حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت
نه به ارادۀ شاه فقید، آری به آرزوها و سفارشِاتِ ژوزف استالین و تزارهای روس ؟!
وجدانی

April 13, 2013

شنبه 24 فروردین 2572 = April 13, 2013

 

مقدمه

بلحاظ وضعیت بسیار وخیم و خطرناکی که اکنون برای کشورمان ایران پیش آمده است و هر لحظه آبستن اتفاقاتِ ناگواری می‌باشد، بر آن شدم مطلبی را تهیه نمایم که در چنین اوضاع آشفته‌ای قدری هشدار دهنده بوده و اندکی نیز گزنده تا شاید بخود آئیم و از هر وسیله، امکان و شانسی که در اختیارمان قرار گرفته و می‌گیرد استفاده نمائیم و مقدماتِ نجاتِ میهنمان را فراهم سازیم. همانگونه که از پیامِ مطلبِ اصلی زیر بر می‌آید، امروز راهِ نجاتِ ایران دوری جستن از تشتت و تفرق و پرهیز از هر گونه دشمنی و خصومت شخصیت‌ها سازمان‌ها و احزاب سیاسی مقبولِ ایرانی با یکدیگر است. اغلب ما خود‌پرستی و تمامیت خواهیمان در زمانِ شاهِ فقید را خوب بیاد داریم و ثمره و حاصل عدم مشارکت و همکاری در جهت پیشرفت و ترقی میهنمان را امروز به چشمِ خویش مشاهده می‌کنیم. چنانچه شرایطِ فعلی حاکم بر ایران همچنان پایدار بمانند و جریان کار بدین‌گونه به پیش رود دیری نخواهد گذشت که، زبانم لال، دیگر ایرانی باقی نمانده باشد تا جانمان را فدایش کنیم. درسی که از گذشته‌مان فراگرفتیم باید این هشدار را به ما داده باشد تا علاج را قبل از وقوع نمائیم. امروز زمان آن است که با عبرت گرفتن از اشتباهات، کاستی‌ها و کارشکنی‌های قبلی خود طرحی دیگر در اندازیم تا لااقل آیندۀ ایران از اینکه هست بدتر نشود.

اصلِ مطلب

با رسیدنِ خاندانِ پهلوی به سلطنت و شروع اقداماتِ سازنده و آباد کنندۀ مملکت و ایران را به سرمنزل سعادت و سرافرازی رساندن، بروشنی معلوم بود که دشمنانِ تاریخی و قسم خوردۀ ایران زمین ساکت و بیکار ننشسته و بهر طریقی که شده همانند مارِ زخمی بالاخره زهر خود را می‌ریختند و مانع آن اقداماتِ بزرگ و ایران‌ساز این خاندان می‌شدند. این دشمنی‌ها و عداوتها بویژه در بعد از رسیدن شاهِ فقید محمد رضا شاه به سلطنت و پادشاهی او فزونی یافت و در گذرِ زمان هر لحظه بر شدتِ آنها افزوده گردید. در میانِ مخالفان و دشمنانِ دیرینِ شاهانِ پهلوی روحانیونِ مرتجع٬ عده‌ای از ملیونِ فریب خوردۀ خود خواه٬ کمونیست‌های بی‌وطن و در رأس آنها حزب توده٬ در رده‌بندی‌ها توطئه پیمائی جزو اولین‌ها بودند. در سال‌های قبل از سالِ ۱۳۳۲ شاهِ فقید محمد رضا پهلوی به انحاء مختلف و بطروق گوناگون کوشش نمود هر طور که شده با اغلبِ این مخالفانِ سرسخت و بقول رایزنِ فقیدِ حزب مشروطه ایران شادروان داریوش همایون٬ تمامیت‌خواه از درِ سازش در آید و هر چند برای او و علی الخصوص ایران داشت گران تمام می‌شد لیکن بلحاظ اینکه نمی‌خواست بهانه دستِ اینگونه مخالفان دهد٬ تا سر حدِ امکان با آنان مدارا نمود و تلاش کرد تا شاید بعضی از آنها که نا آگاه و یا فریب خورده بودند به خاطرِ ایران دشمنی خود را کنار بگذارند و از خرِ شیطان پایین بیایند و به خیل آنانی بپیوندند که در راهِ ترقی و سازندگی مملکتِ خود روز بروز تلاش نموده و از همدیگر سبقت می‌گرفتند. اما افسوس و هزاران افسوس که معدودی از مغرضین و مخالفانِ ایرانِ آباد و آزاد عزمِ خود را جزم کرده بودند بهر طریقی شده مانعِ اقداماتِ ارزنده و خیرخواهانۀ شاهِ فقید شوند و نگذارند او به آرزویش که همانا به ترقی و تعالی رساندن کشور بود٬ بشوند. حزبِ تودۀ ایران که در حقیقتِ امر یک حزب بیگانه‌پرست و خواهان تسلط و استیلاء یافتنِ اجانب بر ایران بود٬ که می‌دید مملکت راه پیشرفت را انتخاب نموده و بجای آنکه هدف و مقصودش رسیدن و پیوستن به شوروی و دیگر اقمار کمونیستیش باشد دارد بسرعت به سوی دنیای آزاد و غرب و در رأس آنها آمریکا پیش میرود، مرگ و نابودی خود را حتمی دید و بفکرِ چاره افتاد و نیروهای سیاسی و نظامی عظیم خود را بسیج نموده و نهایتاً در سال‌های ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ وضع را بگونه‌ای در آورد که حتی نخست وزیر وقت یعنی دکتر محمد مصدق را نیز کاملاً در اختیار و تحت کنترل این حزب در آورد. وضع رفته رفته به وخامت گرائید و حتی کار به جائی رسید نخست وزیر و دولتی که حکم حکومتی و اختیاراتش را از شاه فقید گرفته بودند بر او شوریده و با عمل بی‌شباهت به کودتای خود، شاه را مجبور ساختند تا ایران که برایش از جان نیز شیرین‌تر بود ترک کند (من نمی‌دانم چرا اسم این اقدام مصدقی‌ها را کودتا نمی‌گذارند). شاهی که تا آن زمان به اعترافِ دوست و دشمن فقط سلطنت می‌کرده و نه حکومت توسط نخست وزیرش از کشور رانده می‌شود و عجیب آنکه این عمل رئیسِ دولتِ وقت هنوز که هنوز است از سوی طرفدارانِ مصدق و ذوب شدگانِ در او مورد سرزنش و انتقاد واقع نشده که هیچ بلکه بشدت از این اقدام دفاع نموده و خرسندی خود را در این مورد کتمان نمی‌نمایند. شاه را از مملکت بیرون می‌کنند به گونه‌ای که حتی در خارج از کشور وقتی به سفارتخانه و یا کنسولگری ایران مراجعه می‌نماید مانع ورودش به آن می‌گردند و با اینکه او هنوز یک ایرانی است و برابر قانون، سفارتخانه و یا کنسولگری موظف بوده در‌هایش را بروی او نبندد و به تقاضاها و مطالبات شاه رسیدگی نماید، اما با کمال تأسف و تأثر و در نهایت بی‌احترامی جلو این شخص که هنوز شاه است را می‌گیرند و مانع ورودش حتی به سفارتخانۀ کشورش می‌گردند.( در اینجا توجه خوانندۀ محترم را به این مطلب جلب می‌نمایم که مخالفان و دشمنانِ محمد رضا شاه هیچوقت در زمان پادشاهی او مشکلی از بابت مراجه به سفارتخانه و یا کنسولگری نداشته‌اند. این در حالیست که با بی‌انصافی هرچه تمامتر اینگونه مخالفان خود را آزادی‌خواه دانسته و شاه فقید را مستبد و طرفدارانش را استبداد طلب می‌خوانند. آیا این است معنی آزای که نمونه‌اش را در برخوردِ سفارتخانه‌ها با شاهِ مملکت کردند؟!)

