بگذارید یک آب پاکی روی دست دوستان جمهوریخواه بریزم. در یک دنیای سکولار و در تئوری من در درونم یک جمهوریخواه هستم. من به پادشاه نیازی ندارم و چشم هم ندارم از جیب مالیات مردم و حقوق عمومی یک ریال خرج خانواده سلطنتی بشود. ایکاش دنیا همهاش در تئوریها خلاصه میشد. که اگر اینچنین میشد من یک عضو برجسته حزب کمونیست کارگری ... انتزاعیترین تشکل سیاسی ایرانی و بلکه جهانی میبودم.. بشرط آنکه همه مسائل بشری با تئوری حل میشد.
.... آقای اسماعیل نوریعلا اخیرا مقالهای در مورد رضا پهلوی و مبارزات سیاسی نوشتهاند که خوانندگان احتمالا در سایتهای گوناگون آنرا مشاهده کردهاند.
آقای امین موحد در سایت ایران گلوبال در مورد مقاله نوریعلا مطلبی نوشتهاند که برای خواندن آن شما را به سایت ایران گلوبال روجوع میدهم.
من قبل از هر چیز یک ایراد از اغلب دست اندرکاران مسائل سیاسی بگیرم و آن ایراد گرفتن از یکدیگر و تلاش برای نفهمیدن منظور نویسنده است! یعنی میدانند که نویسنده منظورش چیست اما به اقسام و انواع و گرفتن بخشهایی از جملات نویسنده تلاش میکنند که اصلا نظر طرف را خدشهدار کنند. یک نمونهاش نظر همین آقای امین موحدی است. من قول میدهم که اگر از همین آقای امین موحدی بخواهیم که از راه امتحان یک مقالهای مستدل در تایید نظر آقای نوریعلا بنویسند چیزی کم نیاورند! حالا آقای موحد خواهند گفت که فلانی یک مطلب برای ایراد گیری از من نوشت و یک نمونه هم ارائه نکرد. راستش من این کار را بیفایده میبینم.. من چند موضوع را انگشت میگذارم و شما یک توضیحی میدهید و باز من رد میکنم و باز شما توضیح و باز.. این روش را سالهاست که در مطلبنویسی ایرانیان شاهد هستیم. من یکی که خسته شدهام.
منظورم این است که اگر بخواهیم ایراد بگیریم میتوانیم انگشت روی همه چیز بگذاریم. من به سیاست تنها در ایران نگاه نمیکنم بلکه در سطح جهان نیز به سیاست نگاهی دارم. من هرگز ندیدهام که دیگران مانند ما ایرانیان اینقدر مته به خشخاش بگذارند آنچنان که جای تکان خوردن برای خودشان نگذارند. ما ایرانیان مهارت داریم که براحتی ایراد بگیریم. مساله ریاضی هم نیست که اختلافی نباشد بلکه مساله سیاسی و اجتماعی است و دهها تعبیر میتوان بعمل آورد و اینچنین است که 33 سال است که درجا میزنیم.
زیستن در تئوری
بگذارید یک آب پاکی روی دست دوستان جمهوریخواه بریزم. در یک دنیای سکولار و در تئوری من در درونم یک جمهوریخواه هستم. من به پادشاه نیازی ندارم و چشم هم ندارم از جیب مالیات مردم و حقوق عمومی یک ریال خرج خانواده سلطنتی بشود. ایکاش دنیا همهاش در تئوریها خلاصه میشد. که اگر اینچنین میشد من یک عضو برجسته حزب کمونیست کارگری ... انتزاعیترین تشکل سیاسی ایرانی و بلکه جهانی میبودم.. بشرط آنکه همه مسائل بشری با تئوری حل میشد.
اما... اما.. بشرط آنکه همه مردم ایران یا جهان را کسانی مثل ما تشکیل میدادند. در دنیای غرب و دمکراسی و سکولاریسماش میتوان با یک رفراندم براحتی نظامهای پادشاهی را بهمراه خاندانهای پادشاهیاش از ریشه برکند و این خرج را از روی گرده مردم برداشت. اما چرا چنین نمیکنند؟ من پاسخی به ذهنهای مالیخولیا زده که آی نظام استثمار ذهنهای مردم را منحرف میکند و اینگونه خزعبلات پاسخی نمیدهم. اینها آنجا که به نفع نظرشان هست دایی جان ناپلئون میشوند.
حقیقت قضیه این است که انسان جماعت با کامپیوتر تفاوت دارد. اگر انسانها مثل کامپیوتر فکر میکردند براحتی میشد آنرا «آپدیت» کرد و نظام پادشاهی را از ذهن و زندگیاش پاک کرد و جمهوری بجایش نشاند. اما شما اگر بروید به یک انگلیسی بگویید چرا ساعتها است که در مقابل منزل ملکه مفتخور و بیکاره ایستاده تا او بیرون بیاید و چند دقیقهای دستی تکان بدهد و برود میگوید «دوست دارم، خوشم میاد». اگر سوال کنید که بخشی از مالیاتی که او میدهد خرج دستگاه سلطنت میشود و او میتواند با آن پول چندتا همبرگر برای بچهاش بخرد. او پاسخ خواهد داد که بازهم مشکلی ندارد.. او پول برای خریدن گل هم دارد که به همان اندازه ملکه این گل نفعی مادی نمیرساند. اما هم ملکه و هم گل احساس شیرینی به او میدهند. ملکه نماد اتحاد ملی و امنیت ذهنی و مادی اوست. برای همین احساسات است که او پول میدهد که ملکه مفت بخورد و بگردد. مثل پولی که برای خریدن گل و یا رفتن به سینما میدهد. از این سادهتر نمیتوانم توضیح بدهم و نمیخواهم به نقش ملکه در سیاست و جنگهای بینالمللی و قدرت بسیج او بپردازم.
یک فرانسوی هم از نظام جمهوریاش راضی است و حاضر نیست آنرا با پادشاهی عوض کند. چرا بکند؟ نه انگلیسی حاضر است شکل حکومتاش را عوض کند و نه فرانسوی. چرا؟
دلیلش خیلی راحت این است که اینها نگاه میکنند ببینند از این تغییر و تحول چه «نفعی» عایدشان میشود و چه خطری بوجود میآید. اگر نفعی در کار بود و به خطر کردناش میارزید حتما این کار را میکردند. انگلیسیها شکل نظامشان را دوست دارند و با آن حال میکنند. لذت میبرند وقتی در تلویزیون او را میبینند. و البته... مخالفین کم جمعیتی هم گه گاه پیدا میشوند که قابل بحث نیستند.
مثل دوران «آن خدابیامرز»
حال در مورد ایران ما بینیم قضیه چیست. من نمیگویم یک جمهوری سکولار.. بلکه در سال 1357 حتا اگر یک جمهوری اسلامی دیکتاتوری سیاسی مثل زمان شاه بوجود میآمد که در راس آن یک آخوند مینشست اما با زندگی مردم کاری نداشت و مردم مثل زمان شاه زندگی میکردند من با آن اگرچه مشکل داشتم اما برای براندازیاش فعالیت نمیکردم. در هیچ درگیری خیابانی هم شرکت نمیکردم. چرا بکنم؟ اصلا همان زمان شاه هم نباید بر علیه او شورش میکردیم. باید زندگیمان را میکردیم و حقوقبشر را به زمان خودش واگذار میکردیم. البته مخالفان شاه هدفشان حقوقبشر نبود... آنها نظام کمونیستی و یا جهموریاسلامی را در نظر داشتند.
همین امروز هم اگر آخوندها با زندگی خوصی مردم و پوشش آنها کاری نداشته باشند و اوضاع اجتماعی ایران مثل زمان شاه بشود من مشکلی با آخوند نخواهم داشت. امروز اگر 33 سال است که با رژیم آخوندی در مبارزه هستم برای آن است که فرصت زندگی معمولی را هم از من دریغ کرده است. اگر زندگی معمولی و امکان رشد اجتماعی برای مردم فراهم باشد و مردم گرسنه نمانند کافیست. بقیهاش را میتوان از درون حکومت هم درست کرد. میتوان از بخشی از حکومت حمایت کرد که میخواهد دست رانتخواران و چپاولگران و صاحبان بندرگاههای خصوصی و .. را از اقتصاد کشور کوتاه کند. اینها را نوشتم که خواننده بداند که برخلاف آنچه که برخی دوستان جمهوریخواه تصور میکنند مشروطهخواهان بتپرست نیستند بلکه به فواید یک نظام پادشاهی میاندیشند.
ضرورت براندازی
با توجه به ماهیت توتالیتر نظام جمهوریاسلامی است که براندازی ضروری میشود. یعنی این رژیم ملایان است که چارهای بجز براندازی برای مخالفانش باقی نمیگذارد.
حال که صحبت براندازی میشود، باید گفت که براندازی را نمیتوان با تئوریهای مقایسه نظام جمهوری و پادشاهی به پیش برد. این بحثها ما جمهوریخواهان و مشروطهخواهان مرا یاد فیلسوفان یونانی و ملایان صفوی میاندازد که تا زمانی که دشمن تا دروازههای کلاسهای بحث آنها جلو آمده بود نیز دست از بحثهای پر هیجانشان بر نمیداشتند.
دشمن آنجا سر جایش نشسته بحث ما بهتر بودن پادشاهی یا جمهوری است! درحالی که هرکداماش که باشد باید به چشم کشید!
دوستان جمهوریخواه ما آنچنان از نظام پادشاهی و رضاپهلوی دوستان ایراد میگیرند که گویی همین الان ساواک و دیکتاتوری پشت در نشسته است!
اولا اصلا چنین باشد. در زمان پدر و پسر با همه دیکتاتوریها زیر چهار هزار نفر اعدام و کشته شده بود که شامل اعدامهای دادگاههای عمومی هم بود. البته یکیاش هم زیاد است اما دوستان مدعی تصور نکنند که حاصل دست خودشان تلفات نخواهد داشت. اگر نان گندم نخوردهاید به گذشتهتان بنگرید که برای استالین قاتل و هم مسلکهای دیگرش مثل پلپت و مائو سینه میزدید. لذا به خودتان زیاد اعتماد نکنید. آدم کشتن هنگامی که انسان در قدرت است و خود را محق میشمارد راحت است. براحتی میتوان «حقوق مردم» و یا «دفاع از مرد» را بهانه قرار داد و دیکتاتوری برقرار کرد و آدم کشت. اگر با نگاه بدبینانه دوستان جمهوریخواه بخواهم بنگرم من بین رئیسجمهور احتمالا قاتل و دیکتاتور شما و پادشاه احتمال قاتل و دیکتاتور خودم ، پادشاه را انتخاب میکنم. خیلی ساده برای آنکه او نمیتواند به اندازه پدر و پدربزرگش دیکتاتور باشد و اگر هم باشد من و شما زندگی خوبی در ایران خواهیم داشت و مشکلی با دیکتاتوری او نخواهیم داشت. سرمان را میاندازیم پایین و از امنیت اجتماعی بوجود آمده استفاده میکنیم و زندگی شرینی (مثل زمان شاه!!) را آغاز خواهیم کرد. اما به شما توصیه میکنم که گز نکرده پاره نکنید. به خودتان اعتماد نکنید. از خودتان بترسید. از رئیسجمهور آیندهتان که «رای مردم» را هم پشت سر دارد بترسید. این «رای مردم» رئیسجمهورهای بسیاری را به خونخوارهای قهار تبدیل کرده. بیایید بین بد رضاپهلوی و بدتر خودتان رضاپهلوی را انتخاب کنید. صرفهاش بیشتر است.
شناخت مردمی
نکته دیگر اینکه شماها را کسی نمیشاسد. برای برانگیختن مردم، و برای تماس با کشورهای دیگر که حامی یک جنبش براندازی و شورش داختل کشوری باشند باید شناخته شده بود. شما رضاپهلوی را بگذارید کنار یک ایرانی دیگر که پروفسور در علوم انسانی است و صاحب چندین دکترا در زمینه اقتصاد، سیاست، جامعه شناسی و غیره و غیره است. این شخص البته که از هر نظر برای رهبری یک شورش و حتا رئیس حکومت فردای ایران شدن یعنی رئیسجمهوری بر رضا پهلوی برتری دارد. خب برودی دستش را بگیرید بیاورید به میدان! می بینید که در تئوری آنچه که میگویم منطقی است! اما چرا شما دوستان جمهوریخواه چنین نمیکنید؟ چرا در احزاب خود شما باسوادترینها و آگاهترینها و کاردانترینها به مقام رهبری برگزیده نمیشوند؟ مگر در سازمان مجاهدین خلق از مسعود رجوی با سوادتر و با تجربهتر وجود نداشت که او را همان زمان به رهبری سازمان برگزیدند؟
یا کسانی ایراد میگیرند که چرا باید رضاپهلوی پادشاه شود و من پادشاه نشوم. آیا کسی لایق تر از رضاپهلوی نیست؟ پاسخ این است که البته که هست. هفتاد میلیون ایرانی مثل رضاپهلوی لیاقت پادشاه شدن دارند. بروید دست یکی از برترین آن ایرانیان را بگیرید بیاورید به میدان! مگر کسی جلویتان را گرفته؟ اما چرا کسی به میدان نمیآید که بگوید که من آلترناتیو پادشاهی ایران فردا هستم؟ پس اینجا هم میبینیم که آنچه که در تئوری منطقی به نظر میرسد در عمل نشدنی است. کسی خودش را در رقابت با رضاپهلوی مضحکه نمیکند که اعلام کند که کاندیدای پادشاه شدن برای آینده ایران است.
در مورد جمهوریخواهان نیز قضیه به همین ترتیب است. یعنی این علم و دانش و تجربه افراد نیست که آنها را به رهبری یک حزب یا سازمان میرساند. عوامل دیگری دخیل هستند که گاها هیچ منطقی در آن پیدا نمیشود.
آنقدر که عامل «غیر منطقی» شناخته شدن و معروفیت و سابقه مبارزاتی در انتخاب افراد موثر واقع میشود علم و دانششان موثر نیست. گاندی، هیتلر، نلسون ماندلا، فیدل کاسترو، مائو و... و دیوانهای مثل پلپت هیچکدام دکترای جامعهشناسی و علوم سیاسی یا اقتصاد نداشتند. اما یک عامل مهم در آنها بود و آن سابقه مبارزاتی و شناخته بودنشان در میان مردم بود که به آنها امکان بسیج مردمی را میداد. خمینی یک نمونه دیگرش. وقتی با اشتباه رژیم سابق خمینی معروفیت یافت و شناخته شد، دیگر گروههای چپ و راست اگر هم میخواستند قدرت ایستادن در مقابل سیلی که او براه انداخته بود را نداشتند. و این درحالی که خمینی یکی از بیشعورترین و بیسوادترین ایرانیان عصر خود بود.
حال اگر بخواهیم با توجه به آنچه که رفت کسی را برای زدن جمهوریاسلامی جلو بیاندازیم که امکان بسیج کردن مردم و امکان برقراری ارتباطای بینالمللی از سایر ایرانیان بیشتر باشد این فرد چه کسی بجز رضاپهلوی میتواند باشد؟ و ما این کار را نکنیم چرا که نکند رضاپهلوی دیکتاتوری براه بیاندازد؟ مگر تضمینی هست که دیگران دیکتاتوری براه نیاندازند؟ همهاش برمیگردد به خود ما ایرانیان که با ایستادن در مقابل دیکتاتور هرکس که باشد به او اجازه اعمال دیکتاتوری را ندهیم. در سوئد و نروژ و فرانسه کسی نمیتواند دیکتاتوری کند. نه آنکه نخواهد بلکه مردمش اجازه چنین کاری به او نخواهند داد.
از همین رو به دوستان جمهوریخواه توصیه میکنم که وقت خودشان را برای زدن رضاپهلوی تلف نکنند. بخاطر دشمنی با شاه به خودشان ظلم نکنند و عمر جمهوریاسلامی را بیشتر نکنند. جمهوریخواهان در ایران تنها یک فرد سرشناس دارند و آنهم بنیصدر است که سنجش میزان محبوبیت و توانایی او برای یک بسیج عمومی بر ضد رژیم را به عهده خوانندگان میگذارم. دیگران را کسی نمیشناسد (زنگ بزنید به فامیلهایتان در ایران از زیر چهل سالهها که قرار است بسیج شوند بپرسید. اینها خود بنیصدر را هم نمیشناسند). مخلفان رضاپهلوی اگر به رضاپهلوی کمکی نمیکنند سنگ هم نیاندازند. بگذارید ما تلاشمان را بکنیم فردا که رژیم سقوط کرد شما مدعیان پر مدعا حالش را ببرید.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
کوشان
مطلب جناب کردی یکی از بهترین و جامع ترین نوشته ها در نوع خود پیرامون این مورد مورد بحث بود.انصافا عالی بود
و پاسخ بسیارانی دیگر بود با همه احترامم برای جناب موحدی ولی من این پاسخ را بیشتر و فراگیرتر از محدوده نوشته جناب موحدی یافتم و بسیارانی دیگر را هم شامل میشد
June 06, 2012 11:43:30 PM
---------------------------
|