گاهی در زندگی انسانها لحظاتی هست که دوراهی سرنوشتی را برایشان رقم میزند که گزینش یکی از آن دو راه به معنای از دست دادن دیگر راه است. همین است که دوراهیها را برای انسان گاه در حد نوشیدن شوکران تلخ و سخت میکند. ولی همواره تنها یکی از دو راه ممکن ما را به سر منزل مقصود میرساند و بس. دنیای سیاست پر است از این دو راهیها که گزینش یکی از آنان خوشبختی و سعادت و دیگری مرگ و رنج و نیستی ارمغان آن است. همواره راهنمای هست بلکه بتوان راه درست را برگزید و آن هم در دنیای سیاست نامش پای برجایی بر اصولی ست که نبود و یا بیتوجهی به آن است که سیاست را در نگاهها به لجنزار تبدیل میکند. از آموزگار نخستین ( زردشت) تا واپسین ( زنده یاد داریوش همایون) همواره آموختهام که پایبندی به اصول رسالت من و اصرار بر آن خویشکاری هرروزهی من است. از این رو بیهیچ وشی پای در راه آزادگانِ پابرجا بر اصول خود مینهم و استوار از آنچه تخطی از اصول در نزد خودیهاست نکوهش بیهیچ شرم و باکی میکنم.
بسیار در تنهایی کلنجار رفتهام تا کسی را که شهریار جوان بخت ایران مینامیدم که بنابر باورهای خود، نیاز روزافزون ایران و در نهایت واپسین ارادهی پادشاه فقید از دسته رفتهام تاج پادشاهی بر سرش بنهم و او را نماد نگاهداشت یگانگی ملی و یکپارچگی سرزمینی ایران زمین کنم بنابر آنچه میل روزافزون ایشان آقای "رضا پهلوی" یک شهروند ساده بنامم. ولی از آنجایی ایرانِ بدون پادشاه برای دستکم من برابر است با بدرود گفتن به تمام شاهان بزرگ ایران زمین ( گرچه برای نگاهداشت ایران و ملت یگانهاش دست به هر کاری خواهم زد هتا اگر آن کار گزینش جمهوری بر پادشاهی برای نگاه داشت ایران باشد) از این رو مایلم دستکم در این مقال رضا پهلوی را در جایگاه شایسته و بایستهی خود یعنی تنها بخت پادشاهی مشروته که نماد پاسداشت یگانگی ملی و یکپارچگی سرزمینی ایران است به چالش کشم.
چندی پیش در نوشتاری با فرنام " برای حفظ تمامیت ارضی تا رد هرکس میتوان رفت" با شاهزادهی گرام سخن گفتم اما آنچنان که سخنان ایشان در چندین سال گذشته گواه است سخنان من و هزاران چون من به گوش ایشان نرسیده است. بر این باور نیستم که رایزنان شاهزاده رضا پهلوی تنها سهامدار این اشتباهات پی در پی و چندین ساله ایشان هستند که میرود بنیاد ایران و ایرانیان را از جای برکند. زیرا که در کنار همهی این دشمنان سوگند خوردهی ایشان (رایزنان) و سرزمین ایران، بودند و هستند کسانی که به هر روشی دست زدند تا شاهزاده را از دهشتی ( هولناکی) تصمیمات و سخنان خود آگاه سازند. و در پایان در دیدگاه عموم این سخنان از زبان شاهزاده جاری شده است و بس. ایشان خویش تصمیم گیرندهاند که چه کسانی را برای مشورت و هماندیشی به کار گیرند. از این روست که روی سخن با ایشان است.
هرچند که درازای تکهگری ( تجزیهطلبی) در ایران در پناه پشتیبانی بیدریغ مالی و اندیشهای بیگانگان به سالیان دور باز میگردد ( که تا به امروز به بهای ریخته شدن خون هزاران میهن دوست بی سر انجام مانده و خواهد ماند) ولی در این روزگار نو رنگ و بویی نو نیز یافته است. خوش خیالانی که برای رسیدن به موهومات بیپایهی خویش اینک از دری نو به نام "فدرالیسم" وارد شدهاند و ملت یگانهی ایران را به این هدف نخست ملتها کردهاند. غافل از اینکه ملت ایران آنچنان در هم تنیده شده است که جدا ناشدنی ست. جای شگفتی آنجاست که کسی همراه و همزبان این تکهگران (تجزیه طلبان) شده است که به عنوان تنها بخت پادشاهی مسئولیت سنگین حفظ یگانگی ملی را بین از دیگران باید بردوش کشد (اگر بردوش کشند) و هر از چند گاهی به مانند مصاحبهی با رادیو فردا و یا در گپسرای پالتاک و دهها نمونهی دیگر میفرمایند که میشود فروپاشی ایران(فدرالیسم) را به رای گذاشت.
آیا شاهزادهی گرامی که مدام ( هرچند نه در جایگاه موافق) میفرمایند فدرالیسم را میشود به رای گذاشت به بار معنایی این واژه و خطرات و تهدیدات آن هیچ توجه کردهاند؟ آیا ایشان میدانند که برای فدرال کردن ایران نخست باید آن را به چند ملت تقسیم و بعد این ملل ساختگی که هیچ پیشینهی خردی ( عقلانی) تاریخی و حقوقی ندارند را باید از هم جدا کرد و سپس از آنان بازپرسید که آیا مایل هستند حال که چند تکه شدهاند باز در کنار نام ایران جمع شوند و تشکیل یک دولت را بدهند؟ آیا ایشان هیچ توجه کردهاند که برای نمونه در این سودای خامِ تکیگران ( تجزیه طلبان) چه خونهایی در شهرهایی که به درازای تاریخ از هم تنیدگی تیرههای گوناگون ایرانی هستی گرفته به خاک خواهد ریخت؟ آیا شاهزادهی گرامی ما هیچ برای نمونه به سرنوشت عراقیان نگون بخت در سایهی فدرالیسم توجه کردهاند که هر روزهاش در کرکوک با نسل کشی ترکمنها و عربها به دست کردها چه روزگاری بر آنان میرود؟ آیا ایشان توجه کردهاند با دامن زدن به اینگونه جستارها (بحثها) فرصت را در اختیار نژادپرستان و فالانژهای ملیتساز قرار میدهند که جز رسیدن به قدرت و ریختن خون انسانها آرمان دیگری ندارند؟
مشروته خواهانِ لیبرال دموکرات بنابر اصولی که به آن پایبند هستند و خواهند ماند تا زمانی همراه شاهزاده خواهند بود که ایشان بر مسئولیتها، ماموریتها و خویشکاریهای خویش واقف باشند و برای آنچه که به باور من شخص ایشان نیز به آن باور دارد یعنی ایرانی یکپارچه، ملتی یگانه و آزادی و مردم سالاری در لوای بیانیهی جهانی حقوق بشر مبارزه کنند. ما بجز سرسپردگی به مسئولیتها و اصول خویش رسالتی برای خویش نمیدانیم و در این راه دست رد به سینه ی هرآنکسی میزنیم که بخواهد اصول ما که مورد وثوق مجامع بینالمللی و بویژه سازمان ملل است را زیر پای بنهد. ما بنام ملت ایران حق اعمال حاکمیت بر ذره ذره خاک خود را داریم و ملت ایران همواره از ازل تاریخ یگانه بوده است. آزادی، مردمسالاری و دفاع از سرزمین و ملت خود بنابر آنچه در منشور ملل متحد و تمامی میثاقهای بینالمللی حقوق بشری آمده است حق خدشه ناپذیر ملت ایران است.
چندی پیش دکتر اسماعیل نوری اعلا در مقاله ای با فرنام " معمای رضا پهلوی" تسلس کردند که شاهزاده را هر آنچه بیشتر از جایگاه راستین خویش دور کنند و در دور پایان ناپذیر سردرگمیهای اپوزسیون وارد کنند و آرام آرام ایشان را از دور خارج کنند. پس از این تسلس نامه کسان تلاش بسیار کردند که شاهزاده را از این امر آگاه کنند اما گویا شاهزادهی گرامی به آن دامی که نمیباید گرفتار آمده است و به بهای راضی کردن همگان گویا قصد به قربانگاه بردن ایران و ملت یگانهاش را دارد. باید گفت که ایران و ایرانیان بهای خوبی برای راضی نگاه داشتن همگان نیست. این لقمهای نیست که ما بگذاریم به این آسانیها از گلوی کسی پایین برود. همیشه بودهاند کسانی که هیچگاه راضی نشدهاند و از پی هر کرنش و رامشی و یار دیگری کردهاند و این به هیچ روی بر ما نیست که همگان را راضی کنیم چه رسد به راضی کردن فلانژهای تروریستِ ملیتساز که در پناه انبار باروتی که از پول بیگانگان گرد آوردهاند و در زیر سایهی آموزشها و فرامین بیگانگان روزگار را به سودای تکه تکه کردن ایران میگذرانند. اصلا چنین کاری شدنی نیست، بلکه باید پاسدار آن اندیشهی والا و درست که همانا منشور ملل متحد و بیانیه جهانی حقوق بشر است باشیم. راه حل ما برای برون رفت از این سیاهه تاریخ و گره گاه رسیدن به آزادی که بیش از دستکم یک سده است که گریبان ایرانیان را گرفته است همانا بیانیه جهانی حقوق بشر که مورد تایید و تصویب ملل متحد قرار گرفته است، است. اما اگر فالانژها و نژادپرستان تروریست و ملیتساز به این امر راضی نمیشوند باید ایراد کار را در خواستههای آنان جست و نه در درستی کردار و باورهای خویشتن. شاهزادهی گرامی بارها برای به همراهی در آوردن این ملیتسازانِ نژادپرست دم از رای پذیر بودن هست یک ملت زدهاند. ولی سخن اینجاست که مگر همه چیز را میشود به رای مردم گذاشت؟ مگر برای نمونه حقوق زن را میشود به رای طالبهای افغان نهاد؟ یا اصلا مگر میشود حقوق انسانی را به رای گذاشت؟ پرآشکار است نه! شگفتا که شاهزادهی گرامی هیچ گوش شنوایی برای دلسوزان و پایبندان به ملت یگانه ایران ندارند و شوربختانه به کژراههای میروند که جز تیره روزی برای ملتی که ایشان آرزوی خوشبختی شان را دارند، ندارد.
شاهزاده رضا پهلوی بیشترین سهم نامداری خویش را از پدران خویش به ارث برده است. تلاشهای نیای بزرگ ایشان در پاسداری از ایران در وخیمترین روزگار ایرانیان و پایداریهای پدر فقید ایشان در پاسداری از کیان این ملتِ یگانه هرچه که میگذرد بر ملت بیشتر آشکار میشود. همین پایداریها و پاسداریهاست که توشهی شاهزاده ست و این آبرویی که با خون دل خوردنهای آن تاجداران بدست آمده اگر ریخته شود دیگر بازگشتی برایش نیست. اگر امروز ایرانیان به پشیمانی انقلابی نالازم گرفتار آمدهاند و روزافزون به آنچه کردهاند میاندیشند از برای آن است که میدیدند که نیا و پدر فقید شاهزاده رضا پهلوی چگونه سر به آستان این ملتِ یگانه سپرده بودند و با دشمنانش از جان دل دشمن و با دوستانش دوست بودند. اگر پهلویها یک میراث با ارزش داشته باشند و اگر نتیجهی کار آنان تنها یک حاصل داشته باشد آن همانا پاسداری از ملت یگانه ایران است و این شگفتآور است که چگونه شاهزاده به بهای راضی کردن همگان پشت به این میراث با ارزش کرده است؟
امروز ما در شرایطی قرار گرفتهایم که با توجه به فشارهای روزافزون جمهوریاسلامی به یکایک شهروندان ملت یگانه ی ایران، فشارهای کمرشکن اقتصادی، فشار همه جانبهی جهانی که ارمغان ناکارآمدی جمهوریاسلامی ست و دست آخر نقشههای بیگانگان برای تکه کردن این نیاخاک ما را بر سر دوراهی قرار داده است. یا ما از این شرایط سخت خواهیم رست و ایرانی درخور ایرانیان خواهیم ساخت و یا با همین کجرویها زین پس همچنان بادکوبه و آران و تاجیکستان و دیگر پارههای میهن در کتابهای تاریخ افسوس آنچه داشتیم و در اثر ندانم کاریها بر باد دادیم را به آیندگان خواهیم خورانید. اما من و بسیاری مانند من اجازه نخواهیم داد ایران به آسانی از دستمان برود.
این اشتباهات پی در پی از سوی شاهزاده رضا پهلوی در خصوص به رسمیت شناختن حق به رای گذاشتن فدرالیسم ( نابودی ایران) راهی جز بیرون نهادن ایشان از دایرهی دوستان ملت ایران نخواهد داشت. چرا که ایشان با پیگیری بیمورد اینگونه موضعگیریها هرچه بیشتر نخبگانِ ایرانی را از خویش خواهند راند و اگرچه امروز با توجه به سانسور جمهوریاسلامی این دیدگاهها به گوش ملت ایران کمتر میرسد اما امروز نخبگان و فردا روز ملت یگانهی ایران از ایشان میپرسند که ملت ایران را تحفهی کدام مصلحت کردید؟ از این روست که به نام یک همراه و هوادار شهریار جوان ایران که تنها رسالتش پاسداری از کیان ملت ایران است لازم دیدم که از دامی که فالانژهای ملیتساز و گرگان در پوستین بر سر راه ایشان نهادهاند با زبانی هرچند گزنده ایشان را آگاه کنم.
راهِ چارهی ما برای برون رفت ایرانیان از گرفتاری تنها به فریاد زدن خواست حقوق شهروندی برای تمامی آحاد این ملت تنها به نام یک شهروند ایرانی ست که ضامن برقراری آزادی و حقوق بشر در فرداست و همچنین لزوم پایبندی بیش از پیش به ملتِ یگانهی ایران است. از این راه است که شاهزاده میتوان به آمال خویش یعنی یکپارچه کردن هرچه بیشتر ایرانیان برای به زانو در آوردن جمهوریاسلامی برسند. اما هر راهی جز این به خطا رفته است.
در پایان میدانم که این نوشته موجبات رنجش بسیاری را فراهم خواهد کرد. اما امید آن دارم که تلخی سخنانم چونان دردناکی ضربهای باشد که برای هوشیاری لازم است. رنجش دوستان و یا هتا خشم ایشان هیچ به چشم نمیاید آنجا که پای ایران در میان باشد که ما سربلندان تاریخیم.
چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد!
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|