حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت
سکولاريزم و اسلام در ايران
شهرام آريان

April 15, 2011

جمعه 26 فروردین 2570 = April 15, 2011

 

بررسی درباره ﻳ سکولاريزم برای ﻳ ايرانيان پيوسته با يک پرسش ﻳ سرنوشت‏ساز همراه است:
آيا واکافتن (to analyse) ﻳ سکولاريزم در اروپا، به‏ويژه دريافتن ﻳ فرآيند ﻳ گسترش و چيرگی ﻳ آن در هَمبودْمان (جامعه) ﻳ اروپايی، می‏تواند الگو ای برای ﻳ بَرنهادن (مقرر ساختن) ﻳ سکولاريزم در همبودمان ﻳ ايران باشد؟

هَمسنجی (فرآيند ﻳ مقايسه) ﻳ سرسری ﻳ اسلام و مسيحيگری
برخی کارشناسان چنين می‏بُرهانند که آری، زيرا دين ﻳ مسيحی، که سکولاريزم ﻳ اروپايی کاميابانه با آن دست و پنجه نرم کرده، همانند ﻳ اسلام از خانواده ﻳ دين‏ها ﻳ ابراهيمی بوده و داده‏ها ای نزديک با آنچه اکنون در همبودمان‏ها ﻳ اسلامی برپا ست، در اروپا بَر ايستانده (استقرار داده) بوده است. ازاينرو، چنانچه مسيحيان توانستند سکولار شوند، ايران هم خواهد توانست.
البته پرسش در همين جا است، که آيا «نشانه‏ها ای از همانندی» بس است برای ﻳ آنکه سرنوشت ﻳ گُبالِش (تکامل) ﻳ هر دو دين و همبودمان‏ها ﻳ آغشته به آنها را يکی پنداشت؟
اگر به هر کدام از همانندی‏ها ﻳ نشان‏رفته ژرف‏تر نگريسته شود، در همان زمينه جُدبود (تفاوت)‏ها ﻳ آشکار ای ميان ﻳ مسيحيگری و اسلام يافته می‏شوند. نويسنده بر اين باور است که جدبود‏ها چنان ژرف و بنيادمند هستند که تَرابُردپذيری (انتقال‏پذيری) ﻳ الگوها ﻳ رسيدن به سکولاريزم را گُمان‏ناک (مشکوک) می‏سازند. ما در اين نوشتْمان (مقاله) ﻳ کوتاه البته از يک بررسی ﻳ بسنده در همسنجيدن ﻳ اسلام و مسيحيگری می‏بايستيم چشم‏‏پوشيد و تنها برخی نکته‏ها ﻳ کليدی را برمی‏شماريم.

نگاه ای به کاتوليک‏باوری و پروتستانت‏باوری

پيش از همسنجيدن ﻳ مسيحيگری و اسلام نگرش ای بر شاخه‏ها ﻳ گوناگون ﻳ خود ﻳ مسيحيگری می‏تواند بازگشاينده باشد. بررسی ﻳ بَرايستانی (فرآيند ﻳ استقرار) ﻳ سکولاريزم در جهان ﻳ پروتستانت و کاتوليک اين انديشه را، که فرايافت ﻳ برپايی ﻳ سکولاريزم به سادگی تَرابُردپذير نيست، استوارتر می‏سازد. آنچه در جهان ﻳ پروتستانت ﻳ انگليس و در بخش‏ها ﻳ پروتستانت ﻳ آلمان ﻳ سده ﻳ هژدهم در زمينه ﻳ جدايی ﻳ دين از کارکرد ﻳ کشورداری به آسانی بدست آمد، در فرانسه ﻳ کاتوليک با آنکه در دانش و فلسفه بسی پيشرفته بود، جز با خونريزی و سختگيری ﻳ پس از دگرغَلتِش (انقلاب) ﻳ ١۷۸۹ فراهم نيامد. در اسپانيا ﻳ کاتوليک که هيچ بدست نيامد، تا سرانجام در نيمه ﻳ سده ﻳ نوزدهم ﻳ ميلادی از پايگاه ﻳ فُرودستی و درماندگی اسپانيا الگوها ﻳ اروپا ﻳ آپاختری (شمالی) را سرسری و نادريافته بازنگاشت (کپی کرد).
نويسنده براين باور است که حتا اگر همين امروز کشورها ﻳ پروتستانت ﻳ اروپا ﻳ آپاختری و کارکرد ﻳ الگوآفرينی ﻳ آنها برای ﻳ اروپا ﻳ نيمروزيگ (جنوبی) ديگر نباشد، در کمتر از ١٠٠ سال دين ﻳ کاتوليک در اروپا دوباره به سوی ﻳ کشورداری خواهد دست ياخت! کاتوليک‏باوری حتی امروز نيز تنها زير ﻳ فشار و فَرافرمود (کنترل) ﻳ اروپا ﻳ آپاختری، و الگوها ﻳ کامياب و زورمند اش است، که جدايی ﻳ دين از کشورداری را پذيرفته؛ اما بنياد ﻳ اين پذيرش در نهاد ﻳ آن جای ندارد و حتا با آن ناسازگار است. گفته‏ها و سنگرگيری‏ها ﻳ پاپ‏ها در سده ﻳ بيستم و بيست و يکم ﻳ ميلادی اين راستينه (واقعيت) را به نيکی هويدا می‏نمايند.

کارکرد ﻳ دين بر جهان‏نگری (ideology)

اين جُدبود (تفاوت) در سازگاری ﻳ پروتستانت‏باوری و کاتوليک‏باوری با سکولاريزم از آن برمی‏خيزد که هر دين ای با « بُن‏باورها» ﻳ خويش در مغز ﻳ باورمند يک ساختار ﻳ ويژه از جهان‏نگری برپا می‏سازد. اين فَرافرمايی (فرآيند ﻳ کنترل) بر جهان‏نگری هرچه تنگ‏تر و سخت‏تر باشد، آزادی ﻳ کمتر ای برای ﻳ مَردُمزاد (انسان) بازمی‏گذارد. کارکرد ﻳ فرافرمود ﻳ انديشه‏ها بدست ﻳ «بُن‏باورها» تا اندازه ای همانندی دارد با ساختار ﻳ اقليدسی ﻳ فَراِنگاشت‏شناسی (علم ﻳ رياضيات). آنجا نيز گِردآمد (مجموعه) ای از بُن‏قانون‏ها ﻳ «آکسيوماتيک» همه ﻳ ساختمان ﻳ نِگَرمانيگ (تئوريک) ﻳ يک بخش را، مانند ﻳ «جبر» يا «آناليز» را، از اندک دستورها ﻳ بنيادی فراهم می‏آفرينند. البته گفتمان ای بسنده در اينباره نيز يکسره از گستره ﻳ اين نوشتْمان (مقاله) بيرون است.
به همين اندازه بسنده کنيم که آن جهان‏نگری که در روان ﻳ يک پروتستانت‏باور ديس می‏يابد (شکل می‏گيرد) با آنچه در روان ﻳ يک کاتوليک‏باور می‏انجامد، بسی جُدگون (متفاوت) است؛ زيرا جهان‏نگری ﻳ آن دو از بُن‏باورها ای فَرآمده اند، که در بنيادشان باهم «ناسازگار» هستند. درجاييکه پروتستانت‏باوری گزينش ﻳ آزادانه ﻳ روش ﻳ زيستن و انديشيدن را هُدِه (حق) ﻳ «يزدان‏داد» ﻳ مردمزاد می‏شمارد، کاتوليک‏باوری درست وارون ﻳ آن، مردمزاد را هَستْمند (موجود) ای گناهکار و گمراه می‏شمارد که بايد رهنموده شود.
برآورد ﻳ نويسنده از اسلام آن است، که آن گستره از آزادی که اسلام برای ﻳ مَردُمزاد می‏گذارد چنان تنگ است، که حتی از دين ﻳ کاتوليک نيز بسی فَرافرماينده (کنترل کننده)‏تر است.

آيا خواست ﻳ بيشتره (اکثريت) ﻳ مردم بس نيست؟
بُرهانيده می‏شود که هراندازه که اسلام آزادی‏ها ﻳ مردمزاد را حتا تنگ‏تر از کاتوليک‏باوری بفشارد، اين کار ای به مردم و خواسته‏ها ﻳ آنان ندارد. هنگاميکه بيشتره ﻳ مردم جدايی ﻳ دين از کشورداری را فراخواهند، اين فراخواست چنان فشار ای بر کشورداران ﻳ دينسالار، و يا بر روی ﻳ لايه‏ها ﻳ ديندار ﻳ همبودمان، می‏آورد که آنان را سرانجام خواهد واپس‏نشاند.
درستی ﻳ اين برآورد گمان‏ناک می‏باشد، از آنجاييکه هر چيزی مرز و اندازه ﻳ درونی نيز دارد و نمی‏توان گوهر ﻳ آنرا با فشار ﻳ از بيرون نا‏کَرانْمند (نامحدود) دِگَرانيد (متغير ساخت). حتی اينکه کاتوليک‏باوری، پس از پدآفند و ستيز ﻳ بسيار، و با آنکه بنياد اش آنرا ناپذيرا بود (و هنوز نيز هست)، سرانجام دربرابر ﻳ نوين‏گرايی (مدرنيته) و آزادی‏خواهی واپس‏نشست، به آن بازمی‏گشت که اين گنجايش ﻳ واپس‏نشينی و شکيبايی را در درون ﻳ خويش داشت! مسيح هواداران ﻳ خويش را به دوری‏جويی از درشتخويی فراخوانده بود و کار ﻳ «قيصر» و «خداوند» را از هم جدا می‏پنداشت. برآورد ﻳ نويسنده اما بر آن است که اين گنجايش به هيچ روی در اسلام ننهفته. اسلام نمی‏تواند فَرگُزيدگی (اولويت) ﻳ «خواست و گزينش ﻳ مردُمْزاد» در «اينجهان» را بپذيرد، زيرا اگر بپذيرد از درون خواهد شکست. باور ﻳ بنيادی ﻳ اسلام تنها در «گراميداشت ﻳ يزدان» و پيوست با «جهان ﻳ مينوی» نبوده و نيست، بلکه در فرمانبرداری ﻳ بی چون و چرا از «خداوند» ای کيفردهنده و ناشکيبا دربرابر ﻳ هرگونه دگرانديشی. نيز شيوه ﻳ بنيادی ﻳ گسترش ﻳ اسلام از آغاز در برهان‏آوری نبوده بلکه در آنکه سرانجام ميان ﻳ «باورمندان» و «دگرانديشان» «شمشير داوری می‏کند».

بازدِشت (reform) ناپذيری ﻳ اسلام

کسانيکه از «بازديسی» (فرآيند ﻳ رفرم) و «نوين‏سازی» ﻳ اسلام دم‏می‏زنند برنامه‏ ای انجام‏ناپذير را می‏دنبالند. آنچه «خوانِش» (قرائت)ها ﻳ ديگر و نوين از اسلام ناميده می‏شود، توانايی ﻳ جاافتادن ﻳ دوربرد ندارد، برای ﻳ آنکه آن خوانش‏ها از آن «مرز ﻳ سرخ ﻳ دِگَرش‏پذيری» ﻳ اسلام، که بالاتر نامبرده شد، فراتر رفته اند. شکست ﻳ دوربرد ﻳ همه ﻳ جنبش‏ها ﻳ بازديسنده، از «معتزله» گرفته تا «بابی‏گری»، هويدا می‏نمايد که آنها با بُن‏باورها ﻳ دگرش‏ناپذير ﻳ اسلام ناسازگار بوده ‏اند.
اين انديشه ﻳ خردمندانه ای نيست که می‏توان باورمندان ﻳ به دين ای را واداشت تا الگو ﻳ پيامبر و بنيادگزار ﻳ دين ﻳ خويش را ناديده بگيرند و وارون ﻳ آن رفتار کنند. چگونه می‏توان اسلام ای را بدون ﻳ بَرمانْدْمان (ميراث) ﻳ «مدنی» ﻳ پيامبر ﻳ اسلام و لشگرکشی‏ها ﻳ او انگاشت؟ آيا می‏توان مسلمانان ﻳ باورمند را به فراموشيدن ﻳ برخورد ﻳ پيامبر ﻳ اسلام با «بنی‏قريظه» واداشت؟ کارشناسان ﻳ اسلام‏شناس نيک می‏دانند که اين بنيادها سرچشمه ﻳ نخشکيدن ﻳ تروريسم ﻳ اسلامی هستند. در دين‏ها ﻳ پيامبرمَند، بويژه از گونه ﻳ ابراهيمی، باياترين الگو ﻳ رفتاری کنش و روش ﻳ همان بنيادگزار ﻳ آن دين است. از اينرو درباره ﻳ اسلام چگونه می‏شد کُشندگان ﻳ احمد ﻳ کسروی را به‏ابزار ﻳ برهان ﻳ دينی بَرباوراند که کشتن ﻳ يک دگرانديش ﻳ فَراسنجنده (انتقاد کننده) ‏درست نبوده، هنگاميکه الگو ﻳ پيامبر ﻳ اسلام در از ميان برداشتن ﻳ «نَضْر ابن الحارث» و ترور ﻳ «عَصْماء بنت المروان» و نمونه‏ها ﻳ ديگر از ايندست را هر مسلمان ﻳ باورمند می‏شناسد؟

سکولاريزم ﻳ جدا از بازديسی ﻳ اسلام؟

زنده‏ياد داريوش ﻳ همايون برای ﻳ گذشتن از همه ﻳ اين دشواری‏ها آن پيشنهاد را می‏گستراند که سکولاريزم در کشورها ﻳ اسلامی و نيز در ايران نه از راه ﻳ «بهسازی ﻳ اسلام» بلکه تنها «جدا از اسلام» انجام‏پذير خواهد بود.

برپايه ﻳ اين پيش‏بررسی‏ها اکنون می‏رسيم به پرسش ﻳ بنيادی و سرنوشت‏ساز ﻳ اين واکافت:

تا چه اندازه می‏توان در يک کشور ﻳ اسلامی «جدا از اسلام» و درکنار ﻳ «مسلمانان ﻳ باورمند» فرآيند ﻳ انديشه ﻳ همگانی را دِگَرانيد و يک «کشورداری ﻳ سکولار» را بَرايستاند؟

در اينجا پيش از فَراتر دنباليدن ﻳ بررسی بايسته ﻳ گفتن است که همه ﻳ اين نگرش‏ها ﻳ «مو از ماست کِشنده» برای ﻳ از پيش پرداختن به «دشواری‏ها ﻳ لاف‏انگاشته (تخيلی)» و بدنبال ﻳ آن حتی گسترش ﻳ «فرسودگی و نااميدی» نيست، بلکه برای ﻳ راستينه‏نگر (واقع‏بين) بودن و کارها ﻳ دشوار را از پيش واکافتن و ابزار ﻳ درست ﻳ رهگشايی را سگاليدن. نويسنده بر آن باور است که همه ﻳ ناکامی ﻳ ايران در اين سد سال ﻳ از مشروطه گذشته، چه در بدست آوردن ﻳ مردم‏سالاری ﻳ پايدار و چه در پيشرفت ﻳ فَرساختيگ (صنعتی)، ريشه در ساده پنداشتن ﻳ «دشواری‏ها ﻳ سترگ» داشته است.

بازگرديم به پُرسْمان (مسئله): تا چه اندازه می‏توان در يک کشور ﻳ اسلامی «جدا از دين» و به گفته ای ديگر «کنار ﻳ لايه‏ها ﻳ باورمند به اسلام» سکولاريزم را برايستاند؟

برآورد ﻳ نويسنده آن است که تا هنگاميکه بيش از ٢٥-١٥% ﻳ مردم ﻳ آن کشور (بستگی دارد به سرگذشت و پيشينه ﻳ فرهنگی ﻳ کشور) به اسلام باورمند باشند، در نگاه ﻳ دوربرد به هيچ روی. البته جاافتادن ﻳ کوته‏برد و ميانبرد ﻳ سکولاريزم را نبايد با پذيرش ﻳ بنيادی و دوربرد ﻳ آن هم‏آميخت. برای ﻳ نمونه ترکيه پس از آتاترک چندين دهه چنين می‏نمود که کنار ﻳ اسلام‏باوری ﻳ بيشتره (اکثريت) ﻳ مردم اش توانسته سکولاريزم را نيز پذيرفته باشد، اما گرايش‏ها ﻳ کنونی در ترکيه می‏آشکارانند که چنين نتوانسته، و آينده ﻳ ترکيه حتا بيشتر خواهد آشکارانْد.
کاتوليک‏باوری ﻳ سرسخت و سنگوار ﻳ اسپانيا در گذار ﻳ سده ﻳ نوزدهم و بيستم آنهنگام پدآفند دربرابر ﻳ نوين‏گرايی (مدرنيته) را رها کرد که ديد بيشتره ﻳ اسپانياييان خواهان ﻳ خردزيستی و نوين‏زيستی شده‏اند. اين آن گنجايش است، که در شاخه‏ها ﻳ دين ﻳ مسيحی نهفته، و از آن سخن رفت. دين ﻳ اسلام اما از آغاز ﻳ پيدايش اش با آن شيوه بنياد نهاده شد که می‏بايد با يک کمتره (اقليت) ﻳ باورمند آن بيشتره ﻳ ناباورمند را «به راه ﻳ راست» رهنمون کرد، اگر به زبان نشد از راه ﻳ جنگ و سپس به ابزار ﻳ جزيه و کيفر و فشار. ازاينرو هنگاميکه در يک کشور ﻳ مسلمان حتی بيشتره ﻳ مردم هوادار ﻳ «نوين‏گرايی» و «مَردُمزادگرايی» humanism شوند، آن کمتره ﻳ مسلمان‏مانده نه تنها آن فرآيند را پذيرا نيست، بلکه با فشار ﻳ هرچه بيشتر خواهد کوشيد تا زور را بدست گيرد و آن بيشتره ﻳ «گمراه‏گشته» را دوباره به‏راه آورد. مسلمانان ﻳ باورمند آن «بازراهنمايی» را نه تنها کار ای ناشايست بلکه نهادينه‏ترين «خويشکاری» (وظيفه) ﻳ دينی ﻳ خود می‏دانند. اين مکانيزم چنان فرسايش ای برای ﻳ آن همبودمان ﻳ «تازه نوين‏گرا» پديد می‏آورد که بخش ﻳ بزرگ ای از نيرو ﻳ سازنده ﻳ آنرا از کار و سازندگی خواهد بازداشت. ترورها ﻳ روزانه ﻳ دگرانديشان، بمب‏گذاری‏ها ﻳ بی‏پايان، آسيب‏زدن به زنان ﻳ آزاد‏پوش و از اين گونه رفتارها يک مردمسالاری ﻳ نوپا در چنين کشور ای را به مرز ﻳ جنگ ﻳ خانگی و سرانجام باز به برپايی ﻳ يک تک‏سالاری (استبداد)، چه از شيوه ﻳ اسلامی اش و چه از شيوه ﻳ آتاترکی-رضاشاهی اش، خواهد کشانيد. پيش‏نمونه ای از اين برآورد را، البته با برخی کرانْمندی (محدوديت)‏ها، در روزگار ﻳ رياست جمهوری ﻳ خاتمی و بازگشتن ﻳ بنيادگرايان ﻳ پس از آن می‏شد ديد.
پاسخ ای که به اين سناريو از سوی ﻳ برخی کارشناسان داده می‏شود آن است که در ايران ﻳ آينده، پس از روزگار ﻳ فرمانروايی ﻳ جمهوری ﻳ اسلامی، ما نه ٢٠ % مسلمان ﻳ باورمند بلکه کمتر از ٥ % خواهيم داشت و ديگر ﻳ مردم يا از بنياد بی‏دين و يا دارا ﻳ باورها ای بسيار نرم و خَمِش‏پذير از اسلام خواهند بود. آن ٥ % باورمند در آنهنگام چاره ای نخواهند داشت جز آنکه خود را با داده‏ها ﻳ همبودمان ﻳ سکولار سازگار کنند.
نويسنده اين پيشبينی را ناشدنی نمی‏شمارد، اما هنوز نکته ای را نشانه می‏رود که شايان ﻳ نگاه و بررسی است. نبايد فراموشيد که اسلام از روز ﻳ پيدايش اش هميشه روی ﻳ سخن و يارگيری اش با «لايه‏ها ﻳ زيرين» ﻳ همبودْمان بوده است؛ می‏شود گفت کنار ﻳ باورها ﻳ ديگر اش گونه ای جنبش ﻳ «سوسيال انقلابی» بوده است. اين جنبش ﻳ «سوسيال انقلابی» با «پاداش‏ها ﻳ دوجهانی» اش برای ﻳ بخش ﻳ نه چندان اندک ای از لايه‏ها ﻳ زيرين ﻳ همبودمان بويژه در روزها ﻳ دُشْبود (بحران)‏ ﻳ مادی هميشه دلربا بوده و خواهد ماند. نيز يادگار ﻳ جمهوری ﻳ اسلامی کمتر از دو دهه پس از پايان اش، با آن منش ﻳ سرسری که ويژه ﻳ فرهنگ ﻳ ايرانيان است، فراموشيده خواهد شد. از اينرو دشواری ﻳ اسلام و سکولاريزم از ديد ﻳ نويسنده تا زمان ای دراز، شايد حتا برای ﻳ هميشه، يک دشواری ﻳ ژرف در ايران خواهد ماند، گاهی کمرنگ‏تر گاهی افروخته و سوزان.
آنچه نويسنده می‏خواهد فراهم آورد آن است که کوشندگان ﻳ شهرآراستيگ (سياسی) و روشن‏انديشان ﻳ ايرانی ساده‏دلی و دلخواه‏انگاری را کنارگذارند و درباره ﻳ آينده ﻳ کشور دشواری‏ها ﻳ بنيادی را بدان‏سان که هستند بنگرند و رزمناک (جدی) گيرند. البته اين راستينه‏نگری به چَم (معنی) ﻳ بدبينی و نااميدی نيست، بلکه بدان چَم که خواست‏مايه (اراده) ﻳ خويش را آهنين ساختن و با سرآمد ﻳ باريک‏نگری راهکار ﻳ درست را جُستن.

پريدن و گذشتن از فرآيند ﻳ رودررويی؟

روان ﻳ ايرانيان ﻳ سکولار بيشتر يک روان ﻳ ستيزپرهيز و حتا ستيزگريز بوده است. آنان از روزگار ﻳ مشروطه گرفته تا سراسر ﻳ روزگار ﻳ پهلوی و تا امروز دل ﻳ خويش را با آن پندار خوش می‏کنند که اگر شمار ﻳ باسوادان و دانش‏آموختگان در کشور از فلان مرز فراتر رود ديگر ﻳ دشواری‏ها ﻳ همبودمانيگ و فرهنگی به خودی ﻳ خود گشوده خواهند شد. از اينرو بی هيچ ستيز و بی هيچ فرسايش بهشت ای چشم به راه ﻳ ايرانيان خواهد بود. نادرستی ﻳ اين پندار را نه تنها سرنوشت ﻳ دودمان ﻳ پهلوی بلکه نيز بسياری نمونه‏ها در سرگذشت ﻳ اروپا گواه هستند. نويسنده بر اين باور است که فرآيند ﻳ سکولاريزم در ايران بدون ﻳ فراسنجيدن (نقد کردن) ﻳ خود ﻳ دين ﻳ اسلام و در ميان گذاشتن ﻳ آن فراسنجی با همگان کامياب نخواهد شد. اين فراسنجيدن البته پيوسته «خرده گرفتن و ناليدن» از دين نيست بلکه پژوهيدن ﻳ آن ساخت‏وَند (constituent)ها ﻳ درون‏دينی و تاريخی است، که در آينده بازدارنده ﻳ برايستانی ﻳ سکولاريزم می‏توانند بود.

در پايان سخن را می‏سپارم به زنده‏ياد داريوش ﻳ همايون، که در زمينه ای نزديک به همين بررسی، در سرآمد ﻳ راستينه‏نگری اما نيز با انگيزه بخشی و اميدآفرينی نوشته بود (با افزايش ﻳ کسره‏ها ﻳ پيوست « ﻳ »):
«مردمی که به روايتی ده هزار امامزاده را می‏پرستند، و چاه ﻳ زنانه و مردانه ﻳ جمکران برايشان بس نيست، ...، آيا بنا به اصل مشهور، شايسته ﻳ چنين حکومتی نيستند و آنچه درباره ﻳ آينده می‏گوييم خيالاتی نيست که در دل ﻳ ما می‏پزند؟ ... ما می‏توانيم در شمردن ﻳ کاستی‏ها ﻳ اخلاقی و فرهنگی ﻳ هم‏ميهنان ﻳ خود بيش از اينها برويم و برای بی‏حرکتی بهانه‏ها ﻳ فراوان‏تر بدست آوريم. ولی اتوموبيل ﻳ جامعه را موتور ﻳ پيشروترين لايه‏ها ﻳ اجتماعی به جلو می‏راند نه آشغال‏ها ﻳ انباشته در صندوق ﻳ پشت آن.» (صد سال کشاکش با تجدد، ٤٣۷-٤٣۸، با افزايش ﻳ کسره‏ها ﻳ پيوست « ﻳ »)




[[ زبان ﻳ فارسی ﻳ اينجا بکار رفته فرجام ﻳ پژوهش ای چندساله است که اکنون آزمايشی بکار می‏رود.
در اينجا همين اندازه گفته باشد که:
۱) نشان ﻳ « ﻳ » بجای ﻳ کسره ﻳ پيوست بکار می‏رود: «مرد ﻳ درستکار»، «خانه ﻳ من».
۲) يای ﻳ تَکشُمار (يای ﻳ وحدت) هميشه جدا بشيوه ﻳ « ای » نوشته می‏شود: «مرد ای را ديدم» بجای ﻳ «مردی را ديدم».
۳) ضمير ﻳ پيوسته، جدا نوشته می‏شود: کلاه ام، کلاه ات، کلاه اش، کلاه مان، کلاه تان، کلاه شان.
٤) نشان ﻳ ويژه ﻳ صفت ساز پسوند ﻳ « يگ » است، که بويژه در صفت ها ﻳ نوساخته بکار می‏رود. ]]

---------------------------

نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟


از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.


---------------------------

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites