حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت
زمزمه های عشق درسایه های تاریک
راشل زرگریان

April 19, 2009

یک شنبه 30 فروردین 2568 = April 19, 2009

 

زمزمه‌های عشق در سایه‌های تاریک


راشل زرگریان

کوه مغرور آنقدر زیرپایش استوار و محکم بود که هرگز سر خم نمیکرد. اما بمحض ظاهرشدن خورشید خانم کلاه را برمیداشت و عرض تعظیم میکرد. خورشید خانم با آن چشمهای درخشان و لبهای برجسته با بوسه‌ای گرم به او پاسخ داد. کوه پرعظمت با افتخار اولین بوسه را به برآوردن آرزو به فال گرفت. جنگلها و دریاها و چمن‌ها از حمایت کوه قهرمان و خورشید پرشور غرق شادی و شعف بودند. نگاهها‌ی رویائی و شگفت‌انگیز دو عشاق بدون ادای کلمه‌ای و بیان جمله‌ای معطوف بهم بود. یک لحظه لبخند مسرت آمیز از طبیعت زیبا و حیرت انگیز دور نمیشد. ستاره‌های کوچولو و نورانی در خواب ناز بودند. سکوت رومانتیکی فضا را پرکرده بود. هوا نسبتا درحال تاریک شدن بود. شب رویائی و طولانی در انتظار بود. خورشید خانم یک دم دید از کوه سحرانگیز برنمیداشت. از آتش عشق به آن نیرو, حرارت عجیبی پخش میکرد. شعله‌های آتش عشق سوزان سرتاسر دامنه کوه را احاطه کرد. کوه از فرط هیجان, گرما را با رضایت خاطر بغل کرد. حرارت داغ خورشید خانم را به التهاب و تهیج درآورد. اما مایل بود بیشتر سکسی باشد. دو مرتبه بوسه‌ای جانگدار به معشوق نشاند و شروع به پنهان شدن کرد. هوا نسبتا تاریک شد. خورشید خانم با لباسی از کتان نرم و لطیف اینبار بشکل ماه غروب کرد. او بطرف کمر و کوه روی سینه, به هم پشت کردند. ابر نرم و لطیف هر دو را در دامن خود گرفت. ماه چهره زیبایش را بطرف او برگرداند. کوه مغرور با عشوه‌های ماه فروتن شد. از پوست نرم او طراوت یافت. دستهای قوی و مردانه‌اش زیر ابر کتانی لطیف به شنا در آمد و سطح پوست روشن و براق ماه را با هیجان احساس کرد. سپس روی شکم صاف و صیقلی او به لغزش درآمد و سینه گرد و کوچولو او به چرخش.

بازوی قوی کوه تحت کتف و بینی و موهای آشفته و پریشان ماه, به روی ابر دیگری که تکیه گاه نامیده میشد گم گشت. شانه پهن او ماه را بغل کرد. سپس اطراف او به سیاحت پرداخت. نقشه کشورهای دور و روزهای فراموش نشدنی را به روی پوست ظریف و کشیده‌اش ترسیم کرد. زوزه‌های شب در گوشه‌ای از آسمان لایتناهی نیمه روشن و تاریک, سکوت را برانگیخت. شب خیالی اطراف ماه حساس و فرهیخته منقبض شد. هر نفس برآمده بین قلبهای آنها زنگ نامووزون و رخوت تاریکی را رها کرد. گردش دست کوه زیر ابر نرم و مطبوع ماه, گرمی خاصی به او عطا کرد.

چهره جذاب و گیرای ماه مقابل رخساره کوه بلند به نقطه‌ای از تاریکی, روشنائی می‌بخشید. سپس در گوش او نجوا کرد: با من یکی شو...صدای زنگ زمزمه‌اش دل انگیز و کلاسیک شنیده میشد. دستهای کوه جوان به روی ماه نوجوان مانند کشتزاری حاصلخیز به درو پرداخت. بازوی مردانه‌اش او را به طرف خود کشید. آوای عشق را سرداد. لبهای او به جستجوی لبهایش جفت شد. در همان دم کف ماه روی گونه گیرای کوه به نوازش درآمد. لمس میکند. بغل میکند و جلد گرم و داغ او را حس میکند. دستها دور گردن هم قفل شد. ابر مطهر ازروی ماه تابان به پرواز درآمد و بدن عریان و دلربای آنها مقابل هم قرار گرفت. دستهای ماه پشت گردن مردانه کوه را محاصره کرد و سپس بطرف پائین تنه‌اش لغزید. بین ابر نازک و پوست ملتهب قرار گرفت. نفس هر دو افت کرد و کمبود صبر و حوصله بدن هر دو را بدون حد و مرز مماس کرد. بازوهای برومند کوه و کتف مخملی ماه تبدیل به یک قدرت واحد شد و یک هیجان آتشین هر دو را مصلوب کرد. عشق مفرط لزوم به سنجش و اندازه ندارد. دست توانمند کوه روی بدن پوشیده ماه هر نشان و حرکتی را مورد پژوهش قرارداد. آتش رنگارنگ عشق هر لحظه درجه تهیج هر دو را افزایش داد. با جمع آوری قطره‌های عرق روی شکم و پاها, شبنم بهاری را تجسم کرد. ماه انگشتهای پهن و تیره نیرومند کوه را روی سینه‌هایش قرار داد. سرعت عجیبی ضربان قلب او را می‌نواخت. بازوهای صاف و زنانه‌اش کمر او را محاصره کرد. کوه او را بغل کرد و به روی بدنش قرار داد و چشمهایش را باز کرد به این منظور که به او بنگرد. تمرکز حواس هر دو در آن لحظه‌های کوتاه معطوف به یک نقطه...عشق بی پایان که از درون قلب و روح برخاسته بود. دستهای محکم و خستگی ناپذیر کوه همه بدن او را لمس کرد و جداری از قدرت و شوق و علاقه در او پدیدار آمد. لبهای او بوسه‌ها را قطع نمیکرد. گوشهایشان ازشدت آوای عشق زمزمه‌های بی نظیر را صدا میزد. در حالیکه قدرت صبر را از دست داده بودند و چهره هر یک درون موهای آشفته دیگری به گردش درآمده بود. اشتیاق ماه هر لحظه افزایش بیشتری می‌یافت و با روحی سرشار از شادمانی هوای محبوس شده در قفسه سینه‌اش را رها کرد. عشق را با عشق پاسخ داد تا اینکه از روح آزاد شده, مرغ عشق را تولید کرد. یکی شدن مانند رویائی دلپذیر پایان نداشت. در مقابل حرکت او که با جذابیت خاصی استوار بود پشت خود را برگرداند. اما در یک دم احساس دوری از او غیرقابل تحمل بود.

تاریکی همه جا را احاطه کرد. نم نم باران طبیعت جادوئی را نوازش میکرد. نور کم فروغ از خیابان به درون خانه‌ها نفوذ میکرد. سایه‌های تاریک با روشنائی خاصی ادغام میشد. حتی در غم و ناراحتی نوعی شادی در لایه سایه‌های تاریک نهفته بود. باران با شدت بیشتری ضربه‌های خود را به مکانهای بسته می‌کوفت. ماه بمانند دخترکی احساس کرد که قلبش از فاصله یخ بست. با قلبی پیچیده و انگشتانی لرزان دو مرتبه به کوه نزدیک شد و بدون مکث بوسه‌های پی درپی به روی گردن و کتف او نشاند. دو مرتبه گرمی خاصی روی دهلیزهای سرد و یخ زده قلبش را پوشاند و آهسته نفس کشید. چشمهای هر دو با حسرت و غمی بی اراده بهم مصلوب شد. مثل اینکه هریک از حال منقلب شده دیگری خبر داشت. پس از آنهمه شور و شوق و شادی بینهایت, ترسی ناگهانی قلب هر دو را فرو ریخت. تاریکی هوا هر لحظه تیره‌تر میشد. اما این تیرگی با قبل متفاوت بود. رنگ ناموزونی داشت. اصلا هارمونیک نبود. بغیر از چشمهای پر از انتظار آنها در پی لحظه امید دیدار یکدیگر, هیچ روزنه روشنی دیده نمیشد. آره...همه چیز تغییر کرد. هوا ناگهان طوفانی شد. طوفان آنقدر شدت گرفت که به سیل رعب انگیزی مبدل شد. بین سیل و طوفان ترسناک, آتشفشان سوزنده و نابود کننده‌ای پدیدار شد. سپس زلزله و حشتناکی همه جا را فراگرفت. مثل اینکه نه فقط آن جا بلکه همه کره زمین انقلاب شده بود. انقلابی شوم و نفرت انگیز که با بهترین رنگها و کهکشانها قادر به برگشت نبود. ماه در حالتی حیرت انگیز به گوشه‌ای پرتاب شد که هرگز آنرا در عالم تجسم تصویر نکرده بود. سپس لابلای ابری سیاه و شوم مخفی شد. ستاره‌ها نیمه بیدار و کم فروغ شدند. کمرکوه زیر غرور له شده‌اش خم شد. دریاچه‌ها خشک شدند و آبهای دریا مملو از آلودگی. همه چیز عوض شده بود. هر یک بدنبال گم شده‌اش میگشت. او هم روح خود را میخواست. اما آن خواسته به یک رویای دست نیافتنی تبدیل شد . آنچنان که خاطره خوب و مطبوع لحظه‌های کوتاه را نیز مانند خیال در سرش مرور میکرد. زمان با سرعت میگذشت. از جستجو سست و خسته شده بود. اما هر شب که سایه‌های تاریک همه جا را فرا میگرفت کلمه‌های عشق به وطن را زمزمه میکرد.

---------------------------

نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟


از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.


---------------------------

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites