قسمت مهمی از زندگی هر شخصی تجربیات شخصی اوست که میتوانند سازنده و گاهی اوقات هم مخرب باشند. هنگامیکه انسان با مشکلات بسیار مواجه میشود دو حالت دارد. یکی آنکه تک روی منشا راه اوست و خود سعی بر این دارد که محلل آنها باشد. یا اینکه بدنبال مشاوری باشد که او را یاری دهد بر مشکلات غلبه کند. در بعضی موارد تک روی باعث میشود که خود شخصا" بر موانع پیروز شود. بخشی از سختیها بطور اعجازآمیزی خود بخود حل میشوند. لیک در مواقع خاصی نیاز به یک مشورت دهنده متجرب هست که به یاری او بتوان بر مسائل فائق آمد. اگر سطح کنجکاوی هر شخصی مناسب با تمرکز حواس او باشد متوجه میشود که همه از نوعی آشفتگی و اغتشاش فکری رنج میبرند. هیچکس احساس رضایت و خوشبختی کامل نمیکند. چنانچه شما بر حسب تصادف برای رفع مشکلی و یا مشکلاتی به مشاوری مراجعه میکنید خوب دقت کنید چه نوع سئوالهائی میکند و در آن لحظهها که شما مشغول آماده جواب هستید, متوجه میشوید که افکار مشاور مورد نظر غرق سفری نامرئی است. هر چند لحظه یکبار بخود میآید و ناگهان سر تا پا گوش به حرفها و متوجه واکنشهای شماست. در آن دقایق سعی میکند که شما را آزمایش کند. در بعضی از لحظهها بطور طبیعی آهی میکشد و برای نیم دمی به تصوراتی که در سر دارد فرو میرود و دومرتبه متمرکز شما میشود. مشاور شما در حقیقت زندگی خود را با طرف مقابل مقایسه میکند. چنانچه دقت خاصی نشان دهید و کمی حس ششم بالائی داشته باشید, پی میبرید که مشکلات خودش کمتر از دردسرهای شما نیست و شاید هم بیشتر. مشاور حرفهای قبل از اینکه به حل مسائل شما پی ببرد به احتمال زیاد با وجود حضور شما, قسمتی و یا شاید بخش اعظمی از زندگی خویش را تجزیه و تحلیل میکند.
میگویند که روانشناسان و روانکاوان خود مشکلات روانی کم ندارند. این فرضیه با حقیقت بخوبی تطبیق میدهد. معمولا اشخاصی به این رشته رو میآورند که زندگی سخت و پیچیدهای داشتهاند. چینیها معتقدند ترس بر پایه آب مرتبط است. منظور اینکه به کلیهها بستگی دارد. کلیهها در قسمت پائین بدن قرار دارند و پایه اساسی انسان را تشکیل میدهند. وظیفه آنها برقرار کردن انرژی فیزیکی و روانی است. ترس و بیم انرژی بدن را مختل میکند. تا حدودی با این فرضیه موافقم. در بعضی موارد کمبود انرژی باعث ترس و بیم میشود و یا برعکس ترس و بیم از پتانسیل بدن میکاهد. اما تجربه بمن یاد داده است که منشا اصلی ترس و بیم که امکان دارد گاهی به وحشت تبدیل شود و سپس بیماری افسردگی را یدک کشد, از زمان کودکی است. نوزاد متولد شده از سن صفر تا چهار سالگی هر حرکت و واکنش و کلمه و رفتار را در مغزش ضبط میکند. این سن مهمترین دوره شخصیت سازی شخص است و سپس تا هفت سالگی. بسیار قابل اهمیت است که نوزاد در محیطی پر از مهر و محبت و صفا بزرگ شود حتی از نظر مادی مرفه نباشد. البته چه بهتر که هر دو شرایط پا بر جا باشند. اما حالت اول بسیار موثرتر و مفیدتر است. بچه بطور اتومات احساس آزادی میکند. بمحض اینکه در او هراس ایجاد شود نتیجه و حشتناکی خواهد داشت. به این منظور که وحشت بطور دائم در مغز و قلب او پایه میگیرد و بسادگی محو نخواهد شد. حتی به درجات بسیار عالی هم برسد. مگر اینکه تحت حمایت افراد نیک و اصیل قرار گیرد. بگذریم از اینکه بعضیها به روانشناس و در موقعیت غیرعادی به روانکاو محتاج خواهند بود.
گذشته از کودکانی که دربچگی جهنم را تجربه کردهاند که خود بحثی بس وسیع است, اکثر انسانها تمایل بر آن دارند که بواسطه موضوع خاصی نگران باشند. نگرانی در حقیقت یکنوع امتحان شخصی است. انسان بطور دائم خود را در معرض تست (سئوال و جواب) قرار میدهد. با قدرت حافظه میتوان علائمی را که در دوران کودکی باعث اذیت و آزار شخص شده تجزیه کرد. اگر فرد در این لحظهها به نشانههای مذکور آگاهی نداشته باشد هنوز از آن احساس نگرانی نمیتواند آزاد شود. حتی اینکه امکان دارد که میزان نگرانی او دو برابر شود. لیک داشتن آگاهی از وقایع گذشته مخصوصا" میتواند تجربه پر اهمیتی برای او بحساب آید. بطوری که نتایج مثبت او چراغ راه آینده او باشد و بدین منوال آینده ساز زندگی خود باشد. چنانچه تصویر واضحی از گذشته در ذهن انسان باقی مانده باشد می تواند در حال, شریک شانس و بخت خود باشد. در این حالت, گذشته دیگر به زمان حال انسان حمله نمیکند و آینده هم میتواند میوه ای از تصور امروزش باشد.
گاهی اوقات آینده میتواند تصویر غلطی و یا حرکتی پر پیچ و خم از گذشته باشد. در این حالت سیاهی و تیرگی بر روشنائی غلبه کرده, نور در سایه تاریکی پنهان میشود. در چنین وضعی, انسان ترس را بیشتر از آنچه که در واقعیت وجود دارد بزرگ کرده و نگرانی شدیدی بر مغز و روح او غلبه میکند. حتی احتمال دارد مسائل جزئی باعث ترس و سپس وحشت و بمرور زمان به افسردگی تبدیل شود که در این حالت نوعی تلقین و یا میتوس خوانده میشود. زمانیکه انسان متوجه هالهای از نگرانی در وجود خود میشود باید در فکر رفع آن بپردازد. آن حالت و یا موقعیت و یا مشکل ناراحت کننده نیست که شخص را نگران میکند بلکه خود ترس است که انسان را تا حد ممکن مضطرب میسازد. ترس را باید مثل دانه عدسی پنداشت که براحتی بشود آن را از خود دور کرد. این اصل در واقع به گذشت زمان بستگی دارد. بطورکلی زمان میتواند شفابخش اضطرابهائی که منشا آنها بیم است, باشد. در حقیقت زمان نقش بزرگی را در حل این مشکل ایفا میکند. می گویند ترس بزرگترین دشمن انسان است. اما عقید ه من این است که ترس یکی از دشمنان انسان است . عوامل بسیار دیگری میتوانند دشمن انسان باشند که از ترس نیز خطرناکترند. حتی گاهی اوقات ترس در حالات مخصوصی میتواند به شخص کمک کند. تغذیه نامناسب و معاشرت با اشخاص ناپسند, اعتیاد از هر نوع آن (نه تنها مواد مخدر) مانند شب زنده داری, پرخوری, وابستگی بیش از حد به دیگران, همچنین داشتن اعتماد به نفس زیادی و یا کمبود اعتماد به نفس, بینهایت احساساتی بودن, عصبانیت ...همه اینها دشمنان انسان هستند.
دوستی به دنبال احساس نگرانی به روانشناس مراجعه کرد. پس از چندین جلسه گفتگو به روانشناس گفت: روحیه من بهتر نشده و همانگونه رنج میبرم. روانشناس به او توصیه کرد که به نزد دوستانش برود و هر آنچه در دل دارد به آنها بیان کند. دوست مورد نظر به روانشناس برگشت و گفت: هر آنچه که گفتید انجام دادم. روانشناس سئوال کرد: هم اکنون چه احساسی داری؟ او پاسخ داد: از وقتیکه قلبم را بیرون ریختم احساس بهتری دارم اما دیگر دوستی ندارم. با وجود گرفتن کمک از متخصصین اولین شخصی که قادر است به انسان مساعدت فکری دهد خود اوست.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|