سطور نوشته شدهی تاریخ ایران زمین همواره پر بوده است از کجفهمیهای دوستانه و کارشکنیهای خائنانه، این مسئله حتی ریشه در اساطیر ما هم دارد، تنها سند اساطیری ما ایرانیان که گذشتگان خود را اسطورهوار فردوسیاش به رشتهی تحریر در آورد است شاهنامه است. در همین شاهنامهی فردوسی میشود اولین رد پای این گونه نگرش را جستجو کرد و عجیب است که جمله ی معروف " هر ملتی که تاریخ خود را نداند لاجرم باید آن را تکرار کند" با این مسئله عجین گشته است. واقعیت این است که ما ملتی هستیم که هیچگاه از تاریخ خود درس نمیگیریم و اصولا علم تاریخ شناسی در ایران تنها شده است افتخار به گذشتهها و بس، هیچ کنکاشی، هیچ درسی، هیچ گوشزدی ... هیچ از این تاریخ نمیآموزیم.
در شاهنامه داستان پرحماسهی ضحاک و جمشید شاه به روشنی پند پیر دانا و حکیم توس را به ما میرساند ولی افسوس که کمتر ایرانی آن را خوانده و شاید به بسیار اندک هستند کسانی که آن را درک کرده باشند و درسی از آن اندوخته باشند. شاید خالی از لطف نباشد یادآوری هرچند مختصرش که به این نوشتار نیز کمکی بس شایان خواهد بود.
حکیم توس میفرمایند که:
جم شاهی بود بس توانا و دانا که تمام هّم خود را بر بنا نهادن کشور ایران و بهروزی مردمانش نهاد، هر آنچه علم بود را در خود داشت و هر آنچه خوشبختی بود را برای مردمانش آورد. مردمان ایران بسیار او را دوست میداشتند و این حدّت دوستی بجایی رسید که در روز تاجگذاریاش او را جمشید نامیدند و روز تاجگذاریاش را از دیرباز هر ساله جشن گرفتند و نوروز نامیدند. اما از پس اسطورهسازی ما ایرانیان و چاپلوسی که در رگ ما به مانند خون جریان دارد باعث آن شد که این مرد دانا و میهن و مردم دوست به ورطهی غرور بیوفتد و هر آنچه رشته بود را پنبه کند. دیگر مردم بواسطهی غرور او میل و ارادتی نسبت به او نداشتند و دیگر آن جمشیدِ شیدآور نبود. در همین روزگار دشمنی به ایران حمله کرد به نام ضحاک دیوصفت که شهره اش پس از کشتن پدر عالم گیر شده بود. مردمان به واسطه ی ظلم و جوری که جمشید بر آنها روا میداشت از او روی گردان بودند و پس از حملهی ضحاک هیچکس حاضر به دفاع از مملکت خویش نشد، چرا که خیال میکردند که دفاع از ملک و جنگیدن در کنار سربازان جمشید یعنی بقای این شاه و در نتیجه ظلمهای او. مردمان از گردش پراکنده شدند و ضحاک به آسانی بر ایران چیره گشت و ستمی را آغاز کرد که هیچکس تصورش را نمیکرد. روزی که بر کاخ جمشید چیره شدند و همسر و دختران جمشید شاه ایران را آنچنان خار و خفیف کردند هیچکسی نبود که یاری از او طلب کنند و همهی کاخ جمشید مورد خشم مردمش بود. ضحاک چیره گشت و از فردایش آنچنان روز روشن را در برابر چشمان مردمان ایران زمین شام تار کرد که آوازهاش را همه شنیدهاند.
از اساطیر که خارج شویم نگاهی به تاریخ بیاندازیم:
اولین تسلط خارجی بر ایران توسط اسکندر چگونه رقم خورد؟ آیا جز اندیشهی مردمی که از دست بیکفایتیهای اواخر دوران هخامنشی ( داریوش سوم ) به تنگ آمده بودند و سکوت کردند و عدهای هم خیانت کردند تا آریابرزن نتواند ملک و مملکت خویش را نجات دهد؟ آیا جز این خیال خام بود که اگر از مملکت دفاع کنند باز هم باید ناکارآمدی پیش آمدهی هخامنشیان را تحمل کنند و بهتر همان که خارجی بر آنها مسلط شود تا شر وجود این سلسله را کم کنند؟ آیا نشد که اسکندر مسلط شد و دمار از روزگار ما در آورد؟
تاریخ ما سراسر پر است از این همه سادهاندیشیها، چگونه شد که ساسانیان ایران را به اعراب سپردند؟ جز این بود که مردم خسته و درمانده از ظلم ساسانیان به آنها پشت کردند و حتی حاضر نشدند که از کشور خویش دفاع کنند و اعراب مسلط شدند و چهار قرن بی واسطه و ده قرن با واسطه بر این مملکت هر آنچه خواستند کردند؟
نادرها چگونه رفتند و چه کسانی جایشان را گرفتند؟ کریم خان زند چطور؟ و صدها نمونهی دیگر، اما عجیب است که هیچ درسی نمیگیریم، نه از بابت اینکه دل به قوای خارجی بسپریم یا نسپریم بلکه از این بابت که هرگاه که سازمان کوک بود و شاه مملکت هم عادل، برای جان فشانی حاضر بودیم و هر جایی که رو به انحطاط رفتیم، هیچ چیز دیگر برایمان مهم نبود و همیشه چوبش را هم خوردیم، آن هم چه چوبی.
مملکت، کشور و ایران در راس همهی امور است، از هرچیزی فراتر است و حفظش در هرشرایطی و به هر وسیلهای از اوجب واجبات است. سرنیزهی خارجی تنها دلش برای مردمان خودش میسوزد و تیزیاش تنها دل دشمنان ملت خود را پاره خواهد کرد و بس. دعواهای خانگیمان را همسایهها نمیباید و نمیتوانند حل کنند. هر همسایهای برای منافع خود خیری را میخواهد و شری را میکارد.
هزاران بار این را تجربه کردهایم که اگر روزی از ظلمهای شاهی، حکومتی یا سلسلهای یا حکمرانی خسته شدیم و به تنگ آمدیم، راه حلِ رها کردنِ کشور و بی یاور گذاشتن ایران در برابر دشمنان خارجی دردی از ما دوا نمیکند که هیچ صد برابر بدتر است از حال پیش ما.
ما از این تاریخ بزرگ و بلندی که همهاش حرفش را میزنیم و هر روز به آن افتخار میکنیم نیاموختهایم که یک حکومت و ظلمهایش اصولا ربطی به دفاع از تمامیت ارضی در برابر قوای بیگانه ندارد. حکومت مستبدی که به دست خارجی سرنگون شود حاصلش از دست رفتن مملکت ما و هم استبدادی به مراتب بدتر از حکومت قبلی است.
هنوز پس از گذشت پنجاه و هفت سال از واقعه ی 28 مرداد سال 1332 هستند کسانی که سیاست روز خودشان را بر آن پایه دنبال میکنند، کسانی که دخالت خارجی در امور کشور را پنجاه و هفت سال کربلاوار به مصیبتی عظما تبدیل نمودهاند و هیچ هم شرم از ذهنهای کنجکاو نسل امروز نمیکنند.
روزی نیست که گروهی را براساس موافقت با آن واقعه و یا مخالف با آن و با انگ همکاری کردن خارجی از صحنه خارج نکنند، هنوز هم که هنوز است برای از میان برداشتن رقیب در اردوگاه مخالفان انگ بیست و هشت مرداد رایجترین انگ ماست. در این راه از افراطیترین طرفداران سلطنت تا افراطیترین بسیجی پا به سن گذاشته یا سراسر چریکهای انقلابی هیچ فرقی با هم ندارند. همه همان راهی را میروند که رفتهاند میگوید و حتی این را به آن حد میرسانند که در برابر چشمان سراسر باز نسل امروز همان حرف ها را تکرار میکنند.
اینان هیچ اصلا نمیاندیشند که سوال بزرگتر برای نسل امروز نه بیست و هشت مرداد که بیست شهریور سال هزار و سیصد و بیست است که جانهای به تنگ آمده از دیکتاتوری رضا شاهی را با جان و دل تقدیم گلولهها و توپ و تفنگهای ارتش متفقین کردند و مملکت را سراسر در پارچهای زربافت تقدیم قدومشان و سیه روزی را تقدیم مملکت کردن. بهانهشان هم از سر راه برداشتند رضا شاه به قصد رسیدن به آزادی آن هم البته با سرنیزهی خارجی بود.
روزنامههای آن روزگاران را وقتی نگاهی میاندازیم به واقع من نسل امروزی شرمم میآید که بگویم این سطور نوشتههای پدرانم و افکار آنان بود که برای بمبهای روسی و انگلیسی و امریکایی هورا کشیدند و جنازههای مردمان را ندیدند و سالهای سیاه پس از آن را با دلخوشیهای پوچ خود به هیچ انگاشتند.
روزگار خطر آفرین جدایی کردستان و آذربایجان را حزب تودهاش به نبردی حماسی برای آزادی تبدیل کرده بود و روزی نبود که دشنام نامهای برای رضا شاه با آن ادبیات سخیف منتشر نشود و مجیزهای آنچنانی برای قوای خارجی صفحههای مطبوعات کشور را رنگی به خیانت نکند.
همین پدرانی که دوازده سال بعدش کربلایی به اسم بیست و هشت مرداد ساختند و در آن شهیدی را به دست قوای خارجی به دست تاریخ سپردند و هر ساله مرثیه برایش سرودند، اما هیچ باکشان نبود که برای همان خارجیها و در جهت نیل به اهداف خود هورا کشیدند.
امروز هم باز دست به گریبان همان پدرانیم، باز هم مشکل نه جمهوری اسلامی بلکه این ذهنهای مسموم پدرانمان است که دست از گریبان این کشور نمیکشد. جمهوری اسلامی ذاتش ظلم است، سرشتش جز با خون بیگناه ریختن و سرکوب نیست. اما آیا این همهی مشکل است؟
آیا از میان برداشتن جمهوری اسلامی با هر روشی و با هر وسیلهای که تبدیل شده است به مرام پدران روشن فکر تاریکاندیش ما، حل مسئلهی آزادی در کشور ماست؟ آیا دوستان فکر میکنند که حملهی قوای بیگانه به ایران و تکه و پاره کردن این خاک دوای درد است، که همیهنان کردمان را زیر لفظی نئوکانهای امریکایی برای حمله میکنند؟ آیا شرمآور نیست که در یک جلسه یک تن ایرانی که لااقل شناسنامهاش ایرانی است بگوید چهار میلیون کُرد با گل به استقبال قوای خارجی میآیند؟ آیا این اهانت به صاحبان قدیمی ایران که قدتمشان بلندای تاریخ این سرزمین است، نیست؟ کدام کُرد ایرانی به این فرد وکالت داده است که روح ایرانی کُردهای ایران را که مالکان این خاک هستند به دیگران بفروشد؟
آیا شرم آور نیست که دیگران در برابر این امر سکوت کنند؟ و به بهانهی اینکه رقیبانشان انگ همکاری با جمهوری اسلامی را به آنها نچسبانند باز هم به خیال اینکه دفاع از تمامیت ارضی در صورت حملهی خارجی ابقاء حاکم ظالم است، سیاست سکوت را پیش بگیرند و هیچ نگویند و یا اگر هم میگویند آنقدر خوب باشد که به مزاج طرفداران حمله قوای خارجی هم خوش بیاید؟
آیا وقت آن نیست که حداقل در این یک مورد درسی از تاریخ بگیریم؟
من نسل امروزی که حیات خود را تحت نظر بیرحمترین حکومت تاریخ این سرزمین این پس ماندههای کثافات عقب ماندگی طی کردهام دو درس بزرگ تاریخی گرفتهام که شاید به این عمر هدر رفته در چنگال این دژخیمانِ دشمنِ این سرزمین بیارزد. من آموختهام که ابتدا، جمهوری اسلامی، عقب ماندگی و عدم آزادی تنها ریشه در ذهنهای تاریکاندیش تکتک ما ایرانیان دارد و بس. من آموختهام که مشکل خارج از ما نیست. مشکل نوع حکومت و حاکم نیست.
من آموختهام هر یک از ما خود به تنهایی یک جمهوری اسلامی خطرناک و یک محمود احمدی نژاد پریشان احوالیم. شاید این لحن کمی تند باشد ولی قبول واقعیت همیشه تلخ است. کسانی که هنوز در عاشورای بیست و هشت مرداد بسر میبرند چه فرقی دارند با تجدد ستیزهایی که در کربلای حسینی گیر کردهاند؟ اینان به مانند ملاهای سود جو عاشورا حسینی را که به گفتهی مکتب شیعه باید درس ایستادگی در برابر ظلم و آزادگی باشد را تبدیل کردهاند به گریه و زاری و مرثیهسرایی و هر آن کس را هم که مخالفتی با این روال داشته باشد یا اصلا حتی بخواد به درس اصلی عاشورا یعنی آزادی و ایستادگی در برابر ظلم برسد را با همان حربه ی عاشورایی از میدان به در میکنند. این دقیقا نمونهی دیگری است از عاشورای بیست و هشت مرداد که به گفتهی همان دوستان تنها درسش ایستادگی برپای ایران و مصالح ملی و مبارزه با دشمن خارجی است را تبدیل کردهاند به مخالفان یا موافقان شهیدش حسین دکتر محمد مصدق(ع) و هر آن کس راهم که بخواهد به درسی اصلی بیست و هشت مرداد بپردازد باز با همان حربه از میدان به در میکنند.
ما هریک دیکتاتوران کوچکی در ذهن خود هستیم که به هر یک از ما اگر اجازه داده شود روی محمود احمدی نژاد را سفید خواهیم کرد. چرا که در همین اروپای آزادش هنوز نمیتوانیم بدون انگ زدن به یکدیگر قبول کنیم که هر یک از ما دگراندیشیم. هنوز قبول نمیکنیم که دیگری حقی برای بیان دارد و میباید که احترام بگذاریم به آن. هنوز هم که هنوز است اگر حرف حقی از جایی زده شود نه به دنبال این هستیم که بشنویم چه میگوید بلکه به دنبال این هستیم که ببنیم چه کسی این را میگوید. مبنای ما هنوز برای رد یک مسئله با ما یا علیه ما بودن است و بس . دایه دموکراسی داریم منتها مرگ همسایه را بهتر میدانیم. دموکراسی خوب است منتها در خدمت ما و برای ما.
جامعهی جوان امروز ایران تغییری شگرف کرده است و عجیب این است که پدران ما نه تنها نمیخواهند این واقعیت بزرگ را بپذیرند بلکه میخواهند حجفیات خود را نیز به این نسل تزریق کنند. سال گذشته بهترین مثال است برای درک این حقیقت بزرگ، جایی که نسل جوان در خیابانهای مملو از قتل و خون و فاجعه همه در کنار هم اما با شعارهای مختلف که دامنهاش از مرگ برای جمهوری اسلامی تا ابقای جمهوری اسلامی با تغییرات را شامل میشد. مسالمتآمیز در کنار هم با یک دشمن مشترک میجنگیدند. هیچکس دیگری را ما یا شما، له یا علیه تلقی نمیکرد و نمیکند، اما در خارج از ایران و در دامن بهترین دموکراسیها و آزادیهای دنیا چه خبر بود؟ شعار فقط آنچه ما میگوییم حرف آنچه ما میزنیم و پرچم آنچه ما میپسنیدم و بس. دیگران میتوانند نیایند و اگر هم بیایند ولو با زورِ مشت آنان را بیرون خواهیم کرد.
مشکل ایران نه همه جمهوری اسلامی که آن نیز مشکل بزرگی است ولی همه چیز نیست و درمانش نه حکومت پادشاهی است و نه جمهوری پارلمانی و هر شکل دیگری از حکومت به تنهایی و به خودی خود، مشکل ایران عدم درک صحیح نسل گذشته از اصول دموکراسی لیبرال است و بس. ما هنوز درک نکردهایم که دموکراسی لیبرال چیست. چپیهایمان که تا اسم لیبرال میآید به تعریف یکی از اساتید بدنشان مور مور میشود و افراطیهای راست هم که دیگر جای خود را دارند بدون اینکه بدانند دوای درد ما همین است. ما همه شهروند یک کشوریم و به یک اندازه از آن حق داریم ، حتی خامنهای هم به همان اندازه حق دارد از کشوری که خود را شهروند آن میداند و اگر بداند. مسئلهی شهروندی اساس مشکل و تنها راه حلش نیز مطالبهی حقوق شهروندی است و بس.
دومین درس من از مکتب سراسر عقب ماندگی جمهوری اسلامی این است که مشکلات خانگی من تنها به من مربوط می شود و بس. جمهوری اسلامی هرچند عقب مانده و هرچند دیکتاتور و ظالم و مانع آزادی اما از تاریخم آموختهام که سرباز امریکایی اسمش سرباز امریکایی است و اگر فردای کار به زور اسلحه این مانع را از سر راه ما موقتا بردارد این بار هزاران مانع دیگر میسازد در سر راهمان به اسم منافع ملی امریکا که ما باید تامینش کنیم و او بخاطر آن تن به این جنگ داده است.
من آموختهام که کشورم و حفظ آن از هر مسئلهای واجبتر است و به مانند خورشید برای روز جزو لاینفک مبارزات است. فردای حملهی امریکا به ایران تمام دشمنیهای من به جمهوری اسلامی موقتا کنار گذاشته میشود، اما پایان نمیپذیرد. هرکس میخواهد انگ بچسباند مختار است اما از تاریخ آموختهام که اگر از دست جمشید به تنگ آمدهام به دامان ضحاک نغلطم چرا که مغزم خوراک مارهایش خواهد شد و بس.
میمانم و در کنار او یعنی جمهوری اسلامی و یا هر کس دیگری که ارتشی را آماده کرده با دشمن خارجی میجنگم و کشورم را حفظ میکنم و بعد با مشکل وجودی به نام جمهوری اسلامی مبارزهام را از سر میگیرم.
من آموختهام که در راه کشور جنگیدن نه ابقاء حکومتی ظالم و ضد مردمی و ضد ایرانی است و نه اعتبار دادن به آن و نه همکاری کردن با آن بر ضد مردمی که سراسر وجود مبارزاتم برای آزادی آنان و مملکتم است، و نه با سکوتم و ناچیز انگاشتن حملهی خارجی و تهدیدات جدایی خواهان مسلح دروازههای تمدن و آزادی را برای کشور باز میکنم.
اما آیا راه حل بهتری نیست که نه در کنار جمهوری اسلامی ایستاد و نه در کنار دشمنان مسلح( باز هم تاکید مسلح) تمایت ارضی ایران و تهدیدات دشمنان خارجی و هم از مملکت دفاع کرد؟ بنده نظرم این است که اگر دوستان میتوانند راه حل سومی را برگزینند و پیدا کنند ما نیز مشتاقانه و سپاسگذار همراه آنان میشویم. اما مشکل این است که حرفهای زیبا زدن هیچ بیماری را شفا و هیچ مردهای را زنده و هیچ مشکلی را رفع نمیکند. ما باید یاد بگیریم با واقعیات کنار بیاییم، با آن روبرو شویم و با واقعیات هم طرحریزی کنیم.
واقعیت این است که هیچ کس در اپوزسیون و این قشر سراسر شور و شوقی که نه میخواهند در کنار دشمن مسلح تمامیت ارضی باشند و نه میخواهند در کنار جمهوری اسلامی، هیچ ساز و برگی جز برپایی تظاهراتهای ناچیز و یا نوشتن بیانیههای خوش صورت در فردای حمله ندارند. این نیروهای مسلح کشور است که میباید وسائل را در اختیار ما گذارد. هیچ گروهی این مقدار را ندارد که اگر داشت ما نیز در کنار آن قرار میگرفتیم.
سپاه پاسدارن است که وسایل دفاع دارد و نه ما. بنده با جمهوری اسلامی مشکل وجودی دارم و تقریبا حال همهی ما این است اما قرار نیست با جمهوری اسلامی دست دوستی بدهیم. ما هدف خودمان و آنان نیز بطبع هدف خود را دارند.
شاید دوستانی باشند و بگویند که جمهوری اسلامی ما را که مخالفیم نمیپذیرد و این ادعا کردنها در واقع همان حفظ ظاهر خوش است و بس، در جنگ ایران و عراق یا هر نامی که بر آن مینهند یکی از اتفاقات روزمره این بود که کسانی که با جمهوری اسلامی مشکل وجودی داشتند، مثل افسران ارتشی که هنوز به شاه وفادار بودند و یا دیگرانی که دلی در عشق ایران گرفتار داشتند و با جمهوری اسلامی هم سر دشمنی، اما باز هم همینها به جبههها اعزام میشدند و هرچند بنابر ذات پست جمهوری اسلامی میبایست که در خط اول و در تیررس گلولهها میجنگیدند ولی به هر صورتی خود را میتوانستند به جبهه برسانند و مشغول نبرد بشوند و دین خود را نسبت به ایران ادا کنند و دلی خوش نگاه دارند که پس از پایان جنگ ایران و عراق، جنگ با جمهوری اسلامی را آغاز خواهند کرد.
آنها خواستند و شد ، ما نیز به نام ایران میخواهیم و میشود. من و ما ننگ در کنار جمهوری اسلامی بودن را برای دفاع از تمامیت ارضی کشورمان ایران میپذیریم اما زیر بار اصل شکنی نمیرویم تا در برابر آیندگان سربلند از درس تاریخ باشیم.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|