پيشبررسی ﻳ فلسفی- تاريخی
اگر ناکامی ﻳ سازمانها ﻳ پاديستْگان («اپوزيسيون») را واکاويم و بدنبال ﻳ ريشه جوييم، کدام شَوانِه (سبب) بيش از همه جلو ﻳ همکاری و کارآمدی ﻳ آنان را گرفته؟
اگر، فراتر از آن، رويدادها ﻳ تاريخی ﻳ ايران را بررسيم، کدام شَوانِه بيش از همه کشور ﻳ ايران را به فروکش و ناکامی کشانده؟
آيا براستی چيزی جز «گُنگانديشی»، «خِرَدگُريزی» و «خودکامگی»؟
کمابيش همه ﻳ سرگذشت ﻳ ايران ﻳ پس از اسلام چيزی نبوده جز گام به گام از خِرَد و خونسردی دور شدن، و خويشتن را به کام ﻳ پَرماسْگان (احساسات) ﻳ کينه و خودکامگی سپردن:
• خويشتن را، دين ﻳ خويش را، قبيله ﻳ خويش را، با پِیوَرزی («تعصب») برتر شمردن. ديگری را، انديشه ﻳ ديگری را، فرهنگ ﻳ ديگری را ناروا («کافر»، «ضاله»، «باطل»، حتا «نجس» ...) پنداشتن.
• سَنجه (معيار) ﻳ «خرد» را فروهشتن و با «سفتباوری» («ايمان») جايگُزيناندن
• دگرانديشی را با دستيازی به زور و شمشير («جهاد») زدودن
• گفت و شنود ﻳ خونسردانه و پذيرفتن ﻳ برهان ﻳ دگرانديش را نا رَگاوَندی (بیغيرتی) شمردن
• سازش و هَم بَر نِهی compromise را دُشمنْکامی (خيانت) خواندن
اين پِیوَرزی و خويشبرترپنداری، چنانچه ابنخلدون نيز وامیکاود، مردُمْزاد (انسان) را در انديشيدن تنبل میسازد و به درشتخويی میکشاند. آنکس که خويشتن و راهکارها ﻳ خويش را از آغاز، به خودی ﻳ خود، برتر میپندارد، چه نياز ای به جُستن و پژوهيدن دارد؟ او به جستجو کام ندارد و اگرهم میبُرهاند (استدلال میکند)، وانمودی است؛ سرسری، ناژرف و باوَربانگ(شعار)وار. آماج ﻳ او از بُرهانيدن يافتن ﻳ «راستی» و «بهترين راهکار» نيست، بلکه «از ميدان برون راندن» ﻳ آن ديگری است.
بنبست ﻳ ايرانيان از پهلوی تا به امروز
ما ايرانيان ﻳ امروز، چه به رويدادها ﻳ تاريخی آگاه باشيم چه نباشيم، ١٠٠ سال پس از جنبش ﻳ مشروطه و روشنگریها يش، و گاه پس از چند دهه زيستن در فرنگ، هنوز آشکارانه به اين بَرمانْد (ارث) ﻳ فرهنگی آغشته هستيم.
شايد بهترين هُويدانِمود (اثبات) برای ﻳ درستی ﻳ اين برآورد ﻳ چالشناک شيوه ﻳ برخورد ﻳ انديشهها در روزگار ﻳ پهلوی ﻳ دوم (و دنباله ﻳ آن تا به امروز) باشد. هيچکدام از گروهها ﻳ شَهرآراستيگ (سياسی) ﻳ آنروزگار جويا ﻳ دريافتن ﻳ ديگری و داد و دهش ﻳ «راستين» ﻳ انديشه با ديگری نبودند، چه چپ، چه اسلامی، چه پهلویگرا، چه مصدقگرا.
پهلویگرايان برای ﻳ بَرباوراندن ﻳ دگرانديشان به برنامهها ﻳ سازندگی ﻳ خويش به «برهان ﻳ ساواک» دست میياختند؛ آنان شوربختانه در بُرهانيدن و همراه ساختن بسی سست بودند. چپیها، با آموزش و پژوهندگی ﻳ فراتر، کار شان بسان ﻳ روانشاد احسان طبری آن بود که به چه شيوه میتوان ميان ﻳ مردم و کشورداری (دولت) شکاف انداخت، و يا چگونه میتوان پيشينه ﻳ تاريخی ﻳ کشور را دستکاری کرد تا مردم ﻳ امروزی اش يکدست و گردننهاده کمونيستها ﻳ دوآتشه شوند. اسلاميان که مانند ﻳ هميشه از باغ بيرون بوده، از بنياد میخواستند هرآنچه خرد و پيشرفت است ورانداخته، با فرهنگ ﻳ قمهکشان ﻳ بيابانها ﻳ عربستان ﻳ ١٤٠٠ سال ﻳ پيش جايگزين کنند. هواداران ﻳ جبهه ﻳ ملی پس از ٢۸ ﻳ اَمرداد خود را از فرآيند ﻳ پيشرفت ﻳ کشور کنار کشيده، نوشتهها ﻳ ناتَرازمند درباره ﻳ دستاوردها ﻳ دو پهلوی و بررسیها ﻳ يکسويه و رمانتيک درباره ﻳ پيشينه و انجام ﻳ ٢۸ امرداد مینوشتند (آيا به آن اميد که با کاشتن ﻳ تلخکامی روزی کينه ﻳ خويش را بِهَنجند و يا از روی ﻳ کارگُريزی و تودهفريبی؟).
اين ناتوانی در داد و دهش ﻳ «راستين» ﻳ انديشهها بويژه ميان ﻳ پهلویگرايان و چپها دوچندان آسيبناک بود. بيشترين نيرو ﻳ فَرنُوينسازی modernisation ﻳ ايران در اين دو گروه نهفته بود، اما تا روز ﻳ پايانين ﻳ سامانْگان (نظام) ﻳ شاهنشاهی يک ميليمتر به هم نزديک نشدند. دستگاه ﻳ کشورداری (دولت) چپها را به يک فرايند ﻳ گفتوشنود ﻳ جوينده و برابر فرا نخواند؛ بلکه از بالا و پدرسالارانه با آنها برخورد میکرد. چپها نيز نتوانستند خشم و کينه ﻳ بُنباوَرمانيگ («ايدئولوژيک») ﻳ خويش را فرو نشانده، در فرايند ﻳ فَرنُوينسازی و بالايِش (توسعه) ﻳ کشور همانديش و همدل شوند، دستگاه را آرام آرام به زبان گرفته «به راه آورند». آن اندک شمار ای که چنين کردند (بسان ﻳ پرويز نيکخواه) پس از انقلاب به کينه ﻳ «همرزمان» ﻳ پيشين شان از دم ﻳ تيغ گذشتند.
اين بدبينی ﻳ دوسويه، اين خويشبرترپنداری، اين گريز از همسخنی تا به اکنون بزرگترين بازدارنده در همکوشی ﻳ پاديستْگان ﻳ برونکشوری بوده است (و همچنان خواهد بود؟).
برونرفت از بنبست؟
امروز، ٣٣ سال پس از بازغَلتش (انقلاب) ﻳ اسلامی، اينجا و آنجا برخی نهالها ﻳ رواداری و همسخنی رُسته اند، البته هنوز بسيار نورس، نازک و ناکوشْناک (ناجدّی). يکی از اميد انگيز ترين ﻳ اين نهالها «حزب ﻳ مشروطه – ليبرال دموکرات» است؛ بيش از همه، دستاورد ﻳ مرد ای هوشمند و کارآمد بنام ﻳ «داريوش ﻳ همايون».
اين پارْمان (حزب) يکی از کمترين نهادها ﻳ ايرانی است که در سالها ﻳ گذشته «براستی» و نه «وانمودی» جويا ﻳ همسخنی و همپژوهی بوده است، پژوهنده ﻳ «راستی» و «برآوردها ﻳ تَرازمَند balanced» از تاريخ بوده است. پارْمان ای که خود را هوادار ﻳ پادشاهی دانسته و هر دو پهلوی ﻳ نخستين را رک میفَرسنجد (نقد میکند)، و نيز شاهزاده ﻳ بجامانده ﻳ آن دودمان را. در نوشتهها، در سخنها و در واکافتها ﻳ هموندان ﻳ اين پارمان هيچ تابو ای نيست، هر چيز را میتوان آزادانه وا کافت و فَرسَنجيد، پادشاهی را، جمهوری را، سرمايهداری را، کمونيسم را، فدراليسم را، سانتراليسم را، دين را، ... . از آن ارزشمندتر آنکه درها ﻳ اين پارمان، از همسخنی گرفته تا هموندی برای ﻳ هر ايرانی «براستی» باز است.
نويسنده اين پارمان را نه تنها از برای ﻳ آرمانها ﻳ آن بلکه نيز از برای ﻳ ساختار ﻳ درونی و شيوه ﻳ گردانش اش، نهاد ای بسيار ارزشمند برای ﻳ برونرفت ﻳ ايران از بنبست ﻳ امروزی اش میباورد.
البته امروز بار ای سنگين بر دوش ﻳ اين پارمان میفشارد: نبود ﻳ رايزن ﻳ انديشهپرور و همکاریبرانگيز اش، داريوش همايون. بی همايون آن ابر ﻳ تاريک بر بالا ﻳ سر ﻳ اين پارمان میپروازد که به سرنوشت ﻳ همه ﻳ سازمانها ﻳ ايرانی دچار شود: گسيختگی، منمنبازی، تکرهبرگرايی، کارگُريزی، مايهوَر(مُهمّ)گُريزی، نامايهورآويزی، ... .
بَرمانْد (ميراث) ﻳ همايون
پرسش اين است که بهترين روش ﻳ رودررويی با نبود ﻳ همايون چيست؟
از ديد ﻳ نويسنده کارآمدترين راه ﻳ پرکردن ﻳ نبود ﻳ او پرورش ﻳ آن فَرهُنَر (فضيلت) ها است که روانشاد همايون بياری ﻳ آنها چنين کارآمد بود:
١) انديشيدن ﻳ خِرَدگرايانه، خونسردانه و بويژه باريکوارانه:
هَماگيگگويی (کلیگويی) را بايد با باريکسنجی جايگزين نمود، و پيشتر از آن ناشکيبخويی را با خونسردی. هماگيگگويی «تنبلی در انديشيدن» است که تنش و فرسايش ﻳ پياپی فراز میآورد بیآنکه راهکار ای کارآمد يافته شود.
(نمونه: رواداری ﻳ درونْپارْمانی، دوریجويی از گُناهْبست (تهمت)ها ﻳ ناروا و از گفتهها ﻳ خويشبرترپندار.)
٢) ترازمندی در نگرش:
نگرش ﻳ خودی - ناخودی، اين شومترين بَرمانْد (ميراث) ﻳ اسلام در ايران، بايد جای ﻳ خود را به تَرازمندی و جوانمردی بخشد. نبايد با دو سنجه سنجيد. آماج «از ميدان بدر کردن» ﻳ آن ديگری برای ﻳ گستراندن ﻳ بُنباورْمان (ايدئولوژی) ﻳ خويش نيست، بلکه يافتن ﻳ راستی و بهترين راهکار ﻳ پيشرفت.
(نمونه: آن روشنانديشان ﻳ ايرانی که پيشينه ﻳ تندرو و بُنباوَرمانيگ ﻳ خويش را (چپیها، اسلامیها) و يا کاستیها ﻳ خودیها را (مصدقگرايان، پهلویگرايان) ناديده میگيرند و همزمان بالاترين چشمداشتها را از ديگران دارند، سخت گرفتار ﻳ نگرش ای خودکامه و ناترازمند هستند.)
٣) برهانها ﻳ بُرَّنده و بَرباوراننده (متقاعدکننده):
«انديشِش ﻳ باريکوار» و «نگرش ﻳ ترازمند» به چه میبايند فرجاميد؟
به «برهانها» ﻳ توانا که بر مغز ﻳ شنونده کارکرد ای روشنسازنده و گُبالاننده (تکامل دهنده) بيانجامند.
«بُرَّندگی ﻳ برهان» فرجام ﻳ آن است که پديده ﻳ بررسیشده باريکوارانه واکافته شود و همه ﻳ ساختْوَند(constituent)ها ﻳ آن تَرا انديشيده شوند. شنونده بايد بپَرماسد (حس کند) که گوينده ﻳ برهان، با روان ای روشن، فروتنانه راستی را میجويد و نه به کرسی نشاندن ﻳ خواستهها ﻳ خويش را.
بهترين شيوه ﻳ گستراندن ﻳ اين فَرهُنرها هميشه خود با الگو ﻳ درست فرازرفتن است! انجام و بازانجام ﻳ شيوهها ﻳ درست ﻳ همکاری و همسگالی پس از زمان ای بخش ای از خوی و منش ﻳ رَواگ (رايج) میشوند.
آينده نشان خواهد داد که آيا «حزب ﻳ مشروطه – ليبرال دموکرات» توان ﻳ آنرا خواهد داشت که در آموختن و آموزاندن ﻳ فَرهُنرها ﻳ نامبرده آشکارا پيشاهنگ باشد. نويسنده ژرف بر آن باور است که بيشترْگان ﻳ مردم ﻳ ايران تشنه ﻳ ديدن و اَروينيدن (تجربه کردن) اين فَرهُنرها در لايه ﻳ روشنانديشان و شهرآراستوَرزان (سياستپيشگان) خويش هستند و آن گروه ای را که پيش از ديگران به داشتن ﻳ آن ويژگیها آوازه يابد بسی بها خواهند داد.
پايان
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
مهدی مفخمی
درود به هموند گرامی شهرام آریان
یک لحظه خود را در محضر بوذرجمهر حکیم در حال و هوای شنیدن پند و اندرز آن بزرگ احساس کردم. مادامی که چنین نیک اندیشانی در کنار و همراه خود در حزب داریم میدانم که فرو نخواهیم ماند و هر روزمان بیشتر از روز پیشین در راه پویائی و پویندگی سپری خواهد شد. ای کاش میتوانستم به سبک و سیاق ایشان هزاران آفرین نثارشان کنم. ارادتمند
March 31, 2012 05:42:30 PM
---------------------------
|