حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت
حکومت های فدرال و متمرکز
مهدی مفخمی

January 24, 2012

سه شنبه 4 بهمن 2570 = January 24, 2012

 

پاسخ به مقاله اخیر آقای نوری علا " از نقد تا اتهام زنی" ، از جانب بهمن خان زاهدی خوشبختانه اینبار با درج اصل مقاله - بر خلاف سنت رایج اخیردر سامانه حزب - همراه بود و این نویدی خوش است. آنچه در وحله نخست به نظر میرسد اینست که لحن اندکی گزنده جناب نوری علا نسبت یه سامان دهنده سامانه حزب آقایی بهمن زاهدی در جای جای مقاله ای که سعی کرده بودند در در کمال صداقت نظرات منطقی و خیر خواهانه شان را درآن بیان کنند مخاطبشان را وادار به جوابی مملو از احساسات و شعار و در بسیاری موارد پرخاشگری و کاملا به دور از نقطه نظر های ایراد شده درمتن مقاله کرده بود. درج همزمان پاسخ با اصل مقاله نیز گواه بر این است که منابع مورد مراجعه در پانوشت مقاله نیز فرصت مطالعه و توجه از جانب پاسخ دهنده نیافته است. البته قضاوت نهائی با خواننگان و بخصوص هموندان است، من صرفا نظر خود را بیان کردم. از هموندان صاحب نظر و آگاه که خوشبختانه تعدادشان در حزب کم نیست در خواست میکنم که در این بحث وارد شوند و صد البته نه با نام مستعار. حساب کامنت نویسان با نام مستعار- با احترام به عقایدشان - از هموندان و بطور کلی بدنه حزب جدا است ومیتوان آنان را در جرگه های فکری گوناگون موجود در دنیای تبعیدی ما به حساب آورد بی آنکه مسئولیت و وزنی حزبی برایشان قائل شد.
در این فرصت فرازی را در این مورد از نامه ای سرگشاده درون حزبی که چندی پیش به جمعی از دوستان عرضه کردم می آورم و در خاتمه مطالبی را در مورد حکومت های فدرال و متمرکزو خلاصه ای از روند گذار کشور اسپانیا از حکومت دیکتاتوری و متمرکز به دموکراسی لیبرال با ایالت های خود گردان با پشتیبانی و نقش خوان کارلوس پادشاه جوان پس از فوت فرانکو دیکتاتور سابق اسپانیا به نظر دوستان میرسانم. این ساسله مطالب بالغ بر سد واندی صفحه است . بازگو نکردن لااقل خلاصه آن را دیگر بخصوص در این زمان جائز ندیدم اگر چه به انگلیسی است. متاسفانه به علت مشغله فراوان و خوف از انحراف از اصل ، در صورت تعجیل ، موفق به ارائه ترجمه آن نشده ام. این وقایع در کشور اسپانیا - که اکنون دیگر از کشورهای پیشرو و لیبرال دموکرات اروپا به حساب می آید – دقیقا همزمان است (1975-1978) با اتفاقاتی در ایران عزیزمان از آغازبنیان گذاری و تئوریزه کردن حزب واحد رستاخیزبا کوشش سیاستمداران وقت البته تحت اقتدار پادشاه فقید ایران ( که در آخرین کتابشان به بزرگترین اشتباه سیاسی خود از آن یاد کرده اند) و شور بختانه متعاقب آن قرار گرفتن کشور در سراشیب انقلاب اسلامی و وقایع بعد از آن. بررسی آنچه در اسپانیا گذشته و نتایج ملموس کنونی آن البته با دیدی تحلیلی ، خواه موافق و یا مخالف ، تنها راه تعامل و دادو ستد ایده جهت گشایش راهمان به سوی دموکراسی لیبرال در کشورعزیزمان ایران است. با پرخاشگری و اتهام زنی راه به جائی نخواهیم برد اگر چه لحظاتی پس از اتمام مقاله مان احساس خنکی دل و رضایت از خودمان دست دهد.

ارادتمند

مهدی مفخمی

*****************************

بر پا خاستن کشور های عرب و شمال آفریقا بخصوص لیبی واوضاع سوریه آبستن حوادثی نظیرلیبی در آینده ای نزدیک ، ما را بدین فکر نمی اندازد که اگر چنین خیزشی با احتمال بسیار زیاد در ایران اتفاق افتاد و تنها فقط اقوام سنی - به تنگ آمده از جور و ظلم حکومت اسلامی - مستقر در چهارگوشه ایران ( توجه کنید که در پایتخت کشور و هیچ کجای دیگری که اکثریتی شیعه اثنا عشری ساکنند اینان حق داشتن مسجد خود را ندارند. در همین عید فطر اخیر اجازه تجمعات آنان را برای اقامه نماز - حتی در ساختمان های استیجاری که به عنوان مسجد از آن استفاده میکردند - بر هم زده اند. دراویش گنابادی ، تازه مسیحیان مسلمان ، .... بماند) تحت تاثیر سران رادیکال شده جدائی طلبشان اسلحه برداشته و جنگی داخلی به راه انداختند ، ما به عنوان یک حزب سیاسی چه باید بکنیم ؟ دو را ه پیش پایمان قرار دارد:
1. به پیروی از قطعنامه کنفرانس اخیر حزب ، باید دست به دامن حکومت اسلامی و سپاه پاسدارانش بشویم و بگونه ای که چند بار مطرح شده به صورت فیزیکی اسلحه ومهمات از سپاه پاسداران بگیریم و همدوش آنان با این اقوام به ستوه آمده بجنگیم تا از تجزیه کشور جلوگیری کنیم . به فرض که دربرهه ای از زمان موفق شدیم، تا چه زمانی به این سیاست ادامه خواهیم داد ؟ آیا با قدم گذاردن در این راه – نجات مردم ایران پیش کشمان - هیچگاه خود از چنگال حکومت اسلامی نجات خواهیم داشت ؟ وبلاخره تا کی میشود تحت سیطره دولتی مرکزی با تکیه به قوه قهریه – خواه سپاه پاسداران جمهوری اسلامی و یا به فرض ارتش ملی ایجاد شده در آینده – بدین روش ادامه داد. جمهوری اسلامی در حال حاظر به اینکار مشغول است و احتیاجی به همکاری و کمک حزب مشروطه (لیبرال دموکرات ) ما ندارد.
2. تا وقت باقی است با هم بستگی با سایر نحله های اپوزیسیون میانه روحکومت اسلامی ، لااقل آنانی که دست دوستی به سویمان دراز کرده اند ، در ایجاد کنگره ای ملی به شرح و ترتیبی که پیشنهاد شده (احیانا با انتقاددهای سازنده از آن برای بهتر کردن روند آن) در ایجاد آلتر ناتیوی سکولار – برای جایگزینی حکومت اسلامی دقیقا آنگونه که درمقدمه منشور حزب در پاراگراف های یک و دو آمده – بکوشیم . در این راه البته با چشمانی باز به سخنان احزابی که از اقوام مختلف ایرانی و در سایه ظلم و جور حکومت اسلامی در نقاط مختلف جهان تشکیل شده ، در کنفرانس ها و گرد هم آئی ها گوش فرا دهیم. به آنان نوید حکومتی در بر گیرنده کلیه خواسته های مشروعشان را در مجلس موسسان آینده بدهیم . با سران رادیکالشان که به قولی به مرگ گرفته اند تا به تب راضیمان کنند اگر لازم شد به گفتگو بنشینیم. و اگر موفق نبودیم با مفاهمه در بیرون آوردن بدنه این اقوام از زیر سلطه رهبران جدائی طلبشان بکوشیم.

******************************************



Federation

A federation (Latin: foedus, foederis, 'covenant'), also known as a federal state, is a type of sovereign state characterized by a union of partially self governing states or regions united by a central (federal) government. In a federation, the self governing status of the component states is typically constitutionally entrenched and may not be altered by a unilateral decision of the central government.
The form of government or constitutional structure found in a federation is known as federalism (see also federalism as a political philosophy). It can be considered the opposite of another system, the unitary state. The government of Germany with sixteen federated Länder is an example of a federation, whereas neighboring Austria and its Bundesländer was a unitary state with administrative divisions that became federated, and neighboring France by contrast has always been unitary.

Unitary states

A unitary state is sometimes one with only a single, centralized, national tier of government. However, unitary states often also include one or more self-governing regions. The difference between a federation and this kind of unitary state is that in a unitary state the autonomous status of self-governing regions exists by the sufferance of the central government, and may be unilaterally revoked. While it is common for a federation to be brought into being by agreement between a numbers of formally independent states, in a unitary state self-governing regions are often created through a process of devolution, where a formerly centralized state agrees to grant autonomy to a region that was previously entirely subordinate.Thus federations are often established voluntarily from 'below' whereas devolution grants self government from 'above'.

It is often part of the philosophy of a unitary state that, regardless of the actual status of any of its parts, its entire territory constitutes a single sovereign entity or nation-state, and that by virtue of this the central government exercises sovereignty over the whole territory as of right. In a federation, on the other hand, sovereignty is often regarded as residing notionally in the component states, or as being shared between these states and the central government



Spanish transition to democracy

The Spanish transition to democracy was the era when Spain moved from the dictatorship of Francisco Franco to a liberal democratic state. The transition is usually said to have begun with
Franco’s death on 20 November 1975, while its completion has been variously said to be marked by the Spanish Constitution of 1978, the failure of Antonio Tejero's attempted coup on 23 February 1981, or the electoral victory of the Spanish Socialist Workers' Party (PSOE) on 28 October 1982.
Political role of Juan Carlos I

The death of Franco elevated Don Juan Carlos de Borbón to the throne. Until Franco’s death, Juan Carlos had remained in the background and seemed to follow the dictator’s plans of appointing him his successor as head of state with the title of King of Spain.
Once in power as king, Juan Carlos facilitated the development of the current political system, as his father, Don Juan de Borbón, had advocated since 1946.
The transition was an ambitious plan that counted on ample support both within and outside of Spain. Western governments, headed by the United States, now favored a Spanish constitutional monarchy, as did many Spanish and international capitalists.

Nevertheless, the transition proved challenging, as the specter of the Civil War (1936–1939) still haunted Spain. Francoists on the far right enjoyed considerable support within the Spanish Army, and people of the left distrusted a king who owed his position to Franco.
The realization of the democratic project required that the leftist opposition restrain its own most radical elements from provocation, and that the army refrain from intervening in the political process on behalf of Francoist elements within the existing government.
Juan Carlos began his reign without leaving the confines of Franco's legal system. As such, he swore fidelity to the Principles of the Movimiento Nacional, the sole legal party of the Franco era; took possession of the crown before the Francoist Cortes Generales; and respected the Ley Orgánica del Estado (Organic Law of the State) for the appointment of his first head of government. Only in his speech before the Cortes did he indicate his support for a transformation of the Spanish political system.

Spain

Branches of government
Spain is a constitutional monarchy, with a hereditary monarch and a bicameral parliament, the Cortes Generales. The executive branch consists of a Council of Ministers of Spain presided over by the Prime Minister, nominated and appointed by the monarch and confirmed by the Congress of Deputies following legislative elections. By political custom established by King Juan Carlos since the ratification of the 1978 Constitution, the king's nominees have all been from parties who maintain a plurality of seats in the Congress.
The legislative branch is made up of the Congress of Deputies (Congreso de los Diputados) with 350 members, elected by popular vote on block lists by proportional representation to serve four-year terms, and a Senate (Senado) with 259 seats of which 208 are directly elected by popular vote and the other 51 appointed by the regional legislatures to also serve four-year terms.
• Head of State
King Juan Carlos I, since 22 November 1975
• Head of Government
Prime Minister of Spain (Spanish Presidente del Gobierno literally President of the Government): José Luis Rodríguez Zapatero, elected 14 March 2004.
o First Vice President and Minister of Interior: Alfredo Pérez Rubalcaba.
o Second Vice President and Minister of Economy and Finance: Elena Salgado.

o Third Vice President and Minister of Territorial Policy: Manuel Chaves.
• Cabinet
Council of Ministers (Spanish Consejo de Ministros) designated by the Prime Minister.

Administrative divisions
Main article: Political divisions of Spain

Autonomous communities and autonomous cities
Autonomous communities are the first level administrative division in the country. These were created after the 1979 and current constitution came into effect in recognition of the right to self government to the "nationalities and regions of Spain".[59] Autonomous communities were to be integrated by adjacent provinces with common historical, cultural, and economical traits. This territorial organization, based on devolution, is known in Spain as the "State of Autonomies". The basic institutional law of each autonomous community is the Statute of Autonomy. The Statutes of Autonomy establish the name of the community according to its historical identity, the limits of their territories, the name and organization of the institutions of government and the rights they enjoy according the constitution.[60]
The government of all autonomous communities must be based on a division of powers comprising:
• A Legislative Assembly whose members must be elected by universal suffrage according to the system of proportional representation and in which all areas that integrate the territory are fairly represented;
• A Government Council, with executive and administrative functions headed by a president, elected by the Legislative Assembly and nominated by the King of Spain;
• A Supreme Court of Justice, under the Supreme Court of the State, which head the judicial organization within the autonomous community.

Catalonia, Galicia and the Basque Country, which identified themselves as "nationalities" were granted self-government through a rapid process. Andalusia also took that denomination in its first Statute of Autonomy, even though it followed the longer process stipulated in the constitution for the rest of the country. Progressively, other communities in revisions to their Statutes of Autonomy have also taken that denomination in accordance to their historical regional identity, such as the Valencian Community, [61] the Canary Islands,[62] the Balearic Islands,[63] and Aragon.[64]

The autonomous communities have wide legislative and executive autonomy, with their own parliaments and regional governments. The distribution of powers may be different for every community, as laid out in their Statutes of Autonomy, since devolution was intended to be asymmetrical. Only two communities—the Basque Country and Navarre—have full fiscal autonomy. Aside of fiscal autonomy, the "historical" nationalities—Andalusia, the Basque Country, Catalonia, and Galicia—were devolved more powers than the rest of the communities, amongst them the ability of the regional president to dissolve the parliament and call for elections at any time. In addition, the Basque Country, Catalonia and Navarre have police corps of their own: Ertzaintza, Mossos d'Esquadra and the Policía Foral respectively. Other communities have more limited forces or none at all (like the Policía Autónoma Andaluza [65] in Andalusia or the BESCAM in Madrid.

Nonetheless, recent amendments to existing Statutes of Autonomy or the promulgation of new Statutes altogether have reduced the asymmetry between the powers originally granted to the "historical nationalities" and the rest of the regions.

Finally, along with the 17 autonomous communities, two autonomous cities are also part of the State of Autonomies and are first-order territorial divisions: Ceuta and Melilla. These are two exclaves located in the northern African coast.

Provinces and municipalities
Main article: Provinces of Spain
Autonomous communities are subdivided into provinces (provincias), which served as their territorial building blocks. In turn, provinces are integrated by municipalities (municipios).The existence of both the provinces and the municipalities is guaranteed and protected by the constitution, not necessarily by the Statutes of Autonomy themselves. Municipalities are granted autonomy to manage their internal affairs, and provinces are the territorial divisions designed to carry out the activities of the State.[66]
The current provincial division structure is based—with minor changes—on the one created in 1833 by Javier de Burgos, and in all, the Spanish territory is divided into 50 provinces. The communities of Asturias, Cantabria, La Rioja, the Balearic Islands, Madrid, Murcia and Navarre are the only communities that are integrated by a single province, which is coextensive with the community itself. In these cases, the administrative institutions of the province are replaced by the governmental institutions of the community.

---------------------------

نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟


از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.


---------------------------

حق

انقدر انعطاف پذیر هستم و انقدر بدنبال حقیقت هستم که هر کسی مرا قانع کند که اشتباه می کنم، راهم را عوض کنم. این درباره هر نظر و نوشته ای که ارسال می کنم صدق می کند.

با درود خدمت شما آقای مفخمی گرامی، من از ایران بدورم ولی از گزند رژیم دور نیستم و احتیاط من لازمه بقای دوستان همفکر و خویشانم در ایران می باشد. آیا اگر با نام سیاوش حقیقیت جو یا حقگو یا هر اسم و فامیل دیگری بجای حق را مورد استفاده قرار می دادم، آنوقت شناسنامه دار می شدم و مسئولیت پذیر در برابر آنچه می گویم و می نویسم و می توانستم توقع داشته باشم که مدعیان سیاسی و حقوق بشر و ژورنالیست ها و رسانه هایشان به من پاسخگو باشند؟ از کجا معلوم می شد که اینها هم اسامی مستعار من نمی بودند و من سرباز ارتش سایبری نبودم؟ آیا منظور کسانیکه از من شناسنامه می خواهند همین است که یک نام و نام خانوادگی که ممکن است مستعار باشد، همراه یک نظر باشد تا ارضاء شان کند؟ یا نه، رونوشت شناسنامه مرا هم می خواهند؟ تازه مگر فراموش کرده و می کنند که بسیارانی از چهره های سرشناس ادای آپوزیسیون را درمی آورند و همانند ارتش سایبری عمل می کنند البته اگر سربازاشان نباشند؟

در مورد لحن من نسبت به نوری علاء شکایت دارید. من یک فرد عادی هستم و نه یک روزنامه نگار یا فعال سیاسی. من درد و رنج ملت ایران را می بینم و خطر جنگ و فروپاشی ایران را احساس می کنم ولی می بینم نوری علاء فقط تمرکزش روی جمع آوری امضاء برای فدرالیسم و تحمیل "کثیرالمله" بودن ایران است و بس. معتقد به آزادیهای بی قید و شرط و بی حد و حصر است ولی برای ملت ایران تعیین تکلیف می کند! تازه به لحن دکتر پرویز داور پناه نگاه کنید یا به لحن دکتر احمدی نژاد یا به لحن دکتر علیرضا نوریزاده نسبت به مخالفانش پس از آنکه گند کار الماس فریب زد بیرون! همه اینها دکترا دارند. من دکترا ندارم و حالم از این دکترا دارها که خیال می کنند که به سبب این مدرک تحصیلی شان هیچکس حق انتقاد از آنها را ندارد، حالم بهم خورده است. اینهمه دکترا دار دروغگو و ایران و ایرانی ستیز و متکبر بودند که فاجعه 57 را بر سرمان خراب کردند و هنوز دست بردار نیسند، نوری علاء یکی از همینهاست. من دکترا ندارم مثل 90 درصد ملت ایران ولی ما 90 درصد هستیم که باید قانع شویم. ما هستیم که باید مخاطب مدعیان باشیم و ما هستیم که تا سیاهی لشکر نشویم هیچکدام از این دکترادارها به اهدافشان نخواهد رسید. باید بزبان ما 90 درصد حرف بزنند و زبان ما را بفهمند. نه تنها پاسخگویی به ملت بلکه صداقت و شفافیت بین این حضرات گوهرهایی کشف نشده اند. منه فوق دیپلمه در حرفهایم اگر کژفهمی یا نفهمی در مورد درک مطالب باشد، اقلا دروغ و دغل بازی و ایرانی و ایران ستیزی در حرفهایم نیست؛ وارونه سازی مفاهیم و واژه سازی هایی ایران بربادده و مردمفریب از جنس جمهوری اسلامی سال 57 و سکولاریسم نو سکولاردمکراسی نیست؛ ملت و ملیت سازی نوری علاء ناشی از حزب توده دوره استالین که تا به امروز کشانده شده است، در حرفهایم نیست....من بعنوان یک جمهوریخواه مشروطه و گمنام و سرباز ارتش سایبری به زعم برخی ها، خود را نزدیکتر به منشور و اساسنامه و راه حل تمرکز زدایی حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) می بینم و از آن دفاع می کنم تا شما که هیچ تناقضی در حرفهای نوری علاء نمی بینید و او را کبریت بی خطر ارزیابی می کنید. آیا برای شما مهم نیست که او ایران را یک کشور "کثیرالمله و ملیتی" می خواهد قالب کند یا هیچ حرفی در مورد خلع سلاح احزاب چریکی که در همسایگی ایران اتراق کرده اند نمی زند!

کی قرارست این چریکها تفنگ هایشان را زمین بگذارند و اردوگاههای چریکی خود را در عراق ببندند و پرسنل شان را پراکنده کنند؟؟؟ آیا قرارست که پس از به رسمیت شناخته شدن ایران بعنوان یک کشور "کثیرالمله" ، و برقراری یک سیستم فدرال در ایران، و تغییر نام ایران به "ایالات متحده فدرال ایران" بوسیله کل آپوزیسیون، اتحاد آپوزیسیون صورت پذیرد، رژیم سرنگون شود و سپس همین احزاب و گروههای چریکی منطقه ای را که از ان خود می دانند را به تصرف خود درآورده و به فرمانفرمایی برسند و اسمش را هم بگذارند حکومت فدرال شان درست مثل ایالت کردستان عراق؟؟؟ یا قرارست که به محض اتحاد آپوزیسیون بر محور خواسته هایشان، در اردوگاههایشان را تخته کنند و تفنگهایشان را تحویل سازمان ملل دهند و پراکنده شوند؟؟؟ آیا شما هرگز به این پرسشهای بسیار مهم اندیشیده اید یا نه؟ پاسخ شما به خودتان چه بوده است، آقای مفخمی گرامی؟؟؟ حتما این پاسخ تان را در همین ستون نظرات با همه در میان بگذارید چون این کلیدی ترین مسئله درباره هم این احزاب و هم وکیل مدافعشان، نوری علاء است. چرا نوری علاء نمی گوید کی قرارست اینها تفنگهایشان را زمین بگذارند و مثل بچه های آدم حق و حقوقی بیشتر از آنچه در منشور جهانی حقوق بشر برایشان در نظر گرفته شده را نخواهند؟ آیا شما حرفی یا نقدی از این تروریستها از نوری علاء تا حالا دیده و یا شنیده اید یا نه، آقای مفخمی گرامی؟ اگر نشنیده و ندیده اید، آیا نباید از خودتان بپرسید که چرا، و چرا او با این حزب سر جنگ دارد و نه با آن جنگ طلبان حزب دمکرات کردستان و و و
چرا مخاطبش این حزب است و چرا بدنبال تغییر تفکر و سیاست این حزب است و نه آن تروریستهای در کمین نشته در جوار ایران؟

من هیچ تفاوتی بین مجاهدین خلق و حزب دمکرات کردستان و کومله و پژاک و جندالله نمی بینم. تنها تفاوتشان در اینست که مردم در طی جنگ 8 ساله با تارو پود مجاهدین خلق خائن به کشور و ملت آشنا شدند و این سازمان رات در کنار حزب توده بدنامترین و غیرقابل تحمل ترین ها می دانند. اگر سابقه حزب دمکرات کردستان و کومله و پزاک هم برای مردم همانقدر روشن شود که در مورد حزب توده و مجاهدین خلق شده است، شکی نیست که همگی را طرد خواهند کرد و پشتیبانان آنها مثل نوری علاء را هم هرگز نه خواهند بخشید و نه هرگز فراموش خواهند کرد. مجاهدین خلق لابیگرهای خود را دارند و نوری علاء هم یک لابیگر است برای احزاب چریکی خشونت طلب مستقر در عراق و آماده حمله و تسخیر نوار مرزی ایران در فرصت مناسب. نوری علاء چهره نرم آنهاست و همان خواسته های نابحق آنها را با فریبکاری و مسالمت آمیز با دکترای خود و مقاله ها و گفتگوهایش در تلویزیون پارس و و و با دکترهای موافق و مخالفش دنبال می کند. هدفهای آن چریک تفنگ بدست عضو حزب دمکرات کردستان هیچ تفاوتی با اهداف نوری علاء ندارند.
با احترام حق پاینده ایران و ملت ایران


January 28, 2012 03:52:59 PM
---------------------------

حق

با درود به هم میهنانم بویژه کافه نادری های گرامی، کاوه گرامی، انقدر که طرح مخرب ؛تمرکز زدایی؛ اسماعیل نوری علاء تبلیغ شده است، به همان میزان هم طرح درست و سازنده تمرکز زدایی حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) تبلیغ نشده است. نوری علاء یکه تاز بوده است و از ابزار تبلیغاتی که در دست دارد و در اختیارش گذاشته می شود حداکثر استفاده را کرده است. کم کاری ما نمی تواند به حساب او نوشته شود. باید مخالفان سرشناس او از رسانه ها همان استفاده عالی ای که او از آنها را کرده را هم بکنند. شما ببینید که در فرصتی که در برنامه میبدی به او داده شده چگونه با پیش کشیدن امر شفافیت، اعتماد مردم را به خود جلب می کند و هر کسی فکر می کند که او که سخن از شفافیت می زند حتما پایبند به آنهم هست! در این برنامه دیدید چگونه همسر و کارهای فرهنگی او را معرفی کرد و به بیننده القاء کرد که چقدر هر دو به ایران و هویت ملی ایرانیان معتقدند! کسانیکه ایندو را نمی شناسند هرگز به مغزشان خطور نخواهد کرد که اینها ایران را ؛کثیرالمله؛ می دانند و بر این اساس ایران را فدرال می خواهند و لابیگران این طرز تفکر و دنبال کنندگان این اهداف هستند. دیدید چه صادق و چه روشنفکر خود را به نمایش گذاشت و بدون انکه کسی بفهمد بیشتر وقت به او داده شد تا در مدتی کوتاه خود و کارها و طرز تفکر بزک شده خود را ارائه کند. در چنین برنامه هایی همه باید به یک اندازه فرصت داشته باشند وگرنه باید مورد اعتراض دیگر شرکت کنندگان قرار می گرفت ولی نگرفت! کمترین فرصت به علی نیری داده شد که منشور جهانی حقوق بشر را بعنوان محور قرار داد تا آپوزیسیون به گرد ان متحد شوند. میبدی از آن استقبال کرد ولی دیدید چطور کاظم علمداری و نوری علاء در یک صف علیه آن قرار گرفتند بدون آنکه بیننده و شنونده حتی بفهمند! ایندو خوب می دانستند که چه کردند ولی آیا میبدی و نیری یا بیننده و شنونده متوجه این مطلب شدند! نه، نشدند. ایندو با رندی تمام منشور جهانی را دور زدند و موضوع هویت ملی را پیش کشیدند و میبدی نفهمید که اینها دارند مطلب را به هویت ؛ملی ملل ایران؛ شان می کشانند. البته ایندو زرنگتر از آنند که در انظار عمومی جرئت داشته باشند بگویند ایران ؛کثیرالمله؛ است. همینقدر که بتوانند منشور جهانی را بیربط و ناکافی برای اتحاد و همبستگی ملی به مردم و میبدی هایی که شاید اینها را نمی شناسند القاء کنند، برایشان کافیست. علی نیری هم که به او از دو دیگر فرصت خیلی کمتری داده شد، از موضع حقوق بشری خود اصلا دفاع نکرد و هیچ اعتراضی هم به فرصت کمتن از دو دیگر نکرد. در اینگونه برنامه ها دو همفکر را مقابل یک مخالف نمی گذارند که خودش هم نمی داند که آندو در یک خط حرکت می کنند. بهمن زاهدی باید در آن برنامه می بود و با وجود نابرابری ای موجود می توانست از عهده هر دو در یک زمان برآید و میبدی ناآگاه را هم نسبت به اهمیت منشور جهانی و پافشاری بر آن آگاه کند. شاید چهارشنبه دیگر بهمن زاهدی ما در آن برنامه ظاهر شود و از خرافه ها و به بیراهه کشیده شدنهای این برنامه نوین، با منطق جلوگیری کند و روشنگری کند و مواضع حزب را با مردم در میان بگذارد. من چنین انتظاری از این حزب دارم که در این برنامه جدید تلویزیون پارس در تبلیغ و روشنگری نقش مهم خود را بازی کند و میدان را از چنگ نوری علاء ها و کاظم علمداری ها دربیاورد. شاهین فاطمی در آخرین کنگره حزب گفت که این حزب باید تبلیغ خود بکوشد. این فرصت در تلویزیون پارس برای این حزب بدست آمده است و در جلب هواداران وسیع و مصمم جدید حتما موثر خواهد بود. این هم به نفع این حزب و هم به نفع جمهوریخواهانی از جنس من می باشد که نمی دانند از دست جمهوریخواهان قلابی و سنتی به کی و کجا پناه ببرند تا اقلا ۹۰ درصد آنچه برای ایران و ملت ایران می خواهند برآورده شود و از حالت سردرگمی و انفعال درآیند. امیدوارم پاسخت را خیلی صریح و روشن آنطور که همیشه از من انتظار داشته ای داده باشم. دوست و دوستدارت حق

کاوه گرامی، اگر امکان دارد، نظراتی که من درباره این نوشتار آقای مفخمی در بخش نظرات آزاد گذاشته ام، پای این نوشتار بگذاری، سپاسگزارت خواهم شد. پاینده ایران و ملت ایران

