ایران و روس را, دریافتند آنچه تعیین کننده نتیجه یک پیکار است, نه دلاوری های سرباز ایرانی به دلاوری پهلوان دوران, عباس میرزاست و نه فتوای مشتی آخوند مفلوک, که حرف حق تنها از دهان توپ خارج می شود. زین پس بود که آشنایی ایرانیان با دانش و فنون جدید, به همراه فرنگ رفتگان و تحصیل کردگان دانشگاه های معتبر, موجب ریشه دواندن اندیشه مدرنیزم در میان روشنفکران ایرانی شد.
به تاریخ این دوران که می نگری, سراسر فلاکت می بینی و ایران برباددهی, شاهان عیاش قجری, تنها به عیاشی می اندیشیدند و به زنان بیشمار حرمسرا, ملیجک ها و خواجه ها را نیز می افزودند, مردم در فقر و بد بختی, وبا و سیاه سرفه و کچلی دست و پا می زدند در حالیکه آن چهارتا آبنبار عهد شاه عباس هم آبش کرم گذاشته بود, مشاغل قالب مردم, چیزی جز کف زنی, معرکه گیری, پااندازی, گردنه بگیری, فاحشگی و لوطی شیری نبود, سرکتاب بازکردن و دعا نویسی که دیگر خودش شغل با سوادان و دانایان بود, البته بودند عده ای که راهزنی انسان پیبشه کرده بودند, در فواصل زمانی چند, به اسم کافر و اهل ضمه به گرجیان نگون بخت حمله می کردند, زن و دختر و پسرشان را می ربودند و در بازارهای برده فروشی که به فتوای همان آخوندان مفلوک, کار حرامی نبود, به فروش می رساندند, بسیاری از این نگون بختان گرجی, سر از مکانی در تهران درمی آوردند که به کاروانسرای لختی ها مشهور بود, همان که بعدها, قلعه, معادلش شد و اولین زن وزیر ایران در مقابلش به دار مجازات پاسداران شیخ فضل الله ثانی آویخته شد. مالیات و خراج این کاروانسرای لختی ها که محل انواع فسق و فجور از فاحشگی تا همخابگی با پسران نگون بخت ربوده شده از گرجیان, تا تریاک و شیره کشی و تا هر آنچه در دسترس بود, به سالی کرورها تومان بالغ می کردید. مدارس عبارت بودند از مکتبخانه هایی که درآن ملایان بیشتر به استحمار مردمان می پرداختند با "ان دو زبرشان" تا سواد و آگاهی بخشیدن. در این میان, سوراسرافیل ها, دهخداها, میرزا جهانگیرخان ها و ملک المتکلمین ها در تنهایی مهر بر لب زده بودند و خون دل می خوردند, تا عصر بیداری ایرانیان آغازیدن گرفت, عده ای کنش های ابتدایی مشروطیت را فارغ از نتایج آن دانسته اند, شاید معنای عدالتخانه تنها فلک نشدن بازاریان و مردم عادی بود, اما در کوتاه زمانی به جنبشی همه گیر در جهت استقرار نهادها و اندیشه ای مدرن ره پیمود, این ادعا گزاف نیست, مگر همین دوسال پیش نبود که جنبش "رای من کو", به سرعت به جنبشی ضد استبداد و استحمار پیروان شیخ فضل الله ثانی انجامید؟, احزاب اعتدالیون و اجتماعیون, اساسنامه و مرامنامه نوشتند برای اولین بار و خانه ملت با مجاهدت مجاهدان صدر مشروطه که کاری نیز با سیدالرئیس صدام الحسین نداشتند, برپاگشت. اما توپ های استبداد تنها مدتی از غرش باز ایستاد, حتی امروز نیز می توان صدای غرش استبداد قجری را از میان هیاهوی مقابل مجلس شنید, حنجره لیاخف, فرمان آتشی را می داد برعله آزادی خواهانی که توسط روسیه, مزدوران انگلستان خطاب می شدند, شاپشال خان, معلم روسی ممدعلیشاه نیز در این میان, لابد مغز متفکر ماجرا بود, چه خون ها ریخته شد در باغشاه و چه خون ها دادند مجاهدان بی ارتباط با سیدالرئیس تا استبداد دوباره دست و پای خویش جمع کرد و به روسیه گریخت, در مدت قریب به دودهه پس از این حوادث, آشوب سراسر ایران را فراگرفت, ده ها دولت, که عمر دولت و وزارت آنها به سان آفتابی برلب بام است, آمدند و رفتند, آرمان های مشروطه نه تنها برزمین ماند, که بدست عوامل ملایان در کوچه هایی تاریک, کسروی وار تکه تکه شد, مناطق مختلفی از مملکت در تحت سلطه و استیلای خارجیان متعدد بود. انگلستان برای خودش پلیس جنوب تشکیل داده و سربازهای مستعمراتیش همه جا می لولیدند, روسیه و شمال نیز که جای خود, خطی نیز ایران را به دو منطقه نفوظ تقسیم کرده بود, شاهی نمانده بود, راستی چرا مانده بود, طفلی خردسال که تنها به مال اندوزی می اندیشد و کازینوهای اروپا. در مذکرات دیپلوماتیک, شرطش برای وزیرمختار انگلستان در جهت اتتصاب رئیس الوزاری مورد علاقه و تابع انگلستان, مطالبه حقوق ماهی پانزده هزار تومان عقب افتاده خود است, از مشروطه پوسته ای میان تهی برجای است, اوضاع حتی بدتر از قبل است, این یعنی شکست روشنفکران در هماوردی با سنت و نمایندگان آن آخوندها و شاهان قجری. اما این پایان ماجرا نیست.
امیدی به جز سردار سپه نیست
از تغییر ادبیات و لحن نوشته تعجب نکنید, آگاهانه است!, رضاشاه با آن حوادث تاریخی که ذکرش در این مقال نمی گنجد, به پادشاهی ایران رسید. قصد این بخش از این نوشتار, بررسی تاریخی دوران رضاشاه نیست, تنها دقدقه نگارنده بیان این واقعیت بی نظیر تاریخ سیاسی و اجتماعی ایرانیان است که از میان نهادهای سنتی موجود در ایران, تنها نهادی که پارا نه تنها از تعاملات سنت بیرون گذاشت, بلکه به نماد مدرنیته نیز تبدیل شد, نهاد پادشاهی است. با قدرت یافتن رضاشاه و همکاری روشنفکران و طرفداران مدرنیته با او, ایران کم کم از قید و بند سنت های اکثرا" آخوند ساخته رها شد, بانک, راه آهن, مدرسه, دانشگاه, کشف حجاب و قانون مدنی, ارتش منظم, نهادهای بروکراتیک و همه مظاهر مدرنیته که آرزوی احزاب صدر مشروطه بود و در مرامنامه ها و اسانامه هایشان به عنوان هدف آورده بودند, به وقوع پیوست و همه اینها در پناه استبداد رضاشاهی و پلیس سیاسی او انجام شد, آنچه بدلیل هرج و مرج سیاسی بدست آزادی خواهان نشده بود, بدست یک شاه مدرن و پرجزبه انجام شد, حال می شود مته به خشخاش قجری نیز گذاشت و گفت پس آزادی کجا بود؟, به قول کدخداهای قدیمی, سالی که آب هست, نان نیست!. به طور خلاصه می توان گفت پس از انقلاب مشروطه و شروع پروسه مدرنیزم در ایران, تنها نهادی که اندیشه سنتی ملهم از استحمار آخوند را کنار گذاشت و نماد مدرنیته گردید, نهاد پادشاهی است و این نه تنها امتیاز مثبت برای این نهاد و روشنفکرانی است که پس از قاجاریه, نهاد پادشاهی را بدین شکل بازتعریف نمودند, بلکه امتیاز مثبت و بی رقیب سرسلسله دومان پهلوی نیز به شمار می آید.
در این دوران, روشنفکران به رهبری رضاشاه, به دنبال بازخوانی اندیشه مدرنیته و مبانی توسعه, با تکیه بر یادآوری دوران پرشکوه گذشته ایران باستان هستند, در پایان این دوره, همگان می دانند بنایی که در مرودشت فارس قرار دارد, نامش تخت جمشید است و خانه چن و پریان نیست. کم کم در اثر تلاش های صورت گرفته, ایران نو, چهره می نماید و مسیر پیشرفت آغاز می شود. پس می توان نتیجه گرفت, آرامش ساسی و امنیت ملی شرط لازم و بایسته پیشرفت است و بدون این دو, همانطور که بررسی فاصله زمانی انقلاب مشروطیت تا 1298 شمسی نشان می دهد, جز هرج مرج و آدمکشی, نتیجه دیگری ندارد. مسئله دیگری که پس از پیاده شدن از قطار تاریخی که بر آن سوار بودیم, جلب توجه می کند, عدم تعریف درست مفاهیم است. همه از آزادی صحبت می کنیم, اما آن آزادی که تعریفش فقط نزد ماست و ما نیز با تزویر و آخوندوار,؛ معنای آنرا به درستی شرح نمی دهیم, همه از آگاهی صحبت می کنیم, اما کمتر کسی از ما به معنای درست آن اشاره دارد, گاهی برای برخی از ما, آگاهی لجن پراکنی بی سند و مدرک درباره دیگران است و برای پاره ای دیگر احمقانه تر معنا می شود, در حالیکه اندیشمندان در رمز و راز جهان مانده اند, کتاب قرمز کوچک مائو و یا جزوه سیزده صفحه ای بیژن جزنی می شود آگاهی!. مسئله بعدی عدم وجود اخلاق سیاسی صحیح در بین ایرانیان است, به عنوان آنکتاد, به آنچه در سایت بالاترین می گذرد نگاه کنید, فرض کنید, امروز و همینک ایران آزاد شده است, همگان نیز بی ترس از نهادهای امنیتی و در آزادی کامل, حتی با کمک های مالی از طرف نهادهای مسئول, می توانند تبلیغ نمایند تا زمان برگزاری انتخابات آزاد فرا رسد, با توجه به تجربه سایت بالاترین و فضای ترسیم شده در آن, آیا چیزی جز درگیری فیزیکی خیابانی و هرج و مرج را باید انتظار داشت؟ چه کسی ادعا دارد از چنین فضایی, دموکراسی و حقوق بشر استخراج خواهد شد؟ صد سال از مشروطیت به عنوان اولین جنبش آزادی خواهی مردم ایران تحت لوای مدرنیته می گرد, اخلاق سیاسی امروز ما نه تنها ره به دموکراسی نخواهد برد, بلکه هیولای دیگری خلق خواهد نمود, بنابراین بر تمامی آزادی خواهان است که با کنار گذاشتن اخلاق سیاسی ملهم از پارادایم قالب دهه های سی و چهل شمسی (چپ), اخلاق مدرن سیاسی را چاشنی شعارها و آرمان های مدرن سایر بخش های ساسی نمایند.
النهایه آنکه, با انقلاب سال 57, در ابتدا تنها گروهی که به عنوان اپوزیسیون, ایران را ترک کرد, سلطنت طلبان فناتیبک بودند, در این سه دهه نیز, پیاده شدگان از انقلاب شیخ فضل الله ثانی اعم از چپ ها, مجاهدین, ملی ها و ملی –مذهبی ها و اخیرا" طرفداران دوران طلایی (طرفداران اصلاحات) به آنها افزوده شدند. به گفتار و مقالاتشان بنگرید, چپ ها و ملیون در دهه های سی و چهل شمسی منجمد شده اند و قدمی جلوتر نمی آیند, همه بحث ها به کوتای 28 مرداد ختم می شود و ثروت به غارت رفته توسط پهلوی ها و ساواک و شکنجه, حتی ادبیاتشان همان ادبیات دهه های گذشته است. شایعاتشان آنچنان کهنه شده که بوی "نا" می دهد, نمی خواهند بپذیرند حوان امروز ایرانی دیگر تخته بند این سخنان نیست, برایش اهمیت ندارد که بالاخره 28 مرداد کودتا بود یا قیام و رستاخیز ملی, همه چهار نفری که سالانه در مزار شادروان مصدق در احمدآباد مستوفی جمع می شدند نیز دیگر از این کار خسته شده اند. اما در مقابل, به گفتار شاهزاده رضاپهلوی که چه بخواهد و بخواهیم و نخواهد و نخواهیم, وارث عنوانی قانونی است, بنگرید, گفتاری نو, سراسر لیبرالی و آزادی خواهانه را خواهید دید. ظاهرا" پیرو تقدیر تاریخی, بازهم نهاد پادشاهی قادر بوده است خود را با دنیای امروز وفق دهد و از میان تاریخ به جایگاهی دموکرات دست یابد, دموکراسی که نه شعار است و نه "دیکتاتوری زحمتکشان", بلکه پادشاهی پارلمانی است مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر, کدامیک از گروه های اپوزیسیون, که خود در خلق هیولای آیت الله خمینی سهیم بودند, قادر به چنین نوسازی می باشند؟. در این میان و در میان مسئولان و روشنفکران زمان گذشته, شادروان داریوش همایون همچون جواهری می درخشد, او اندیشه ای را در بازخوانی لیبرال دموکراسی در نظام پادشاهی بنیاد کرد, که چراغ راه آینده همه آزادی خواهان و ایرانی خواهان خواهد بود.
پایان بخش اول
1. شادروان فرخ زاد, کنسرت آلبرتاهال در لندن
|