[[ زبان ﻳ فارسی ﻳ اينجا بکار رفته فرجام ﻳ پژوهش ای چندساله است که اکنون آزمايشی بکار میرود.
در اينجا همين اندازه گفته باشد که:
۱) نشان ﻳ « ﻳ » بجای ﻳ کسره ﻳ پيوست بکار میرود: «مرد ﻳ درستکار»، «خانه ﻳ من».
۲) يای ﻳ تَکشُمار (يای ﻳ وحدت) هميشه جدا بشيوه ﻳ « ای » نوشته میشود: «مرد ای را ديدم» بجای ﻳ «مردی را ديدم».
۳) ضمير ﻳ پيوسته، جدا نوشته میشود: کلاه ام، کلاه ات، کلاه اش، کلاه مان، کلاه تان، کلاه شان.
٤) نشان ﻳ ويژه ﻳ صفت ساز پسوند ﻳ « يگ » است، که بويژه در صفت ها ﻳ نوساخته بکار میرود. ]]
يک حزب ﻳ سياسی کار اش «باريک انديشيدن» درباره ﻳ کارآمدترين شيوه ﻳ رايانِش (مديريت) ﻳ کشور است. يافتن ﻳ اين «کارآمدی» نياز به يک «زبان ﻳ کارآمد» دارد، که مانند ﻳ چراغ ای روشنايیبخش، توانايی ﻳ انديشيدن و يافتن را تا آن مرز بگستراند، که بدان نياز است. پرسش اينجا آن است که کدام شيوه از فارسی انديشه ﻳ فارسیزبان را به اين کارآمدی میرساند؟
روشن است که فارسی میبايد توانايی ﻳ آنرا داشته باشد، که انديشهها ﻳ گُباليده (تکامليافته) را در قالب ﻳ واژهها ای «رسانا» و «باريکنگر» برساند. بدون ﻳ واژهها ای کارآمد، که نيز فارسیزبان آنها را ازدرون ﻳ خود ﻳ واژه درست بتواند دريافت، رساندن ﻳ انديشهها ﻳ برتر و رهگشا در زمينهها ﻳ پيشرفته شدنی نيست. درست ازهمينرو زندهياد داريوش همايون در گسترش ﻳ توانايی ﻳ فارسی از راه ﻳ واژهسازی سخت کوشا و نيز کامياب بود. او يکی از کمترين کوشندگان ﻳ سياسی ﻳ ايران بود که به پيوست ﻳ ژرف ﻳ «زبان و انديشه» براستی پیبرده بود.
درباره ﻳ فَرايافت concept و شيوه ﻳ ساختن ﻳ واژهها ﻳ نيازمند، نويسنده بر اين باور است که کاربرد ﻳ واژهها ﻳ عربی در فارسی از توانايی ﻳ آن سخت میکاهد. واکافتن ﻳ اين گفتمان ﻳ گسترده از گنجايش ﻳ يک چنين نوشته ای کوتاه بيرون است. از اينرو فرآيند ﻳ اين کاهش ﻳ توانايی را، که دو چهره دارد، هرکدام تنها با يک نمونه فرامیگشاييم.
(١) کاهش ﻳ کارآمدی ﻳ واژه از راه ﻳ ريشه ﻳ نا اندرخور (نامناسب)
کدام ايرانی درست میداند که واژه ﻳ عربی ﻳ «سياست» چيست و ريشه ﻳ آن کدام است؟ آيا «سياست» واژه ﻳ کارآمد ای است برای رساندن ﻳ politics؟
اينجا میتوان برهان آورد که «واژه» تنها يک برچسب است که بر کارکرد ای و يا چيز ای نهاده میشود و از اينرو ريشهيابی ﻳ آن سود ای نمیرساند و نياز ای به آن نيست.
اين پنداشت از ديدگاه ﻳ زبانشناختيگ نادرست است. ريشه و پيشينه ﻳ واژه فرايافت ﻳ بنيادی ﻳ آنرا میديساند (شکلمیدهد). حتی اگر چَم (معنی) ﻳ واژه به گذار ﻳ زمان از ريشهگاه اش دور افتد، باز به هنگام ﻳ بررسیها ﻳ ژرف، ريشه را گريز ای نيست. برای ﻳ نمونه چَم ﻳ آغازين ﻳ واژه ﻳ «سياست» در عربی بوده است: «کارکرد ﻳ تازيانه زدن و کيفر دادن»؛ از ريشه ﻳ «ساسَ» (يا همان «سَوسَ») «زدن و رام کردن ﻳ اسب». از اينرو میتوان واژه ﻳ عربی ﻳ «سياست» را به فارسی با واژهها ای ترجميد مانند ﻳ : «شلاقزنی» يا «کيفرگزاری»؛ و اگر به آن يک بَرنگريست aspect ﻳ جايگاهيگ داد با واژهها ای بسان ﻳ : «شلاقگاه» يا «کيفرگاه». اين واژه در فرهنگ ﻳ عربی-اسلامی به خوبی جاافتاد برای ﻳ آنکه فلسفه و برداشت ﻳ آن فرهنگ را از شيوه ﻳ «گرداندن ﻳ کشور» میرسانيد. نياز به شکافتن ﻳ فراتر نيست که چنين واژه ای از ديدگاه ﻳ فلسفی برای ﻳ يک کشور ﻳ خردگرا و شهريگر (متمدن) تا چه اندازه ناکارآمد و ناشايسته است. حتی اگر ما در فارسی ﻳ امروزی آن ريشه را ديگر نمیدانيم و برداشت ﻳ خودمان از چَم ﻳ «سياست» را میانديشيم، باز برای ﻳ واژه ﻳ «سياست» داشتن ﻳ چنين ريشهگاه ای گمراهکننده است و گفتمانها ﻳ فلسفی درباره ﻳ آنرا نمیتواند به فرجام ای نيک رهنمايد.
نويسنده برای ﻳ ترجمه ﻳ «politics» در نِوِشتْمان (مقاله) ﻳ پيشين اش «شهرآرايی» را پيشنهاد کرد. اين واژه آن فرايافت از «کشورگردانی» را میرساند، که درآن يک شهريگری (تمدن)، که به پايه ﻳ شهر و شهرسازی رسيده، میکوشد تا خود را آراسته کند. ريشه ﻳ politics ﻳ انگليسی نيز که از واژه ﻳ politica πολιτικά (آنچه بستگی به شهر دارد ← πόλις polis «شهر») ﻳ يونانی ﻳ باستان برآمده همين فرايافت را میرساند.
البته «شهرآرايی» حتی از الگو ﻳ يونانی ﻳ خويش نيز فراتر میرود و «شيوه ﻳ گرداندن» ﻳ شهر و کشور را نيز در پسوند ﻳ «-آرايی» میرساند. «آراستن» برداشت ﻳ ويژه ﻳ ساسانيان از «گرداندن» و «سامان بخشيدن» ﻳ يک سازمان و يا يگان ﻳ کشوری بوده است. چَم ﻳ «آراستن» در پهلوی ﻳ ساسانی «سامان ﻳ بِهينه و سراسری بخشيدن» بود (در کنار ﻳ واژه ﻳ «گُناردن» = «نظم ﻳ ساده بخشيدن، ترتيب دادن»). در فارسی ﻳ دری در واژهها ای بسان ﻳ «رزمآرايی»، «لشگرآرايی»، «کشورآرايی» میتوان اين فلسفه را هنوز پیجُست.
در پيوست برخی جُدياخته (مشتق)ها ﻳ نيازيده (لازم) از «شهرآرايی»:
«سياسی» political = «شهرآراستيگ» (بسنجيد: روانشناسی ← روانشناختيگ)
«سياستمدار» politician = (١) «شهرآراستگر» (آنکه کار و پيشه اش «شهرآرايی» است ← بسنجيد پسوند ﻳ «-گر»)
(2) «شهرآرا» (هرآنکس که به «شهرآرايی» میپردازد ← بسنجيد «رزمآرا»)
political activist = «شهرآراستکوش»، «کوشنده ﻳ شهرآراستيگ»
(٢) کاهش ﻳ کارآمدی ﻳ واژه از راه ﻳ درنيافتن ﻳ درونساخت ﻳ آن
گذشته از ارزش ﻳ ريشهشناسی برای ﻳ گزينش ﻳ درست ﻳ يک واژه، دريافتن ﻳ ساخت و بافت ﻳ درونی ﻳ واژه نيز در گزينش و کاربرد ﻳ آن دست دارد؟
برای ﻳ نمونه کدام فارسیزبان درست میداند که واژه ﻳ «جامعه» چيست و از کدام کارکرد ﻳ دستورزبانيگ فرازآمده؟ درنيافتن ﻳ درست ﻳ اين واژه از سوی ﻳ فارسیزبانان را ازآنجا میتوان شناخت که آنان «جامعه» و «اجتماع» را کنار ﻳ هم و در چَم ﻳ يکديگر بکار میبرند؛ و نيز گاهی «اجتماع» را بجای ﻳ «مجمع». البته هر فارسیزبان ناخودآگاه پیمیبرد که اين سه واژه با «جَمْعْ» همخانواده اند، اما اگر درست دستور ﻳ عربی نداند شيوه ﻳ برآمدن ﻳ آنها از کُنِشواژ (فعل) ﻳ «جَمَعَ» را نمیشناسد. ازاينرو کاربرد ﻳ «جامعه» و «اجتماع» برای ﻳ او يک انجام ﻳ «کَمابيشيگ» (تقريبی) است و نه «باريکوار» (دقيق). اين کمابيشيگ انديشيدن، و نادريافته به زبان آوردن، شايد بزرگترين گزند ای بوده که از درآيش ﻳ واژهها ﻳ عربی به فارسی بر انديشه و دريافت ﻳ فارسیزبانان فرود آمده. زيرا تنها آنکس که درونساخت ﻳ واژه ای را به درستی و مو به مو درمیيابد میتواند آنرا با سرآمد ﻳ باريکواری (دقت) بکار بندد.
واژه ﻳ پيشنهادی ﻳ نويسنده برای ﻳ تَرجُميدن ﻳ «جامعه» و «اجتماع» به فارسی «هَمبودْمان» است. واژه چنانچه از شِنَوِش اش هويدا است، از کنشواژ ﻳ «هَمبودن» (باهم بودن، درکنار ﻳ هم بودن) برآمده و با پسوند ﻳ «-مان» يک «ساختار ﻳ پيچيده و گسترده» را میرساند، بسان ﻳ کاربردها ای مانند ﻳ «ساختْمان».
البته در گذار ﻳ سالها ﻳ گذشته نيز «هَمبودگاه» پيشنهاد شده بوده، اما از ديدگاه ﻳ چَميگ (معنايی) دچار ﻳ دشواری است. «همبودگاه» آن «جای» را میرساند که درآن «همبودن» رخمیدهد، اما فرايافت ﻳ / Gesellschaft society خود ﻳ «همبودن» و شيوه ﻳ انجام اش را فرامینگرد و نه تنها «جايگاه» ﻳ انجام اش را.
در پيوست برخی جدياخته (مشتق)ها ﻳ نيازيده از «همبودمان»:
«اجتماعی» social = «همبودمانيگ»
«جامعهشناسی» sociology = «همبودمانشناسی» (← صفت: «همبودمانشناختيگ»)
social security = «جُدبيمی ﻳ همبودمانيگ»، «همبود جُدبيمی» («جُدبيمی» = security، «جدا بودن از بيم». پيشوند ﻳ «جُد-» برگرفته است از پهلوی ﻳ ساسانی. نيز خود ﻳ واژه ﻳ «جُدبيمی» را از پهلوی برگرفتيم که آنجا صفت ای هم داشته بنام ﻳ «جُدبيم» = «امن»)
در اينجا به همين اندازه بسنده میکنيم و اميدواريم که خواننده ﻳ گرامی لختی کنجکاو شده و واژهها ﻳ پيشنهادیگ در نوشتْمانها ﻳ آينده ﻳ نويسنده را با کنجکاوی ﻳ بيشتر دنبال کند. در اين راستا نويسنده از خوانندگان ﻳ گرامی برای ﻳ خواندن ﻳ نوشتمانها ﻳ او شکيبايی درمیخواهد. خواننده ﻳ شکيبا و باريکنگر خواهد ديد که کاربرد ﻳ واژهها ﻳ فارسی در اين شيوه ﻳ گسترده، نه تنها آسيب ای به پيکره ﻳ زبان ﻳ فارسی نخواهد زد، بلکه توانايی ﻳ آنرا برای ﻳ رساندن ﻳ دريافتها ﻳ سياسی- فلسفی چندين برابر خواهد ساخت. با رساندن ﻳ درست ﻳ اين دريافتها است که يک حزب ﻳ سياسی میتواند مردم را به انديشيدن ﻳ درست ابزارمند (مجهز) و برای انجاميدن ﻳ درست فراهمخواند و برانگيزاند.
نويسنده همچنين در نوشتْمانها ای ويژه به تکتک ﻳ واژهها ﻳ سودمند و مايهور (مهم) برای ﻳ کاربردها ﻳ سياسی خواهد پرداخت؛ واژهها ای بسان ﻳ secularism, tolerance, tyrant, dictator, ... . برخی از اين واژهها از سوی ﻳ کارشناسان به فارسی ترجميده شده اند. کارآمدی ﻳ آن ترجمهها بررسيده خواهد شد.
يک يادآوری:
دوری بايد جست از هرگونه ﻳ «پارسیگويی» که تنها انگيزه ﻳ آن «ميهنپرستی» باشد. اينگونه «سرهگويی» میتواند به فارسی گزند برساند، ازآنجاييکه انگيزه ﻳ پَرماسيگ (احساسی) ﻳ آن، کاربر را به گزينش ﻳ سرسری و ناانديشيده ﻳ واژهها میگراياند. اينگونه شيوهها که با «جنبش ﻳ آذرکيوان» در روزگار ﻳ صفوی آغازيدند و تا به امروز دنباله دارند بسياری واژهها ﻳ از بنياد بیريشه و حتا «مندرآوردی» را (بسان ﻳ «فرنود»، «سترسا»، ...) به ميان آورده و بر فارسی آسيب فرود آوردند.
واژهسازی آيين ای خردمندانه میبايد داشت، بدانسان که میبايد واژهها ای را بکار گرفت که ريشه در سرگذشت ﻳ زبان ﻳ پارسی داشته بوده باشند. نيز شيوه ﻳ کاربرد و دستور ﻳ واژهسازی میبايد قانونمند و خويشسازگار (self) consistent باشد.
آن فارسیگويی که انگيزه ﻳ نويسنده بوده است هيچ کار به ميهنپرستی نداشته و تنها خواسته اش بالابردن ﻳ «رسانايی» (توانايی ﻳ رساندن ﻳ انديشهها) و «سامانهوَری» systematism در زبان و انديشه ﻳ فارسیزبانان است، چه در زمينه ﻳ دانش، چه در زمينه ﻳ «شهرآرايی».
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
باغبان
احساس شمارا درباره یه کمبودِ نوشتن ِ حرف صدادار ِ (ِ)را درک میکنم ایرانیان بسیاری هستند که این حرف صداداررا با حرف(ه) یکی می انگارند! ونمیدانند که (زیر)را در پایان واژه(ه)مینویسند مانند نامه، شده وهنگامه .کم نیستند کسانی که شده را شدِح میخوانند براین پایه چشمداشتی هم از آنان نمیتوان داشت که موشکافانه به دو شکل افزودن واژه ها نگاه کنند مانند نام ِ من ونامه یه من! چون شکل حرف اضافه (ِ) همواره بستگی به باصدا یا بی صدابودنِ حرفِ آخر ِ واژه دارد نشانه ای(ﻳ ) که شما پیشنهاد کرده اید این دشواری راآشکار نمیسازد! پیروز باشیدباغبان
April 09, 2011 12:43:03 PM
---------------------------
|