"ما با همه مبارزه پیگیر و آشتیناپذیر خود با جموریاسلامی در برابر حمله به ایران بیطرف نخواهیم ماند. وظیفه ما صدور اعلامیههای خوش ظاهر نیست. اولویت حزب پیش از هر چیز دفاع از موجودیت و یگانگی ملی و یکپارچگی سرزمینی ایران است و حزب برای دفاع از ایران در کنار هر حکومتی، از جمله موقتا جمهوریاسلامی، خواهد ایستاد. ما لازم میدانیم هر اشتباهی را در این باره پیشاپیش برطرف سازیم. مردم ایران با دسته گل به پیشباز مهاجمان نخواهند رفت. حمله به ایران بهترین وسیله خلع سلاح کردن مخالفان جمهوریاسلامی و واداشتنشان به فراموش کردن موقتی مبارزه آزادیخواهانه خواهد بود" (قطعنامهی کنگرهی حزب مشروطه ی ایران (لیبرال دموکرات) شهریور 2569).
این مطلب به راستی نکته سنجی رهبران حزب مشروطه و زنگ هشداری بود که در کنگرهی هشتم حزب مشروطه ایران ( لیبرال دموکرات) به صدا درآمد تا عدهای سوداگر، سودجو، ناآگاه و نابخرد در کوران حوادث جنبش سبز که چهرهی جهان را دیگرگون کرد، نتوانند مسیر درست یک ملت آزادیخواه را برای نیل به فردایی بهتر به سوی کجراهههای هوسرانیهای خویش بکشند. در طول تاریخ این مرز بوم بیشک تنها علت اساسی گرفتاری مردمان این سرزمین عدم پایبندیِ عدهای به پرنسیپهای ملی، میهنی و دستکم به باورهای خویش بوده است. آنجاای که برای از پیشرو برداشتن رضا شاه به سرنیزههای خارجی متوسل شدند و میهنی را تا نابودی، مرگ و تکه پاره شدن پیش بردند ( که البته بیهیچ شرمی از آن روز با افتخار در اسناد خویش یاد میکنند) که اگر درایت میهندوستانی چون فروغی، شاه فقید و قوام و دیگران نبود، آنچه را که نمیباید با شهامت انجام میدادند! و یا در برابر محمد رضا شاه با پولهای بیکران خارجی به دامان آیت الله پناه بردند تا از طریق مکه، زهر مسکو-ای خویش را به خورد ملت ایران بدهند، که البته در این مورد به طرز شگفتآوری موفقیت از آن آنان شد.
در این مقال میکوشم تا پاسخی در خور به مقالهای به عنوان ( ما و آنها) به قلم آقای حبیب تبریزیان (که پیش از این میانگاشتم که از گذشتهی خونبار خویش و آنچه در سال 57 کردهاند پشیمان گشته و درگرگشتی به سوی ایرانیان و وادی خرد داشتهاند) داده باشم.
دیکتاتوران در تاریخ ثابت کردهاند که به هیچ روی به دلخواه از قدرت کنارگیری نمیکنند ( که اگر چنین بود دیگر نام دیکتاتور با آنها بیگانه میبود) اما نکتهی اصلی و مشترک تمامی دیکتاتوران عالم از هر نوعی، مذهبی تا کمونیست عدم توان در کنترل خواست و ارادهی یک ملت بپاخواسته است. آنچنانی که در رومانی یا گرجستان اتفاق افتاد. مسیر مشخص تمامی دیکتاتوران و مستبدان عالم رو به سوی سقوط است، زمان در این بازی اگرچه نقش دارد اما تایین کننده نیست. بارزترین مسئله در میان همهی خودکامگان جهان این است که برای ماندن در قدرت از هیچ کاری فروگذار نمیکنند، پس جای تعجب نیست که اگر رهبرانی در اینگونه دوّل فرمان کشتار، شکنجه و تجاوز را به راحتی فروبردن جرعهای آب، بدهند. آنان انتخاب خویش را در همان آغازین روزها میکنند تا برای قدرت به ملت به چشم بیگانگانی بنگرند که هرآینه به سرنوشت آنان رنگ غم میپاشانند. آنچه استالین، مائو، فرانکو، جورج پنجم در برابر مخالفان خویش انجام دادند هیچ کمی از آنچه امروز بشار اسد، ملایان جمهوریاسلامی و قذافی انجام داده و میدهند، ندارد. این ماهیت تمامی دیکتاتوران است اما اینکه چه نیتی در پس ذهن کسانی قرار گرفته که با ترساندن مردمی که تصمیم خود را برای از میان برداشتن خودکامگان گرفتهاند، امر را مشتبه کنند که این نظام بسیار توانمندتر از آنی است که با اراده و مبارزات آنان از بین برود، باید مورد کنکاش قرار گیرد. فکر میکنم اینگونه افراد پیش از آنکه نگران زیاد بودن توان این رژیم باشند میباید که در افکار و گذشتهی خویش بازنگری کلی کنند تا به سهم خویش از روی کار آوردن رژیمهای ویاگرا-ابزار واقف شوند!
هیچ مطلقی در عالم وجود ندارد. هر پدیدهای دارای دو روی مثبت و منفی است. حتی جمهوریاسلامی و متضاد آن مردمسالاری! هرچند قضاوت را باید از تاثیرگذاری هریک از این دو بار منفی و مثبت کرد. آنجایی که به گفتهی چرچیل: دموکراسی هم دارای معایبی است اما در حال حاضر بهترین است. و یا اینکه جمهوریاسلامی یکی از سیاهترین و تبهکارترین دوّل تاریخ بشریت است باعث نمیشود که به هردوی این پدیدهها خارج از قانون عدم وجود مطلق نگریست! نه از آن جهت که در کارنامهی جمهوری سراسر سیاه اسلامی به دنبال نقاط مثبت بگردیم و یا در مردمسالاری به دنبال نقاط منفی، بلکه منظور این است که در سنجیدن هر پدیدهای باید از مطلقگرایی و سیاه و سفید دیدن دوری کرد. در جمهوریاسلامی هم افرادی لایق، میهندوست و مردمخواه وجود دارد( هرچند ممکن است تعدادشان اندک باشد و در ماهیت سیاه جمهوریاسلامی تغییری ایجاد نکنند) اما وجود همان میزان اندک هم دلیل رد تئوری مطلقگرایی است. در سپاه پاسدارن و ارتش ایران کم نیستند کسانی که به راستی دل در گرو ی خدمت به این مملکت بستهاند. دستکم همانند دوستانی که تا دیروز سنگ میرحسینها و بهبود خواهان (اصلاح طلبان) رژیم را به سینه میزدند باید به خوبی درک کرده باشند که میشود در همین نظام هم به دنبال آدمهای لایق و میهندوست گشت تا به افزودن آنان به جمع مردم هرچه پرتوانتر به نابودی این جمهوری سراسر تباهی کمر بست. حتما کسانی هستند، آنچنان که در جریان حضور خیابانی جنبش سبز و پس آن در برابر ریخته شدن خون جگرگوشهگان این ملت سکوت نکردند و به صفوف مردم پیوستند. پس همه را به یک چوب راندن در واقع 3 خطر برای جنبش مردمی ایجاد میکند:
1 - دور کردن هرچه بیشتر آن دسته از کسانی که در بدنهی این رژیم دلی در گروی مردم دارند یا دستکم از آنچه کردهاند پشیمان شده و درصدد جبران بر آمدهاند از صفوف مردم. با این بهانه که حال که قرار است دوستان آقای تبریزیان ما را به چشم جلادان دیگر بنگرند و از همین حالا در برابر گلولهی بیگانگان قرار بدهند، پس میمانیم و از این نظام در برابر چون اینان که برای رسیدن به قدرت آمادهاند خاک خویش و جان مردماناش را به بیگانه بفروشند، میایستیم! این رویکرد یعنی گره زدن سرنوشت جمهوریاسلامی و کسانی که تحت فرمانش هستند.
2- ایجاد این پرسش بنیادین در ذهن مردم که اگر روزی تئوری این دوستان بکاربسته شود آیا جهنم عراق را تجربه نخواهند کرد؟ یادمان نرفته که صدام حسین تا بود منفور مردماش بود اما وقتی همین تئوری دوستان در عراق بکاربسته شد به یک باره به ماه عزیمت کرد و رشک مردم دلخسته از کشت شدن شد. بیشک مردمی که برای دفاع از این آب و خاک هشت سال جانانه در دو جبهه ( یکی داخلی و دیگری خارجی) کشته دادهاند به هیچ بها -ای نخواهند پذیرفت که بار دیگر به مانند آنچه در شهریور 1320 روی داد سرنوشت آنان را بسرانجامند. ملتی که بدان درجه از شعور و بلوغ رسیدهاند که جنبش سبزی را پایهریزی کنند که بستر ایجاد دگرگونیها گستردهی جهانی شود، بیگمان تن به اسارت بیگانه نخواهد داد. پس زحمت فرستادن دوبارهی خمینی به ماه را نکشید!
3- همان افسران سیاه و سپید پوست ارتش امریکا و اسرائیل امروز در عراق میلیونها دلار خرج کردهاند تا پیشمرگهگانی آموزش بدهند که در خیالهای خام و پریشان خویش خاک این مملکت را در توبره به یغما برند و سرزمیناش را تکهتکه کنند. بیگانه هیچگاه دلش به حال ما نسوخته، تاریخ گواه راستینی برای این مدعا ست. و یا دستکم تیتر روزنامهای در انگلستان در زمان جنگ خلیج پارس به خوبی این چنین اندیشهای را به چالش میکشد که نوشته بود : آیا اگر در کویت به جای نفت، هویج کاشته میشد بازهم انگستان نگران سرنوشت مردم کویت میشد؟
من فکر میکنم که مردم و بویژه جوانان به آن درجه از شکوفایی و خردگرایی رسیده است که بهتر از اینچنین دوستانی، سره را از ناسره تشخیص دهند. ملتی که جنبشی به ژرفای جنبش سبز نتیجهی خردگراییشان است را دوستان با چه برهان و با چه هدفی میخواهند زیر بمباران بیگانه ببرند؟ آیا میشود به بهای از میان برداشتن جمهوریاسلامی، ایرانی را به باد فنا داد تا آقایان به خیال خویش کرزای و چلپیهای ایران شوند؟ این ملت پس از تجربهی این 33 سال که حاصل همین دست افکار خوشباورانه بود به نیکی درس بزرگی از تاریخ خویش گرفتهاند که هرگاه برای حل مسئلهی داخلی دست به دامان بیگانه شوند، جز ضحاک و حزب توده و خمینی حاصلی در پی نخواهد داشت.
تعجب عمیق من از آنجاست که کسانی داعیهی مهربانی دارند که ذرهای شرافت سیاسی و پایبندی به پرنسیپها ندارند. کسانی که کشوری و ملتی به بزرگی ایران را به سودای اذهان پریشان خویش تقدیم سربازان بیگانه کنند و در این راه آنچنان پیش رفتهاند که گوانتانامو و ابوغریب افسران امریکایی را به کهریزک ملایان مقدم و مقدستر میکنند. بارها فریاد این ملت را نشنیده انگاشتهاند که با هرآنچه در توان داشت و دارد تلاش کرد نشان دهد که از خشونت، جنگ و هرج و مرج بیزار است. زیرا به خوبی میداند که هیچ صلحی از دهانهی توپها خارج نمیشود. جنگ تنها صحنهی نبرد قدرت است و در این راه هرکه زورش بیشتر و میزان کشتارش بیشتر باشد پیروز نهایی خواهد بود و برپایهی رسم جنگ، پیروز تایین کنندهی سرنوشت مغلوب است.
امروز سرنوشت مردم و کشور ایران به آن نقطه از دوراهی رسیده است که یک سویش نابودی و سوی دیگر کامیابی ست و ما به عنوان کنشگران این جامعه میباید که راه درست را به مقصد پیروزی در پیش بگیریم. نه اینکه، حال که از جنبش سبز دلسرد شدهایم فرمان جنگ صادر کنیم و هیچ هم شرممان از نابودی زیرساختهای این مملکت و جان و خانمان مردمانش و از همه مهمتر پیشگاه ملت ایران نشود.
تاریخ ثابت کرده است که دیر یا زود بساط خودکامگان برچیده خواهد شد. حال پرسش اینجاست که آیا آبروی چندهزار سالهی ایرانیان را دستخوش ماجراجوییهای خویش کردن، رواست؟ و آیا این اعلان جنگ به هستندگی یک ملت بالنده و پرافتخار نیست؟ بین ما و آنها خط پررنگی با خون کشیده شده که با هیچ توجیحی از بین نخواهد رفت. من تصمیم خویش را گرفتهام که در برابر سرنوشت کشورم ساکت ننشینم. ما میتوانیم روزگار بهتری برای کشور و مردممان بسازیم اگر تنها بر اصول خویش پایبند و دلسوز کشور خویش باشیم. هرگونه تهاجم بیگانه و حتی بازی کردن با این برگ یعنی بیآبرویی و هدر دادن خون هزاران انسانی که جان خویش را فدای آزادی کردند اما دستگدایی در برابر بیگانه دراز نکردند. ایران و مردماش هیچ شباهتی به مردم عراق و لیبی و پاکستان ندارند زیرا در پس تاریخ باشکوهشان توشهای از توان جوانان پنهان است که نه جمهوریاسلامی ای که از یک تار بیرون ماندهی موی زناناش به خود میلرزد و نه هیچ قدرت دیگری تاب برابری با آن را ندارد.
پرسش از آقای تبریزیان که راهکار حزب "عوامی لیگ" را برای ایران پیشنهاد میکنند(جدا از اینکه بیشتر دل نگرانی ما از دستبرد بیگانه تکه پاره شدن کشور است، درست آنچه در بنگلادش روی داد) آیا این رویکرد و راهکارها مایهی خوشبختی مردم آن خطه شد ؟ فریاد و نگرانی ما همه از این است که راهکارهایی چنین به سیهروزی و تباهی بیش از پیش ایرانیان و تکهگی ایران بهدست بیگانه بسرانجامد، درست به مانند آنچه در پاکستان و در شرق آن روی داد. و آیا بهتر این نیست که بجای اینگونه الگوبرداری به سراغ نمونههای بهتری مانند گرجستان، آفریقای جنوبی، اوکراین و رومانی رفت؟ سرانجام اینکه آدمهای شنگول و هیجان زده ازپیشامدهای لیبی میباید اندکای بشکیبایند تا گرد و خاک این مهلکه بخوابد تا ببنیم چه میزاید این آبستن از بیگانه! باید که بدون شتاب و درست به مانند انسانهای خردمند و خردورز نخست نتیجه را دید، نه اینکه هنوز نه به داری است و نه به باری سراسیمه وارد گود شویم.
من نخست به نام یک ایرانی میهن باور سپس لیبرال دموکرات با همهی جان بر این باور هستم که برای بهروزی ایرانیان باید که خشونت و گرایش به خشونت را کشت و دیگر گرایشهای خردگریزانه از سان دست نیاز به سوی بیگانه یازیدن را پیشه نکنیم.
سخت بر این باورم که بر هر ایرانی ایران دوستیست که در سان یورش بیگانه به ایران در کنار هر دولتی ولو جمهوریاسلامی ایستاد و از نیاخاک میهن پاسداری کرد.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|