بررسی درباره ﻳ سکولاريزم برای ﻳ ايرانيان پيوسته با يک پرسش ﻳ سرنوشتساز همراه است:
آيا واکافتن (to analyse) ﻳ سکولاريزم در اروپا، بهويژه دريافتن ﻳ فرآيند ﻳ گسترش و چيرگی ﻳ آن در هَمبودْمان (جامعه) ﻳ اروپايی، میتواند الگو ای برای ﻳ بَرنهادن (مقرر ساختن) ﻳ سکولاريزم در همبودمان ﻳ ايران باشد؟
هَمسنجی (فرآيند ﻳ مقايسه) ﻳ سرسری ﻳ اسلام و مسيحيگری
برخی کارشناسان چنين میبُرهانند که آری، زيرا دين ﻳ مسيحی، که سکولاريزم ﻳ اروپايی کاميابانه با آن دست و پنجه نرم کرده، همانند ﻳ اسلام از خانواده ﻳ دينها ﻳ ابراهيمی بوده و دادهها ای نزديک با آنچه اکنون در همبودمانها ﻳ اسلامی برپا ست، در اروپا بَر ايستانده (استقرار داده) بوده است. ازاينرو، چنانچه مسيحيان توانستند سکولار شوند، ايران هم خواهد توانست.
البته پرسش در همين جا است، که آيا «نشانهها ای از همانندی» بس است برای ﻳ آنکه سرنوشت ﻳ گُبالِش (تکامل) ﻳ هر دو دين و همبودمانها ﻳ آغشته به آنها را يکی پنداشت؟
اگر به هر کدام از همانندیها ﻳ نشانرفته ژرفتر نگريسته شود، در همان زمينه جُدبود (تفاوت)ها ﻳ آشکار ای ميان ﻳ مسيحيگری و اسلام يافته میشوند. نويسنده بر اين باور است که جدبودها چنان ژرف و بنيادمند هستند که تَرابُردپذيری (انتقالپذيری) ﻳ الگوها ﻳ رسيدن به سکولاريزم را گُمانناک (مشکوک) میسازند. ما در اين نوشتْمان (مقاله) ﻳ کوتاه البته از يک بررسی ﻳ بسنده در همسنجيدن ﻳ اسلام و مسيحيگری میبايستيم چشمپوشيد و تنها برخی نکتهها ﻳ کليدی را برمیشماريم.
نگاه ای به کاتوليکباوری و پروتستانتباوری
پيش از همسنجيدن ﻳ مسيحيگری و اسلام نگرش ای بر شاخهها ﻳ گوناگون ﻳ خود ﻳ مسيحيگری میتواند بازگشاينده باشد. بررسی ﻳ بَرايستانی (فرآيند ﻳ استقرار) ﻳ سکولاريزم در جهان ﻳ پروتستانت و کاتوليک اين انديشه را، که فرايافت ﻳ برپايی ﻳ سکولاريزم به سادگی تَرابُردپذير نيست، استوارتر میسازد. آنچه در جهان ﻳ پروتستانت ﻳ انگليس و در بخشها ﻳ پروتستانت ﻳ آلمان ﻳ سده ﻳ هژدهم در زمينه ﻳ جدايی ﻳ دين از کارکرد ﻳ کشورداری به آسانی بدست آمد، در فرانسه ﻳ کاتوليک با آنکه در دانش و فلسفه بسی پيشرفته بود، جز با خونريزی و سختگيری ﻳ پس از دگرغَلتِش (انقلاب) ﻳ ١۷۸۹ فراهم نيامد. در اسپانيا ﻳ کاتوليک که هيچ بدست نيامد، تا سرانجام در نيمه ﻳ سده ﻳ نوزدهم ﻳ ميلادی از پايگاه ﻳ فُرودستی و درماندگی اسپانيا الگوها ﻳ اروپا ﻳ آپاختری (شمالی) را سرسری و نادريافته بازنگاشت (کپی کرد).
