من هرگز یک سلطنت طلب به معنای متعارف آن نبوده ام. نظام سلطنتی مشروطه را مانند کشورهای غربی در نظر داشته ام. اما همانگونه که آخوندها برای خضوع خود را طلبه میخوانند گاها میگویم من سلطنت طلب. شاید درست تر این باشد که همان مشروطه خواه را بکار ببرم. مونارکیست یعنی سلطنت طلب که اشاره به هواداران لویی هجدهم پس از ناپلئون دارد که خواستار بازگشت روابط پیشین اجتماعی دارند و کنستیوشنالیست یعنی مشروطه خواه که اشاره به کشورهای غربی دمکراسی جمهوری و یا سلطنتی دارد. مشروطه خواه هم میتواند نظام جمهوری را بپذیرد و هم سلطنتی و برای او مهم درونمایه نظام است. اما جمهوریخواه از قبل نوع نظام را تعیین کرده و معلوم نیست که درونمایه آن چه باشد.
نظام پهلوی یک نظام دیکتاتوری نبوده. استبداد هم نبوده. یک نظام اقتدار گرا بوده. برای شرح تفاوت اینها مقاله جداگانه ای لازم است دوستان خود زحمت بکشند اینترنت وسیع است و توضیح بسیار. در اینجا میخواهم به بحث هایی بپردازم که اینجا و آنجا پیرامون تاریخ گذشته میشود. من نظایر این بحثها را بارها در اینجا مطرح کرده ام نه از جهت تطهیر پهلوی ها که از این نظر که کسی اگر از روی غرض و کینه به تاریخ اش نگاه کند اول خودش را گول زده و دوم در آینده خطاها را تکرار میکند. لذا از نظر من ایده آل این است که مخالف پهلویها بگوید که من مخالف نظام سلطنتی هستم اما این عیبها و این محاسن را رژیم گذشته داشته و کدام را باید دنبال کرد و کدام را تکرار نکرد. اگر دوستان جمهوریخواه چنین بیاندیشند تصور میکنم که بخش بزرگی از اختلافات تاریخی کنار نهاده میشود.
از طرفی تصور من بر این است که این اختلافات در صحنه سیاسی ایران باقی نخواهد ماند. امروز دعوای مصدقی ها و سلطنت طلبها داریم اما دعوای میرزاتقی خانها و ناصرالدینشاهیان نداریم. چون همه شان مرده اند. با مرگ نسل ما نیز این بحثها از صحنه سیاست ایران پاک خواهد شد. اما فعلا ما زنده ایم و این بحثها جریان دارد.
آنچه در زیر می آید یکی از نمونه های گسترده ایرادات به پهلوی دوم است که از بالاترین آورده و به آن میپردازم.
***
بدبختی هایی که حالا از دست ج.ا می کشیم نتیجه مستقیم سیاست های پدر ایشان محمد رضا شاه است که تا توانست دست آخوندها و خمینی را برای فعالیت های ضد ایرانی شان باز گذاشت و به آنها امکانات و زمینه تبلیغ داد.
گوینده این سخن اقرار میکند که به هنگام انقلاب کردن از عقل سلیمی برخوردار نبوده. میگوید که شاه دست آخوند را باز گذاشت و من هم رفتم دنبال آخوند. خب او باز گذاشت تو چرا به دنبال آخوند رفتی؟ مضافا به اینکه این سخن اصلا درست نیست. مگر دست هرکسی را بازگذاشتند و او به قدرت رسید باید به بازگذارنده ایراد کرد؟ اگر باز نگذارد که دیکتاتور است و اگر باز بگذارد که شماها خود را به هلاکت میافکنید. آیا بهتر نیست بگوییم که شما انقلابیون از دم عقل و بار و شعور سیاسی نداشتید و شاه مجبور بود با اقتدار مواظب تان باشد تا خطا نکنید؟ خب تا جایی که توانست کرد و آخرش هم زورش به فوران حماقت انقلابی شما نرسید دیگر چه کند؟ گویا تر از گفتاورد زیر نمیتوان آورد؛
داریوش همایون تعریف میکرد که با یکی از مخالفان در جبهه ملی همسخن بود و او میپرسد که این شاه شما چرا زود رها کرد و رفت؟ همایون پاسخ میدهد خوب شما گفتید برود! و او پاسخ داد بلی ما گفتیم اما او چرا رها کرد و رفت؟
***
یک نمونه از سیاست های ویرانگر شاه درباره خمینی را می توانید در خاطرات ژیسکاردستن رییس جمهور وقت فرانسه پیدا کنید گه می می گوید(نقل به مضمون): وقتی خمینی به فرانسه وارد شد، سفیر ایران به نزد من آمد و پیامی از شاه آورده بود که می گفت فرض نکنید که خمینی پناهنده سیاسی است و او را زیر فشار قرار دهید. خمینی مهمان فرانسه است و شما می بایست همه امکانات و وسایل مورد نیاز او را تامین کنید".
تصور من بر این است که گوینده این سخن خود را به حماقت میزند. همه جهان نگاه شان به شاه دیکتاتور است و همه جا سخن از دیکتاتوری است. تصورش را بکنید که شاه به ژیسکاردستن بگوید که خمینی را محدود کنید. آنوقت چه محشری برپا میشد که آقا نه تنها در کشور خودش سانسور میکند بلکه در فرانسه هم میخواهد دیکتاتوری و سانسور اعمال کند و آنوقت بود که مردم آزادیخواه فرانسه فوج فوج جلوی خانه خمینی بر علیه شاه تظاهرات میکردند. نخیر قربان. شما پرت تر از آن هستید که سیاست بدانید.
***
آقای رضا پهلوی، بدبختی امروز ایران و ایرانی نتیجه مستقیم سیاست نابزدانه پدرشماست و نه فعالیت های سیاسی گروه های سیاسی در اوایل انقلاب. چند مونه از سیاست های پدر شما که به نظر میرسد شما نمی هواهید به آنها اقرار و اعتراف کنید
اول: زده یاد استاد احمد کسروی و همکارش در روز روشن توسط تروریست های فداییان اسلام و با دستور آخوندهای وقت کشته شد و قاتلان دستگیر ولی با فشار آخوندها همان شب آزاد شدند. چرا؟؟ چرا قاتلان باید بدون محاکمه و بدون مجازات آزاد شوند و محمد رضا شاه برای راضی نگهداشتن آخوندها، آنها را آزاد کرد و با این کارها به آخوند جماعت نشان داد که هر کاری که دلشان بخواهد می توانند بکنند.
شما یا از تاریخ تان اطلاع ندارید و یا خود را به نادانی میزنید. این واقعه در زمانی رخ داد که شاه جوان کوچکترین قدرت سیاسی نداشت که بتواند اقتدار بخرج دهد. مهمتر اما این است که ببینیم فتوای قتل را چه کسی داده. چرا به این اشاره نمیکنید؟ فتوای قتل را بزرگترین مراجع تقلید پدر و مادر شما دادند. انها پول از پدر ومادر شما بعنوان سهم امام و خمس و ذکات میگرفتند برای این کارها. اگر شاه دخالت میکرد او را نفرین میکردند و از قدرت بر میانداختند. اگر جنگ جهانی دوم رخ نداده بود، سیاستهای زمان رضاشاه ادامه میداشت. یعنی لچک را از سر مادر عقبمانده ات بر میداشتند و به زور او را به مدرسه میفرستادند و آدم میکردند. همچنان مسافرت به کربلا و نجف ممنوع میماند. این را میدانستی که رضاشاه مسافرت به عتبات را ممنوع کرده بود؟ و همچنان زنجیر زنی و سینه زنی ممنوع می ماند. در دوره رضاشاه تعداد طلبه ها به یک پنجم رسید و داشت این جرثومه از دامن ایران پاک میشد. متاسفانه جنگ جهانی دوم و عقبماندگی مردم ایران اجازه نداد که کارهای رضاشاه ادامه یابد اگرنه شاه مخالفتی با سیاستهای رضاشاه نداشت. اگرشاه به زیارت امامرضا میرفت و مکه میرفت بخاطر آن بود که هم خودش مقداری اعتقاد داشت و هم پدر و مادر عقبمانده تو احساس رضایت از شاه مسلمان میکردند و شاه شان را چنین میخواستند.
دوم اینکه چرا محمد رضا شاه دانشجویان و فعالان سیاسی و آزاد اندیش را زندانی و مجازات و اعدام می کرد ولی آخوندها آزادانه هر کاری که می خواستند می کردند؟ و خیلی از آنها با ساواک هم سر و سری داشتند؟
این سخن مهمل است که دانشجو و فعال سیاسی آزاد اندیش زندانی میشد. نخیر قربان. تروریست را زندانی میکردند. کسانی که گروه براندازی تشکیل داده بودند و این کار را همه کشورهای جهان بر علیه مخالفان برانداز شان انجام میدهند. مهمانی عمه جان نیست که! مبارزه است آنهم مبارزه مسلحانه. آخوندهایی که مخالف شاه بودند نیز به همین منوان رفتار میشد. اگر خطرناک بودند مثل خمینی تبعید میشدند و یا گاها مثل طالقانی زندان. بقیه بی خطر بودند. تا روزی که تو «روشنفکر» ابله و خاموشفکر رفتی آن دشمنی که در تبعید بود را روی سرت گذاشتی و به ایران آوردی و گفتی «خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم»
***
سوم: علت کمک ساواک به آخوندها و چند صد و یا چند هزار برابر شدن تعداد مسجدها که مهم ترین پایگاه و سکوی پرش آخوندها بود، چه بود؟ مگر بر طبق اسناد ساواک، مهمترین آخوندها از جمله بهشتی و... که آنزمان امام جماعت مسجد هامبورگ بود، با ساواک و دستگاه های امنیتی پدر شما رابطه نداشتند؟ و از همه امکانات موجود برای نابودی ایران استفاده نمی کردند؟
آیا آخوند مطهری را می شناشسید و با باورها و افکار بغایت فاشیستی و ضد ایرانی او آگاه بوده و آشنایی دارید؟ آیا می دانید همین آخوند مطهری در زمان پدر شما یکی از مسئولان رده بالای آموزش و پروش بود و افکار زهرآگین و ضد ایرانی خود را آزادانه به دانش آموزان و معلمان انتقال می داد و نتیجه آن شد که الان همه می بینیم و هزاران آخوند مانند او که در مدرسه ها فعال بودند.
اولا آش به این شوری نبود که شما می نمایید. سیاست بود. بهرحال مردم ایران مسلمان بودند و مسجدی در هامبورگ را میساختند. حال شما بجای شاه. اختیار این مسجد دست شما باشد بهتر است یا دست مخالفان تان؟ شاه بدینوسیله اینها را کنترل میکرد تا اینکه جبهه ملی و شماها خمینی را علم کردید.
ضمنا مطهری هرگز مقام رده بالای آموزش و پرورش نبود. من در آن رژیم درس خوانده ام و هرگز تاثیری از دروس تعلیمات دینی نگرفتم و هرگز محدودیت های دینی اعمال نشد. تنها به دلیل عقبماندگی مردم نمیتوانستند مدارس را مختلط کنند چرا که پدر مادر شما اعتراض میکرد. این کار را داشتند کم کم از بالای شهر شروع میکردند که شما عقبمانده ها (و من احمق) انقلاب کردیم.
***
چرا و بر اساس چه دلیل و منطقی پدر شما محمد رضا، بحرین را به انگلیسی ها داد و آخوندهای انگلیسی از جمله خمینی هم که برای کوچکترین مسائل هزاران فتوا صادر می کردند، کوچکترین حرفی نزدند. آیا میان انگلیس و محمد رضا و آخوندها برای تجزیه ایران زد و بند نشده بود؟ آیا این کار پدر شما خیانت به ایران و ایرانی نبوده و نیست؟
در قضیه بحرین شاه زورش به انگلستان نرسید. این درست که شاه در ایران اقتدار داشت اما گرفتن بحرین همان و درگیری نظامی همان و احتمالا از دست دادن خوزستان همان. شما آنچنان سخن میگویید که گویی شاه ابرقدرت جهانی بود. شاهی که حتا سلاح هایش را از انگلیس میخرید (تانکهای چیفتن، موشکهای ضدهوایی راپیر و..) و بقیه سلاح ها را از آمریکا که مسلما جانب انگلیس را داشت کجا میتوانست با انگلیس در بیافتد؟ چرا خود را به نفهمی میزنید؟ و میدانیم که اگر ایران یک ابرقدرت بود قضیه فرق میکرد. بسیار هم فرق میکرد. بناچار شاه معامله کرد. در قبال بحریت تنب بزرگ و ابوموسی را گرفت که البته معامله دندانگیری نبود ولی اگر تو بودی مثلا چکار میکردی؟
***
آقای رضا پهلوی، شما اول باید به این خیانت ها و جنایت های پدرتان اعتراف کنید تا بتوانید جایگاه خود را در میان مردم ایران پیدا و ثابت کنید. با سفسطه و نادیده گرفتن و احمق فرض کردم مردم و گناه همه چیز را به گردن این و آن انداختن نمی توانید در فضای کنونی ایران فعالیت سیاسی کنید.
من فکر میکنم کسی که این سخنان را میگوید باید توی آینه نگاه کند و خوب بینند که این حرفها همه برازنده خودش است.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
شهرام آريان
با درود بر کاوه ی يزدانی گرامی،
در اينکه شاهنشاه آريامهر از درون مردم ايران فراز آمده بود، و از اينرو دارای ويژگیهای فرهنگی من و شما بود، گمان ای نيست. نيز آنکه ما امروز نگاه مان را به آينده دوخته ايم و جويا و کوشای ساختن آيندهايم، بجای خود درست است.
با اينهمه در برآورد گذشتهها بايد تيزنگر و رک باشيم. آنچه ما امروز در برآوردهای تاريخشناختيگ خويش فراهممینهيم، بُنمايه ی شيوهی خويش نگريستن و خويش دريافتن آيندگان خواهد بود. بدون «خويش دريافتن»، آنهم بشيوه ای راستينهنگر (واقعبين) و خردگرا، ساختن يک هَمبودْمانِ (جامعه) کارآمد شدنی نخواهد بود.
يک بررسی ژرف درباره ی بنيادهای شکست پهلوی در فرايند «نوينسازی» و «ايرانیسازی» ايران، تنها آنهنگام هَنگَرد (کامل) میتواند بود که هر سه شَوانِه (مسبب) را اندرنگرد:
١) کاستیهای فرهنگی ايرانيان آنروز را
٢) دادههای جهان آنروز را
٣) کژرفت (خطا) های کشورداران ايران را (که پس از ٢۸ مرداد بر نوک آن پادشاه ايستاده بود)
از روی نکته ی سوم به آسانی گذشتن، و آنرا در جمله ای کوتاه فرجام نکته ی ١) شمردن، نابخردانه و حتا سيجناک (خطرناک) است.
ما در ايران امروز و آينده، اگر به ريشهها بنگريم، هنوز با همان دشواریها ای روبرو هستيم که دو پهلوی و رايزنان شان نيز روبرو بودند. درست بررسی نکردن آن کاستیهای کشورداشتيگ gouvermental، که فروپاشی ٥۷ را شَوانيدند (سبب شدند)، ما را در آينده با شکست روبرو خواهد ساخت.
بنده بر اين باور میباشم که در کنار دشمن تاريخی ايران، دين اسلام، و درکنار ديگر دشواریهای آنروزگار، سه کژرفت از سوی کشورداران فرازانداخت (پروژه) پيشرفت و نوينسازی ايران را با شکست روبرو ساخت:
الف) با مردم در گفت و شنودِ فروتنانه نبودن
ب) ريشهی ناکامی تاريخی خويش را درست و پويا نجستن
و از همه چيز بدتر و شوم تر
پ) ناتوانی در فَرسَنجيدن (نقد کردن) خويش
شايد شما از من بپرسيد، که آيا اينهمه چشمداشت از کشورداری پهلوی، با در نگر گرفتن زيرساخت فرهنگی ايرانيان (بويژه ايرانيان آنروزگار)، جوانمردانه و دادگرانه است؟
پاسخ من اين است که تاريخ نه جوانمردی میشناسد نه دادگری، تنها کامياب و ناکامياب را، پيروزی و شکست را. پهلوی میخواست وارون تَزِش (جريان) آب شنا کند، میخواست عربپرستی و واپسماندگی را در کشور ای واپس راند که تا مغز استخوان اش در گذار تاريخ سوخته بود. در کشور ای که «روشن انديشان» آن يا ايدئولوگهای بيگانهفرمانبَر بودند، يا عربپرستان ايرانستيز، يا کودک منشان ای ناپخته، ناکارآمد و خويشفريب.
کسی که چنين برنامه ای را در چنين کشور ای بر دوش میگيرد، بايد بسيار هشيار و خِرَدوَرز باشد، بايد پيوسته آماده ی يافتن کاستیهای راهکارهای خويش باشد، بايد توان شنيدن فَرسَنجش (انتقاد) را داشته باشد، بايد بتواند دگرانديشان را با خرد و برهان تَرا باوراند (متقاعد کند)، بايد بتواند دستاندازهای سخت را با استواری و با خرد پويا بگذراند.
اگر ما اين پيام را نياموخته باشيم، بیگمان شکست خواهيم خورد، از آنجاييکه که آن راه که در پيش ما است از راه دو پادشاه پهلوی نه کوتاهتر است، نه آسانتر.
اين است که هر چيز جای خويش دارد: بررسی کاستیهای فرهنگی، بررسی دشمنان پيشرفت ايران، بررسی بهترين راه رسيدن به مردمسالاری، و نيز بررسی آن کاستیهای روزگار پهلوی که شکست آنان را شَوانيد.
نيز برای «ساختن آينده» فراموش نکنيم که همگانِ مردم از يکسوی، و دگرانديشان از دگرسوی، امروز ما را به بُّرندگی برهان و انديشه ی ما می سنجند. اين «خردگرايی» و «فَرسَنج پذيری» (نقدپذيری) برای ما کليد دلها و چراغ راهنما خواهد بود.
.................................................................
کاوه یزدانی
با سپاس بسیار از آقای شهرام آریان جهت راهنمایی هایتان. من فکر میکنم بهتر است مسائل تاریخی در قالب کتب نوشته شوند و در اختیار نسل جوان قرار بگیرد بسیار سازنده تر است . به باور من این زمان را باید قدر دانست وبرای مبارزه امروز از این روزها بهره گرفت. شاید زمانی رسد که دیگر نتوان این روزها را بدست آورد. با جنابعالی موافق هستم که باید با صراحت و شفاف سخن گفت.
December 14, 2011 03:30:22 PM
---------------------------
کاوه یزدانی
با درود به آقای شهرام آریان
آقای آریان گرامی، محمد رضا شاه از کره مریخ نیامده بود ، ایشان نیز از دامن همین خاک برخاسته بود که من و جنابعالی و همه ایرانیان برخواستیم، بنابراین تا ایجا برابریم ، با تفاوت اینکه ایشان با توجه به مو قعیتی که در اختیارشان قرار گرفت ، با توجه به سن جوانی که داشتند ، در مسیر سازندگی گام برداشتند ، اما متاسفانه مخالفان زیادی در پیش رو داشتند ، همچنین ، دست های بیگانه نیز بی تردید بر ضد منافع ملی در کار بودند و هنوز نیز همچنان پُرکارتر از پیش فعالند، چونکه جمعیت بیدار بیش از پیش می باشند. آقای آریان ، نمی خواهم راجع به سیاست سخنی بگویم ، چونکه سیاسی نبودم و نیستم و با تعریف امروزی در باره سیاست و سیاستمدار علاقه ای به سیاسی شدن نیز ندارم. از نظر من سیاست یک فن است، نه اینکه کلاه بازی یا کلاه برداری، رفتار سیاسیون امروزی را بیشتر شبیه به کلاه برداری می بینم تا سیاستمداری. محمد رضاشاه نیز نه تنها دور و اطرافش خالی بود ، بلکه تعدادی نیز چاپلوس و مزدور وجود داشتند که در تاریخ کشور ما چیز غریبی نیست . حقیقتاً هیچ علاقه ای به سخن گفتن در باره گذشته ندارم ، چون هیچ نقشی در گذشته نداشتم ، ولی متاسفانه این پیشگامان و گذشته گان بودند و هستند که در سرنوشت همسالانم و جوان ترها تاثیر ویرانگر گذاشته اند و مجبورم با جنابعالی و صدها نفر دیگر در باره مسائلی که هیچ نقشی نداشتم و به روز سیاه رسیدم به گفت و شنود بپردازم. بد نیست یک لینک ویدئو از مصاحبه گزارش گر انگلیسی با محمد رضا شاه را بشنویم.
http://www.youtube.com/watch?v=KbJbdbByDuQ
زندگی سیاسی را باید همچون بازی شطرنج با مهره های موجود در صفحه شطرنج پیش بُرد ، اگر مهره ای نداشته باشی ، با شاه و وزیر تنها و بدون نیروهای جامعه نمی توانی به پیروزی دست یابی ، با احترام کاوه
پاینده ایران و ملت ایران
...........................
December 13, 2011 02:41:44 PM
---------------------------
وجدانی
اینجانب ضمن تقدیم مراتب قدردانی و سپاس از بابت درج چنین مقالۀ خوب و شایسته در سامانۀ حزب مشروطه ایران و گفتن آفرین به جناب آقای محسن کردی نویسندۀ این مقاله، از ایرانیان محترم آقای بهمن زاهدی و یا آقای کاوه یزدانی تقاضا دارد در صورت امکان و صلاحدید تمهیدات لازم برای درج و پخش فیلمی را فراهم نمایند که بویژه صحبت ها و بیانات شاه فقید را بهمراه دارد و مبارزۀ این شاهنشاه با شاهنشاهان نفتی جهان قدرت را به صمع و نظر همگان میرساند. البته فیلم در حدود دو ساعت است و شاید خسته کننده بنظر برسد اما کیست که بخاطر ایران تمامی سختی ها را تحمل نکند.
سامانۀ در بر دارندۀ فیلم بقرار زیر است:
http://www.videosurf.com/video/saied-shemirani-12-aug-2011-1332419695
December 13, 2011 02:33:41 PM
---------------------------
عرفان
درود بر هم میهنان گرامی
اقای کردی گرامی از نوشته زیبا و اموزنده تان سپاسگذاری میکنم
هموطن گرامی شهرام آریان کاملا با شما موافق و هم نظرم ضمن تایید نوشتار شما در ادامه باید بگم به نظر من همانقدری که دکتر مصدق اشتباهاتی داشت محمدرضا شاه فقید هم اشتباهاتی داشت در واقع مدیریت بحران شاه فقید بعد کودتای 28 مرداد خوب نبود و واقعیات اجتماعی را انگونه که باید درک نکرده بود اما من به شاه فقید تا حد زیادی حق میدهم چون واقعا کنترل جامعه ای با ان بار مذهبی و نفوذ مخربی که روحانیت قدرت طلب از یکسو و توده ای های متقلب از سوی دیگر بر روی افکار عمومی مردم داشتند بسیار سخت بود در واقع اگر شاه با امریکا و غرب تعامل و همکاری سازنده در جهت تامین منافع ملی داشت بهش انگ نوکر امپریالیسم و استعمار میزدند اگر تجزیه طلبان را سرکوب میکرد بهش انگ دیکتاتور سرکوبگر میزدند خلاصه هرکاری که میکرد ناجوانمردانه یه انگی بهش میزدند و همانطور که گفتم جامعه مذهبی ما تحت تاثیر این کذبیات قرار میگرفت
December 13, 2011 02:23:58 PM
---------------------------
شهرام آريان
نوشتْمان (مقاله) ای بسيار روشنبين و دادگر، با زبان ای ساده و شوخناک. به راستی که دشواری بنيادی روشنانديشان ايران نداشتن ترازمندی (تعادل) در داوری و بررسی بوده است، و هنوز نيز هست. آنان ميان «آرمان دورنگر»، که همه ی خردگرايان آنرا میپسندند، و «توانناکی (امکان) انجامپذيری»، که بنياد کار آنجا نهفته، نمیتوانند جدايی نهاد. آفرين بر نويسنده.
البته آنچه نويسنده درباره ی کُنِشگان (مکانيزم) روزگار پهلوی میبايد ژرفتر اندرنگرد آن است که دشواری بنيادی آن روزگار و آن دستگاه کشورداری آن بود، که زبان و روان ايرانيان را نتوانست با خود همراه کند، زيرا
١) پهلوی دوم و رايزنان اش شناخت درست ای از کارکرد زيانبخش اسلام بر روان درهمشکسته ی ايرانيان نداشتند، راه ای ژرف و ريشهجوی برای بهسازی کاستیهای روانشناختی ايرانيان نتوانستند يافت.
٢) با مردم سرراست و آشکار سخن نمیگفتند. به روش کدخدامنشانه کاستیها و گفتمانهای بغرنج همبودْمان (جامعه) را جارو میکردند زير فرش. دشواریها را آشکارانه و دليرانه با مردم درميان نمیگذاشتند. برای نمونه پس از ٢۸ مرداد، پس از خرداد ١٣٤٢ ، درباره ی فلسفه ی آزادی زنان، درباره ی دوری جستن از فرهنگ عربی – اسلامی و روی آوردن به فرهنگ هند و اروپايی ايران باستان، درباره ی ... .
٣) گزارشها ای دادگرانه و راستیپژوهانه کمتر در دست مردم مینهادند و مردم را در فرايند يافتن بهترين راهکارها نمیامبازاندند (اشتراک نمیدادند). میخواستند مردم را نادريافته و ناپذيرفته به رستگاری رسانند: «به فرمان همايونی از امروز زن ايرانی آزاد گشت»، «به فرمان همايونی امروز سرآغاز گاهشماری ايران به برتختنشينی کورش بزرگ بازگردانده شد»، «به فرمان همايونی ... » .
ازاينرو مردم ای که میبايست از انديشه ی عربپرستی و زنستيزی و هنرستيزی و دانشستيزی و نارواداری ١٤٠٠ ساله دور شوند و راه ای نوين پيش گيرند، پيوسته چنين می پنداشتند که آن دِگَرِش و آن «پيشرفت» را میبايد زوری زوری و ناپسنديده بپذيرند، و کسی دارد چيزی ارزشمند را از آنان «می گيرد».
با اينهمه استخوانْگان (اسکلت) نوشتمان سراسر درست و دادگرانه میماند. بازهم آفرين بر نويسنده.
شهرام آريان
December 13, 2011 01:26:00 PM
---------------------------
کاوه یزدانی
با درود به آقای محسن کردی
بحق درست گفتید که: اگر انقلابیون شعور سیاسی داشتند ، زمانی که زنده یاد محمد رضا شاه فقید ( یادش گرامی و روانش شاد باد ) آزادی های سیاسی داد و از چپ های بی خرد خواست در امور کشور شرکت کنند و فضای سیاسی را باز کرد ، اگر زره ای فهم و شعور سیاسی و کمی عرق ملی در چپ های بی خرد وجود داشت کشور و ملت به این روزهای سیاه نمی رسید. سپاسگزارم. با احترام کاوه یزدانی
پاینده ایران و ملت ایران
.
December 13, 2011 12:51:08 PM
---------------------------
|