شوخی و جدی با وبلاگ خانم نادره افشاری
خانم افشاری عزیز ما «بروز» شدند. گفتیم در عالم روزنامه نگاری یک سر به سری با ایشان بگذاریم که همه اش هم بحث جدی نباشد. از طرفی هم موضوع هم همانگونه که خانم افشاری اشاره داشته اند بسیار طنز است.
موضوع افسانه یوسف پیامبر در قرآن است و خانم افشاری ضمن آنکه چندجایی مچ خداوند متعال را گرفته اند و تضادهای شان را یاد آور شده اند توی سر ما مرد ها زنده اند که از بس در دامن مادران و پدارنی که به این افسانه ها باور داشته اند بزرگ شده ایم نتیجه اش بی حقوقی زن در جامعه میشود. نتیجه اش این میشود که هنوز سوراخ دعا را گم میکنیم و بسیاری از ایرانیان برای رهایی از رژیم میروند سراغ خانم زهرا رهنورد که زور بزند در زمینه مدرنیته بجای چادر مشکی چادر نماز گل گلی به سر میکند.
والله این قستمش که در طی تاریخ این افسانه ها را مردم باور داشند را دیگه بدبیاری است. خدا توی سرمان زده بود زنان ایران را کرد توی لچک و پیچه و چادر. تصور میکنم اگر نه مادر خانم افشاری اما مادربزرگ شان نیز مثل بقیه مامان های ما آقایان بودند و سخت به این افسانه یوسف همانگونه که خانم افشاری نوشته اند باور داشته اند. پدر بزرگ شان نیز احتمالا مثل بقیه ما مردها فکر میکردند. حالا تقی به توقی شد و خمینی در ایران پیداش شد و ما به خارج آمدیم و بوی حقوق زن که پیش کش، اصلا یاد گرفتیم که انسان حقوقی دارد و دمکراسی یعنی چه بازهم از همان تصادفات است.
خدا پدر رضاشاه را بیامرزد که آمد و دست خدا را قطع کرد و زنان را بزور و بر خلاف میل خودشان آزاد کرد. خانم افشاری در پایان این نکته را میآورند؛
« آیا این روزها و در این تاریخی ترین زمان برای بیرون آمدن از چاه عقب افتادگیهامان... چادر و لچک گل/گلی «زهرا خانم رهنورد» تف سربالایی به مبارزات آزادیخواهانه ی ما زنان نیست؟ و آیا این پوشش کمدی نمایش نگاه جنسی به زن نیست؟ آیا با زنانی که خود را «ابژه ی جنسی» میدانند و به همین دلیل خود را در «بقچه ی حمام» بسته بندی میکنند... میتوان به رهایی زنان از بند دین سالاری و مرد سالاری و پیرسالاری امیدی داشت؟ پوشش خانم زهرا رهنورد نماد کدامین آزادیخواهی زنان ماست؟ کسی هست که برای این طنز تلخ تاریخی سرنوشت زنان ما در قرن بیست و یکم میلادی پاسخی داشته باشد؟». بقول رادیو فردا پایان نقل قول. نظر به این که ما خیلی نخود آش همه جا هستیم این است که خودمان را به دو منظور میاندازیم جلو. اول اینکه پاسخی به این دو خط آخر ایشان بنویسیم و دوم هم آنکه از طرف طایفه مردان یک دفاعی بکنیم که اگر همینجوری پیش بره و دوتا خانم دیگه مثل خانم افشار پیدا شوند آقایان دیگه باید ماستها را کیسه کنند. همانجور که خداوند متعال که از طایفه ما مردان هست خوب این جنس اناث مکار را شناخته ما آقایان نیز باید بدانیم که منظور طایفه نسوان از تساوی حقوق همانا عوض کردن جا و گرفتن انتقام تاریخی این چند هزار سال پس از دوران مادرسالاری در راستای تکامل بشری است. یک کمی به اینها رو بدیم ما را میکنند لای لچک و روبنده.
اما اول در مورد خانم زهرا رهنورد؛
این سوال را من به خود خانم افشاری باز میگردانم؛ به نظر شما خانم زهرا رهنورد چه لباسی باید بپوشد؟ شما اگر بجای او بودید و در ایران زندگی میکردید چکار میکردید؟ (با مینی ژوپ که نمیشود به خیابان رفت این را درک میکنیم و تخفیف میدهیم) بی حجاب میرفتید بیرون؟ یعنی با موی عریان؟ فکر نمی کنم. خیلی که مبارز بودید (اگر بگوییم که بخشی از مبارزه به ظاهر و پوشش نیز مربوط بشود) با مانتو و روسری بیرون می آمدید و نصف موهایتان هم از زیر روسری بیرون میزد. خوب حالا فرض کنیم خانم رهنورد این ریختی بیاد بیرون. آیا تفاوت زیادی در ماهیت مبارزه میکند؟ من فکر میکنم در شرایط ایران بیشتر نفس مبارزه و تلاش برای پیشبردن آن است که موثر است تا ظاهر و لباس افراد. یکی از راههای رعایت حقوق افراد این است که برای خانم رهنورد نیز این حق انتخاب پوشش را قائل شویم. حال اگر این پوشش نماد شمشیر اسلام است والله این نماد را مرحوم مادر جان مان نیز همه عمر با خود داشت و ما که احساس شمشیر نکردیم. فکر میکنم مهم تر این است که خانم رهنورد که انتخابش چنین پوششی هست، با حجاب اجباری مخالف است و این است که باید مورد توجه قرار بگیرد. اگر میگفت که باید همه چادر یا مانتو به تن کنند آنوقت میشد یقه اش را گرفت اما من مشکلی با پوشش او ندارم . حقیقتش را بخواهید خیلی هم از کروبی و رهنورد و موسوی ممنونم که مایه میگذارند هرچند کسانی مانند خانم افشاری توقع شان بیش از اینها باشد و ما ایرانی ها ماشالله آنچه زیاد داریم حرف است. اگر کسی هم عمل کرد قسمت پر لیوانش را نمی بینیم بلکه ایراد میگیریم که چرا لچک دارد. این مشکل او نیست که لچک دارد. این مشکل من و خانم افشاری و بسیاری روشنفکران و وکلا و حقوق دانان و استادان دانشگاه و یک مشت از این قبیل است که عکس آقا را در ماه دیدیم و کارمان به اینجا رسید که کلاه مان را بیاندازیم بالا که زهرا رهنورد شده رهبر آزادیخواه مان. البته خرده گیرانی مانند خانم افشاری هرگز میدان را خالی نمی کنند و نمی پذیرند که آقا ما بودیم که گند زدیم و کارمان به اینجا رسید که رهنورد شده رهبر حرکت ما. همه هنر خانم افشاری در راه مبارزه این است که به رهنورد بگوید برو خانه ات بنشین یا به ماها بگوید که چرا مجیز او را میگوییم. پس مجیز کی را بگوییم؟ محسن کردی را؟ افشاری را؟
بجای حمله به رهنورد و کروبی ببینید چه کسانی این گند را زدند که کار ما به این خواری کشید؟ همان حقوقدانان، وکلا، نویسندگان، ارواح عمه شان چیزفهم ها.. ببینید چه بیانیه ای به مناسبت رفت شاه و آمدن خمینی می دهند؛
با خروج محمد رضا شاه از كشور و ورود آيت الله خميني به تهران " جبهه ملي " در روز چهارشنبه چهار بهمن هزار و سيصد و پنجاه و هفت بشارت نامه اي منتشر كرد كه در آن آمده بود : ....خميني مي آيد كه غريو شادي جهان آزادي خواهي را به عرش رسانده است . خميني مي آيد ..... مردي كه نداي مبارك رهايي است مردي كه وجودش تجسم آرمانهاي يك ملت تاريخي است در تمام طول حيات تنها يكبار است كه خورشيد از غرب شرق مي آيد . خورشيدي كه امانت شرق است نزد غرب . حضرت آيت الله العظمي خميني مرجع عاليقدر تشييع به اميد پروردگار يگانه روز جمعه در وطن اسلامي خواهند بود ..
مردمی که «الیت آزادیخواه» اش، مصدقی هایش چنین بیانیه هایی میدهند زهرا رهنورد از سرشان هم زیاد است. زهرا رهنورد لچکش را به سرش کشیده و در مقابل ارزشهای کسی دارد می ایستد که الیتهای مذکور آن بیانیه را برایش خواندند. حالا ما این مهم را نادیده بگیریم و به زهرا رهنورد بگوییم برو خانه ات؟ من یکی که به سخنانی از این دست حتا اگر از جانب یک خانم آزادیخواه مثل خانم افشاری باشد اهمیتی نمیدهم. افشاری با قلمش مبارزه میکند و روشنگری میکند و رهنورد با حرفها و اعمالش پایه های رژیم را سست میکند. برایم مهم نیست که لچک به سر دارد یا مایو دو تکه به تن دارد.
**
جدی ها به کنار برویم سراغ نا جدی ها.
برویم سراغ داستان یوسف در قرآن که خانم افشاری به آن پرداخته اند. لوگوی سایت خانم افشاری در سمت چپ همین وبلاگ است. اول بگویم که من شخصا عقیده دارم که پرداختن به قرآن و افشاگری در مورد آن وقت تلف کردن است اما اگر کسی برای اثبات سخنش در دفاع از رژیم یا ولایت فقیه به آیات قرآن متوسل شود آنگاه است که باید حالش را جا آورد. بقیه اش مزاح است. لذا با اجازه نگرفته از خانم افشاری ما نیز بقیه اش را به طنز برگزار میکنیم؛ متن مطلب خانم افشاری در زیر می آید و ما نیز در پرانتز اظهار لحیه میفرماییم البته منظور ما حفظ حقوق طایفه ذکور در مقابل طایفه اناث است؛ یوسف در قرآن! آنانی كه تنشان به تنه ی مذهبیون سنتی و خانواده های مذهبی و بازاری خورده است و شاید راهی به درون این خانواده ها داشته اند، در مجالس روضه و تعزیه و به ویژه سر سفره های نذری ابوالفضل و ام البنین و دیگران، بجز آموزش شفاهی احكام حیض و نفاس توسط «آقایونا» حتما این را هم شنیدهاند كه پیامبر یا امامان فرمودهاند: «به زنانتان چند آیه ی اول سوره ی نور را بیاموزید، اما سوره ی یوسف را به زنان و دخترانتان نیاموزید!» درستی یا نادرستی این «شایعه»ی اسلامی هر بهانه ای كه داشته باشد، حتما با خواندن و ترجمه ی این سوره مشخص خواهد شد. این بار به سراغ سوره ی یوسف میرویم كه در مكه و آغاز دوران پیامبری محمد از سوی ایشان انشاء شده است. این سوره 111 آیه دارد. ( من فکر میکنم که نماینده طایفه اناث دارد حرف در می آورد. ما که همچه چیزی نشنیدیم. قضیه یوسف را همه زنان ایران خبر دارند و فکر نمیکنم باور داشته باشند که مرد به این خوش تیپی اصلا پیدا شود). در دومین آیه ی این سوره آمده است كه: «ما قرآن را به زبان عربی نازل كردیم، تا این كه در آن تعقل كنید! در آیه ی سوم، گفت و گو از داستانی است كه برای پیامبر و مخاطبان او نقل میشود و ایشان پیش از این تاریخ و پیش از آگاهی یافتن از این داستان، از بی خبران بوده اند.» آیهی چهارم حكایت از خوابی دارد كه یوسف برای پدرش یعقوب نقل میكند: «ای پدر، من خواب دیده ام كه یازده ستاره و ماه و خورشید سجده ام میكنند.» پدر كه فرزندان دیگرش را میشناسد، و لابد سابقه ی حیله گری ایشان را میداند، یوسف را از نقل این خواب برای برادرانش منع میكند. این حیله گری هم به «شیطان رجیم» [شیطانی که باید سنگسار شود] نسبت داده میشود كه آدمیان را دشمنی آشكار است. چندی پیش یكی از قضات شرع حكومت اسلامی در ایران، مردی را كه جرمی مرتكب شده بود، با این ادعای متهم كه شیطان او را گول زده بود، از مجازات اسلامی معاف اعلام كرد. خبر این محاكمه ی قلابی تا همین چندی پیش، بخش طنز منتقدین حكومت اسلامی را تشكیل میداد! (اینجا هم طایفه اناث باز دارند موش میدوانند. شیطون خیلی تو جلد آقایون میره و بیخود نیست که آقا خدا در این مورد هوای ما را داشته اند. حالا من نمیخوام داخل جزئیاتش بشم این را از مردهای دو زنه و چند تا صیغه باید پرسید). داستان با توضیح حسادت برادران یوسف به مهربانیهای پدر نسبت به این ته تغاری خانوده ادامه مییابد كه ایشان برای یافتن جای پای بیشتری در دل پدر نامهربان، قصد جان دردانه ی پدر را میكنند و البته با همان خباثت «شیطان رجیم!» بعد هم با اصرار، دردانه را از پدر جدا كرده، به چاهی میاندازند. خداوند در این میان در پست مامور اطلاعاتی یوسف و پدرش، دردانه را از نامردی برادرانش آگاه میكند و این برادران را ناآگاه و «لایشعرون» [بیشعوران] میخواند. برادران شب هنگام گریه كنان به خانه بازمیگردند و پدر را از نتیجه ی جنایتی كه شیطان برگردنشان گذاشته است، آگاه میكنند كه: «… ای پدر ما به اسب تاختن رفته بودیم و یوسف را نزد وسایل خود گذاشته بودیم. گرگ او را خورد… » (ش 17) البته پدر از پیش احتمال دریده شدن دردانه اش را از سوی گرگ داده بود؛ با این همه چون این فرزندان از بیمهری و بی اعتمادی پدر نسبت به خودشان آگاهی دارند، جامه ی یوسف را به خون دروغین [گویا خون خرگوش یا كبوتری] آغشته كرده، نزد پدر میآورند. حتا میگویند كه ما هر چقدر هم راست بگوییم، تو حرف ما را باور نخواهی كرد!» پدر فرزندانش را نفرین میكند [یعنی آگاه است كه این پسران، دردانه اش را سر به نیست كردهاند] و میگوید كه نفس شما [یا همان شیطان رجیم] جرمتان را در نزد شما بیاراسته است. و بعد هم به دل خودش وعده میدهد كه باید صبر جمیل [زیبا] كرد و… (ش18) (بفرما .. می بینید که شیطان رجیم عزیز گاهی میشود که به نفع ما به جلدمان نمیرود بلکه نارو هم میزند). در آیه ی بعد، سخن از كاروانی است كه میآید و بر سر همان چاه كه برادران یوسف، ته تغاری یعقوب را در آن افكنده اند، فرو میآیند و دلو به چاه میاندازند و به جای آب، مژدگانی پسری را میدهند كه سوار بر سطل آب شده و بالا آمده است. دوران برده داری است و كاروانیان، شادمان از «متاعی كه یافتهاند» یوسف را پنهان میكنند و البته خدا به این پنهان كاری آگاه بود. (ش19) بعد هم این «متاع» را به چند درهم ناقابل میفروشند و هیچ رغبتی هم به او نداشتند [من اینجا نفهمیدم «رغبتی به او نداشتند» یعنی چی!!] تا این جا هنوز معلوم نیست كه چرا زنان مسلمان از خواندن سوره ی یوسف منع شدهاند.(صبر داشته باشید و برای بریدن دست تان عجله نکنید). خریدار كه مردی مصری است، به زنش میگوید: «این «متاع» را گرامی بدار، شاید سودی به ما رساند!» او را به فرزندی میپذیرند. خداوند در این بخش از دخالتش در امور بندگان سخن میگوید كه علیرغم توطئه ی برادران یوسف و شیطان رجیم و كاروانسالاران برده فروش، خریدار این برده ی كوچك، او را به فرزند خواندگی میپذیرد، به امید بهره ای كه بعدها از این متاع خواهد برد. (ش21) (ببین.. شروع شد. داره مچ آقا خدای ما را میگیره). یوسف كه بزرگتر میشود، خدا او را در همان شغل غلامی و بردگی، دانش و حكمت میآموزد. (اینهم سند نژاد پرستی خانم افشاری! میخوان بگن که غلام و برده از حق آموزش و پروش و حقوق سوسیال محروم است). بعد هم خدا یك حكم كلی را در این میان وارد میكند كه نیكوكاران را هم همین گونه پاداش میدهیم. معلوم هم نیست كه یك كودك كه تمام هنرش این بوده است كه باعث ایجاد حسد و فتنه در یك خانواده شده است و پدر با تفاوت گذاشتن بین فرزندانش، ایشان را به این برادركشی ترغیب كرده، چه كار نیكویی بجز همان خواب دیدن كرده است كه شامل حال نیكوكاران پاداش بگیر شده است. شاید هم این قانون، بر خلاف عطف به ماسبق، عطف به مضارع است! (ش22) (والله در این مورد از خداوند متعال سوال کردیم بجای جواب از ما وضع هوای گوتمبرگ را خواست!). قضیه از آیه ی 23 داغ میشود و همسر مرد مصری و مادر خوانده ی یوسف، در پی كامجویی از او برمیآید. زن میگوید: «زود باش… و یوسف اعراض میكند و به خدا پناه میبرد.»(ای بابا.. یعنی میگید اگه یک عفریته ای همسن مادر آدم به یه پسری به این خوش تیپی چشم و نظر داشته باشه نباید به خدای بزرگ پناه ببره؟ انصاف داشته باشید خانوم! البته م.. م..م.. عکس فرق میکنه ها! یعنی اگر یه مردی همسن بابای دختره که هیچ، همسن بابابزرگش هم باشه اشکالی نداره که به دختر تین ایجر چشم داشته باشه. خود خدا هم گفته نو پرابلم. تازه امامخمینی جون مون هم خیلی از خدا بیشتر تخفیف داده که چون میره تو مایه های زیر هشت سال و پا مالیدن به پای بچه شیرخوار و مایه آبرو ریزیه ما بی خیال میشیم و از پرونده دفاعی بیرون میکشیم). در آیهی 24 زن، آهنگ یوسف میكند و بر اساس گفته ی خدا، اگر یوسف برهان خدا را ندیده بود، او نیز آهنگ زن میكرد… ( این یوسف هم یا ندید بدید بوده یا حسابی کف کرده بوده ها!» كه نكرد و از ستمكاران نشد. كم كم دارد دلایل آن «شایعه ی اسلامی» روشن میشود! در این میان مرد مصری سر میرسد و هر دو به سوی در میدوند و زن [ملعون] جامه ی یوسف را پاره میكند و بعد هم با بدجنسی و مظلوم نمایی همه ی تقصیرات را به گردن یوسف بیچاره میاندازد.(نخیر.. اینجا یک روایت دیگری هم هست. اینها هردو به مرد مصری علاقه داشتند و برای آنکه هرکدام زودتر به در برسند و در را باز کنند با هم به رقابت برخاسته اند و زن از پشت پیراهن یوسف را میکشد که از او جلو بزند و صحنه ناجور میشود) «زن گفت: «جزای كسی كه با زن تو قصد بدی داشته است، چیست، جز این كه به زندان افتد یا به عذابی سخت درد آور گرفتار شود؟!» یوسف زیبا در پی افشاگری برمیآید و تهمت را به زن برمیگرداند كه: «زن تو در پی كامجویی از من بود و مرا به خود میخواند.» شاهدی كه اتفاقا از كسان زن است، گواهی میدهد كه پاره بودن لباس یوسف از پشت، دلیل بر دروغ گویی زن است. چرا كه «قاعدتا» در این گونه مواقع لباس مردان از جلو پاره میشود.» (ش26) گویا این كار سابقه ی تاریخی هم داشته است!(نادره جان می بینید که سوء تفاهمی بوده شما هم سخت نگیرید). بعد كه با این دلیل فرد اعلا میبینند كه لباس یوسف از پشت پاره شده است، زن را «مكار» میخوانند. بعد هم بر اساس آیه ی شمارهی 28 و با همین یك جرمِ این گونه اثبات شده، قرآن حكم بر مكر تمامی زنان میدهد. گفت: «این از مكر شما زنان است كه مكر شما زنان، مكر بزرگی است.» (ش28سوره ی یوسف) و البته بعد به یوسف تكلیف میشود كه رازداری كند و از زن هم میخواهند كه از گناهش آمرزش بخواهد كه خطاكار است. (ش29) (بفرما؛ آفتاب آمد دلیل آفتاب. همینجا ما اثبات کردیم که سوء تفاهم بوده اما طایفه نسوان میخواهد مکر کند.. پناه میبرم به خدای برزگ) معلوم هم نمیشود كه این خبر را چه كسی به گوش دیگر زنان شهر میرساند كه میگویند: «زن عزیز، در پی كامجویی از غلام خود شده است و شیفته ی او گشته است… » (ش30)(این که دیگه کار طایفه ذکور نبوده؟) زنان شهر كه از كل قضیه آگاه شده اند، پشت سر زن عزیز مصر صفحه میگذارند. (از بس مکارند) با این همه زن دلداده پس از بخشیده شدن از سوی شوی، همچنان در حسرت عشق معشوق در حال سوختن است؛ حتا شوهر [مرد مصری بی هویت، در متن داستان كم كم به درجه ی عزیزی مصری ارتقاء مییابد] (خانم شما هم چشم ندارید مردم پیشرفت کنند از کار خدا ایراد میگیرید؟) این جوانك رعنا را از اندرونی بانو هم بیرون نمیبرد. زن گناهكار و عاشق، ولیمه ای میدهد و زنان شهر را دعوت میكند. پشت همه ی ایشان پشتی و مخده ای میگذارد، به دست هر یك كاردی میدهد و بعد هم جوانك معصوم را فرمان میدهد كه از پس پرده بیرون آید! یعنی بانو، پیش از میهمانی به یوسف امر میكند كه پشت پرده منتظر اجرای فرمانش بماند. زنان نشسته اند و بر مخده های شاهانه ی بانو تكیه زده اند و بساط بر پاست و در دست هر یك هم كاردی تیز كه لابد برای پوست كندن سیب و گلابی در اختیارشان قرار گرفته است. بانو به یوسف امر میكند كه از پس پرده بدر آید و بر این زنان احمق بی خبر از حسن یار خودی بنماید. یوسف زیبا خرامان از پشت پرده بیرون میآید و زنان همگی از تعجب و تحسر، دستانشان را با كارد تیز میبرند و در همان لحظه «فتبارك الله احسن الخالقین گویان» مینالند: «وای، پناه بر خدا، این كه آدم نیست، فرشته است!» (ش31) (در اینجا با خانم افشاری موافقم. این زنها ندید بدید بودند. مرد خوش تیپ اصلا ندیده بودند. الابد اگر یکی از بچه های آبادان ما با عینک ریبن اش را میدیدند بجای دست گلوی شان را می بریدند). حال كه بانو دلیل محكمی بر «زنا»ی ناكرده اش دارد، میگوید: «این همان است كه مرا در باب او ملامت میكردید. من در پی كامجویی از او بودم و او خویشتن را نگه داشت. اگر آنچه فرمانش میدهم نكند، یعنی اگر این بار مرا شیرین كام نكند، به زندانش میافكنم و خوارش میسازم.» (ش32) (عجب عفریته حشری ای بوده ها!). البته دوستان به دموكراسی عزیز مصر و خریدار یوسف توجه دارند كه با این كه مچ بانو را در حین ارتكاب جرم ناكرده اش گرفته است، باز هم بانو را از حضور این پسرك زیبا محروم نكرده است و یوسف همچنان در اندرونی بانو به خدمتگزاری و فرمانبرداری مشغول است. (ای بابا.. مردم شاهد باشید مکر این طایفه نسوان را.. اگر عزیز مصر یوسف را از آن خانم جدا میکرد امروز این طایفه مینوشتند که عزیز مصر به زنش اطمینان نداشته و حقوق زن را پایمال کرده) حتا بانو آن قدر قدرت دارد كه یوسف را بین كامجویی و زندان مخیر میكند و یوسف گمگشته زندان را برمیگزیند كه: «زندان بر من گواراتر است از آنچه مرا بدان میخوانند.» (ش33) (والله اگر من هم جای یوسف بودم از دست این عفریته زندان را انتخاب میکردم) بعد هم یوسف خدا را تهدید میكند كه «اگر مكر این زنان را از من [برنگردانی] به آنها [حالا مشتریان مكار از فرد به جمع تغییر كردهاند] میل میكنم و در شمار نادانان خواهم شد.« (ش33) خدا از این تهدید برآشفته میشود و دعای این بنده اش را مستجاب كرده، به یاریاش میشتابد. (ش34) بعد هم خانمها او را به زندان میاندازند.(ش35داستان ادامه پیدا میكند. یوسف در زندان با دو جوان هم بند میشود. یكی از این جوانان خواب میبیند كه انگور میفشارد. دیگری خودش را میبیند كه نان بر سر نهاده است و پرندگان از آن نان میخورند. و تعبیر خوابشان را از یوسف زندانی میخواهند. (ش36) در آیه ی بعدی یوسف به هم سلولیانش خبر میدهد كه كیش مردمی را كه به خدای یكتا و روز قیامت كافرند، ترك كرده است. (37) بعد هم با این دو نفر بحث عقیدتی میكند. خوابشان را هم این گونه تعبیر میكند كه یكی از شما با مولای خویش شراب مینوشد و دیگری را بر دار میكنند و پرندگان سر او را میخورند. از آنكه قرار شده است با مولایش، كه اتفاقا شوهر همان زن و عزیز مصر است، شراب بنوشد، میخواهد كه او را به یاد مولایش بیاورد، اما «شیطان رجیم» فراموشكارش میكند و به همین دلیل چند سال دیگر هم یوسف در زندان میماند. معلوم هم نمیشود كه چرا خدا این جا دیگر پا در میانی نمیكند! (ش42) داستان ادامه مییابد و قحطی و خواب عزیز مصر و زندانی زنده مانده، كه ناگهان به یاد همبندش یوسف میافتد و همین یادآوری، یوسف را از زندان رها میسازد. (ش45) یوسف را به پایتخت میآورند و تعبیر خوابهای شاه… بعد هم پادشاه یاد آن زنان مكار میافتد كه: «بپرس، حكایت آن زنان كه دستهای خود را بریدند، چه بود كه پروردگار به مكرشان آگاه بود.» (ش50) زنان را حاضر میكنند. [پادشاه] گفت: «ای زنان، آنگاه كه خواستار تن یوسف بودید، حكایت شما چه بود؟» زنان [همگی با این كه تهمت بزرگی بارشان شده است] میگویند: «ما او را گناهكار نمیدانیم…» زن عزیز هم با شجاعت تمام و بدون ذره ای خجالت و حیا میگوید: «من در پی كامجویی از او بودم. او راست میگوید. (ش51) اینجا دیگر واقعا معلوم میشود كه آن مرد مصری كه یوسف را خرید، همین پادشاه كنونی مصر یا عزیز مصر است و بر سر همسر خیانتكارش هم هیچ بلایی نیاورده است كه در غیبت شوی خیانتی به شوی نكرده است. (خانم هرچه خداوند متعال میخواهد سروصداها را بخواباند تا بین زن و شوهر آشتی برقرار شود شما میشوید آتش بیار معرکه! میدونید معنی این حرفهای شما یعنی چی؟ یعنی اینکه انتظار شما این بوده که عزیز مصر عیالش را بخاطر چشمداشتن به یوسف قیمه قیمه کند و حالا که نکرده جلز و ولز شما در آمده؟ عزیز مصر اگرچه در عصر حجر زندگی میکرده اما الحق و والانصاف از خانم افشاری ما حقوق زن را بیشتر رعایت میکرده و بخاطر یک فقره لاس خشکه نمیخواسته طرف را قیمه قیمه کنه. اگر خوب دقت کنیم همین جا نشان داده میشود که خانم افشاری خودش از زمره کسانی است که تحت تاثیر آموزه های قرآن است. اگرنه اینقدر از اینهمه بی غیرتی عزیز مصر آشفته نمیشد!- الحق مکر نسوان را پایه ای نیست «آیه چند تا مونده به آخر وبلاگ»). این جا زن كاسه ی داغ تر از آش میشود و میفرماید: «خدا حیله ی خائنان را به هدف نمیرساند.» (ش52) (خوب اینهم از طایفه مکاران است که خدا خودش خیرالماکرین _یعنی آخر هفت خطها_ است). بدبختانه با همین داستانها و حدیثهاست که باورها و «ارزش»های جامعه ای از نسلی به نسل بعد منتقل میشوند. زمانی که زیربنای فکری جامعه ای بر اساس بدبینی نسبت به زنان و ارائه مداوم تصویری شیطانی و مکار و اغواگر از زن است و مدام آن تصویر را به عموم زنان در همه قرون منتسب میکنند... همان خواهد شد که تا اکنون شده است؛ یعنی در قرن بیست و یکم هم زن مانند آن اسطوره ی کهنه در صدد اغوای مردان است و به کمک شیطان، آن میوه گناه آلود را به خورد مردان میدهد، تا ایشان را از بهشت خداوند پدرسالار و مردسالارشان بیرون براند! (نه دیگه خانم افشاری.. زیاد هم آش را شور نکنید. کدام مرد اینجوری فکر میکند؟ البته اگر حضرات پایوران جمهوری اسلامی را جزو مردان به حساب بیاورید خوب حق باشماست. از نظر ما که آنها نامردند و مرد نیستند. ما مردهای عادی و معمولی امروز خیلی هم توسری خورده هستیم. از ترس شما مکاران توی خانه ظرف میشوریم، کون بچه میشوریم، خرید میکنیم، بنایی و مستراح شوری مکنیم اما بازهم تا هرجا حرف میشه صحبت ظلم به زن هست. اعمال یکی دوتا ناتو را به حساب بقیه شوهران کتک خورده میگذارند. هم روسری و هم توسری! اینجوری میشه که اسم مان هم بد در میره). مگر نه اینکه زن از ابتدا از دنده ی چپ حضرت آدم آفریده شد تا در خدمت او باشد و او را از تنهایی بیرون بیاورد؟ و مگر نه اینکه از ابتدا، حوا با فریفتن آدم و دادن میوه ی گناه به او، وسیله ی اخراج «آدم» را از بهشت ملکوتی خداوندی فراهم کرد؟ راستی ما تا کی باید اسیر این افکار و عقاید متحجر باشیم؟ آیا زمان شک کردن به این باورهای کهنه فرا نرسیده است؟! (خانم چرا شلوغش میکنید؟ کدام احمقی به این یاوه ها اعتقاد دارد؟ یک مشت پاچه خوار و بسیجی را کنار بگذارید. من که کسی را دور وبر و حتا در فاصله دور نمیشناسم که اسیر این افکار و عقاید متحجر باشد! شما کدام دایناسور را دیده اید که از این حرفا میزند به ما هم نشان بدهید) آیا این روزها و در این تاریخی ترین زمان برای بیرون آمدن از چاه عقب افتادگیهامان... چادر و لچک گل/گلی «زهرا خانم رهنورد» تف سربالایی به مبارزات آزادیخواهانه ی ما زنان نیست؟ (پاسخ این حرف را جلوتر داده ام. مضافا به اینکه در نبود گوشت در میدان (یعنی آن ایرانیانی که خانم افشاری توقعشان را دارند اما وجود خارجی ندارند) چغندر زهرا رهنورد والله سالار است) و آیا این پوشش کمدی نمایش نگاه جنسی به زن نیست؟ آیا با زنانی که خود را «ابژه ی جنسی» میدانند و به همین دلیل خود را در «بقچه ی حمام» بسته بندی میکنند... میتوان به رهایی زنان از بند دین سالاری و مرد سالاری و پیرسالاری امیدی داشت؟ (تصور نمیکنم که زهرا رهنورد خود را ابژه جنسی به حساب بیاورد) پوشش خانم زهرا رهنورد نماد کدامین آزادیخواهی زنان ماست؟ کسی هست که برای این طنز تلخ تاریخی سرنوشت زنان ما در قرن بیست و یکم میلادی پاسخی داشته باشد؟
(بله خانم پاسخ فراوان است اگر بخواهید نگاه کنید. آنها که خود را در بقچه ی حمام می پیچند ناچارند. از رژیم ترس دارند. وانگهی چه تفاوت زیادی هست بین ندا آقا سلطان که با روسری بیرون می آمد و زهرا رهنورد که چادری است؟ لباس آنها چه تاثیری بر مبارزه دارد).
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
آزاد
بسیار خوب بود
March 13, 2010 11:53:50 AM
---------------------------
|