آقای احسانیپور در نوشتهای زیر عنوان "حزب مشروطه ایران به کجا میرود" از قطعنامه کنفرانس اخیر حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) ایراد گرفتهاند که " با مسکوت گذاشتن مخالفت با حمله نظامی به ایران و بجای آن با تاکید نابجا و قلمفرسایی در باره طرفداری خود از نظام پادشاهی گامی در جهت بازگرداندن گفتمان سلطنتطلبی برداشت. نکته مهم دیگری که بازهم از دید جنبش سیاسی ایران پنهان نمانده، سکوت حزب پیرامون جنبش آزادیخواهی درون ایران است، که خود را در قامت جنبش سبز به نمایش گذاشته است."
بر خلاف آقای احسانیپور من بر این باورم که قطعنامه کنفرانس پبسیار خوب تهیه شده است. تاکید بر موضع ما در هواداری از پادشاهی در این برحه از زمان کاری بود لازم. ما به اندازه کافی در گفتار و نوشتار، هم با جنگ مخالفت کردهایم و هم از جنبش سبز پشتیبانی. تکرار مکررات نه تنها بر وجهه قطعنامه نخواهد افزود بلکه آنرا کلیشهای و کپی بیانیههایی پیشین جلوه خواهد داد. اما آقای احسانیپور بر خلاف توصیهشان به سایر اعضای حزب، خودشان برخوردی احساساتی نسبت به موضوعهایی که در نوشتهشان مطرح کردهاند داشتهاند، و با نثری شعارگونه ضمن نثار چند بد و بیراه به "سلطنتطلبان" و "یا هر نیروی برانداز به هر قیمت، که از لندن تا پاریس تا واشنگتن، تل آویو و ریاض به دنبال بافتن فرش قرمز برای نیروهای بیگانه بودهاند" این چنین به خواننده القا میکنند که تنظیم کنندگان قطعنامه با نادیده گرفتن جنبش سبز و سکوت در برابر حمله نظامی به ایران چشم یاری به بیگانه دوختهاند. درست همان انشاء و شعارهای مردم فرِیب روشنفکران غربستیز وطنی که ما را به اینجا کشاندهاند. اگر ایشان به عنوان عضوی از حزب به این قطعنامه ایراد دارند آیا در حین کنفرانس و زمانی که قطعنامه به رای گذاشته شده بود به آن اعتراض هم کردند؟ و اگر کردند نتیجه چه بود؟ اگر ایشان در کنفرانس شرکت داشتهاند و نظراتشان را گفتهاند و با اینحال شرکتکنندگان در کنفرانس چیزی خلاف نظر ایشان تصویب کردهاند، ایشان در یک پروسه دموکراتیک قادر به جذب نظر اکثریت نشدهاند و بایستی به خواست اکثریت احترام بگذارند. و اگر در کفتگوی کنفرانس شرکت نکردهاند، این کم کاری خودشان بوده است و دیگر داد و هوار برای چیست؟
من با عمل به توصیه ایشان سعی خواهم کرد " بدون برهم برآمدن و از دست دادن کنترل اعصاب و درشتگویی" نظرم را نسبت به همین سه موضوعی که آقای احسانیپور در نوشتهشان مطرح کردهاند، یعنی موضع حزب نسبت به پادشاهی، حمله احتمالی به ایران، و جنبش سبز، با ایشان و سایر دوستان حزبی در میان میگذارم.
1- هواداری از پادشاهی
روزی که حزب مشروطه فعلی و سازمان مشروطهخواهان آن زمان پایهگذاری شد هدف اصلی اینکار تشکل هواداران رژیم پادشاهی و یک کاسه کردن فعالیتهای سیاسی آنان بود.
زندهیاد داریوش همایون در کتاب من و روزگارم (صفحه 208) در باره تاریخچه حزب مشروطه ایران چنین میگوید. "در سال 1988 از من دعوت شد که در کنفرانسی در نزدیکی واشنگتن در ویرجینای غربی شرکت بکنم. که وارث پادشاهی پهلوی درش شرکت داشت. ... در آن سمینار من فکر تشکیل سازمانی از مشروطهخواهان را پیش کشیدم و در سفرهای بعدی و دیدارهای بعدی با وارث پادشاهی پهلوی دنبالش را گرفتم. ..به نظر من هواداران پادشاهی مناسبترین گرایشی بودند که میشد از میانشان حزبی بدر آورد. آنها حتا اگر خود نمیدانستند در مسیر توسعه بودند. زیرا پادشاهی پهلوی یک دوران توسعه و نوسارندگی، هر چند با کوتاهی فراوان در توسعه سیاسی، میبود. هواداران پادشاهی برای آموختن زبان تجدد آمادگی بیشتری داشتند و برای آینده ایران نیز پادشاهی مشروطه شکل مناسبتر حکومت است و بهتر میتواند به نیروهای دفاع از دمکراسی کمک کند. گرایشهای سیاسی دیگر یا مانند چپ درگیر عوالم قرون وسطای مارکسیست - لنینستی خود بودند و یا مانند جبهه ملی و مصدقیها منجمد شده در یک دوره و یا مانند ملی مذهبیهای عقب مانده در پی کش دادن حکومت اسلامی."
بدینسان سازمان مشروطهخواهان ایران از تلفیق گروهها، سازمانها، و افراد هوادار پادشاهی شکل گرفت. در آغاز تاکید بر سه اصل 1- استقلال و تمامیت ارضی و یگانکی ملی 2- حاکمیت ملی و دموکراسی بر مبنای اعلامیه جهانی حقوق بشر و 3 پادشاهی مشروطه به پادشاهی رضا شاه دوم بود. و همین اصول هنوز هم اصل اول تا سوم منشور حزب است. کسانی که هستههای اولیه حزب مشروطه ایران را تشکیل دادند انسانهایی بودند با جهانبیی و دیدگاههای سیاسی اجتماعی گوناگون. تنها وجه مشترک اینان هواداری از نظام پادشاهی مشروطه بود. در گذر زمان کادر رهبری حزب مواضعی اتخاذ کرد که باب طبع پارهای از اعضا نبود. آنها هم از فعالیت در حزب کنار کشیدند. حاصل آن کوچکتر شدن حزب بود. اما آنان که ماندند نیز کماکان هوادار نظام پادشاهی هستند. اگر یک حزب سیاسی را با یک دفتر پژوهش (Think thank Group) اشتباه نگیریم و بپذیریم که قدرت یک حزب سیاسی در کثرت اعضا و هوادارانش است و وظیفه کادر رهبری حزب نیز انعکاس خواست و دیدگاههای کسانی است که به آنها رای دادهاند، غیر عاقلانه خواهد بود که توقع داشته باشیم که بیانیهها و اعلامیههای حزب چیزی جز انعکاس خواست اکثریت اعضای حزب باشد.
2- حمله نظامی خارجی
حزب مشروطه ایران در آبان 1386 با در نظر گرفتن فضای سیاسی آنزمان و برای مقابله با اقدامات عناصر ملیتساز و تجزیهطلبی که حمله آمریکا به عراق را موقعیتی مناسب برای ترغیب آمریکا به حمله به ایران و تجزیه کشور میدانستند کنفرانس آن سال حزب در انتورپن را به نام "کنفرانس یک کشور یک ملت" نام گذاری کرد. در قطعنامه پایانی کنفرانس ضمن انتقاد از برنامه اتمی جمهوریاسلامی و همچنین سیاستهای تبعیضآمیز و سرکوبگرانه جمهوریاسلامی اعلام داشت که " سه دهه حکومت بدترین گروه فرمانروائی که تاریخ نزدیکتر ایران به یاد دارد کشور ما را چنان از هم گسیخته است که تاب جنگ و حمله نظامی را نخواهد آورد. بدترین پیشبینیها نیز در چنان صورتی میتواند درست درآید. ما همزمان جنگ و جمهوریاسلامی را محکوم میکنیم و اعلام میداریم که ایرانیان با همه دشمنی با رژیم در دفاع از سرزمین خود لحظهای تردید نخواهند کرد. حمله نظامی به ایران مردمی را که تنها هواداران امریکا و غرب در آن منطقهاند به صورت دشمنان آنها درخواهد آورد.
در عین حال به کسانی که در اوضاع بحرانی کنونی به اندیشه پاک کردن حسابهای ایدئولوژیک خود هستند هشدار میدهیم که مبارزه ما در این مرحله با امریکا و غرب نیست که قبلهگاه آنان را در جنگ سرد شکست داده است. ما حتی در این لحظات دشوارترین و تلخترین گزینشها، در جبهه جهانی دمکراسی و حقوق بشر خواهیم ماند و در اردوگاه تروریسم اسلامی و دیکتاتوریهای ورشکسته جهان سوم قرار نخواهیم گرفت. مردم ما نباید پیوسته در مواقع بحرانی زیر تاثیر عواطف برانگیخته از چاله به چاه بیفتند. بدترین احساسات دشمنانه و برحقترین مخالفتها نیز نمیباید اسباب دست ملاحظات شخصی و مسلکی شود. سی سال پیش مردم ما چنین اشتباهی کردند و دیگر جای تکرار آن نیست."