شاهی که سوگند خوده است تا از تمامیتِ ارضی و یکپارچی ایران و قانونِ اساسیش دفاع نماید اکنون در تبعید و دوری از وطن دستش از همه جا کوتاه شده است و مسئولین مملکت و در رأس آنان نخست وزیر به او پشت کرده تنهایش گذاشته‌اند. حالا در ایران حزب توده بیکار ننشسته و در تلاش است که همۀ نیروهای فریب خورده، نیز آنهائی که مترصد چنین وضعیتی بودند را بدور خود جمع کند و کار را یکسره نماید. این حزب هیچ تعهد و ضمانتی در برابر دولت و حمایت از آن نداشته و ندارد. حزبِ توده فقط باید مأموریتش را که همانا ملحق نمودن ایران به جرگۀ گروه طرفداران شوروی است انجام دهد و لا غیر. اما غافل از اینکه شاه ایران محمد رضا پهلوی هنوز زنده است و مصمم برای نجاتِ ایران، و اگر کسی به نقشه و برنامۀ سراسر غیرملی این حزب پی برده باشد آن کس همانا محمد رضا شاه است و بس. این شاه بخوبی می‌داند که اگر حزبِ توده توانست پادشاهی مثل وی را از ایران بیرون کند چیزی نخواهد گذشت که نخست وزیر و همۀ دار و دسته‌اش را نیز براحتی آب خوردن سر به نیست نموده و جهت جامۀ عمل پوشاندن به هدفِ دیرینۀ خویش ایران را دو دستی تقدیم بیگانگان خواهد کرد. محمد رضا شاه هیچ چاره‌ای ندارد. او برای نجاتِ ایران می‌بایست دست به هر اقدامی بزند. برای شاهِ فقید، ایران یعنی همۀ هستی و بود و نبودش. او بدون ایران نمی‌خواست زنده بماند. شاه ثابت نمود؛ چو ایران نباشد تن من مباد! شاه مأمورتی بجز نجات و حفظ وطنش ندارد. ایران باید بماند به هر قیمتی! او از تمامی کسانی که توانائی یاری رسانی دارند کمک می‌طلبد. به سراغ بهترین، شجاع‌ترین، سلحشور‌ترین و فداکار‌ترینِ افسران، سربازان و دیگر وطن‌پرستان ایران می‌رود. به همۀ آزادگان و کوشندگان وطن ندا می‌دهد اگر دیر بجنبند ایران را از دست داده‌اند و بدین طریق بود که خیل عظیمی از میهن‌پرستان را طلبیده و به میدان می‌آورد. گویا نخست وزیر وقت دکتر محمد مصدق نیز پی برده باشد که مملکت در معرض خطر بزرگی واقع شده و دخالت بیگانگان و اجانب قریب الوقوع می‌باشد لذا مانع آن می‌گردد که نیروهای وفا دارش در مقابل شاه بایستند. او نیز همانند پادشاه ترجیح می‌دهد که کنار برود ولی ایران بماند. مصدق از ایران اخراج نمی‌گردد و بدین جهت بر خلاف شاه از سرگردانی٬ دربدری و تبعید در امان می‌ماند. زمان می‌گذرد اما خاطراتِ بس تلخ و ناگوارِ این ایام از بین نمی‌روند. نا گفته پیداست٬ پادشاهی که همیشه برای بقاء و حفظ ایران فکر می‌کرده و از بابت آن حتی حاضر بوده خود و دیگر عزیزانش را فدا نماید٬ دیگران و خصوصاً بدخواهان و دشمنان وطن که نقشه نابودی آنرا در سر داشتند، هر چند اگر ایرانی بودند، برایش محلی از اعراب و جایگاهی برای منزلت و مقام هرگز نداشته اند. لذا چنانچه بعد از این اتفاقات سهمگین و بسیار خطرناک که سرنوشت و کیانِ ایران را هدف قرار داده و کشور را دریک قدمی تسخیر بوسیله بیگانگان نهاده بودند٬ شاه تعدادی را بخاطر این اعمال تنبیه و مجازات نموده باشد جای تعجب و گله نیست. امروز خیلی‌ها شعار داده و میدهند که برای حفظ تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران دست به هر اقدامی خواهند زد٬ اما شاه فقید اهل شعار نبود و بوقت خودش عملاً چنین کاری را بارها نجام داد تا جائیکه نهایتاً تن به ترک وطن در داد به این امید که ایران باقی بماند. او هرگز همانند بشار اسد ها و ولی‌نعمت‌های بشار اسد ماندنِ وطنش را به ماندن خود مشروط نکرد و در اوج قدرت جلای وطن نمود به امیدِ اینکه ایران و ایرانی جاودان بمانند. در این خصوص و اینکه آیا مخالفان و دشمنانِ تاریخی شاه و آنهائی که قدرت را از او تحویل گرفتند موفق به حفظ تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران شده و می‌شوند یا نه و احتمالآ کار به کجاها می‌کشد در ادامه این بحث و مطرح نمون بعضی نکات دیگر باز گفتگو خواهد شد.

آری! شاهِ فقید شاید در خصوصِ خیلی از مسائل و اقداماتِ دیگر که با کیان و هستی ایران در ارتباط نبودند و آنرا به خطر نمی‌انداختند سختگیر و خشن نبود اما آن هنگام که پای سرنوشت و آینده ایران و بود و نبود کشور بمیان میآمد دست از سر مقصرین و مسئولین خطا کار بر نمیداشت و شدیداً آنها را عقوبت مینمود و کسی را مستثنا نمیشمرد. بدین لحاظ آن عدۀ معدودی که غائله ها و فجایع سال ۱۳۳۲ را باعث شدند گرفتار گشته و به جزای خود رسیدند. به احتمالِ زیاد نتیجه و حاصل این اقدام شاه به ضرر خیلی ها و حتی جبهه ملی و در رأس آن دکتر محمد مصدق و یارانش تمام شد ولی خداوند را هزاران بار شکر که ایران از دست بیگانه پرستان و عماْل اجنبی که بظاهر ایرانی بودند بدر آمده و بدستان کسانی سپرده شد که در عرض ۲۵ سال مملکت را به دروازه های تمدن بزرگ و نزدیک به اوپا رساندند و آنرا فرسنگها فرسنگ از دنیای بسته و بیروح شوروی و اقمارش و بدتر از همه مدارِ سیترۀ آن دور ساختند. ایران دوستان و طالبانِ راستین استقلال و عظمت آن هرچند ممکن است در جریانات و اتفاقاتِ پیش آمده در سالِ ۱۳۳۲ متحمل ضرر و زیانی گردیده و چه بسا عزیزی را نیز از دست داده باشند و لیکن بقاء و ماندگاری مملکت همیشه ارزش آنرا داشته و دارد که ایرانیان در شرایط حساس و خطیر جهت نجات وطنشان مبادرت به جان بازی و ایثار بنمایند و آنچه در مرداد ماهِ سالِ ۱۳۳۲ اتفاق افتاد خارج از این قاعده و قانون نبوده است. چه بجا خواهد بود یادی از رایزنِ فقید حزب مشروطه ایران روانشاد دکتر داریوش همایون بنمائیم و در این مورد از او یاری طلبیم. زمانی که دگراندیشانِ سر سخت و چند آتشه این شخصیتِ بزرگ را زیر ضرباتِ قلمِ تند و تیز تر از کارد خود گرفته بودند و ایستادنِ او در کنار جمهوری اسلامی در صورتِ حمله نظامی بیگانگان به ایران را شدیداً رد میکردند و آنرا یک انتخاب سیاه نامیده به وی و حزبش نسبتهای نا روا میدادند٬ آن بزرگوار با متانتِ خاص خود ضمن بیان و توضیح مسأله نهایتاً این سؤال را مطرح کرد که «آیا حقیقتا نمی‌باید اول کشوری باشد ...؟». بعد از چنین برخوردهای متین و بسیار سنجیده و نیز بیاناتِ نوشتای و گفتاری داریوش همایون بود که دگراندیشان و مخالفانِ سرسختِ وی آرام آرام در نحوه و طریق انتقادِ خویش تجدیدِ نظر کرده و با عقاید او محتاطانه برخورد نمودند. چیزی نگذشت که اغلبِ این مخالفان هم در خصوص امر حفظِ تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران و دفاع از آن دادِ سخن در دادند و گوی سبقت را از یکدیگر و چه بسا داریوش همایون ربودند. حالا کار بجائی رسیده که امروز کمتر کسی پیدا میشود به اقداماتِ رایزن فقیدِ حزب مشروطه ایران، چه در زمان شاه و چه بعد از آن، ایراد بگیرد و بویژه آن خدمات و همکاریهای ارزنده و سازندۀ وی در نظام پیشین را نادیده گرفته و از آنها به بدی یاد کند. گویا اکثر این خانمها و آقایان فقط در پی چنین روزی بودند که ایران گرفتار بلای جمهوری اسلامی شده و به برکتِ چنین نظامی تمامیتش به خطر بیفتد تا بخود آیند و غیرتی شده تکانی بخورند. همین چند هفته پیش بود که حجت الاسلام مهدی طائب (استاد حوزه و دانشگاه/ رئیس قرارگاه عمار) شَکر زیادی خورد و گفت: «اگر دشمن بخواهد سوریه یا خوزستان را بگیرد اولویت با این است که ما سوریه را نگه داریم!». بر زبان راندن این سخنان همان و از همه طرف زیر حملات تند و کوبنده و بحق واقع شدن این آخوند همان. حتی جناب آقای مهندس بهرام مشیری که در دشمنی و عداوت نتنها با محمد رضا شاه پهلوی بلکه با رضا شاه کبیر نیز نظیری ندارد و این، به قولِ او و خمینی، دو پدر و پسر را ستمگر و مستبد میخواند، بحرف در آمد و بر علیه و ضدِ حجت الاسلام مهدی طائب سخنانی را بر زبان آورد که اگر این سخنان را شاه فقید و یا رضا شاه گفته بودند دیگر نزدِ این مهندس سیاست و سینه چاکِ آزادیخواهی در قساوت و خشونت بی همتا میشدند. به سخنان مهندس مشیریِ شاهنامه خوانده و حافظ شناس توجه بفرمائید: «دهن های اینها را بایستی با این چسبهای، دوقلو میگویند اینجا نمیدانم در ایران چه میگویند،A و B دارد. این یک ترکیب شیمیائی است. وقتی باهم ترکیب میشوند، مخلوط می کنی، یک ترکیب شیمیائی میشود که ظرف ۵ دقیقه آنچنان سفت میشود که با تبر هم نمیشود (لابد برید و کَند)... دهان اینها را بایستی با این چسبهای دوقلو، حالا یک مقدار گِل و لَجن هم اگر توانستیم با این چسب قاطی کنیم بهتر است برایشان (آقای مشیری! آیا با چنین شکنجه ای تصور نمی کنید که ممکن است این آقا بیرد؟). آخر این چه سخنی است مردک بی، بی عقل که سوریه از خوزستان... دهانش را باید برود ... نمیدانم...»( منبع در پایان ارائه گردیده است). من نمیدانم همین جناب آقای بهرام مشیری که امروز صرفآ بدلیل گفته های آخوندِ نامبرده اینگونه به او حمله میکند و میخواهد دهن او را با گِل و لجن پر کرده سپس با چسب دو قلور بچسباند که با تبر هم نشود لابد کَند، یا رب، اگر بجای شاه فقید بود و می دید بعضی از مخالفان نه فقط با حرف که حتی عملآ با دشمنان ایران تبانی کرده و قصدِ براندازی نظام و نهایتآ تحویل کشور به کسانی که همین امروز همپالکیهای آنان بر آن حاکمند، آنوقت با اینگونه افراد چگونه تا میکردند و چه بلائی سرشان می آوردند؟ اگر این حضرات، که امروز ایران، ایران میکنند، مثل خیلی‌های دیگر در زمان شاه فقید وارد گود میشدند و در بطن مسائل و مشکلات مملکت حضور یافته و جهت بهبودی اوضاع اقتصادی، اجتماعی و حتی سیاسی کشور از درون نظام و بطرق عقلائی و نه تمامیت خواهانه همت می گماشتند _ مانند همان کاری که داریوش همایون انجام داد _ ، بدونِ شک سرنوشت ایران و ایرانی همانی میشد که شاه فقید در سالِ ۱۳۵۷ از آن چنین یاد میکند: ««من فکر میکنم که میتوانیم همین اکنون با قاطعیت و اطمینان کامل اعلام کنیم که ایران نه تنها یک کشور صنعتی خواهد بود، بلکه بر طبق محاسبات ما، تا 12 سال آینده (یعنی در سالِ ۱۳۶۹) ایران میتواند وارد مرحله ای شود که ما به آن تمدن بزرگ میگوییم.»» اکنون نه ۱۲ سال بلکه تقریبآ سه برابر ۱۲ سال یعنی حدود ۳۵ سال از آن روز میگذرد و ایران را از نظر تمدن، چه عرض کنم، باید در ردیف کشورهای عقب مانده همانند بنگلادژ، زیمبابوه و غیره گذاشت و نه در جوار کشورهائی مثل ژاپن، آلمان، انگلستان، کرۀ جنوبی و حتی ترکیه. جای بسی پشیمانی و تأسف است که بعضی از ما ایرانیان اصولآ یا قدر آن چیز و یا آن کسی را که داریم نمیدانیم و یا اینکه خیلی دیر و زمانی که از دسترس خارج شده تازه متوجه ارزش و اهمیتش میگردیم. در آن روز که محمد رضا شاه با چشمانی گریان داشت ایران را ترک مینمود خطاب به همۀ ما گفت: ««حرفی غیر از حس وضعیت مملکت و انجام وظیفه بر اساس میهنپرستی ندارم»». اغلب ما ها معنی این سخنان شاهانه را دریافت نکردیم و بر سر او و ایرانمان بلائی را آوردیم که در تاریخ سرزمین مان همانند ندارد.

میگویند رهبر ستمگر شورویِ سابق و قاتلِ میلیونها نفر از مردم خود یعنی ژوزف استالین عاقبت و سرانجامِ محمد رضا شاه پهلوی را پیش بینی کرده بود. چنین پیشگوئی و نبوت از طرف استالین با آن همه مزدور و نوچه های ریز و درشتی که شوروی و حزب کمونیست آن در ایران داشت کارِ شاق و چندان مشکلی نبود. بعد از ماجراهای سالِ ۱۳۳۲ و شکست سختِ حزبِ توده، آن عده از مخالفین شاهِ فقید که ساده لوح و یا فریب خورده بودند و لیکن خود و سازمانشان را از سلطۀ حزب نامبرده دور نگهداشته و میتوانستند در پروژه های سازندگی و برنامه های توسعه طلبانۀ مملکت سهیم شوند بدلایل بسیار پیش پا افتاده و تمامیت طلبی و خود خواهی بدرخواست و دعوت شاه از آنان جهت مشارکت در امر سازندگی ایران روی خوش نشان نداده و حتی در برابر و بر علیه چنین اقدامات و خدماتِ بی نظیر پادشاه مثل حق رأی دادن به زنان، اصلاحات ارضی و امثالهم ایستادند و با مرتجعین عقدِ اخوت بستند. به مرور زمان و تحت رهبریهای داهیانۀ! شوروی ها و اقمارش وارثانِ حزب توده آگاهانه از یک طرف و روحانیون و اخوانِ آنان یعنی آنهائی که داعیۀ مصدقی بودن داشتند نا آگاهانه از طرف دیگر بالاخره آن کاری را با محمد رضا شاه و مآلآ ایران انجام دادند که استالین در آرزویش به گور رفته بود. بزرگترین و والاترین آرزو و امیدِ شاه فقید این بود که ایرانمان هرچه زودتر چه از لحاظ اقتصادی و اجتماعی و چه از لحاظ سیاسی به تمدن بزرگِ اروپا، آمریکا و یا ژاپن برسد. ولی آنانی که قبلۀ آمال و معبودِ خود را نه در اروپا، آمریکا و یا ژاپن بلکه در شوروی، چین، کوبا و یا کرۀ شمالی پیدا کرده بودند عاقبت دست به عملی زدند که امروز مملکت ما سرنوشتی بدتر از کرۀ شمالی داشته باشد. از این بابت باید اعتراف نمود که پیش بینی استالین در مورد ایران درست از آب در آمده هرچند کشور خودش وضع بمراتب بهتری دارد. امروز در نبودِ شخصیتی همانند محمد رضا شاه در ایران وارثانِ تزارها دارند مقدماتِ اجراء نمودنِ وصیتِ اسلاف خود را فراهم میکنند و به منافع و سودهائی میرسند که حتی در خواب نیز مانند آنرا نمی دیدند. منافعی که از دریای مازندران نصیب روسیه شده و میشود فقط یکی از آنهاست. کدام رهبر کشوری را میتوان سراغ گرفت که آن عاقبت و سرانجامی را که استالین برای محمد رضا شاه آرزو داشت، برای دشمن مملکتش نطلبد و در جهت رسیدن بدان آرزو دست به هر عمل بسا جنایت آمیزی هم نزند؟!

اگرچه آرزوی ژوزف استالین و مآلآ مریدانِ سینه چاکِ او در ایران در خصوص محمد رضا شاه تمامآ بواقعیت نپیوست و برآورده نشد، اما در ارتباط با سرنوشتِ ایران و ایرانی چندان هم غلط از آب در نیامد. آن ایرانی که به شهادتِ تاریخ و گواهی خیلی ها تحتِ رهبریهای شخصیتی فرهیخته و سیاست مداری توانا همانند شاه فقید میتوانست شانه به شانۀ کشورهای اروپائی و یا حداقل کرۀ جنوبی بساید، امروز بدنبالِ ندانم کاری و غفلتِ ایرانیان و از همه بدتر نزولِ بلیِۀ جمهوری اسلامی از لحاظِ عقب ماندگی و ادبار پا جای پای کرۀ شمالی گذاشته و تمامیتش به خطر افتاده است. چگونگی و نوع سهم آنانی که در حصول این نکبت و بر آورده شدن خواست و آرزوی آدمی پست همچون استالین برای ایران و ایرانی که آگاهانه و یا نا آگاهانه نقش داشتند، به اندازه خودِ این نبکت و ادبار زشت، زننده و پلید است. آن به اصطلاح آزادی طلبانِ خود شیفته و از دماغ فیل افتاده که به درخواستها و دعوتهای محمد رضا شاه پهلوی جهتِ سازندگی ایران نه گفته و جواب رد دادند اما در عوض داوطلبانه و یا ناخود خواسته در رساندنِ ژوزف استالین به امیال و آرزوهایش در ویران کردنِ ایران همقدم و همراه گردیدند سزاوارِ آن تنبیه و شکنجه ای هستند که جناب بهرام مشیری برای آخوند مهدی طائب در نظر میگیرد. باشد که خداوندِ ایران زمین شرّ این کوردلان و کج اندیشان را برای ابد از سر ایرانیان کم کرده باشد و یا اینکه از آنان اشخاص و آدمهائی وطن پرست و از هر لحاظ دلسوز برای ایران و ایرانی بوجود آورد. نا گفته پیداست هر آئینه رشتۀ کارها بدست افرادی سپرده شود که خود پرست و تمامیت خواه نبوده و سعادتِ ایرانیان و منافع کشور را در طول زندگی خویش بر هر منفعت دیگری مقدم شمارند، در آن روز فلاکت و بدبختی در مملکت ریشه کن شده و ایران ما بار دیگر به جایگاه رفیع تری از سرافرازی و افتخارِ سزاوار خویش نائل خواهد شد.

امروز کشور عزیزمان ایران همانند سالِ سیاه ۱۳۵۷ دو باره در نقطه و مکانِ حساس و خطیری قرار گرفته است که اگر سیاسیون، روشنفکران و علی الخصوص میهن پرستانِ راستین و سلحشور نخواهند پا به میدان بگذارند و به وظیفه و مأموریتِ تاریخی خویش عمل نمایند و بدتر از همه صحنه را در اختیارِ غرض ورزان، حیله گران، مزدورانِ اجانب، سالوسان و در یک کلام دشمنانِ ایران زمین نهند، دیری نخواهد پائید همین مقدار و اندازه که از کیان و نام و نشان میهن مان باقی مانده است را نیز یا این بدسگالان به باد فنا خواهند داد و یا اینکه جمهوری اسلامی با همدستی اعراب و شیوخشان چوبِ حراج بر خاکِ ایران خواهد زد. اگر قبول داریم چنانچه خیر خواهان و آنانیکه کمر همت جهتِ حضور در اقداماتِ سازندگی و فلاحتِ ایران در زمان شاه فقید را بسته بودند اما بدلایل واهی و توأم با خود خواهی و تمامیت طلبی تن به قبول دعوتِ شاهانه از آنان جهتِ این سازندگی ندادند و نهایتآ خود و میهنشان را گرفتار فلاکت و سیه روزی نمودند، خلافِ این عمل را انجام میداند و هر گونه حبُ و بغض را بکنار میگذاشتند و عملآ پا در میدان می نهادند و مانند خیلی ها کار سازندگی ایران را پیش می بردند به احتمالِ قریب به یقین ایرانمان همانی میشد که خودشان نیز امروز در حسرت آن خونِ دل خورده و میخورند. بیائیم همه، خودمان را گول نزنیم. باید اعتراف کرد که براستی اشتباه کردیم. ما راه خطا رفتیم. ما فریب خورده از هول هلیم تو دیگ افتادیم. ما با ایرانِ خود بد کردیم و آنرا در معرض خطر نابودی قرار دادیم. ما قدرت را به کسانی سپردیم که به غیر از خود و ایدولوژی خود به هیچ چیز دیگر و حتی ایران زمین وقعی نگذاشته و آنرا برسمیت نمی شناسند. ما آیندۀ ایران را که میتوانست امروز و در قرن بیست و یکم در مقامی بهتر و بالاتر از کرۀ جنوبی و ترکیه یا حداقل همتراز آنها باشد تبدیل به کرۀ شمالی و چه بسا بدتر از آن نمودیم. ما متناسب با ارزش و درجه ای که در فهم، درک، دانش، قدرت، توانائی، پست و مقامی که داشتیم در بدبختی فعلی ایران و ایرانی سهیم و مقصریم. و این همه گناه بزرگیست. گناه عظیمیست. آنانی که میدانستند مشکل در کجا قرار دارد و میتوانستند جلوی این نبکت، فلاکت، بدبختی و ادبار را بگیرند اما به علل خود خواهی نگرفتند بیش از همه مقصرند. آن فرد ِروشنفکر، مطلع و آگاه به زمانۀ خود که در کنار خمینی و همپالکی هایش قرار گرفت و سالیان سال به نقشه ها، کیدها، مکر ها، توطئه ها، و نهاینآ تقیه و خدعه های خمینی واقف بود و سکوت اختیار کرده منافع کوتاه مدت خاص خود و گروه خود را بر منافع بلند مدت و سرنوشت ساز یک مملکتی با آن همه نفوس، عظمت، ثروت سرشار و تاریخی کهن ترجیح داد گناه و تقصیرش به بزرگی و گستردگی همۀ بلاهائی است که از برکت سر جمهوری اسلامی بر اقتصاد، فرهنگ و تمدن _ در ارتباط با خسران و زیان های وارده بر اقتصاد و فرهنگ کشور فعلآ همین بس که برای نمونه به صنعت سینمائی و هنر موسیقی اشاره ای داشته باشم. این درست که ما هالیوود نداشتیم و جای هنرمندانی همانند جان فورد، جان وین، سام پکن پا، مارلون براندو، جمیز دین، فرانک سیناترا و خیلی های دیگر در سینمای ایران خالی بود اما در حد خود ما هم بنان، دلکش، گلپایگانی، خرم، یاحقی، بانو پوران، ایرج، عهدیه، ویگن، فردین، ارحام صدر، ناصر مالک مطیعی، مهستی، بهروز وثوقی و صدها هنرمند سینما و موسیقی دیگر را داشتیم که در مقابل حداقل دنیای هنر هندوستان و ترکیه ایستاده و مانع آن میگشتند تا بازار ایران به تسخیر آنان در آید. اما عاقبت بر سر همینِ هنرمندانمان چه آمد؟! بجز این بود که در خانه شان به حصر در آمدند و آرام آرام هم شمع هنریشان و هم شمع وجودیشان سوخت و آب شده و میشود و یا بعضی ها در دیار غربت و دوری از عزیزان و میهن از بین رفتند و فنا شدند و جمهوری اسلامی ککش هم نگزید که هیچ بلکه بر تن خسته و مفلوجی همانند نعمت الله آغاسی مرحوم شلاق زد و کیف نمود. برای اینکه به زنگی و عاقبتِ دیگر هنرمندان بزرگ خود پی ببریم کافیست به مطالب و اخباری که جسته گریخته راجع به اغلب آنها در رسانه ها منتشر میگردد توجه نمائیم. آدم که به گذشته یه لحظه چشم میدوزه بیشتر دلش میشوزه داش غلام داش غلام هـــــــــه! _ ایرانی نازل شده و میشود. چنین شخص مسئول و مطلع باید توبه میکرد که نکرد. او باید به خیانت خود اعتراف مینمود که ننمود. او باید به پای این ملت ستمدیده می افتاد و تقاضای عفو و بخشش میکرد که نکرد. چنین آدمی حتی اگر به قیمت جانش هم تمام میشد در صدد جبران خطا بر می آمد که نیآمد. او باید تلاش میکرد که آبِ رفته بقولِ معروف به جوب بر گردد که بر نگرداند. او میبایست از راه غلط و ایدۀ مخربِ خود دست بر میداشت که بر نداشت و همچنان در عالمِ بی خبری، بی خیالی و بی تفاوتی زیست و همان ساز خود را کوک کرد و همان نوای ناموزون را نواخت. آدمی که متوجه است راهی که رفته بیراهه و کاری که انجام داده نتنها اشتباه بلکه غلط است و آخرش به بدبختی و فلاکتِ یک ملتِ با تاریخ و با فرهنگ ختم میشود اگر این شخص صادق و راست کردار باشد بلافاصله باید از راه نادرستی که رفته برگشته و ضرر و زیانی را که به اطرافیان و هم نوعانِ خود رسانده تلافی نماید. این کافی نیست که بگوید اشتباه کردم، خطا کردم، گول خوردم، فریبم دادند، کلاه سرم رفت، نفهمیدم، غلط کردم و حالا پشیمانم و از درگاهِ خداون و پیشگاه ملتِ ایران طلب بخشش نموده توبه میکنم. شرط اینکه توبه پذیرفته شود و بخششی صورت گیرد فقط و فقط اعتراف به خطا و ابراز ندامت و پشیمانی نیست. بلکه بیشتر آدمِ خطاکار موظف است به هر قیمتی که شده لااقل قسمتی از خسارتی را که باعث گردیده جبران نماید. و بدتر از همه اگر بر اثر خلافش انسان و یا انسانهائی از بین رفته باشند شخص باید تا عمر دارد به بازماندگان آنان کمک کند و چنانچه ضروری باشد جانِ خود را در این راه بگذارد. آن مقامِ آگاه و مسئولی که به عمد و یا به علت ندانم کاری، ارضاء امیال و غرایض خود و رسیدن به منافع شخصیش، آیندۀ مملکتی را به خطر می اندازد، به هر دلیلی پشیمان شده و بخواهد توبه کند و دست از عمل خلافش بردارد میبایست به هر قیمتی که شده برای حفظ کیان و هستی کشورش تلاش نماید و فعالانه در برابر هر گونه حادثۀ ناگوار که تهدیدی برای مملکت است بایستد و مقاومت کند.