January 28, 2012 03:19:50 PM
---------------------------

مهدي مفخمی

دوست عزیزم جناب حق
میفرمائید: " اینکه شناسنامه دار وارد نمی شوم، دلیلی منطقی بر بی محلی به آن نمی تواند باشد. فرض کنید یک شناسنامه دار نظر زیر را داده چون صورت مسئله مهم است و نه طراح آن همانطور که نوری علاء بعنوان طراح فدرالیسم مهم نیست بلکه مسئله فدرالیسم اوست که مورد توجه باید قرار گیرد. طرز تفکر و نقد آن در درجه اول اهمیت است و نه فرد و افرادی که آنرا حمل می کنند. پس شما با اندیشه برخورد کنید و نه با فرد."
اولا چرا شناسنامه دار وارد نمیشوید؟ اگر در ایران هستید و در مواجهه با خطر، بسیار خوب. اگر دور از گزند هستید نوشته های بدون شناسنامه خود را چگونه توجیه میکنید. به من حق نمیدهید که خدای ناکرده شما را از سربازان ارتش سایبری حکومت اسلامی فرض کنم که چها زانو روی زمین در اطاقی نشسته اند و هر یک لپ تاپی روی زانویشان ! با همه این ها به احترام درخواستتان و اینکه مقاله من را و خود مرا مورد خطاب قرار داده اید چند سطری به اختصار در پاسختان مینویسم.
اولا مقاله تان مملو از کلی گوئی هائی است اتهام گونه که ازپیشداوری ها و افکار خشمگینانه تان نشات گرفته است و جای جای با چاشنی پرخاش آلائیده به بد و بیراه همراه است . نمیدانم میدانید که بدین گونه نمیشود در بحثی تحلیلی و منطقی ورود کرد. تنها نکته ای که به موضوع مقاله مورد اشاره تان از آقای نوری علا مربوط است اینست که: " هدف از مدیریت برنامه ریزی منطقه ای" چه بود؟ آیا شاه فقید در نظر داشت ایران را فدرال کند، آنهم برحسب قوم و زبان و "ملت و ملیت های 6 گانه" جناب نوری علاء؟ آیا شاه فقید در نظر داشت که آب و خاک ایران را 6 تکه فدرال کند تا هر یک از "6 ملت و ملیت" ای که نوری علاء برای ایران قائل است، هر کدام حکومت فدرال خود را داشته باشند؟ " بعد میفرمائید که: " به شاه فقید هرگز این اتهامات کثیف نمی چسبد." و " از آنجا که نوری علاء این اتهامات را به شاه فقید زده است، او باید مسئولیت آنچه گفته و نوشته را بپذیرد و واضح و صریح اعلام کند که آیا شاه فقید در پی فدرال کردن ایران بود یا نه؟ "
عکس العمل فوق ازجانب شما به فرازی از مقاله ایشان است که : " اين «تمرکز زدائی»، بصورت پيش بينی های قانون اساسی مشروطه و متمم آن در مورد «انجمن های ايالتی و ولايتی» در سند برآمده از انقلاب مشروطه مندرج است، و در زمان محمدرضا شاه نيز چندين بار در مورد اجرای آن اقداماتی بعمل آمده که همگی، به دلايل مختلف سياسی و اجتماعی، ناکام مانده اند. از جملهء اين کوشش ها می توان به لايحهء فرستاده شده به مجلس شورای ملی در زمان نخست وزيری اسدالله علم اشاره کرد که با مخالفت روحانيون قم مواجه شده و به بلوای 15 خرداد 1342 انجاميد. در چند سالهء آخر حکومت محمد رضا شاه نيز ايجاد دو دستگاه در سازمان برنامه و بودجهء کشور، به نام های «مديريت برنامه ريزی منطقه ای» و «مديريت آمايش سرزمين»، در واقع اقدامی بود برای منطقی کردن منطقه بندی کشور و برخوردار کردن مناطق مختلف از برنامه های توسعه که البته، چون نمی توانست با امر «تمرکز زدائی» در حکومتی که روز به روز حوزهء مديريت اش تنگ تر از قبل می شد بخواند، قابل اجرا نبود."
حال دیگرخدا عالم است که شما فدرال کردن ایران بر حسب قوم و زبان و ملت و ملیت های 6 گانه و...و شش تکه فدرال کردن ایران ..و بعد اتهام کثیف به شاه فقید را از کجای نوشته ایشان در آورده اید. در این مورد و در رد نظرتان توجه تان را جلب میکنم به فرازی از مقاله دیگر ایشان " مفهومی جعلی به نام فدراليسم زبانی" که میگوید : " می خواهم نتيجه بگيرم که کار استقرار يک حاکميت فدرال در ايران نمی تواند با دستکاری در تقسيمات کشوری آغاز شود و وارد کردن بحث های مربوط به اين موضوع ـ آن هم بر اساس زبان و در خارج کشور ـ فقط به درد کارشکنی در امر اتحاد نيروهای ضد حکومت اسلاميست ها می خورد. بنظر من، برای رسيدن به يک راه حل عملی، کم هزينه و پايدار، حکومت فدرال (نامتمرکز) آينده بايد ابتدا بر اساس پذيرش استان بندی های کنونی ايران بوجود آيد و سپس ـ شايد به کمک کارشناسان دستگاه برنامه ريزی کشور ـ واحد خاصی برای «منطقی کردن» تقسيمات کشوری آغاز بکار کند و با ايجاد فهرستی از معيارها و اولويت، بکوشد تا علاوه بر ملاحظات اقتصادی، جغرافيائی، و معيشتی گوناگون، مسائلی همچون همگونی های فرهنگی را نيز در نظر گيرد. اما، در اعمال اين معيارها نيز لازم است که همواره کسب رضايت مردمان مناطقی که دستخوش تغييرات ناشی از منطقی کردن تقسيمات کشوری می شوند نيز ملحوظ شده و در صدر اولويت ها قرار گيرد. و، در کنار همهء اين ملاحظات، مهم آن است که بدانيم ما همه جزئی از «ملت ايران» هستيم، و آنچه اهميتی بنيادی دارد برابری حقوق شهروندی تک تک ما، منتزع از هويت های فرهنگی، زبانی، مذهبی و عقيدتی مان است و در اين راستا شايسته نيست که ملت ايران را به گروه های درجه بندی شدهء شهروندی تقسيم کنيم. هر ايرانی، در هر کجای ايران که باشد و در هر منطقهء خودگردان که زندگی کند، بايد به لحاظ حقوق شهروندی خود، با ديگران برابر و مساوی باشد."
ایشان البته میگوید که: " امروزه نيز می توان تصديق کرد که در ميان نيروهای اپوزيسيون کمتر شخصيت يا گروهی را می توان يافت که با اين معنای فدراليسم ـ «تمرکز زدائی» ـ مخالف باشد." و خوب میدانید که این تعبیر خوب یا بد در "امروزه" ربطی به زمان شاه فقید ندارد.
به فرازهای زیر از همین مقاله توجه بفرمائید: "در فهم من، مشکل کار ما ناشی از «همسان انگاری ِ» سادهء دو جنبه از مفهوم «فدراليسم» است. توضيح می دهم: فدراليسم دارای دو جنبهء کاملاً جدا از هم است که عبارتند از: 1) توزيع و اعطای امر مديريت مناطق مختلف يک کشور به مردم آن مناطق و 2) تشخيص و تفکيک و تعيين مناطقی که مديريت و امر خودگردانی شان بخودشان واگذار می شود. اين دو مورد با دو واژهء «تمرکز زدائی» (decentralization) و «منطقه بندی» (regionalization)، يا «تقسيمات کشوری»، از هم تفکيک می شوند، حال آنکه بسياری از ما می پنداريم که «تمرکز زدائی» پديده ای در برابر و در تقابل با «فدراليسم» است(1). يعنی فدراليسم، در معنای «پخش امر مديريت بين مناطق مختلف يک کشور»، چيزی جز «تمرکز زدائی» نيست و بنظر نمی رسد که نيروهای ترقيخواه و دموکرات کشورمان نيز، از عصر مشروطه تا کنون، نظر مخالفی با آن داشته باشند. "
اگر از کلمه فدرال خوشتان نمی آید به زیر نوشته ایشان در همین مقاله مراجعه بفرمائید: " من فکر می کنم که، در عين حال می توان برای مواضع کسانی که به هيچ ترتيبی زير بار واژهء «فدراليسم» (حتی در ترکيب «فدراليسم استانی) نمی روند، و بخاطر اين مواضع از حضور در اتحاد مابين انحلال طلبان سکولار ـ دموکرات تن می زنند، نيز چاره ای انديشيد. به اعتقاد من، اين چاره را می توان در راه حل هائی يافت که کشورهای ديگر، از طريق اجرای منطقه بندی علمی سرزمين و نهادن نامی جز «فدرال» يا «فدراتيو» در نام سيستم خود، برگزيده اند. اگر از اين منظر بنگريم می بينيم که اگرچه نحوهء اجرای «تمرکز زدائی» و آمايش سرزمين در کشورهای مختلف سخت متفاوت است و حتی سيستم های برخاسته از اين روند نام هائی بدون واژهء «فدرال» دارند اما ـ از يک منظر کلی ـ سيستم های همهء آنان به همان معنائی «فدرال» است که سازمان «فوروم فدراسيون ها» (که از سال 1999 در کانادا بصورت شبکه ای برای تبادل تجربه ها در ميان کشورهای دارای سيستم فدرال بوجود آمده) آن را تعريف می کند. بعبارت ديگر، براحتی می توان از آوردن صفت «فدرال» در توصيف يک «سيستم فدرال» پرهيز کرد اما همين سيستم را با نام های ديگری ايجاد و برقرار ساخت.”

با عنایت به مقاله که این پای نوشت را بر آن نوشته اید به مقوله ( ای کاش توفیق ترجمه فارسی آن دست میداد) خود گردانی استان ها چه بصورت توافق از پائین و یا تفویض از بالا که به هر حال منتج به نتیجه کم و بیش واحدی میشود نیز توجه بفرمائیدو ترتیبات و نامگذاری آن را به مجلس موسسلن آینده واگذار کنید. به اوضاع و احوال سیاسی امروزه کشور اسپانیا مورد اشاره در مقاله نیز توجه بفرمائید. ارادتمند

January 26, 2012 05:58:22 AM
---------------------------

حق


با درود به هم میهنانم بویژه کافه نادری های نازنین، آقای مفخمی گرامی، نوشتارهای جناب نوری علاء هیچ کمکی در امر روشنگری و خرافه زدائی نمی کنند بلکه خرافه پراکن هم هستند. کار جناب نوری علاء با کار یک روشنفکر و اندیشمند زمین تا آسمان فرق می کند. برای نمونه نوشته زیر را برای شما و علاقمندان می آورم تا اگر در اصول اشتباه کرده ام مرا یاری کنید. اینکه شناسنامه دار وارد نمی شوم، دلیلی منطقی بر بی محلی به آن نمی تواند باشد. فرض کنید یک شناسنامه دار نظر زیر را داده چون صورت مسئله مهم است و نه طراح آن همانطور که نوری علاء بعنوان طراح فدرالیسم مهم نیست بلکه مسئله فدرالیسم اوست که مورد توجه باید قرار گیرد. طرز تفکر و نقد آن در درجه اول اهمیت است و نه فرد و افرادی که آنرا حمل می کنند. پس شما با اندیشه برخورد کنید و نه با فرد.

اسماعیل نوری علاء - "رابطهء گمشدهء عدم تمرکز با فدراليسم"

در این مقاله، اسماعیل نوری علاء برای توجیح فدرالیسم اش، و عجیب و غریب و غیرمنطقی جلوه دادن مخالفانش، به سوء استفاده از "انجمن های ایالتی ولایتی" در قانون اساسی مشروطه، و "مدیریت برنامه ریزی منطقه ای" در دوره شاه فقید متوسل می شود. با چنین سوء استفاده هایی، او به خواننده اینگونه القاء می کند که منظور در هر دو مورد بالا، فدرالیسم بوده است که هر دو ناکام ماندند و فدرالیسمی که او می خواهد ادامه همان خواسته صد و اندی ساله است که او در صدد تحقق اش است و او حرف و حدیث تازه ای را به میان نکشیده است که مخالفانش اینچنین واکنش های عجیب و غریبی از خود نشان می دهند! پرسش من در اینجا اینست که آیا واژه فدرالیسم در هر دو مورد در اسنادی که او مورد سوء استفاده قرار داده است، آمده است یا نه؟ اگر نیامده، به چه دلیل و منطقی او آنها را عین فدرالیسم معنا می کند بویژه در مورد دوم که این نوشته من بیشتر به آن مربوط می شود؟

هدف از "مدیریت برنامه ریزی منطقه ای" چه بود؟ آیا شاه فقید در نظر داشت ایران را فدرال کند، آنهم برحسب قوم و زبان و "ملت و ملیت های 6 گانه" جناب نوری علاء؟ آیا شاه فقید در نظر داشت که آب و خاک ایران را 6 تکه فدرال کند تا هر یک از "6 ملت و ملیت" ای که نوری علاء برای ایران قائل است، هر کدام حکومت فدرال خود را داشته باشند؟ آیا شاه فقید ایران را یک کشور با یک ملت می دانست یا مثل نوری علاء، ایران را کشوری "کثیرالمله" می دانست که هر یک از "6 ملت" آن حق جدا کردن آب و خاک خود را دارند و پس از جدا کردن مردم و آب و خاک ایران به 6 تکه، بر سر میز مذاکره بنشینند و توافق کنند که دوباره بهم بچسبند و یک کشور یکپارچه به نام ایالات متحده ایران را تشکیل دهند؟ و این اتحاد باید داوطلبانه باشد، یعنی هر یک از ایالات حق طلاق برایشان تضمین شده تا هر وقت خواستند خود را از بقیه ایران تجزیه کنند؟ آیا شاه فقید هم مثل نوری علاء در نظر داشت ایران یک تکه را 40 تکه کند و بعد با چانه زنی با امثال پیشه وری ها و نوری علاء ها، آن 40 تکه را دوباره بهم بچسباند و متحد کند؟ این وصله های ناجوری که نوری علاء با سوء استفاده از "مدیریت برنامه ریزی منطقه ای" خواسته است که به شاه فقید بچسباند تا اهداف شخصی و مشتریان همفکرش را توجیح کند و آنها را منطقی و مستند نشان دهد را نباید افشا کرد تا معلوم شود که کثیف ترین اتهامات را اوست که به شاه فقید زده است و او را فدرالیست و قومگرا جلوه داده است که نه تنها با ایجاد ایالات متحده ایران هیچ مخالفتی نداشته است بلکه هدف او از "مدیریت برنامه ریزی منطقه ای" دقیقا ایجاد ایلات متحده ایران بوده است، یعنی همان چیزی که نوری علاء می خواهد! اگر اینطورست، دلیل مخالفت و مبارزه نوری علاء با شاه و پیوست او به خمینی بهر چه بود؟ نوری علاء خوب می داند که شاه فقید ایرانستان کردن ایران بزرگترین وحشت اش بود بویژه پس از فاجعه شوم 57 و به شاه فقید هرگز این اتهامات کثیف نمی چسبد.

از آنجا که نوری علاء این اتهامات را به شاه فقید زده است، او باید مسئولیت آنچه گفته و نوشته را بپذیرد و واضح و صریح اعلام کند که آیا شاه فقید در پی فدرال کردن ایران بود یا نه؟ آیا هدف شاه فقید جدا کردن آب و خاک ایران به 6 تکه بر حسب قوم و زبان بود یا نه؟ آیا شاه فقید ایران را "کثیرالمله" می دانست یا ایران را یک کشور با یک ملت؟ آیا شاه فقید در نظر داشت که فاتحه استانها را در ایران بخواند و فدرالیسم را جایگزین آن کند یا نه؟ اگر پاسخ به همه این پرسشها نه است، نوری علاء باید توضیح دهد که به چه دلیلی او "مدیریت برنامه ریزی منطقه ای" شاه فقید را معادل پاسخ بلی به همه این پرسشها در این مقاله اش قرار داده است؟ نوری علاء، مقاله اخیرش "از نقد تا اتهام زنی" را با واژه کثیف ترین آغاز کرده است و گفته است که کثیف ترین کارها "اتهام زنی" به جای نقد کردن از اوست. آیا خود او با کثیف ترین سوء استفاده از "مدیریت برنامه ریزی منطقه ای" شاه، کثیف ترین اتهامات را به شاه فقید وارد نکرده است؟ اگر اتهام زنی کثیف ترین کارهاست، در مورد همه باید صدق کند و نه هر موقع که به نفع جناب نوری علاء باشد. اگر او نمی خواهد واعظ غیرمتعظ قلمداد شود باید به این نوشته من پاسخ دهد و مسئولیت آنچه می گوید و می نویسد را با پاسخگویی بپذیرد. پاینده ایران و ملت ایران

January 25, 2012 02:47:54 PM
---------------------------

بهمن زاهدی

چرا تمامی مقالات آقای نوری‌علا در سامانه حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) درج نمی‌شود؟

پاسخ دادن به این سوال بسیار آسان است. آقای نوری‌علا در تعریف مفاهیم علوم انسانی می‌خواهند تغییر بوجود آورند. آنچه را که ایشان از یک واژه برداشت می‌کند را می‌خواهند برای رسیدن به اهداف خود به مردم القا کنند.

ایشان بخوبی دریافته‌اند که که غرب بعد ار حملات نظامی به عراق و افغانستان با کمک نیروی‌های مسلح جدائی‌خواه (تجزیه‌طلب) دولت‌های مرکزی آن کشورها را از بین برده و سیستم فدرال را برای تضعیف دولت‌های مرکزی جانشین کرده‌اند.
آلترناتیو‌سازی ایشان برای بعد از حمله نظامی بیگانگان به ایران طراحی شده است و نه برای ملت ایران و کشور ایران.
همکاری کردن با نیروهای مسلح ضد ایرانی افتخار نیست. فدرالیسمی که ایشان می‌خواهد بیافریند برای مردم ایران دموکراسی نخواهد آورد. تمامی کشتارهای که پیش‌مرگان در آینده انجام خواهند داد به پای آقای نوری‌علا نوشته خواهد شد. هر چند ایشان برای موجودیت انسان ارزشی قائل نیستند، چون حقوق بشر را هم می‌خواهند برای مردم ایران به تعریقی جدید بکشند.

به نظر من ماندن جمهوری‌اسلامی بسا بهتر از آلترناتو‌سازی آقای نوری‌علا می‌باشد. ایشان خود را شاید سیاستمدار بداند ولی قدرت ابتکار شخصی ندارند و بیشتر بصورت سپر بلا برای از بین بردن ایران در دست سازمان‌های تروریستی مسلح شده‌اند.
سازمان مجاهدین خلق هم ساکنان پایگاه اشرف در عراق را گزینه‌ای برای جلب حمایت امریکا بشمار می‌آورد.

فرق آقای نوری‌علا با سران سازمان مجاهدین خلق در چیست؟ آنان فرقی ندارند بلکه با هم اشتراکات زیادی هم دارند. برای آنان مهم این است که چند راس نیروی مسلح را می‌توانند برای معامله با ارتش امریکا به فروش بگذارند تا به قدرت برسند.

سرنگونی جمهوری‌اسلامی به قیمت از بین رفتن ایران ارزش ندارد. سرنگونی جمهوری‌اسلامی در برقرار ماندن ایران ارزش واقعی خود را بدست می‌آورد. من انتخاب خود را کرده‌ام. ایران با ارزشترین‌ است.

ارادتمند
بهمن زاهدی

January 24, 2012 01:20:16 PM
---------------------------

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites