عقبماندگی و یا ماندن در گذشته شاید برای یک جامعه به مانند یک بیماری باشد، بیماری که لاجرم تن و روان آن جامعه را اسیر خود کرده و آن را از پیشرفت و یا پرداختن به مسائل مهم تا رفع آن بیماری باز میدارد.
سیرکردن در دورانی که بیشتر به درد کتابهای تاریخ و یا کنکاشهای علمی برای شناخت بیشتر و بهتر از جامعه انسانی و پند گرفتن از آن و به کار بردن تجربیاتی که مسبب بحران و یا پیشرفت و شکوفایی در آن مقطع شده است، میخورد. به عنوان مثال، پرداختن به دوران پادشاهان پهلوی با تمام ضعف و کاستی و یا تمام پیشرفتهایی که حاصل شده است میتواند بستر و زمینهای را فراهم آورد که دیگر بار هر آنچه اشتباه بوده است را تکرار نکرد و یا آنچنان که کمر همت به آبادانی و پیشرفت بسته شده بود را دیگر بار سرلوحه خود قرار داد، به نظر من هرگونه رویکرد دیگری به این مسئله باعث آن میشود که ما در حیطهی گذشتهگرایی و یا واپسگرایی براییم.
در ادبیات امروز جامعهی سیاسی و گاه قشر روشنفکر و اندیشمند ما بحث در مورد واپسگرایی رژیم ملایان حاکم برجامعه متداول است، رژیمی که خود را بسته در چهارچوب اندیشههای 1400 ساله میداند و سعی بر آن دارد که قدرت کشف کُرات دیگر را از دریچه اسلام مورد برسی قرار دهد و یا حتی فرمول شبیه سازی کردن موجودات زنده را از قران خود کشف کند، در این جا هیچ جای تردیدی نیست که کردار و افکار ملایان و یا واپسگرایان، چه از نوع طالبانش و چه از نوع اندیشمندان قرانی آن سازگاری با مدرنیته و روحیه امروز جامعه جهانی و دنیا امروز ندارد، اما آیا واقعا منظور از گذشته 1400، سال پیش اسلامی یا 2009 سال مسیحی یا هر تاریخ دور و دراز دیگری است؟ آیا نمیتوان دیروز و یا ساعتی پیش را گذشته نامید و غرق شدن در آن را نیز نمونهی دیگری از واپسگرایی دانست؟
به عقیدهی من، کلمات در فرهنگهای مختلف بیان کننده معانی و ادراکهایی هستند که تعبیری غیراز آن معنی، نمیشود برای آن پیدا کرد، نمیشود به صرف مایع بودن نفت آن را آب نامید چرا که معنی و درکی که از کلمه آب در اذهان انسانها وجود دارد هیچ دخلی به نفت ندارد. منظور از بیان این نکته این است که گذشته هرچه باشد گذشته است، واپسگرایی، زندگی در گذشته، ربطی به ادیان و مذاهب ، سرپلهای تاریخی ندارد. به همان میزانی که 1400 سال پیش گذشته است، دیروز هم گذشته است و به همان میزان که یک مسلمان افراطی و یا یک مسیحی افراطی خواهان ماندن در آن فضا و زمان را میتوان واپسگرا نامید که یک انسان مانده در دیروز خود را.
ماندن در فضای گذشته هرچند که به مانند بیماری گریبان جامعهای را خواهد گرفت اما، فاجعه زمانی رخ میدهد که برای ماندن در گذشته اصرار خاصی داشته باشیم، اینکه یک جامعه و یا یک ملت و کشور بر اثر ندانم کاریها و یا دلایل مختلف تاریخی در جای خود ثابت ماندهاند دور از ذهن نمینماید اما وقتی در عصر حاضر طالبان یا رژیمی هست که اصرار دارد هنوز زن را سنگسار باید کرد، و یا گوش دادن به رادیو و دیدن تلوزیون به صرف نبود آن در 1400 پیش غیر قانونی اعلام کند( از قوانین طالبان در افغانستان) فاجعه است، دیدن سربریدن و الله اکبر گفتن قاتل، دیدن گردن زدن در عربستان سعودی و هزاران هزار دستور ریز و درشت دیگری از اسلام واپسگرا و افراطی به همان میزان به دور از تمدن امروزی است که بحثهای سی ساله رایج در اپوزسیون ما.
وقتی وارد بحثهای قشر روشنفکر و یا فعال سیاسی ایرانی میشویم بیش از هرچیزی ماندن در گذشتهی تاریخی و میل به واپسگرایی به هر دلیلی مشام جان را میازارد، آنجا که یک مسلمان در ترس و وحشت از، از دست دادن قدرت و یا اعتقادات خود و عدم داشتن پاسخ به سوالات بیشمار دنیای مدرن و ذهن دانشگرا در اثر برخورد با مدرنتیه لاجرم در یک لاک دفاعی فرو میرود بی آنکه به این اندیشه بپردازد که میشود اعتقادات خود را سازگار با واقعیات امروز دنیا کرد، ( بحثی که کم و بیش در میان بعضی از تحصیل کردهها و روشنفکران معتقد به اسلام چندی است که در گرفته که آن نیز به خودی خود جای بحث و موشکافی دارد)، و یا یک فعال سیاسی و یا یک روشنفکر که از ترس پاسخ دادن به اشتباهات گذشته خود و یا اعتراف به نمیباید انجام کاری که پیش از این خود منادی آن بوده است و احتمالا به مانند آن مسلمان ترس از آینده و رنگ باختن افکار و اعتقاداتش که متعلق به گذشته است، وی را مجبور به ماندن در گذشته میکند و پیشرفت سرسام آاور دنیا را که هر ثانیهی آن به کشف کُرات دیگر و یا هزاران ناشناخته دیگر است را به هیچ میانگارد و کماکان در پی فرارسیدن تاریخی است که بتواند به مانند سال گذشته حرفهای سی و یا حتی هفتاد ساله خود را عینا تکرار کند.
برای نمونه، هنوز و به جای پرداختن به جنبههای تاریخی و یا فراگرفتن درسها و تجربیات تاریخی واقعهی 28 مرداد عدهای، چه در جایگاه طرفداران نظام گذشته و چه در جایگاه مخالفان آن، بیش از پنجاه سال است که به مانند یک نوار موسیقی سیر تکرار و تکرار خود را میگذراند و از تمام پیشرفت دنیای مدرن امروزی استفاده از نوار کاست به جای صفحه ، سی دی و دی وی دی به جای نوار کاست برای ضبط کردن سخنرانیهای گذشته ، را برای خود برگزیدهاند.
آیا جامعهای که خود را روشنفکر، مدرن و رو به جلو مینامند اما هنوز هم برای خالی نماندن عریضه خود از به عنوان مثال گنجینهی داریوش همایون و همهی دانش و تجربیات او میپرسد آیا واقعا او آن مقاله معروف را نوشته است،که حتی گهگاه این مطلب را علیرغم آگاهی کامل از میزان بی رغبتی و کم ارزشی آن در نزد پرسش شونده میداند، آیا یک چنین جامعهای شایستگی یدک کشیدن نامهای عنوان شده در ابتدای پاراگراف را به راستی دارد؟ و حال اینکه این تنها و تنها یک نمونهی بسیار بسیار بسیار کوچک از هزاران نمونهی مطرح است.
سی سال پیش در ایران اتفاقی افتاد که هنوز بر سر نامیدن آن در اپوزسیون ایران گاه به حذف یکدیگر بر میآیند کما اینکه در مورد 28 مرداد نیز چنین میکنند، آیا اپوزسیونی که هنوز نمیتواند بعد از گذشت سی سال یک نام مشخص برای یک واقعهی مشخص که مورد توافق هر دوطرف باشد که به قول آن گفته نه سیخ بسوز و نه کباب، پیدا کند، را چگونه باید سنجید؟
در این گذرگاه زمانی که سی سال عمر نامبارک و نامیمون را به جسم اهریمنیترین حکومت تاریخ کشورمان بخشیده است هیچ از خود سوال کرده ایم، ما چه سهمی داشتهایم؟
بیش از هشت ماه است که بی وقفه شهرهای بزرگ دنیا را به مدل دیگری از خیابانهای ایران تبدیل کردهایم به چه امید؟ به امید انکه شاید فریادهای ما گوشها و چشمهای به خیال ما بستهی جهانیان را باز کند تا آنها صدا ، مظلومیت و ایستادگی بی نظیر ملت ما را در مقابل خونخوارترین حکومت عصر حاضر ببینند، دوستی میگفت زهی خیال باطل، من در آن روزهای ابتدایی خیزش که سراسر شور و حماسه ی حضور بود، از این سخن بسیار رنجیدم ( البته بدون اندیشیدن به هدف بیان آن) به سرعت پاسخ دادم، خیال باطل را کسانی دارند که چشمشان به روی این همه عظمت بسته است، گفت شکی ندارم در حضور قهرمانانه ملت ایران در خیابانهای سراسر ایران اصلا جای بحث من آنجا نیست، اصلا تردیدی در مهم بودن و البته موثر بودن این گونه اعتراضات در سراسر دنیا هم ندارم؛ اما آقا جان شتر سواری دولا دولا نمیشود.
خاطر عزیز این دوست گرامی من که در تمام طول دوران آشنایی ما در کشور سوئد، سراسر برای من حس احترام و البته فراگرفتن بسیار مطالب از او، حاصل دیگری نداشته است. مرا به فکری فرو برد که این اولین نوشتهی حاصل آن اندیشیدن است.
از دوران کودکی و شاید همین چند سال پیش( شناسنامهی من و تاریخ تولدم میگوید که در ابتدای راه جوانیام) سلسله فیلمهای انیمیشنی یک موش و یک گربه (که همیشه باعث ایجاد شادی و خندهای بر روی لب میشود ) را خوب به خاطر دارم، داستانی که شاید برای بیشتر ما غریبه نباشد، یکی از هزاران قسمت این نمایشها و یا به مزاج من مضحکترینش وقتی روی میداد که گربهی داستان به همراه دوستانش به دنبال موش با سرعت هرچه تمامتر میدویدند و البته موش هم در حال فرار ، این تعقیب و گریز وقتی به گرد یک محور به عنوان مثال درخت میرسید شتاب بسیاری میگرفت به حدی که تشخیص آنان از یکدیگر بسیار سخت مینمود، اما در یک لحظه مناسب موش داستان ما که همیشه خوشفکر بود و در فرار کردن و آزار گربهها دست بالا را داشت، از آن دایرهی ایجاد شده خارج میشد و به گوشهای مینشست و گربهها که به امید گرفتن موش به حول آن محور به شدت هرچه تمامتر و بدون اندیشیدن میچرخیدند و باعث ایجاد شدن یک هالهای از گرد و غبار به دور خود میشدند که وقتی دید آنها به کلی محو میشد به خیال به دام انداختن موش، دم یکدیگر را میکشیدند و این به دعوا و درگیری آنها میانجامید و گهگاهی هم سگ نگهبان و یا صاحب خانه از داستان بی خبر از راه میرسیدند و با قیافهای متعجب به دعوای گربهها و موش نگاه میکردند و نه دلیل این همه فعالیت بی مورد گربهها را میفهمیدند و نه دلیل خندههای موش را. با این پیش زمینهی ناگهان، تصور موش و گربههای حقیقی و تکرار همان سیکل گشتنهای بی حاصل مرا دیگر شاد نکرد. چرا که در یک سوی واقعیت این ماجرا، جمهوری اسلامی را میدیدم و در سوی دیگر اپوزسیون را.
جمهوری اسلامی در دو دهه اول و مخصوصا در دهه ی اول حیات ننگین خود آنچنان فضایی از ترس، بی رحمی، بی اعتمادی، قتل، شکنجه، جاسوسی در نه تنها کشور که در میان هر جمع حتی دو نفرهی ایرانی ایجاد کرد که حتی کمتر شدن فشار از سوی جمهوری اسلامی به دلیل وجود مشکلات فراوان نه تنها باعث از بین رفتن آن فضا نشد که به گواه واقعیت انکار ناپذیر اپوزسیون جمهوری اسلامی آن فضا تشدیدتر هم شده است، کما اینکه شاید در این روزها جمهوری اسلامی و ماشین آدمکشی آن حداقل در خارج از کشور دیگر نه توان برقراری فشار سابق را دارد و نه حتی نیازی به ایجاد آن ، در خارج از کشور جو به قدری آلوده به عدم اعتماد و تهمتهای روز افزون است که مشام هر انسان آزادهای را میازارد. البته گفتن این نکته نه تنها خالی از لطف نیست بلکه لازم هم مینماید که دست کم مردم و نسل جوان مدرنگرا و خواهان پیشرفت امروز ایران تا سر حد نابودی این فضا را شکستهاند.
خوب به یاد دارم که وقتی در ایران با جمع یاران و دوستان، صرف نظر از هر عقیدهای و تنها به صرف نقاط مشترک، به معنای واقعی آن همکاری میکردیم، برای ما 16 آذر همان اندازه روز دانشجو و روز مبارزه با دیکتاتوری بود که 18 تیر بود، هیچ کس برسر مناسبتهای این روزها بحثی نداشت، چون همه به واقع به این میاندیشیدند که گذشته مهم نیست، حال و آینده است که سرنوشت ما و ملت ما را تایین میکند، با وجود جمهوری اسلامی این دشمن خطرناک هر ایرانی نه تنها لزومی به بحث بر سر آن نداشتیم بلکه دلگرمتر از همیشه منتظر فرارسیدن فصل مشترک دیگری میبودیم.
در پایان این نوشته بلند چند سوال مطرح میکنم که امیدوارم ذهنهای آگاه و آزاده در اپوزسیون خارج از کشور را کمی به بازنگری افکار خود وادارد.
آیا هیچگاه از خود پرسیدهایم که چرا دنیا در قبال همهی زحمات سی ساله اپوزسیون خارج از کشور در طول این سی سال سکوت کرد و به محض فرارسیدن جنبش سبز یکی بعد از دیگری به حمایت از مردم ایران بر میخزیند؟ آیا جمهوری اسلامی عوض شده است یا مردم ایران دیگر مردم دیروز نیستند که آن رنجهای بینهایت سی ساله را تحمل کردهاند؟ چه چیزی در این میان دنیا را به تفکر وا میدارد؟ آیا جز این است که نسل امروز حداقل در داخل ایران دیگر بر سر 22 بهمن نه تنها جنگ و دعوایی ندارند بلکه بدون در نظر گرفتن عقاید خود( که حتی گاه بسیار بسیار نزدیک به عقاید ما در خارج از کشور است با حفظ همان حرارتها و تعصبات)، دست در دست هم از آن فرصتی را فراهم میکنند که خواب را از چشم رژیم ملایان میرباید؟ آیا اگر هر یک از ما به جای دولتمردان کشورهای دیگر بودیم به حرفهای این ملت گوش فرا میدادیم، یا به کسانی که برای یک مناسبت نمیتوانند اسمی مشترک پیدا کنند و یا از اتهام زدن به صمیمترین و نزدیکترین دوستان خود نیز کوچکترین دریغی ندارند؟
امروز جنبش سبز نقطه تبلور اندیشهی جدید نسل جوان ایران است، جایی که به راستی اعضایش خواهان تغییر آن هم تغییر اساسی و مثبت، یعنی مدرنتیه، پیشرفت، و آزادی است، ما چقدر سبز شدهایم؟
آیا فصل آن فرا نرسیده است که دست کم نه برای اتحاد که به مانند جوانان داخل کشور بر سر فصول مشترک همکاری و بحث کنیم و فاصلههای عقیدتی خود را به روزهای آینده و زمان و بستر مناسب آن بسپاریم؟
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|