در نوشتۀ من تحت عنوان "لیبرالدمکراسی در گفتمان حزب مشروطۀ ایران" سعی من نخست بر جمعبندی آن قسمت از گفتگوهای حزبی پیرامون مکتب لیبرالدمکراسی و ارتباط آن با منشور حزب بوده است. هدف من، همانگونه که در بخش اول نوشتهام نیز آوردهام، نشان دادن این مطلب بوده است که "لیبرالدمکراسی سیاست امروز و فردای حزب نبوده است" بلکه اندیشهای بوده است که در آغاز کار سیاسی ما در هژده سال پیش قرار گرفته و در این چند سالی که از عمر حزب میگذرد، سیر تکاملی خود را پیموده است. من همچنین بر این موضوع تاکید کردهام که هدف من در نوشتهام "بازگشت به گذشته و تکرار پاسخهای قبلی به پرسشهایی از این قبیل که چه کسی دمکرات حقیقی است و چه کسی به حقیقت طرفدار پادشاهی است و چه کسی سلطنتطلب است و حقیقت در کجاست، نیست." این هدف به این معنی است که کوشش کردهام تا آنجا که میّسر است از دوقطبی کردنهای بیحاصل که در این دوران گریبانگیر ماست و به غیر از ماندن بر سرجای خود هیچ نتیجۀ سازندهای ندارد، بپرهیزم. کوشش من، همانگونه که در اول نوشته آوردهام، مطرح کردن گفتمانی است با تکیه بر دمکراسی، لیبرالیسم و ارتباط آن دو با نظام پادشاهی مشروطه است، که ما بر اساس آن ماهیّت و هویّت خود را تعریف کردهایم.
نخستین سندی که نشان دهندۀ ماهیّت و هویّت ماست، منشور حزب است. هر گفتمانی (discourse) بر اساس نظریۀ فیلسوف فرانسوی میشل فوکو (Michel Foucault) نیاز به پارامترها و اصولی دارد که میبایست در ابتدای آن گفتمان تعریف و مشخص شوند. نه تنها مطرح کردن آن گفتمان بلکه بررسی آن میبایست در چهارچوب همان اصول انجام پذیرد. در پیروی از این اصل، در این شرح اضافه، به بررسی و پاسخگویی به نظراتی میپردازم که در تارنمای حزب بر اساس اصول اولیه یک گفتمان سازنده مطرح شدهاند.
در نوشتۀ "لیبرالدمکراسی در گفتمان حزب مشروطۀ ایران" اولین قدم برای محدودکردن و دقیقکردن بحث در مطرح کردن لیبرالیسم، دمکراسی و پادشاهی بوده است. برای پرداختن به لیبرالیسم و دمکراسی نخست نیاز به ارائۀ دامنهای از تعاریف گوناگون است. من در پی ارائۀ این تعاریف بودهام و نه در صدد مطرح کردن تضّادها. بررسی تضّادها و یا تشابهها شاخۀ دیگری از گفتمان را باز میکند که میتواند بر اساس پارامتر مقایسۀ میان متنی (intertextuality) باشد. چنانچه هدف من بررسی تضّادها و یا تشابهها میبود، میبایست نوشتۀ من عنوان دیگری میداشت، چون "بررسی تضّادها و تشابهها در گفتمان لیبرالیسم". اما عنوان نوشتۀ من پرداختن به این پرسش را نشان میدهد، که ما به چه اصولی برای طرح "لیبرالیسم" و "دمکراسی" در گفتمان حزب نیاز داریم. بنابر این برداشت دقیقی از عنوان نوشتهام شاید بسیاری از سوءتفاهمها را بزداید.
واقعیّت این است که ما برای بررسی چنین مسایلی فقط متّکی بر نظریات فیلسوفان، جامعهشناسان و سیاستاندیشان غربی هستیم. کاملا طبیعی است که چنین نظریاتی در عمل با فرهنگ ایران و گذر آن از سیاستهای روز خود، به گونهای یک به یک تطبیق نمیکند. به همین سبب من مقایسۀ ایران و آمریکا و یا ایران و اروپا را راهی میدانم که به جایی نخواهد رسید. شکلگیری جامعهای چون آمریکا با جامعهای چون ایران تفاوتهای ژرف و ماهیّتی (genuinely) دارد. به نظر من پرسشی که در مورد ایران مطرح است نمیتواند در فرم یک قیاس بگنجد، بلکه بهتر است به آن در چهارچوب یک گفتمان پرداخت؛ به این معنی که گام نخست در یافتن اصول یک اندیشه است. گام دوم در تعریف اصول خودمان است. در این مرحله باید به این پرسش پرداخت که تا چه حد میتوان از اندیشهای برای طرح و پیشبرد اصول خود یاری گرفت. هدف "مقایسه" نیست، بلکه "ادغام" و یا "در هم آمیختن" و پدیدآوردن چیزی نوین است. این نظر من، بر تئوری Transculturality فیلسوف و جامعهشناس معاصر آلمانی Wolfgang Welsch استوار است که فرم بستۀ فرهنگها را به گونهای که ما در دوران جنگ سرد و قبل از فروریزی دیوار برلن میشناسیم مورد انتقاد قرار میدهد و از فرهنگهای امروزین با نگرش بر پدیدۀ جهانگرایی، تحت عنوان "فرمهای آمیختۀ فرهنگها" یاد میکند. به عنوان مثال فرهنگ امروز اروپا را، با توجّه به مهاجران بسیاری از کشورها و فرهنگهای گوناگون، نمیتوان بر اساس پارامترهای پنجاه سال پیش تعریف کرد بلکه این فرهنگ به همان میزان که آلمانی است، ترکی هم هست و به همان میزان که ترکی است، یونانی هم است. با این تعریف، از فرهنگ عنصری باز ساخته میشود که دارای دینامک توسعه است به گونهای که هم میتواند ساخته شود و هم بسازد. بر اساس این تعریف و با تکیه بر اصل جدا نبودن سیاست یک جامعه از فرهنگ آن اجتماع، میتوان تئوری "درهم آمیختن" را در سیاست نیز مطرح کرد.
شاید بهتر باشد که ما پرسشهای خود را در فرم دو قطبی، به این منظور که چه کسی راست و چه کسی چپ، مطرح نکنیم، بلکه بیشتر به این بپردازیم که چگونه میتوان راستها و چپ را با طرح اصول اولیه در میانگاه گفتگوی سیاسی به یکدیگر رساند. حزب ما اینکار را در دو سند کرده است: یکی در منشور که در آن اصول دستور کار سیاسی ما تعریف شده است و دیگری در "حزبی برای اکنون و آینده" که در آن تعریف حزب در قالب یک حزب "راست میانه" مطرح شده است.
مورد دیگر اینکه هم بر دمکراسی و هم بر لیبرالیسم انتقادات بسیاری وارد است. نمیتوان مدّعی شد که دمکراسی بهترین فرم کشورداری است. اما میتوان ادّعا کرد که دمکراسی امروز در قیاس با دیگر فرمهای کشورداری بهتر است. مهمترین انتقادی که به دمکراسی وارد است، همان تکیه بر آرای عمومی است. هیچ اجتماع انسانی یک گونه نیست. چندگونگی و تنوع میتواند هم در نژاد باشد، هم در زبان، هم در سواد و غیره؛ تاریخ ثابت کرده است که سیر تکاملی جوامع کثرتگرا نه تنها سریعتر، بلکه سازندهتر و مفیدتر بوده است. تکیه بر رای عمومی نیز تابع همین چندگونگی و کثرتگرایی است. اما پرسش این است که این چندگونگی هنگام رایگیری جامعه را به کجا میکشاند. هیتلر در زمان خود با انتخابات دمکراتیک بر سر کار آمد. جمهوریاسلامی نیز با تکیه بر آرای عمومی تاسیس شد؛ آیا هدف این جوامع با تکیه بر آرای عمومی همان حکومتهایی بودهاند که سرکار آمدهاند و انسانها و کشورها را به نابودی کشاندهاند؟
انتقادی نظیر این نیز بر لیبرالیسم وارد است. لیبرالیسم واژهای است بسیار انعطافپذیر و در هر فرم خود، چه آمریکایی و چه اروپایی، مانند ظرفی است که میتوان همه چیز در آن ریخت و هر حزب و گروهی میتواند به گونهای از آن بهرهگیرد. این ویژگی را میتوان منفی در نظر گرفت چون نگاه به نیمۀ خالی لیوان، و هم میتوان آنرا مثبت انگاشت و در راه سیاستهای خود از آن یاری جست. در این زمینه، مهم در فهم آن مکتب در نظر من همان تعریف اصول است و پرسش در این زمینه که ما برپایۀ چه اصولی لیبرال هستیم. هدف من در نوشته خود تحت عنوان "لیبرال دمکراسی در گفتمان حزب مشروطۀ ایران" پرداختن به همین اصول با در نظر گرفتن تعریفها و پارامترها و با تکیه بر منشور حزب بوده است. وانگهی، نخست میبایست اصل اول لیبرالدمکراسی مبنی بر اینکه "آزادی من آنجا پایان میپذیرد که آزادی شما آغاز میشود" در میان همه ما جا بیافتد. نمیتوان به یکدیگر توهین کردن و در عین حال خود را لیبرالدمکرات نامید؛ نمیتوان در حکم یک مخالفِ رای اکثریت، همه چیز را تحت سوال برد، به بیرون جلوه داد و از همه چیز بدون تبعیت از اصول انسانی انتقاد کرد و خود را نیز لیبرالدمکرات نیز نامید.
آخرین مورد اشاره به فرهنگ ایران باستان و نظر من پیرامون حقوقبشر، دمکراسی و پادشاهی است. نوشتهام: "با در نظر گرفتن تاریخ باستان ایران که قدیمیترین فرم ادارۀ کشور در چهارچوب دمکراسی پادشاهی است، با در نظر گرفتن منشور حقوقبشر پادشاه ایران کوروش کبیر و همچنین با پیروی از اصل مدرن بودن مکتب دمکراسیلیبرال و همخوانی آن با پادشاهی پارلمانی (مشروطه) ما هژده سال پیش با شکل گرفتن سازمان مشروطه خواهان ایران، مشروطۀ پادشاهی را به عنوان بهترین فرم نظام دمکراتیک برای آینده ایران تعریف و پیشنهاد کردهایم و امروز همان اهداف را در قالب یک حزب دنبال میکنیم." در این بخش این قسمتهای کلیدی وجود دارد: ١) ایران به عنوان قدیمیترین فرم پادشاهی در قالب دمکراسی، ٢) حقوقبشر، ٣) مدرن بودن مکتب دمکراسیلیبرال و ٤) مشروطۀ پادشاهی را به عنوان بهترین فرم نظام دمکراتیک برای آینده ایران. در زیر یکجا و کوتاه به این چهار مورد میپردازم:
طبیعی است که نمیتوان مدعی شد که ایران از بدو پیدایش مدرن بوده است. همانگونه که در ابتدا در شرح گفتمان نوشتم، ملاک در بحث پیرامون ایران و دمکراسی بر اساس طرح اصول است. ما در گذر زمان برداشتی از مدرن و مدرنیته بدست آوردهایم. تحقیقات ایرانشناسی بطور دانشگاهی در سالهای آخر قرن نوزدهم آغاز شد و در بین دهه سی و هفتاد قرن بیستم میلادی به دوران شکوفایی خود رسید. در این دوران به منابعی دسترسی حاصل شد که ترجمه و تفسیر آنها با افق ذهن و فهم خوانندۀ قرن بیستمی (یعنی دوران مدرن) نشانی از مدرن بودن سیاست یک کشور عظیمی چون ایران را داشت. در زمان کورش کبیر نه سخن از حقوقبشر بود و نه پادشاه ایران میدانست که نوشتهاش روزی سندی خواهد بود برای حقوقبشر. حقوقبشر، انگونه که ما میشناسیم، حاصل فرهنگها و تاریخ کشورهای اروپایی پس از جنگ جهانی دوم است. پرسش این است که چگونه و چرا نوشتهای در قرن ششم پیش از میلاد، در قرن بیستم پس از میلاد سندیّت مییابد؟ اگر نوشتۀ کورش کبیر را به زبان اصلی آن (اکّدی) بخوانیم، خواهیم دید که هیچ یک از اصولی که در حقوقبشر آمده است، در آن وجود ندارد (روجوع شود به http://www.livius.org/ct-cz/cyrus_I/cyrus_cylinder2.html). امّا هنگامی که با اطلاع از آن نوشته و با برداشتی که از حقوقبشر داریم به متن کورش دوم برگردیم به این نتیجه خواهیم رسید که در ایران باستان اصولی مطرح شدهاند که در آن امکان همزیستی فرهنگی، نژادی، دینی و زبانی به بهترین نحو تعریف شده است و این اصول را میتوان سرمشق قرار داد. همینطور در مورد سعدی و شعر آن "بنی آدم اعضای یکدیگرند ..." که بر سردر سازمان ملل حکّ شده است. نمیتوان مدعی شد که سعدی طرفدار حقوقبشر بوده است. اما میتوان گفت که در اندیشۀ سعدی آن چیزی وجود دارد، که میتوان از آن برای طرح حقوقبشر یاری جست.
اگر چه در قرن نوزدهم اطلاعات اندکی در مورد ایران در اختیار فیلسوفان اروپایی قرار داشت، امّا فیلسوف آلمانی هگل در متنی از خود (چاپ شده در سال ١٨٤٠) ایران را "آغاز تاریخ جهانی" مینامد و در آن ارتباط فرد و اجتماع را بر اساس پارامترهایی که نام میبرد، از ویژگی دینامیک توسعۀ یک کشور میداند. ارتباط فرد و جامعه، اولین اصلی است که اندیشۀ مدرنیته و مکتب دمکراسی به آن میپردازد.
وقتی ما با فهم امروز خود از دمکراسیلیبرال، عدمتمرکز قدرت دولت، حفظ گوناگونی نژادی، زبانی و دینی در جامعهای تحت تعریف یک ملت، به تاریخ ایران در دوران هخامنشی برگردیم، درخواهیم یافت که کشورداری در فرم پادشاهی، با پیدایش "ساتراپ"، از برداشت ما از پادشاهی و دمکراسیلیبرال دور نیست (مراجعه شود به مورد سوم در متن سخنرانی من در کنفرانس "تمامیّت ارضی و یگانگی ملّی" حزب مشروطۀ ایران). ما در حزب مشروطۀ ایران (لیبرال دمکرات) یکی ار اصول خود را در ناسیونالیسم ایرانی تعریف کردهایم. یکی از پارامترهای تعریف ناسیونالیسم بعد تاریخی آن است و پادشاهی بخش عظیمی از تاریخ ایران است و با وجود همۀ خوبیها و بدیها نمیتوان منکر آن شد. تاریخ ما بدون امروز ما مفهمومی نخواهد داشت؛ همانگونه که امروز بدون گذشته بیمعناست. برای رسیدن به آینده، ما نیاز به دانش در مورد گذشته، بکار بردن بیطرفانۀ آن در زمان حال و بر اساس افق فهم امروزی و پروراندن آن برای برنامهریزیهای تئوری و تشکیلاتی برای آینده داریم. آیندۀ ایران در دو قطبی بودن اندیشهها و رفتارها نمیتواند بگنجد. میبایست نخست چندگرایی را دریافت و سپس به دمکراسی پرداخت. میبایست از مدعی بودن بر مالکیتها، مطلقگراییها و تندرویها صرف نظر کرد، همانگونه که میبایست از خاورمیانهای بودن عبور کرد. راه ساختاری، طرح مالکیتها نیست، بلکه در توانایی قدم برداشتن به سوی یکدیگر است.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
بابك سمسارپور
مقاله روشنگرانه ای مي باشد، اميدوارم ايندفعه برخورد علمي با نوشتار شما بشود.
January 20, 2012 12:53:13 PM
---------------------------
|