امروز ایران به دلیل و بدنبالِ خطاهای اغلب ماها - هر کس متناسب با میزانِ مسئولیت و نوع آن و نیز توان دخالتِ شخص در کارهای ناشایست و غلط- حقیتآ در شرای خطرناکی واقع شده است. با آوردنِ جمهوری اسلامی و حاکم نمودنِ آن بر سرنوشت و آیندۀ خود و کشورمان، ایران را تبدیل به مرکز و کانونِ تولید خطر و تکثیر آن و نهایتآ صدورش به سراسر جهان نموده ایم. این جمهوری از بدو تأسیس و تشکیل قصد و هدفش را بر این گذاشت که با زور هم شده (مسلمآ تأسیسِ انواع و اقسام واحدها و نهادهای باصطلاح استشهادی و جمع آوری ده ها هزار نفر آدم مسلح در آنها جهت صدورِ و اشاعۀ عشق و محبت در سراسر دنیا نیست) انقلابِ خود را به همه جای عالم صادر نموده و بقولِ آیت الله خمینی پرچم آنرا بر بالای کاخهای آمریکا، اروپا، روسیه و صد البته بغییر از کاخهائی که کارگزاران، مأموران و عمال جمهوری اسلامی برای خود در ایران و سایر نقاط جهان ساخته اند، نصب نموده و به اهتزاز در آورد. حال اگر اینها همه فقط و فقط حرف بود و بی شباهت به گفته ها و بیاناتِ رهبرانِ کرۀ شمالی نبود میگفتیم اشکالی ندارد صرفآ حرف زدن خطر جدی را متوجه کسی نمیسازد اما امروز بر همگان ثابت شده است که این رجز خوانیها دیگر فقط حرف نیستند و جمهوری اسلامی حقیقتآ در راهی که برای دنیا مسأله ساز و مشکل آفرین خواهد بود قدم گذاشته و قصد صدور انقلابِ خود را حد اقل به چند کشور همجوار و نزدیک بخود داشته و آنرا عملی نموده است - نمونه اش را در کشور عراق می بینیم - و از قرائن چنین بر میآید که رژیمِ نازیست، آپارتاید، مذهب پرست، و فاشیستِ دیگری شبیه به آلمانِ هیتلری، دور از جان، در کشورمان بوجودمیآید که قبل از همه ایران را در معرض نابودی و فنا قرار میدهد. این ادعا از واقعیت دور نیست که امروز بخواستِ رهبران جمهوری اسلامی و در رأسشان آیت الله خامنه ای، ایران از یک طرف و سایر قدرتهای جهانی همانند آمریکا، انگلستان، فرانسه، آلمان و غیره از طرف دیگر در مقابل و برابر هم واقع شده و جبهه آرائی میکنند. اگر اینگونه نبود پس چه لزومی دشت که توپهای لیزریِ آمریکا آماده شده و برای اولین بار جهت آزمایش آن هم در خلیج فارس عازمِ این خطه گشته و در نزدیکی ایران مستقر میگردند؟! مطمئن باشیم که این توپهای لِیزری جهت گوشمالی دادن و سر جای خود نشاندن دوَل عربی، شیوخ و اماراتِ این شیوخ گسیل نگشته اند و هیچ آدمِ عاقلی را نمیتوان سراغ گرفت که قبول کند این ها همه بمنظور حمایت از ایران در برابر مدعیان عربی جزایر واقع در خلیجِ فارسی و متعلق به کشورمان، در آن جا حضور پیدا کرده اند. اگر خدای ناکرده روزی این توپها باتفاقِ سایر ادواتِ جنگی مخاصمانِ مستقر در نزدیکی ایران به کارانداخته شوند بدون کوچکترین تردیدی جهت و هدف آنها همانا ایران ماست، آن ایرانی که بهنگام ترکش محمد رضا شاهِ پهلوی با چشمانی پر از اشک صحیح و سالم و یکپارچه بدست ما سپرد و حفظ و نگهداری آنرا از ما تمنا کرد. ایران به هر قیمتی باید بماند حتی اگر بیشتر ماها فدای آن شویم. هیچکدام از ما عزیزتر، بالاتر و دارای خون رنگین تری از شاه فقید نیستیم. ممکن است محمد رضا شاه در دوران پادشاهیش اشتباهاتی نموده باشد اما کدام رهبرِ بزرگ را میتوان نام برد که دست به کارها و اقداماتِ عظیمی بمانند آن خدمات بی نظیری که شاه ایران برای وطنش نموده، زده بدونِ اینکه مرتکبِ اشتباهی شده باشد؟! بقولِ معروف کارهای خارق العاده و بزرگ ممکن است اشتباهات و نقص هائی نیز داشته باشد. فقط دیکته ای که هنوز نوشته نشده بدونِ غلط است. آنچه مسلم است راه و روشی که شاه فقید در جهتِ پیشرفت و ترقی ایران بکار گرفت و در سایۀ آنها خدماتِ شایانی را انجام داد بغایت درست بود. راه غلط اندر غلط را ما انتخاب نمودیم و کشورمان را بدست کسانی سپردیم که هر چقدر بر عمرِ حکومتشان افزوده میشود سرنوشت ایران بیشتر در معرض خطر واقع میگردد. برای جبران این اشتباه فاحشمان، هرکس متناسب با پست، مقام، اختیارات و مسئولیتهائی که دارد، ناگزیریم ورای توبه کردن، دست به اقدام عاجل بزنیم و سرِ افعی و اژدها را بکوبیم تا این غدۀ سرطانی بنام جمهوری اسلامی از تن و پیکر مملکت بکلی در آمده و ایران پاک از هر زشتی و پلیدی بار دیگر بوجود آید.

همانگونه که معروض افتاد، شاه فقیدِ ایران یک زمانی در گذشته های بسیار دور از خیلی ها و حتی جبهۀ ملی دعوت کرد تا در امر سازندگی کشور مشارکت نمایند. اما آنها یعنی جبهۀ ملی و مصدقی ها دعوت این انسانِ شریف و پاک باختۀ وطن را قبول نکردند ولیکن چیزی نگذشت در خردادِ ۱۳۴۲ همین حضرات بزیر ابای آیت الله خمینی و دار و دسته اش خزیده با او بیعت نمودند و به طفرفداری از مخالفانِ اصلاحاتِ ارضی و آزادی زنان پرداخته بر علیه انقلاب شاه و ملت شوریدند. حمایت این جماعت از خمینی منحصر به سال ۴۲ نشد و مراتب بندگی و سرپردگی خود به آخوند را در سالِ ۱۳۵۷ به حد اعلا رسانده و از شاهی که وجودش به وجودِ ایران بسته بود انتقام گرفتند و آگاهانه یا ناآگاهانه ایران را به روزگاری برگرداندند که حزبِ خائن و سرسپردۀ توده و مآلآ استالینِ منفور و معدوم از ابتداء در آرزوی آن میسوختند و خاکستر میشدند. امروز گویا این گفته که؛ تاریخ تکرار میشود، دارد به حقیقت می پیوندد. مسألۀ فعلی و عاجل ایرانِ در حال حاضر این دفعه فقط منحصر به سازندگیش نمیشود بلکه این بقاء و هستی آن است که به خطر افتاده. جهت نجات و رهائی میهن از نابودی میبایست فرزندان رشید، دلاور، میهن پرست و عاشقِ ایران پیشقدم شده و همه را دعوت به همکاری، همیاری و قیام نمایند. یعنی دقیقآ همان کاری را که شاهزادۀ محبوب، کم نظیر و خوبِ ایران رضا پهلوی انجام داه و در صدد تشکیلِ چنین اتحاد و همبستگی در آمده اند. اگر عقلِ سلیم داریم و از گذشتۀ نچندان دور ایرانمان عبرت گرفته ایم و بحق بر پنجاه و هفتی ها میتازیم، پس نباید همان کاری را که آنان با شاهنشاه آریامهر کردند ما با فرزندِ برومند و ایرانمدارش شاهزاده رضا پهلوی نمائیم و در آینده ای نچندان دور مورد غضب و نفرتِ آیندگانمان واقع شویم. این هشداری است برای تک تک ایرانیانِ سلحشور و میهنپرست و بویژه آنهائی که همانند حزبِ مشروطه ایران و سایرِ سازمانهای سیاسی که صاحب استعداد، اراده، توانائی و قدرت هستند : تا ایران را ایرانستان نکرده اند با اتحاد میشود کاری کرد بعد از آن اتحادی وجود ندارد!


منبع و مأخذ:

http://www.youtube.com/watch?v=5Tir5QpBMdY&feature=youtu.be

---------------------------

نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟


از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.


---------------------------

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites