اکبر گنجی دست به انتشار یک سری مقالات خواندنی در رادیو زمانه زده است و پته مجاهدین و چریکهای فدایی را حسابی روی آب ریخته است. هدف او تاکید بر عدم خشونت در مقابل جمهوری اسلامی است. اما مشکل این است که دست یازیدن به خشونت در این برهه نه قابل برنامه ریزی سازمانی است و نه قابل جلوگیری. یعنی دیگر نمیتوان جوان شیدایی دهه های 40 و 50 شمسی را یافت که حاضر باشد کپسول سیانور را شب روز زیر زبان نگاه دارد و در شهر به جنگ چریکی بپردازد. و نیز اگر روزی در اثر یک هیجان گروهی عده ای با حمله به مراکز پلیس و ارتش اسلحه بدست بیاورند کسی نمیتواند جلوی سیل را بگیرد.
اما اکبر گنجی بررسی جالبی نیز پیرامون عملکردهای چریکهای فدایی خلق و نیز مجاهدین خلق دارد و آنچه را که ما سالهاست گوشزد میکنیم با سند و مدرک انکار ناپذیری نشان میدهد. اکبر گنجی این مهم را که هرکدام از این دو گروه و یا حزب توده و بقیه چپ و مذهبی ایرانی اگر دستشان به قدرت میرسید روی هرچه آخوند است سفید میکردند را بخوبی نشان میدهد. جوانان حدودا 24 تا 27 ساله که میخواهند برای ملتی از پیر و جوان رژیم سیاسی تعیین کنند چگونه دست به اعدام همگنان خود میزنند. و اگر چه بسیاری از آنها هستند که امروز خدا را شکر میکنند که به قدرت نرسیدند اگر نه امروز سر شرمگین شان تا زمین باید میرسید اما هستند متعصبینی که همین پافشاری بر افکار دایناسوری سابق شان نشان از دایناسور بودن امروز شان دارد.
او در جایی به گفته های «تهرانی» شکنجه گر ساواک اشاره دارد. این که ساواک بطور سرخود و بدون آگاهی مقامات بالا دست به کشتار چند نفر از مخالفین روی تپه های زندان اوین زده است و استدلالی که در توجیه این عمل می آورد. به هنگام به مسلسل بستن به آنها میگویند که شما در گروه خود ما را به اعدام محکوم میکنید و ما نیز سرخود (یعنی بدون دخالت دادن دادگاه و بر خلاف قانون) شما را محاکمه و به اعدام محکوم کرده ایم. شاید اگر با انسان عصر حجر سروکار داشتیم عمل ثابتی و گروهش قابل درک بود اما در قرن بیستم، چنین توجیهی قابل پذیرش نیست. ساواک نماینده قدرت برتر و نماینده قانون بود و نباید بی قانونی میکرد. آیا رئیس ساواک و شاه از این واقعه اطلاع داشتند؟ من معتقدم که نداشتند. اما پس از آگاهی هم علاقه ای به پیگیری موضوع نداشتند. به عبارت دیگر، اگر واقعا و قلبا مخالف چنین حرکاتی بودند ساواک هرگز جرات چنین جنایتی را نداشت. خواستم این را بگویم که تصور نکنید که فقط عیب دیگران را می بینم. به همین روال نیز غیر ممکن است که خامنه ای خبری از کار «گروههای خودسر» و آنچه که در زندانهای جمهوری اسلامی و کهریزکها میگذرد بی اطلاع باشد. کاملا اطلاع دارد ولی وقاحت او اندازه ندارد. هنگامی که پته وزارت اطلاعات در قتلهای زنجیره ای روی آب افتاد با وقاحت در نماز جمعه گفت که من باور ندارم که این کار را وزارت اطلاعات کرده باشد و کار آمریکا و اسرائیل است و از آن گذشت.
مقاله خواندنی اکبر گنجی را بخوانیم و اگر طالب بودید به رادیو زمانه مراجعه کنید بازهم آنجا بخشهای دیگری از این مقاله شیرین و پر مغز را میتوانید مطالعه کنید.
زبان حزب توده،چریک های فدایی خلق و مجاهدین لنینیست - بخش ششم
از خشونت زبانی تا خشونت فیزیکی
اکبر گنجی
خشونت زبانی امکان توسل به خشونت عملی را فراهم میآورد. تجربهی سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق نمونههایی از این مدعا را بر ملا میسازند. به موارد زیر بنگرید:
اول - رهبری سازمان چریکهای فدایی خلق تصمیم میگیرد اورانوس پورحسن خرم آبادی به گروه کوه اعزام شود. او با این کار مخالفت میکند و می گوید «هستهی کوه محکوم به نابودی حتمی است». پس از ملاقات با عباس مفتاحی، گروه را ترک میکند. مطابق روایت جمشیدی رودباری، عباس مفتاحی به او گفته بود: «با این حساب حسن [نام مستعار اورانوس پورحسن] خائن است و باید اعدام شود».
حمید اشرف در این خصوص نوشته است، اورانوس پورحسن:
«وقتی با این مسأله مواجه شد که در تیم کوهستانی قرار گرفته، اظهار داشت که من معتقد به کار شهری هستم و این حرکات را درست نمیدانم، خلاصه چند بار رفیق مفتاحی او را دید و توضیح داد ولی او به اصطلاح قانع نشد. البته دلایل این فرد برای مخالفت اصولی نبود چون او قضیه را نه از لحاظ تکنیکی و تشکیلاتی بلکه از لحاظ استراتژیک مطرح میکرد و این مسائل مدتها قبل حل شده بود. به هر حال نتیجهی صداقت وی وقتی عیان شد که او خانهی تیمی را بیخبر ترک کرد و رفت. البته به رفیق جمشیدی چیزهایی در مورد مخالفت خود گفته بود. پس از این جریان از طرف رفیق قاسم پیشنهاد شد که تیمی برای اعدام این فرد تشکیل شود و به تبریز برود و یقهی این خائن را بگیرد و حکم را در موردش اجرا کند ولی رفیق مسعود با این پیشنهاد مخالفت کرد. البته مخالفت رفیق مسعود یک مخالفت اصولی نبود، بلکه به این کار توجیه نبود. به هر حال این مسأله علی رغم این که نظراً مورد قبول قرار گرفت برخورد فعالی نشد که بیشتر به توجیه نبودن رفقا مربوط میشد. از ناپختگی ما همین بس که نصف سازمان را برای انجام حرکتی خطرناک بسیج کرده بودیم و بعداً اطلاعات مربوط به این حرکت را به فرد ضعیف و خائنی داده و سپس رهایش کرده بودیم تا دستگیر شود و همه چیز را از سیر تا پیاز برای دشمن تعریف کند»1.
شواهد حاکی از آن است که گویی ساواک هیچ وقت به او دست نیافته بود تا اطلاعاتی علیه سازمان از او بگیرد. اما این رویکرد که ترور جدا شدگان مجاز است، یک اصل جا افتاده بود که در مواردی به کار گرفته شد. زبانی که خائن میسازد، در گام بعد حکم توسل به خشونت فیزیکی علیه خائنین را صادر میکند.
دوم - دو نمونهی بعدی متعلق به بخش مارکسیست شدهی سازمان مجاهدین خلق است. روایت برخی از آنها حاکی از آن است که اسلام از ابتدا هم برای آنان نقش فرعی و ابزاری داشته است. به عنوان نمونه، به سخنان تراب حق شناس بنگرید که گفته است:
«مجاهدین سالهای ۴۰ و ۵۰، اول مبارز بودند و سپس مسلمان ... ما تکهبریدههایی از مارکسیسم و تکهبریدههایی از اسلام را کنار هم میگذاشتیم ... اگر جلسه مهمی داشتیم ممکن بود نماز ما قضا شود و این برای ما اهمیت نداشت ... یعنی ابتداء مبارزه است که اهمیت دارد. ما از قرآن میخواستیم چیزهایی را در بیاوریم که مبارزه اجتماعی ما را تأئید کند. تجربه به ما آموخت و هر کدام از مجاهدین که کلاه خود را قاضی میکردند، این را میتوانستند بفهمند که ما چندین سال بالای اعلامیهها آیه قرآن مینوشتیم و معتقد بودیم که از قرآن الهام میگیریم، ولی آن جا که یک سال میگذرد و تو برای هیچ یک از کارهایی که به مبارزه روزمرهات مربوط میشود، لازم نمیبینی که لای قرآن را باز کنی، یعنی در واقع غیر قابل استفاده است ... چرا به خودمان دروغ بگوییم ... اصل کار در تغییر ایدئولوژی این بود که نباید به مردم دروغ گفت»2.
این گروه از ابتدا مارکسیست بوده یا بعدها مارکیسیت شده باشند، تفاوتی در اصل ماجرا ندارد و به عنوان یک گروه لنینیست باید زبانشان در اینجا مورد بررسی قرار گیرد. در مهرماه ۱۳۵۷ «اطلاعیهی بخش مارکسیستی/لنینیستی سازمان مجاهدین خلق ایران»، دربارهی ترور شریف واقفی، صمدیهی لباف، یقینی، علی میرزا جعفر علاف و جواد سعیدی، انتشار یافت. در این اطلاعیه نوشته شده بود:
«اطلاق «خائن»، «توطئه گر» و «اپورتونیست» را به رفقای شهید مجیر شریف وافقی و مرتضی صمدیهی لباف و یقینی نادرست دانسته و آنها را جزء شهدای جنبش انقلابی محسوب میداریم. لازم به تذکر است که دو تن دیگر به نامهای علی میزاجعفر علاف و جواد سعیدی در سازمان اعدام شدهاند. اعدام آنها در این رابطه بوده که آنها درصدد آن بودند که خود را به رژیم معرفی نموده و نتیجتاً اطلاعات خویش را در اختیار او قرار دهند».
افرادی که تغییر ایدئولوژی را نمیپذیرفتند، از سوی گروهی که مارکسیست شده بودند، خائن و توطئهگر و اپورتونیست به شمار رفتند. همین زبان راهگشای ترور آنان شد. حادثهی تلخ ترور اعضای مسلمان سازمان مجاهدین و بیانیهی تغییر ایدئولوژی سازمان، روابط نیروهای انقلابی را تغییر داد و موجب اختلاف در زندآنها شد. همان اختلافات پس از انقلاب به بیرون درز کرد و نزاعهای بعدی را پدید آورد. به عنوان نمونه، آزادی علی شریعتی از زندان با تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق و ترور اعضای مسلمان آن همزمان بود. این اتفاقات، زبان شریعتی را نسبت به چپها تغییر داد. او نوشت:
«میدانیم که سالهای ۵۳ و ۵۴ سالهای خیلی خاصی است: سال ضربه خوردن، سال خیانت دیدن، سال بدترین جراحتها را تحمل کردن و سال خیلی سالها و حرفهاست»3.
این زبان تند و تندتر شد، تا جایی که نوشت:
«از زمان لنین تا مائو، در این شصت سال که از عمر این نهضت آزادیبخش عدالتخواهی علمی و انقلابی و غیره! میگذرد، ما شصت سال خیانت، نامردمی و سازشکاری را تجربه کردهایم و پاسخ هر لبخند حسن نیتی را، تفی بر رو، ضربهای بر سر یا خنجری از پشت دریافت کردهایم. میرزا کوچک خان، دکتر مصدق، و اینک مجاهدان! و انتقامکشیهای کثیف، سبعانه، زرنگیهای طرارانه و رذیلانهترین فرصتطلبیها و غنیمتشماریها در دشنام و اتهام و حمله و حتی هتک و قتل علیه اسلام، آن هم نه اسلام ارتجاعی، سنتی و یا بیطرف، اسلامی که به میدان آمده سلاح برداشته و هولناکترین لحظات تاریخیاش را در پیکار با امپریالیسم و سرمایهداری جهانی میگذراند و جز رهایی از استعمار و جز شوراندن تودههای محروم بر طبقهی انگل استثمارگر شعاری ندارد، آنها نه تنها از اسارت و جراحت ما سوء استفاده میکنند، بلکه به نام وارث مهاجران و مجاهدان نخستین اسلام معاصر، از غیبت عزیزترین شهیدان، برای پر کردن رندانه و غاصبانهی خلاء وجود و حضور آنان بهره میجویند و به جای تجلیل از اسلام و از میراث شهدای اسلام، به تحریف و توهین و تحقیر آنان و راه آنان همت میگمارند و تمامی اتهامات دشمن را علیه آنان تثبیت میکنند»4.
«مگر اسرائیل فرزند نامشروع سرمایهداری و کمونیسم در جنگ دوم نیست؟ ... کمونیسم و کاپیتالیسم هر دو پوزه در توبرهی بورژوازی دارند، توبره و آخوری که از ویرانی شرق و غارت آسیا و آفریقا پر و آباد شده است»5.
«در هیچ یک از کشورهای استعمارزدهی جهان سوم (آسیا، افریقاو آمریکای لاتین) مارکسیستها نتوانستهاند کاری از پیش ببرند. نه در جنگ ضد استعماری خارجی که جبههی مقدم مبارزه در این کشورها است و نه در جنگ طبقاتی که در محدودهی داخلی جامعه درگیر بوده است»6.
هاشمی رفسنجانی یکی از روحانیونی بود که با سازمان مجاهدین خلق ارتباط داشت و به آنها کمک میکرد. تغییر ایدئولوژی سازمان زبان او را هم تغییر داد. البته سخنانی که از او نقل خواهیم کرد، مربوط به بعد از انقلاب است. ولی به زبان او توجه کنید که از که از مجاهد و برادر سابق چه موجودی میسازد:
«در منزل ایشان ملاقاتی با بهرام آرام، یکی از سران کافرشدهی آنها، کردم ... این بار، که در سال ۵۴ دیدمش، قیافهی شوم نکبت کثیف مورد تنفری داشت ... دیدم نقطهی اتفاق نداریم. آنها اصرار دارند روی کفر و ما هم روی ایمان. و من اعلام کردم که از این تاریخ به بعد، هیچ گونه کمکی و حمایتی از طرف ما و دوستان ما به شما نخواهد رسید»7.
«بهرام آرام گفت: «ما مگر با شاه مبارزه نمیکنیم؟» من گفتم: «بله». گفت: «شما هم با شاه مبارزه میکنید؟» گفتم: «بله». گفت: «پس ما یک نقطهی مشترک داریم؛ به خاطر آن، نباید کمک به ما را قطع کنید». در اینجا من گفتم: «ما با شاه مبارزه میکنیم تا خدا را جایگزین کنیم؛ شما میخواهید استالین را به جای شاه بنشانید. ما به مبارزهای که نتیجهی آن نشستن استالین به جای شاه باشد، کمک نمیکنیم»8.
تقی شهرام در ۱۲ تیرماه ۱۳۵۹ بازداشت شد و محاکمهی او از ۲۳ تیرماه همان سال در دادگاه انقلاب، به اتهام صدور دستور قتل اعضای مسلمان سازمان مجاهدین خلق، آغاز شد. او صلاحیت دادگاه را به رسمیت نمیشناخت و شرکت در دادگاه را تحریم کرد. پیش از شروع جلسهی دادگاه، نامهی خواهر تقی شهرام قرائت شد که نوشته بود به دلیل بیطرف نبودن قاضی، در دادگاه شرکت نمیکنیم.
قاضی دادگاه - که کاندیدای حزب جمهوری اسلامی در مجلس بود - بیطرفی قاضی را ناممکن خواند و گفت: «دادگاه انقلاب یک طرفش انقلاب اسلامی است و هیچ قاضی شرعی نمیتوان پیدا کرد که علاقهمند به انقلاب اسلامی نباشد. فرض کنید در دادگاه هویدا و نصیری بتوان فردی بیطرف پیدا کرد، فردی که مخالف هویدا و موافق انقلاب اسلامی نباشد. در جمهوری اسلامی چنین فردی نمیتوان پیدا کرد»9.
این قاضی با شروع کار مجلس از قضاوت دادگاه کنارهگیری کرد، اما پاسخ او جالب توجه بود. در فضای انقلابی، متهم (تقی شهرام) با استفادهی از زبان انقلاب، صدور فرمان ترور اعضای سازمان خود را عملی انقلابی به شمار میآورد، قاضی دادگاه (معادیخواه) هم با استناد به زبان انقلاب، بیطرف بودن قاضی را رد میکند. صلاحیت وکلای متهم نیز رد شد. تقی شهرام دربارهی اتهامات خود گفت:
«[این] یک مساله سیاسی مابین نیروهای انقلابی جامعه است، و در این صورت این بحثیست که در سطح جامعه باید صورت گیرد، نه با عضوی از اعضای آن تشکیلات بلکه با حضور مجمعی که حداقل مرکب از عدهای از مسئولین اساسی و رسمی آن تشکیلات باشد ... موارد اتهام به مناسبات و قضایای درون این تشکیلات برمیگردد که شرح دربارهی هر یک از آنها با توجه به توضیحات فوق از حیطهی اختیار و اجازه این جانب خارج است»10.
این زبانی است که همه را در چنبرهی خود اسیر میسازد و برسازندگان آن هم گرفتار همان زبان خواهند شد. فرد یا گروهی که علیه دیگران از این زبان استفاده میکند، در همان زمان یا پس از آن، از همین زبانی علیه خودشان استفاده خواهد شد. وقتی متفاوتها را لجنمال میکنیم، باید بدانیم که دیگری هم با همان زبان ما را لجنمال خواهد کرد.
سوم - مشکوک یکی دیگر از واژههای آدمیان است که در گفتمان چریکی معنای خاص خود را داشت. مشکوک به فردی اطلاق میشد که احتمال ساواکی بودناش میرفت. رهبری مارکسیستشدهی سازمان مجاهدین خلق در تابستان ۱۳۵۳ مرتضی هودشتیان را به خارج اعزام میکنند و وی به اردوگاه سازمان در بغداد میرود.
در آنجا به دلیل «بیتحرکی» ، «عدم آمادگی برای ورزش صبحگاهی» و اطلاعات اندک او از داخل، به او «مشکوک» میشوند. قرار میشود از ایران دربارهی او تلفنی پرسش شود. مسئولیت این کار به تراب حقشناس واگذار میشود. منتها چون تماس گرفتن با ایران ۲۴ ساعت زمان نیاز داشت، در روز دهم آبانماه ۱۳۵۳ تصمیم گرفته میشود بازجویی او همراه با زدن کابل آغاز شود.
شکنجهی او آن چنان شدید بود که ظرف کمتر از یک روز کشته میشود. فردای آن روز تماس تراب حقشناس با ایران برقرار میشود و تایید میگردد که او خودی است، منتها اطلاع چندانی از مسائل سازمان ندارد. نیروهای گروههای چریکی هفتهها و ماهها شکنجههای ساواک را تحمل میکردند اما ظاهراً اینها نمیدانستهاند که چگونه باید فرد مشکوک را شکنجه کرد که یک روزه به قتل نرسد.
نتیجه: پروسهای که از زبان دشنام و تحقیر آغاز میکند، اگر تا نهایت منطقی خود پیش رود، میتواند به خشونت عملی منجر شود. متفاوتها از طریق زبان به خائن، مزدور، دشمن، حیوان و ... تبدیل میشوند. در گام بعد، با خشونت فیزیکی با خائنها برخورد میشود. ترورهای داخلی سازمانهای چریکی در چنین فرایندی شکل میگرفت.
رابطهی این زبان با قدرت (ساختار استبدادی و ساختار دموکراتیک) را هم باید در نظر گرفت. در دموکراسی اصل بر گفت و گو، چانهزنی، توافق و سازش است. در موقعیت استبدادی، این عناوین به دشنام و خیانت تبدیل میشوند. در ساختار اقتدارگرایانه، سازشکار، کسی است که با قدرت جبار و جنایتکار حاکم گفت و گو و سازش میکند.
عقبنشینی طرفین از برخی مطالبات، یکی دیگر از ارکان فرایند مذاکره و توافق است. در ساختار استبدادی، عقبنشینی از مطالبات، فداکردن حقوق مردم در چانهزنیهای پشت پرده به شمار میآید. گفتمان مبارزاتی قبل از انقلاب، اعتراف زیر شکنجه را هم خیانت به شمار میآورد. مبارز کسی بود که تا حد مرگ زیر شکنجه دوام آورد و اطلاعات را لو ندهد.
آنان که همهی شکنجهها را تحمل میکردند، اسطورههای گفتمان چریکی دههی ماقبل انقلاب بودند. آن گفتمان ضد امپریالیستی، همه چیز را به مبارزهی با آمریکا تقلیل میداد و هر نوع استراتژی در رابطهی با این محور سامان مییافت.
مارکسیسم/لنینیسم، دموکراسی را محقر و کاذب؛ آزادی و حقوق بشر را ایدههای بورژوایی، و همهی آنها را چیزی جز موجه سازان سلطهی طبقاتی سرمایهداران به شمار نمیآورد که باید به دست پرولتاریا نابود شوند. بر پایهی این تصورات ایدئولوژیک بود که مارکسیست/لنینیستها و چپهای مذهبی در جبهه ای واحد قرار گرفتند، لیبرالها - بازرگان و کابینهاش - را جادهصافکن امپریالیسم قلمداد کردند که چون عروسکهای خیمهشببازی، با تکان سرانگشتهای آمریکا میرقصیدند.
این پیشفرضهای ایدئولوژیک، نادرست بود. بازرگان نوکر آمریکا و جادهصافکن امپریالیسم نبود، سهل است، او لیبرال هم نبود. مارکسیستها و چپهای مذهبی او را لیبرال به شمار آوردند.
اپوزیسیون جمهوری اسلامی باید تکلیف خود را با زباناش روشن سازد. اگر مخالفان از همان زبانی استفاده میکنند که رژیم استفاده میکند، پس چه چیز این دو (دیکتاتورها و دموکراسیخواهان) را از یکدیگر متمایز میسازد و نزاع آنها بر سر چیست؟ با این زبان نمیتوان دموکراسی و جامعه و رژیم ملتزم به حقوق بشر برساخت.
تاریخ گذشته را نمیتوان تغییر داد، اما با استفادهی از شرطیهای خلاف واقع (counterfactuals) میتوان پرسید اگر مدرس مانع تصویب نظام جمهوری به جای نظام سلطنتی نمیشد11، اگر مصدق نخست وزیر باقی میماند، اگر چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق از دل حزب توده و نهضت آزادی برون نمیآمدند و مبارزهی مسالمتآمیز را به جنگ چریکی تبدیل نمیکردند12، اگر سازمان مجاهدین خلق تغییر ایدئولوژی نمیداد و اعضای مسلمانش را به قتل نمیرساند، اگر زبان و گفتمان دههی چهل و پنجاه، گفتمان مارکسیست/لنینیستی و اسلام بنیادگرایانه نبود، اگر دموکراسی و آزادی و حقوق بشر ایدههای بورژوایی به شمار نمیرفت، اگر نزاعهای میان مخالفان در دههی ماقبل انقلاب، نزاع میان سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی بود، اگر بازرگان نخست وزیر باقی میماند، اگر مهدی بازرگان و یدالله سحابی بر تشکیل مجلس موسسان اصرار نمیورزیدند و اجازه میدادند قانون اساسی فاقد ولایت فقیه به رفراندم گذارده میشد؛ تاریخ ما چه صورت و سیرتی مییافت؟
--------------------------------------------
پانوشتها:
۱- حمید اشرف، جمع بندی سه ساله، ص ۳۳.
فرخ نگهدار در همین خصوص نوشته است:
«خطا و خطرناک است هرگاه تصور کنیم میتوان تشکیلاتی نظامی، مسلح و درگیر در جنگ به راه انداخت و از ارتکاب خشونتهای دردناک و نفرت بار مصون ماند...هیچ جنبش سیاسی، و هیچ قدرت حکومتی، وجود ندارد که حق ریختن خون انسان را، با هر انگیزه و بهآنهای، حق مسلم خود بداند؛ و در درون خود، حتی با پارههای تن خود، دیرتر یا زودتر، همان نکند که با خصم خود میکند... نهضتی که ارنستو چه گوارا نماد نامدار آن است، هم در دل خود همان حقایق تلخی را میپرورد که سرگذشتهای تراژیک فدائیان خلق در دل میپرورید».
۲- آرش، شماره ۷۹، آبان ۱۳۸۰، ص ۲۴.
۳- علی شریعتی، مجموعهی آثار، جلد ۲، صفحهی ۵۰.
۴- علی شریعتی، مجموعهی آثار، جلد ۱، صص ۲۱۱-۲۱۲.
۵- علی شریعتی، مجموعه آثار، ج ۴، صص ۱۶۲-۱۶۳.
۶- علی شریعتی، مجموعه آثار، ج ۴، پیشین، ص ۱۷۴.
۷- سخنرانی ۵/۵/۱۳۵۹.
۸- هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، جلد ۱، ص ۳۱۳.
۹- به نوشتهی روزنامهی جمهوری اسلامی ۲۶/۴/۱۳۵۹.
۱۰- روزنامهی جمهوری اسلامی، ۲۴/۴/۱۳۵۹.
۱۱- مدرس با فرستادن نمایندگان مجلس به مسافرت، مجلس را از اکثریت انداخت و رأی گیری دربارهی تبدیل نظام را منتفی کرد. او مخالف رضا شاه بود و گمانش این بود که دولت انگلیس میخواهد از طریق رضا شاه طرحهای خود را به اجرا در آورد. به همین خاطر در برابر اعتراضات گفته بود:
«من با جمهوری واقعی مخالف نیستم؛ و حکومت صدر اسلام هم- تقریباً و بلکه تحقیقاً- حکومت جمهوری بوده است؛ ولی این جمهوری که میخواهند به ما تحمیل کنند، بنابر ارادهی ملت نیست بلکه انگلیسیها میخواهند به ملت تحمیل نمایند؛ و حکومتی را که صددرصد دست نشانده و تحت ارادهی آنها باشد در ایران برقرار سازند؛ و از همه مهم تر، به واسطهی مخالفت احمد شاه با قرارداد (۱۹۱۹) آنها میخواهند از او انتقام بگیرند. اگر واقعاً نامزد و کاندیدای جمهوری، فردی آزادیخواه و ملی بود حتماً با او موافقت میکردم و از هیچ نوع کمک و مساعده با او دریغ نمینمودم» (حسین مکی، تاریخ بیست سالهی ایران، جلد دوم، ص ۴۹۵).
۱۲- تجربهی حزب توده و چریکهای فدایی خلق، تجربهی نهضت آزادی و سازمان مجاهدین خلق،تجربههای مهمی هستند که باید از آنها درس گرفت. امروز هم در ایران شکاف نسلی در حال شکل گیری است و ممکن است همان داستان دههی 40 و 50 دوباره تکرا شود. به سخنان میر حسین موسوی توجه کنید، آیا همان مسائل دههی چهل و پنجاه دوباره در اذهان ریشه ندوانده است:
«نظام ما دچار مشکلاتی شده است که بازتاب آن فقط در تظاهرات خیابانی محدود نمیشود، مسائل و مشکلات خیلی عمیق تر از اینهاست...تمام مسائل و مقولههایی که پایههای اعتبار و مشروعیت یک نظام را تشکیل میدهد در حال از بین رفتن است...مسئله دروغ مسئله اصلی ما شده و مردم نسبت بدان اعتراض دارند که متاسفانه در همه سطوح حاکمیت و تبلیغات جریان دارد و مردم را نسبت به اصل و اساس این نظام مسئله دار و در باورهاشان تردید ایجاد کرده است. اصلی ترین عامل که باعث تثبیت و حفظ نظام بوده و آن اعتماد مردم به حاکمیت بوده است از بین رفته است. مسائل اخلاقی، عدم کارآمدی، سیاست خارجی، فساد فراگیر، … همه اینها یک نوع بیاعتمادی نسبت به حاکمیت و نظام ایجاد کرده است. آیا این مسائل با سرکوب و بکارگیری قوه قهریه حل میشود ؟ این وضعیت جریان سرمایه گذاری در کشور را کاملا مختل کرده است چرا که آینده غیرقابل پیش بینی شده است...آیا این رخداد یک فاجعه نیست؟ در طرح هدفمندی یارانهها مسئله اصلی دولت اجازه گرفتن هزینه میلیارد تومان برای جلب و خرید رای است و لاغیر...اگر حاکمیت میتوانست یک کارآمدی نسبی در اداره امور داشته باشد با هر تخلف انتخاباتی تمکین میکردم...اجرای بدون تنازل قانون اساسی را به عنوان خواسته و محور اصلی جنبش سبز میدانم و باید در این باره کالبد شکافی بیشتری در ادبیات جنبش انجام گیرد...برداشت و امید من این است که جریان حاکم به اجرای قانون اساسی و همه اصول آن برگردند و فضای امنیتی و نظامی را کنار گذارند و فضا را باز کنند ولی اگر این راه رفته نشود مجبوریم بایستیم...اگر اول انقلاب به نیروهای مذهبی گفته میشد که حاضرید حاکم شوید و آدم بکشید، هیچ کس این را قبول نمیکرد...مردم در این مدت هزینه سنگینی پرداختند و چون آرمان بلند و درستی دارند به این هزینه دادن عادت کردند و الان شما میبینید زندانیها قهرمان مردم شدهاند و چه استقبالی از آنها میشود».
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|