مخالفت قاطع حزب با حمله نظامی به ایران در آن زمان کاری بود بسیار بجا و حساب شده که تکلیف همه چلبیهای احتمالی ایران را روشن میکرد. مخالفت حزب با حمله نظامی در آن زمان نه بدین خاطر بود که حملهای را قریبالوقوع میدانست بلکه بدین جهت بود که از زمینه چینی برای چنین حملهای جلوگیری کند. از آن زمان تا کنون موضع حزب در خصوص حمله نظامی به ایران تغییری نکرده است. اما مدتی است که مخالفت با حمله نظامی به ایران یکی از آن کارهای کم خرجی شده است که هر آنکه سری در سیاست دارد برای اثبات وطنپرستی و ایران دوستیش به آن توسل میجوید و اعلامیهای در مخالفت با چنین حمله قریب الوقوعی! صادر میکند. واقعیت امر اینست که تا به حال آمریکا و اسرائیل حملهای ایران نکردهاند و دلیل موثقی هم مبنی بر اینکه قصد چنین حملهای را داشتهاند در دست نیست. اگر هم در صدد حمله نظامی به ایران بودند مسلما اعلامیههای مخالفین جنگ تاثیری در آن نمیداشت. در حال حاضر هم بعید بنظر میرسد که آمریکا، اسرائیل و اصولا غرب قصد حمله نظامی به ایران را داشته باشند. اسراییل کشور کوچکی است که بدون حمایت و یا دست کم توافق ضمنی آمریکا بعید است به ایران حمله کند. اسرائیل برای بقایش نیاز به حمایت آمریکا دارد، اکثر سلاحهایش را از آمریکا میگیرد و حمایت دیپلماتیک آمریکا به عنوان تنها متحد قدرتمندش برایش مهمتر از آنست که بخواهد بدون جلب موافقت آمریکا خودش را در معرض انزوای بیشتر جهانی قرار دهد و دست سازمان ملل را در صدور قطعنامههای ضد اسرائیلی باز بگذارد. برای آمریکا هم کنار آمدن با یک ایران اتمی احتمالا کم هزینهتر از جنگ با ایران است آنهم جنگی که به سرنگون شدن جمهوریاسلامی منجر نشود و فقط برنامه اتمی ایران را چند سال عقب بیاندازد. وضع اقتصادی دنیا و تاثیری که جنگ بر روی قیمت نفت و در نهایت اقتصاد جهانی میگذارد و افکار عمومی آمریکا که حاضر به تحمل هزینه جانی و مالی جنگ دیگری نیست احتمال حمله آمریکا به ایران را بسیار ضعیف میکند. سخنان اخیر لیان پانهتا وزیر دفاع آمریکا در سنای آمریکا و همچنین اخطار ایشان به اهود باراک در خصوص حمله به ایران دلیل بسیار روشنی است که آمریکا نه تنها تا به حال قصد حمله نظامی به ایران را نداشته بلکه اسرائیل را نیز بگونه جدی از انجام چنین کاری باز داشته است.
در چنین اوضاع و احوالی حاصل بیانیههای هر روزه ما در مخالفت با حمله آمریکا و اسرائیل به ایران چه خواهد بود؟ آیا این بیانیهها موجب جلوگیری حملهای نظامی نه چندان محتمل غرب به ایران خواهد شد و یا وسیلهای خواهد شد برای توجیه رجز خوانی جمهوریاسلامی علیه آمریکا و اسرائیل؟ تداوم ماجراجوئیهای ابلهانهای چون اشغال سفارتخانههای کشورهای خارجی، برنامهریزی برای ترور مقامات سایر کشورها و پیگیری جدی ساختن سلاحهای اتمی ممکن است این وضع را تغییر دهد. ولی کوبیدن داییم ما بر طبل مخالفت با جنگی که احتمال آن ضعیف است بنظر من بیشتر آب ریختن به آسیاب جمهوریاسلامی است تا باز داشتن آمریکا و اسرائیل از حمله به ایران.
3- جنبش سبز
جنبش سبز گرچه با اعتراض مردمی که از نتیجه آخرین انتخابات ریاست جمهوری در ایران راضی نبودند شروع شد، اما فرصتی فراهم کرد برای همه مخالفان رژیم جمهوریاسلامی تا خشمشان را از آنچه که در کشور میگذرد نشان دهند. شعار این حرکت با "رای من کو" شروع شد و به "موسوی بهانه است، کل رژِم نشانه است" ختم شد. چند نفری را که رژیم پس از آین اعتراضها اعدام کرد هیچ یک از طرفداران موسوی و یا کروبی نبودند. بسیاری از کسانی که در تظاهرات "رای من کو" شرکت کردند اصولا رایی نداده بودند. خواستهای این حرکت فراتر از خواستهای موسوی و کروبی بود. موسوی و کروبی با نظام ولایت فقیه مشکلی نداشتند. آنها از بنیانگذاران و مقامات عالیه این رژیم بودند. موسوی عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، وزیر امور خارجه، عضو شورای مرکزی حزب جمهوریاسلامی، سردبیر روزنامه جمهوریاسلامی و ریاست ستاد انقلاب فرهنگی و بالاخره نخست وزیر نظام جمهوریاسلامی از سال 1360 تا سال 1368 بود. مهدی کروبی در حوزه علمیه قم شاگرد حسینعلی منتظری و روحالله خمینی بود. کروبی در سال ۱۳۵۸ در اولین دوره مجلس شورای اسلامی به نمایندگی از زادگاهش الیگودرز وارد مجلس شد و در همین سال به دستور روحالله خمینی بنیاد شهید و کمیته امداد امام خمینی را تأسیس کرد. او در ابتدای انقلاب به عضویت در شورای مرکزی حزب جمهوریاسلامی و عضویت در شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز در آمد و نماینده تام الاختیار روح الله خمینی در استان لرستان شد. در دوران خاتمی کروبی رئیس مجلس اصلاحات بود. کروبی در اولین روزهای آغاز بهکار مجلس ششم طرح اصلاح قانون مطبوعات را از دستور بررسی مجلس خارج کرد. خامنهای پیش از بررسی این طرح در نامهای به کروبی از او خواست این طرح را مسکوت بگذارد و کروبی هم با ذکر اینکه نامه خامنهای حکم حکومتی است و با اطاعت از دستور خامنهای عملا رهبر جمهوریاسلامی را به مقامی فراقانونی تبدیل کرد. مشکل موسوی و کروبی با رژیم اینست که رژیم احمدی نژاد را به آنان ترجیح داده است. این با خواست هزاران نفری که جنبش سبز را به بزرگترین جنبش ضد رژیم تبدیل کردند و فریاد مرک بر خامنهای سردادند تفاوت ماهوی دارد.
در دورانی که جنبش در داخل کشور فعال بود ایرانیان خارج از کشور هم به حمایت از آنان برخواستند. در همه شهرهای دنیا تظاهراتی به حمایت از جنبش برپا شد. احزاب، گروهها و فعالان سیاسی و غیر سیاسی در حمایت از آنان بر خواستند. اما متاسفانه رژیم، وحشیانه جنبش را سرکوب کرد و بسیاری از فعالان سیاسی را بازداشت و با خانه نشین کرد. موسوی و کروبی هم بازداشت خانگی شدند. با توجه به بازداشت این دو، بنظر نمیرسد که در آینده این جنبش بتوانند نقشی موثری داشته باشند. در مرحلهای از زمان برای حفظ همبستگی جنبش لازم بود که جریانهای موازی با این حرکت را نفی کرد. اما حالا که جنبش از تب و تاب افتاده است و موسوی و کروبی حتی نمیتوانند با خانواده خودشان تماس داشته باشند تکلیف چیست؟ آیا بایستی هر تلاش تازهای برای تشکل مخالفان جمهوری را به خاطر اینکه ممکن است به جنبش سبز لطمه بزند نفی کرد؟ ترجِح موسوی و کروبی که شرایط زمانه آنها را در چنین موقعتی قرار داده است بر کسانی که عمری را به مبارزه با جمهوریاسلامی گذراندهاند آنهم در شرایطی که کاری در جهت پیشبرد خواستهای مردم از آنها ساخته نیست کار بیهودهایست.
اگر ما براستی مخالف جنگ هستیم و تجزیه ایران را برنمیطلبیم، تلاشمان فقط و فقط باید در سرنگونی این رژیم ضد بشری و جنایتکار و جنگ افروز جمهوریاسلامی باشد. بزرگترین عامل جنگ و تجزیه ایران این رژیم است که به نقل از قطعنامه کنفرانس انتروپن، با " سیاستهای تبعیضآمیز و سرکوبگرانه رژیم اسلامی در استانهای مرزی ایران و فضای پر تنشی که بوجود آورده میدان مناسبی برای گروههای تجزیهطلب داخلی و قدرتهای خارجی فراهم کرده است"
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|