نويسنده براين باور است که حتا اگر همين امروز کشورها ﻳ پروتستانت ﻳ اروپا ﻳ آپاختری و کارکرد ﻳ الگوآفرينی ﻳ آنها برای ﻳ اروپا ﻳ نيمروزيگ (جنوبی) ديگر نباشد، در کمتر از ١٠٠ سال دين ﻳ کاتوليک در اروپا دوباره به سوی ﻳ کشورداری خواهد دست ياخت! کاتوليکباوری حتی امروز نيز تنها زير ﻳ فشار و فَرافرمود (کنترل) ﻳ اروپا ﻳ آپاختری، و الگوها ﻳ کامياب و زورمند اش است، که جدايی ﻳ دين از کشورداری را پذيرفته؛ اما بنياد ﻳ اين پذيرش در نهاد ﻳ آن جای ندارد و حتا با آن ناسازگار است. گفتهها و سنگرگيریها ﻳ پاپها در سده ﻳ بيستم و بيست و يکم ﻳ ميلادی اين راستينه (واقعيت) را به نيکی هويدا مینمايند.
کارکرد ﻳ دين بر جهاننگری (ideology)
اين جُدبود (تفاوت) در سازگاری ﻳ پروتستانتباوری و کاتوليکباوری با سکولاريزم از آن برمیخيزد که هر دين ای با « بُنباورها» ﻳ خويش در مغز ﻳ باورمند يک ساختار ﻳ ويژه از جهاننگری برپا میسازد. اين فَرافرمايی (فرآيند ﻳ کنترل) بر جهاننگری هرچه تنگتر و سختتر باشد، آزادی ﻳ کمتر ای برای ﻳ مَردُمزاد (انسان) بازمیگذارد. کارکرد ﻳ فرافرمود ﻳ انديشهها بدست ﻳ «بُنباورها» تا اندازه ای همانندی دارد با ساختار ﻳ اقليدسی ﻳ فَراِنگاشتشناسی (علم ﻳ رياضيات). آنجا نيز گِردآمد (مجموعه) ای از بُنقانونها ﻳ «آکسيوماتيک» همه ﻳ ساختمان ﻳ نِگَرمانيگ (تئوريک) ﻳ يک بخش را، مانند ﻳ «جبر» يا «آناليز» را، از اندک دستورها ﻳ بنيادی فراهم میآفرينند. البته گفتمان ای بسنده در اينباره نيز يکسره از گستره ﻳ اين نوشتْمان (مقاله) بيرون است.
به همين اندازه بسنده کنيم که آن جهاننگری که در روان ﻳ يک پروتستانتباور ديس میيابد (شکل میگيرد) با آنچه در روان ﻳ يک کاتوليکباور میانجامد، بسی جُدگون (متفاوت) است؛ زيرا جهاننگری ﻳ آن دو از بُنباورها ای فَرآمده اند، که در بنيادشان باهم «ناسازگار» هستند. درجاييکه پروتستانتباوری گزينش ﻳ آزادانه ﻳ روش ﻳ زيستن و انديشيدن را هُدِه (حق) ﻳ «يزدانداد» ﻳ مردمزاد میشمارد، کاتوليکباوری درست وارون ﻳ آن، مردمزاد را هَستْمند (موجود) ای گناهکار و گمراه میشمارد که بايد رهنموده شود.
برآورد ﻳ نويسنده از اسلام آن است، که آن گستره از آزادی که اسلام برای ﻳ مَردُمزاد میگذارد چنان تنگ است، که حتی از دين ﻳ کاتوليک نيز بسی فَرافرماينده (کنترل کننده)تر است.
آيا خواست ﻳ بيشتره (اکثريت) ﻳ مردم بس نيست؟
بُرهانيده میشود که هراندازه که اسلام آزادیها ﻳ مردمزاد را حتا تنگتر از کاتوليکباوری بفشارد، اين کار ای به مردم و خواستهها ﻳ آنان ندارد. هنگاميکه بيشتره ﻳ مردم جدايی ﻳ دين از کشورداری را فراخواهند، اين فراخواست چنان فشار ای بر کشورداران ﻳ دينسالار، و يا بر روی ﻳ لايهها ﻳ ديندار ﻳ همبودمان، میآورد که آنان را سرانجام خواهد واپسنشاند.
درستی ﻳ اين برآورد گمانناک میباشد، از آنجاييکه هر چيزی مرز و اندازه ﻳ درونی نيز دارد و نمیتوان گوهر ﻳ آنرا با فشار ﻳ از بيرون ناکَرانْمند (نامحدود) دِگَرانيد (متغير ساخت). حتی اينکه کاتوليکباوری، پس از پدآفند و ستيز ﻳ بسيار، و با آنکه بنياد اش آنرا ناپذيرا بود (و هنوز نيز هست)، سرانجام دربرابر ﻳ نوينگرايی (مدرنيته) و آزادیخواهی واپسنشست، به آن بازمیگشت که اين گنجايش ﻳ واپسنشينی و شکيبايی را در درون ﻳ خويش داشت! مسيح هواداران ﻳ خويش را به دوریجويی از درشتخويی فراخوانده بود و کار ﻳ «قيصر» و «خداوند» را از هم جدا میپنداشت. برآورد ﻳ نويسنده اما بر آن است که اين گنجايش به هيچ روی در اسلام ننهفته. اسلام نمیتواند فَرگُزيدگی (اولويت) ﻳ «خواست و گزينش ﻳ مردُمْزاد» در «اينجهان» را بپذيرد، زيرا اگر بپذيرد از درون خواهد شکست. باور ﻳ بنيادی ﻳ اسلام تنها در «گراميداشت ﻳ يزدان» و پيوست با «جهان ﻳ مينوی» نبوده و نيست، بلکه در فرمانبرداری ﻳ بی چون و چرا از «خداوند» ای کيفردهنده و ناشکيبا دربرابر ﻳ هرگونه دگرانديشی. نيز شيوه ﻳ بنيادی ﻳ گسترش ﻳ اسلام از آغاز در برهانآوری نبوده بلکه در آنکه سرانجام ميان ﻳ «باورمندان» و «دگرانديشان» «شمشير داوری میکند».
بازدِشت (reform) ناپذيری ﻳ اسلام
کسانيکه از «بازديسی» (فرآيند ﻳ رفرم) و «نوينسازی» ﻳ اسلام دممیزنند برنامه ای انجامناپذير را میدنبالند. آنچه «خوانِش» (قرائت)ها ﻳ ديگر و نوين از اسلام ناميده میشود، توانايی ﻳ جاافتادن ﻳ دوربرد ندارد، برای ﻳ آنکه آن خوانشها از آن «مرز ﻳ سرخ ﻳ دِگَرشپذيری» ﻳ اسلام، که بالاتر نامبرده شد، فراتر رفته اند. شکست ﻳ دوربرد ﻳ همه ﻳ جنبشها ﻳ بازديسنده، از «معتزله» گرفته تا «بابیگری»، هويدا مینمايد که آنها با بُنباورها ﻳ دگرشناپذير ﻳ اسلام ناسازگار بوده اند.
اين انديشه ﻳ خردمندانه ای نيست که میتوان باورمندان ﻳ به دين ای را واداشت تا الگو ﻳ پيامبر و بنيادگزار ﻳ دين ﻳ خويش را ناديده بگيرند و وارون ﻳ آن رفتار کنند. چگونه میتوان اسلام ای را بدون ﻳ بَرمانْدْمان (ميراث) ﻳ «مدنی» ﻳ پيامبر ﻳ اسلام و لشگرکشیها ﻳ او انگاشت؟ آيا میتوان مسلمانان ﻳ باورمند را به فراموشيدن ﻳ برخورد ﻳ پيامبر ﻳ اسلام با «بنیقريظه» واداشت؟ کارشناسان ﻳ اسلامشناس نيک میدانند که اين بنيادها سرچشمه ﻳ نخشکيدن ﻳ تروريسم ﻳ اسلامی هستند. در دينها ﻳ پيامبرمَند، بويژه از گونه ﻳ ابراهيمی، باياترين الگو ﻳ رفتاری کنش و روش ﻳ همان بنيادگزار ﻳ آن دين است. از اينرو درباره ﻳ اسلام چگونه میشد کُشندگان ﻳ احمد ﻳ کسروی را بهابزار ﻳ برهان ﻳ دينی بَرباوراند که کشتن ﻳ يک دگرانديش ﻳ فَراسنجنده (انتقاد کننده) درست نبوده، هنگاميکه الگو ﻳ پيامبر ﻳ اسلام در از ميان برداشتن ﻳ «نَضْر ابن الحارث» و ترور ﻳ «عَصْماء بنت المروان» و نمونهها ﻳ ديگر از ايندست را هر مسلمان ﻳ باورمند میشناسد؟
سکولاريزم ﻳ جدا از بازديسی ﻳ اسلام؟
زندهياد داريوش ﻳ همايون برای ﻳ گذشتن از همه ﻳ اين دشواریها آن پيشنهاد را میگستراند که سکولاريزم در کشورها ﻳ اسلامی و نيز در ايران نه از راه ﻳ «بهسازی ﻳ اسلام» بلکه تنها «جدا از اسلام» انجامپذير خواهد بود.
برپايه ﻳ اين پيشبررسیها اکنون میرسيم به پرسش ﻳ بنيادی و سرنوشتساز ﻳ اين واکافت:
تا چه اندازه میتوان در يک کشور ﻳ اسلامی «جدا از اسلام» و درکنار ﻳ «مسلمانان ﻳ باورمند» فرآيند ﻳ انديشه ﻳ همگانی را دِگَرانيد و يک «کشورداری ﻳ سکولار» را بَرايستاند؟
در اينجا پيش از فَراتر دنباليدن ﻳ بررسی بايسته ﻳ گفتن است که همه ﻳ اين نگرشها ﻳ «مو از ماست کِشنده» برای ﻳ از پيش پرداختن به «دشواریها ﻳ لافانگاشته (تخيلی)» و بدنبال ﻳ آن حتی گسترش ﻳ «فرسودگی و نااميدی» نيست، بلکه برای ﻳ راستينهنگر (واقعبين) بودن و کارها ﻳ دشوار را از پيش واکافتن و ابزار ﻳ درست ﻳ رهگشايی را سگاليدن. نويسنده بر آن باور است که همه ﻳ ناکامی ﻳ ايران در اين سد سال ﻳ از مشروطه گذشته، چه در بدست آوردن ﻳ مردمسالاری ﻳ پايدار و چه در پيشرفت ﻳ فَرساختيگ (صنعتی)، ريشه در ساده پنداشتن ﻳ «دشواریها ﻳ سترگ» داشته است.
بازگرديم به پُرسْمان (مسئله): تا چه اندازه میتوان در يک کشور ﻳ اسلامی «جدا از دين» و به گفته ای ديگر «کنار ﻳ لايهها ﻳ باورمند به اسلام» سکولاريزم را برايستاند؟
برآورد ﻳ نويسنده آن است که تا هنگاميکه بيش از ٢٥-١٥% ﻳ مردم ﻳ آن کشور (بستگی دارد به سرگذشت و پيشينه ﻳ فرهنگی ﻳ کشور) به اسلام باورمند باشند، در نگاه ﻳ دوربرد به هيچ روی. البته جاافتادن ﻳ کوتهبرد و ميانبرد ﻳ سکولاريزم را نبايد با پذيرش ﻳ بنيادی و دوربرد ﻳ آن همآميخت. برای ﻳ نمونه ترکيه پس از آتاترک چندين دهه چنين مینمود که کنار ﻳ اسلامباوری ﻳ بيشتره (اکثريت) ﻳ مردم اش توانسته سکولاريزم را نيز پذيرفته باشد، اما گرايشها ﻳ کنونی در ترکيه میآشکارانند که چنين نتوانسته، و آينده ﻳ ترکيه حتا بيشتر خواهد آشکارانْد.
کاتوليکباوری ﻳ سرسخت و سنگوار ﻳ اسپانيا در گذار ﻳ سده ﻳ نوزدهم و بيستم آنهنگام پدآفند دربرابر ﻳ نوينگرايی (مدرنيته) را رها کرد که ديد بيشتره ﻳ اسپانياييان خواهان ﻳ خردزيستی و نوينزيستی شدهاند. اين آن گنجايش است، که در شاخهها ﻳ دين ﻳ مسيحی نهفته، و از آن سخن رفت. دين ﻳ اسلام اما از آغاز ﻳ پيدايش اش با آن شيوه بنياد نهاده شد که میبايد با يک کمتره (اقليت) ﻳ باورمند آن بيشتره ﻳ ناباورمند را «به راه ﻳ راست» رهنمون کرد، اگر به زبان نشد از راه ﻳ جنگ و سپس به ابزار ﻳ جزيه و کيفر و فشار. ازاينرو هنگاميکه در يک کشور ﻳ مسلمان حتی بيشتره ﻳ مردم هوادار ﻳ «نوينگرايی» و «مَردُمزادگرايی» humanism شوند، آن کمتره ﻳ مسلمانمانده نه تنها آن فرآيند را پذيرا نيست، بلکه با فشار ﻳ هرچه بيشتر خواهد کوشيد تا زور را بدست گيرد و آن بيشتره ﻳ «گمراهگشته» را دوباره بهراه آورد. مسلمانان ﻳ باورمند آن «بازراهنمايی» را نه تنها کار ای ناشايست بلکه نهادينهترين «خويشکاری» (وظيفه) ﻳ دينی ﻳ خود میدانند. اين مکانيزم چنان فرسايش ای برای ﻳ آن همبودمان ﻳ «تازه نوينگرا» پديد میآورد که بخش ﻳ بزرگ ای از نيرو ﻳ سازنده ﻳ آنرا از کار و سازندگی خواهد بازداشت. ترورها ﻳ روزانه ﻳ دگرانديشان، بمبگذاریها ﻳ بیپايان، آسيبزدن به زنان ﻳ آزادپوش و از اين گونه رفتارها يک مردمسالاری ﻳ نوپا در چنين کشور ای را به مرز ﻳ جنگ ﻳ خانگی و سرانجام باز به برپايی ﻳ يک تکسالاری (استبداد)، چه از شيوه ﻳ اسلامی اش و چه از شيوه ﻳ آتاترکی-رضاشاهی اش، خواهد کشانيد. پيشنمونه ای از اين برآورد را، البته با برخی کرانْمندی (محدوديت)ها، در روزگار ﻳ رياست جمهوری ﻳ خاتمی و بازگشتن ﻳ بنيادگرايان ﻳ پس از آن میشد ديد.
پاسخ ای که به اين سناريو از سوی ﻳ برخی کارشناسان داده میشود آن است که در ايران ﻳ آينده، پس از روزگار ﻳ فرمانروايی ﻳ جمهوری ﻳ اسلامی، ما نه ٢٠ % مسلمان ﻳ باورمند بلکه کمتر از ٥ % خواهيم داشت و ديگر ﻳ مردم يا از بنياد بیدين و يا دارا ﻳ باورها ای بسيار نرم و خَمِشپذير از اسلام خواهند بود. آن ٥ % باورمند در آنهنگام چاره ای نخواهند داشت جز آنکه خود را با دادهها ﻳ همبودمان ﻳ سکولار سازگار کنند.
نويسنده اين پيشبينی را ناشدنی نمیشمارد، اما هنوز نکته ای را نشانه میرود که شايان ﻳ نگاه و بررسی است. نبايد فراموشيد که اسلام از روز ﻳ پيدايش اش هميشه روی ﻳ سخن و يارگيری اش با «لايهها ﻳ زيرين» ﻳ همبودْمان بوده است؛ میشود گفت کنار ﻳ باورها ﻳ ديگر اش گونه ای جنبش ﻳ «سوسيال انقلابی» بوده است. اين جنبش ﻳ «سوسيال انقلابی» با «پاداشها ﻳ دوجهانی» اش برای ﻳ بخش ﻳ نه چندان اندک ای از لايهها ﻳ زيرين ﻳ همبودمان بويژه در روزها ﻳ دُشْبود (بحران) ﻳ مادی هميشه دلربا بوده و خواهد ماند. نيز يادگار ﻳ جمهوری ﻳ اسلامی کمتر از دو دهه پس از پايان اش، با آن منش ﻳ سرسری که ويژه ﻳ فرهنگ ﻳ ايرانيان است، فراموشيده خواهد شد. از اينرو دشواری ﻳ اسلام و سکولاريزم از ديد ﻳ نويسنده تا زمان ای دراز، شايد حتا برای ﻳ هميشه، يک دشواری ﻳ ژرف در ايران خواهد ماند، گاهی کمرنگتر گاهی افروخته و سوزان.
آنچه نويسنده میخواهد فراهم آورد آن است که کوشندگان ﻳ شهرآراستيگ (سياسی) و روشنانديشان ﻳ ايرانی سادهدلی و دلخواهانگاری را کنارگذارند و درباره ﻳ آينده ﻳ کشور دشواریها ﻳ بنيادی را بدانسان که هستند بنگرند و رزمناک (جدی) گيرند. البته اين راستينهنگری به چَم (معنی) ﻳ بدبينی و نااميدی نيست، بلکه بدان چَم که خواستمايه (اراده) ﻳ خويش را آهنين ساختن و با سرآمد ﻳ باريکنگری راهکار ﻳ درست را جُستن.
پريدن و گذشتن از فرآيند ﻳ رودررويی؟
روان ﻳ ايرانيان ﻳ سکولار بيشتر يک روان ﻳ ستيزپرهيز و حتا ستيزگريز بوده است. آنان از روزگار ﻳ مشروطه گرفته تا سراسر ﻳ روزگار ﻳ پهلوی و تا امروز دل ﻳ خويش را با آن پندار خوش میکنند که اگر شمار ﻳ باسوادان و دانشآموختگان در کشور از فلان مرز فراتر رود ديگر ﻳ دشواریها ﻳ همبودمانيگ و فرهنگی به خودی ﻳ خود گشوده خواهند شد. از اينرو بی هيچ ستيز و بی هيچ فرسايش بهشت ای چشم به راه ﻳ ايرانيان خواهد بود. نادرستی ﻳ اين پندار را نه تنها سرنوشت ﻳ دودمان ﻳ پهلوی بلکه نيز بسياری نمونهها در سرگذشت ﻳ اروپا گواه هستند. نويسنده بر اين باور است که فرآيند ﻳ سکولاريزم در ايران بدون ﻳ فراسنجيدن (نقد کردن) ﻳ خود ﻳ دين ﻳ اسلام و در ميان گذاشتن ﻳ آن فراسنجی با همگان کامياب نخواهد شد. اين فراسنجيدن البته پيوسته «خرده گرفتن و ناليدن» از دين نيست بلکه پژوهيدن ﻳ آن ساختوَند (constituent)ها ﻳ دروندينی و تاريخی است، که در آينده بازدارنده ﻳ برايستانی ﻳ سکولاريزم میتوانند بود.
در پايان سخن را میسپارم به زندهياد داريوش ﻳ همايون، که در زمينه ای نزديک به همين بررسی، در سرآمد ﻳ راستينهنگری اما نيز با انگيزه بخشی و اميدآفرينی نوشته بود (با افزايش ﻳ کسرهها ﻳ پيوست « ﻳ »):
«مردمی که به روايتی ده هزار امامزاده را میپرستند، و چاه ﻳ زنانه و مردانه ﻳ جمکران برايشان بس نيست، ...، آيا بنا به اصل مشهور، شايسته ﻳ چنين حکومتی نيستند و آنچه درباره ﻳ آينده میگوييم خيالاتی نيست که در دل ﻳ ما میپزند؟ ... ما میتوانيم در شمردن ﻳ کاستیها ﻳ اخلاقی و فرهنگی ﻳ همميهنان ﻳ خود بيش از اينها برويم و برای بیحرکتی بهانهها ﻳ فراوانتر بدست آوريم. ولی اتوموبيل ﻳ جامعه را موتور ﻳ پيشروترين لايهها ﻳ اجتماعی به جلو میراند نه آشغالها ﻳ انباشته در صندوق ﻳ پشت آن.» (صد سال کشاکش با تجدد، ٤٣۷-٤٣۸، با افزايش ﻳ کسرهها ﻳ پيوست « ﻳ »)
[[ زبان ﻳ فارسی ﻳ اينجا بکار رفته فرجام ﻳ پژوهش ای چندساله است که اکنون آزمايشی بکار میرود.
در اينجا همين اندازه گفته باشد که:
۱) نشان ﻳ « ﻳ » بجای ﻳ کسره ﻳ پيوست بکار میرود: «مرد ﻳ درستکار»، «خانه ﻳ من».
۲) يای ﻳ تَکشُمار (يای ﻳ وحدت) هميشه جدا بشيوه ﻳ « ای » نوشته میشود: «مرد ای را ديدم» بجای ﻳ «مردی را ديدم».
۳) ضمير ﻳ پيوسته، جدا نوشته میشود: کلاه ام، کلاه ات، کلاه اش، کلاه مان، کلاه تان، کلاه شان.
٤) نشان ﻳ ويژه ﻳ صفت ساز پسوند ﻳ « يگ » است، که بويژه در صفت ها ﻳ نوساخته بکار میرود. ]]
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|