متن سخنرانی دکتر حمید تفضلی در مراسم بزرگداشت شاهزاده علیرضا پهلوی در بلویو، ایالت واشنگتن (آمریکا) در روز یکشنبه نهم ژانویه ٢٠١١
درگذشت شاهزاده علیرضا پهلوی را به خانواده ایشان و به سایر هم میهنان به نام خود و به نام حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) تسلیت عرض میکنم. طبیعی است که از دست دادن فرزند و برادر برای بازماندگان غمی بسیار دردناک و فراموش نشدنی است، و من گمان نمیکنم که در ما توانایی درک این غم وجود داشته باشد. ما هرگز نخواهیم دریافت که در فکر، روح و قلب انسانی که دست به خودکشی میزند، چه میگذرد. چنین انسانی در فضایی بسر میبرد که هیچیک از ما قادر نیست به آن فضا گام نهد. بنابراین هر چه که ما در مورد دلایل خودکشی شاهزاده لیلا پهلوی و شاهزاده علیرضا پهلوی بگوییم، گمانی بیش نخواهد بود. ما نه در درون آنها بودهایم و نه در کنار آنها. همینقدر بگویم که در لحظات زندگی گاه فشار درد آنچنان است، که تحملش غیر ممکن مینماید، و من فکر میکنم هر کدام از ما در چنین لحظاتی بسر بردهایم و حتی شاید در تنهایی خود تصور مرگ را کردهایم، اما شهامت تاختن به سوی او را نداشتهایم. ما معمولا به استقبال مرگ نمیرویم بلکه به انتظار آن مینشینیم. به استقبال مرگ رفتن، شهامت میخواهد و یافتن چنین شهامتی فقط هنگامی میسر است که در درون ما دلیلی قاطع و محرکی پرقدرت وجود داشته باشد.
مرگ پادشاه فقید محمدرضا پهلوی، مرگ شاهدخت لیلا و شاهزاده علیرضا در نگاه اول جنبه خصوصی و خانوادگی دارد، و من فقط تا آنجا وارد آن خواهم شد که همدردی و همبستگی خود و حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) را با آن خانواده اعلام کنم. اما در نگاه دوم، مرگ آنان جنبه سیاسی و فرهنگی دارد، به مرگ آن دو جوان و البته نه تنها به خاطر اینکه هر دو شاهزداه بودند، بلکه بیشتر به خاطر اینکه هر دو نماینده نسلی هستند که در دوره انقلاب اسلامی شاید شدیدترین ضربه روحی را خورده است، باید نگریست. نسلی که در سالهای آخر دهه ١٩٦٠ میلادی پا به جهان گذاشت. اجازه دهید من نام این نسل را «نسل دوگانه» بگذارم. آنان که با حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) آشنایی دارند، میدانند که یکی از بحثهای فرهنگی ما بحث نسلهاست و من مایل هستم در همین چهار چوب سخنم را خلاصه کنم. طبیعی است که به خاطر متعلق بودن خود من به این نسل، بینش من تا حدود زیادی فردی خواهد بود، اما یقین دارم که افراد متعلق به نسل من، اگر در بازگویی شرایط روحی با من هم قول نباشند، در بینش، همفکر خواهند بود.
هر انسانی برای بازگشت به گذشته، تعریف زندگی خود و خاطره گویی به دو مشخصه نیاز دارد: یکی از این مشخصهها این است که آنچه که در گذشته رخ داده است و ما امروز در موردش صحبت میکنیم باید به گونهای ثبت و ضبط شده باشد: یا در نوشتهها، در فیلمها و یا در گفتارهای دیگران. شاید ما با زندگی نامهها و خاطرات افراد مشهور آشنا باشیم. بسیاری از ما هنگام خواندن این خاطرات تصور میکنیم که چون با نوشته سر و کار داریم، پس همه چیز آن حقیقت دارد. مثال بارز آن کتاب تاریخ مشروطه شادروان کسروی است. این کتاب چیزی به غیر از خاطرهپردازی نیست، اما به آن نام تاریخ دادهاند. سخن من این است، که تمامی بینشهای فردی از زاویههای فردی وبه همین دلیل هم از زاویههای مختلف صورت میکیرد و درست همین گوناگونی بینش است که قضاوت اکید در مورد مسایل پیرامون را غیر ممکن میکنند. از این قضاوتهای فردی باید پرهیخت. اگر ما با بودن خود در امروز، به گذشته خود در دیروز مینگریم، زاویه بینش ما به دیروز تحت تاثیر وقایع امروز است. ما ممکن است در بسیاری از پارامترها با یکدیگر هم عقیده باشیم اما نظرمان در شرح و تفسیر آنها شاید منطبق برهم نباشد. پارامترهایی که ما برسر آنها توافق داریم، بخش اساسی و جدانشدنی از فرهنگ ما را میسازند. امروز کسی پیدا نمیشود که تاثیر حمله اعراب به ایران، تاثیر جنبش مشروطه بر فرهنگ مدرن ایران و تاثیر انقلاب اسلامی در فروریزی ایران را زیر سوال ببرد. این پارامترها باعث همبستگی ماست و شرایط کشورمان اکنون به گونهای است که میبایست بر سر همین پارامترها ایستاد و اتحاد ملی و همبستگی اجتماعی و تمامیت ارضی کشور را حفظ کرد.
اگر من به صحبت خود در مورد خاطره پردازی بازگردم و به «نسل دوگانه» اشاره کنم، باید بگویم که این نسل بر سر چند پارامتر توافق دارد: همه افراد این نسل دوران پرشکوه پادشاهی پهلوی را حداقل در سالهای نزدیک به انقلاب اسلامی به یاد دارند. همه افراد این نسل بچه مدرسهایهایی بودند که میبایست فرم مدرسه به رنگ سفید، خاکستری و سورمهای میپوشیدند و در حد توانایی در سپاه دانش مدرسه خود فعالیت میکردند. بسیاری از افراد این نسل، منجمله خود من، متعلق به قشر متوسط جامعه بودند که پیدایش آن را مدیون رفرمهای رضاشاه کبیر هستیم. متعلق به قشر متوسط جامعه بودن یعنی اینکه هر خانوادهای قادر به شکل بخشیدن به یک زندگی عادی، مرفه و مطمئن است. بسیاری از افراد این نسل با چنین اطمینانی و امنیت خاطری آشنا هستند. شاید پارامترهای بسیار دیگری هم وجود داشته باشد، اما اجازه بدهید به گروه دوم این مشخصهها بپردازم. همه افراد این نسل وقوع تشنج، صدای اسلحه، کشتار، اعتصاب، به آتش کشیدن مغازهها، توهین بیمورد به شخصیتی که تا دیروز به آن شاه میگفتند، مطرح شدن انسانی که تا دیروز طلبهای بیش نبود، بی تفاوتی او در پاسخ به سوال «چه احساسی دارید که به کشور خود باز میگردید» و خشونت او هنگام گفتن جمله «من توی دهن این دولت میزنم» را به یاد دارند. دوگانگی این نسل از همین جا شروع میشود: امنیت، آسایش، احترام، دوستی و پرهیز از خشونت ـ یعنی آنچه که تا دیروز وجود داشت، ناگهان محو میشود. به ما، که تا دیروز جزو افراد عادی یک جامعه بودیم، ناگهان مستکبر گفته میشود، چون شلوارها اتو دارد، پیراهن تمیز است و صبحها با مهر پدری به مدرسه برده میشدیم و عشق مادری، ما را در راه مدرسه به خانه همراهی میکرد. دنیای جوانی که در سنی بسر میبرد که هنوز شخصیت شکل گرفتهای ندارد، در پی خوب و بد میگردد و به راحتی از این سو به آن سو میشود و اعتماد به نفس خود را از دست میدهد ناگهان بر هم میریزد.
لیلا و علیرضا پهلوی متعلق به چنین نسلی هستند؛ با این تفاوت که هر دو شاهزادهاند. ما همه در خردسالی آواره میشویم، میبینیم که چگونه به خانوادهمان توهین میشود، اما از فهم آن عاجزیم. میبینیم که چگونه در کشورمان جنگ میشود و جوانان به خون کشیده میشوند. میبینیم که در خارج از ایران به چه چشمی به ما مینگریستند و هنوز هم مینگرند. این حوادث ناگوار و وقایع بسیاری دیگر که هر کدام از ما به گونهای با آن درگیر بودهایم روح انسانی، که در پی زندگی میگردد را در کودکی آزرده میکند و طبیعی است که این آزردگی خاطر در دراز مدت خود را در فرم افسرگی، تنهایی و انزوای اجتماعی نشان میدهد و در برخی از افراد قدرتش بیشتر از قدرت تمایل به زندگی است.
ما نه در درون لیلا پهلوی بودهایم و نه در درون علیرضا؛ اما چون متعلق به این «نسل دوگانه» هستیم، شاید درک آن دو برایمان راحتتر باشد، بدون اینکه بخواهیم قضاوتی از خود نشان دهیم. امروز در رسانههای گروهی شاهد چنین قضاوتهایی هستیم، همانطور که در زمان انقلاب بودیم. در تلویزیونهای آن زمان میگفتند که شاه از کاخ نیاوران از طریق تونل به زندان اوین میرفته است و خود زندانیان را شکنجه میداده است. میگفتند حمام کاخ نیاوران از طلاست. میگفتند شاه همه پول نفت را به خارج میفرستد ـ و همه باور میکردند بدون اینکه از خود بپیرسند که پس این کشور چگونه در دهه هفتاد میلادی از هیچ به همه چیز رسید. میگفتند عکس خمینی در ماه است. میگفتند گوشت و مرغ مجانی میشود ـ ما همه را باور میکردیم.
امروز میگویند علیرضا پهلوی خودکشی کرده است و همه حق دارند دلیل آن را بدانند. نخست اینکه ما هیچ حقی در دانستن مسایل خصوصی خانوادهای نداریم. دوم اینکه این علاقه ناگهانی رسانههای ایرانی به علیرضا پهلوی از کجا میآید؟ چرا تا زنده بود به سراغش نرفتند؟ اجازه دهید به یک مثال اکتفا کنم که نمونه بیشرمانهای است در رویارویی با این حادثه ناگوار. بهرام مشیری در برنامه روز ششم ژانویه خود معتقد است که دلیل اصلی خودکشی علیرضا پهلوی فشار چاپلوسان، روزنامهنگاران سلطنتطلب و خانواده وی به منظور ممانعت از حضور او در سیاست و جلوگیری از کاهش جذبههای سیاسی برادر بزرگتر بوده است؛ وگرنه به جز موارد یاد شده چه دلیلی میتوانست وجود داشته باشد که علیرضا یک وبسایت شخصی و یا حتا یک صفحه فیسبوک نداشته باشد، یک مصاحبه با او صورت نگرفته باشد و همواره در سایه نگه داشته شود؟! مشیری معتقد است اشخاصی در سطح خاندان پهلوی به دلیل توقع هوادارانشان برای یافتن حقایق امور، نمیتوانند پشت مغلطه حریم خصوصی و خانوادگی سنگر بگیرند و واقعیات را به مردم نگویند. مشیری میگوید متن نامهای که از علیرضا باقی مانده است، باید به اطلاع عموم برسد و از مخفی کاری دست برداشته شود زیرا هیچ مصلحتی بالاتر از حقیقت نیست. مشیری در پی حقیقت است اما در آغاز گفتار خود میگوید ما اینجا نشستهایم و کسانی هم به ما زنگ میزنند و چیزی میگویند. آنچه که او مطرح میکند تکرار مکررات و جبهه گرفتن در برابر این و آن است و نه یافتن حقیقت، چون او به حقیقتی اشاره نمیکند. افرادی چون مشیری که با فرهنگ بوق و کرنا و با فرهنگ از آب گل آلود ماهی گرفتن بزرگ شدهاند و شاید هرگز به این صورت پدر، برادر و یا خواهری را از دست ندادهاند، از دریافتن روح و احساس گوناگون در افراد مختلف عاجزند. اینها متعلق به همان نسلی هستند که حقیقت را در طلا بودن حمام کاخ نیاوران میجستند. اینها نه در پی حقیقت بلکه در پی حقیقتسازی هستند.
شاهزاده علیرضا پهلوی چون بسیاری از جوانان ایرانی متعلق به «نسل دوگانه»، در سنی به تبعید رفت که نه معنی تبعید را میدانست و نه توانایی تشخیص و تفکیک نظامهای سیاسی از یکدیگر را داشت. او فرزند پادشاه ایران بود و به همین دلیل زندگیش همانند دیگر جوانان تبعیدی نبود. وحشت ترور توسط آدمکشان حکومت اسلامی همیشه او را تعقیب میکرد. او چون بسیاری از جوانان دیگر شاهد فشار و اختناق حاکم بر میهن خود و دستگیری و زندان و شکنجه دوستان و فامیل و هموطنان خود و دچار بحرانهای روحی بود که صبر و تحمل را از انسان میرباید. انسان، گاه برای گریختن از این فشارها دست به کاری میزند که بازگشتی در آن نیست.
علیرضا پهلوی اولین قربانی این شرایط نبوده است و آخرین هم نخواهد بود. صدها و هزاران جوان ایرانی در این سی و دو سال قربانی دیکتاتوری و اختناق شدند. جوانانی که برای فرار از زندان بزرگ جمهوری اسلامی به نام ایران، به جوامعی پناه میبرند که در آنجا مسئله هویت و ملیت شکل دیگری برایشان میگیرد و دچار بحران دوگانگی و یا حتی چندگانگی میشوند. توان گریختن از این بحران در همه کس یکسان نیست.
حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در گذشت شادروان علیرضا پهلوی را به خانواده پهلوی و تمامی هم میهنان تسلیت میگوید و خود را در غم خاندان پهلوی شریک میداند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
حق
با درود
چه سرمایه های هنگفتی را رژیم فاشیست اسلامی در ایران، دولتهای بیگانه، مصدقی ها و توده ای ها و دنبالچه هایشان در این دهه ها صرف تخریب سلسله پهلوی کردند!!! چه کتابها و مقاله هایی برای تخریب این خانواده نوشتند و چه سخنرانی ها و سخن پراکنی هایی از بلندگوهای صدای امریکا و بی بی سی بعنوان تحلیل و تفسیر و تحقیق بخورد ملت ایران دادند!!! همه ی این مغز شویی ها علیه پهلوی ها برای چه بود بجز آنکه همگی می دانستند که این خاندان در وحله اول منافع ملی ایران را همیشه در نظر داشتند و بشدت میهن پرست بودند و بهترین ها را برای ایران و ایرانی می خواستند؟ منافع همه آنها در نابود کردن و ضعیف کردن ایران و تکه و پاره کردن آن بود. ابزار هم ملتی بود که بازیهای سیاسی را نمی شناخت و بازیچه دست دشمنانش شد و با دست خود دست به خودکشی زد.
پهلوی ها در این سه دهه چه سلاحی در دست داشتند که با آنهمه دشمن پرقدرت نبرد که هیچ حداقل از خود دفاع کنند؟ اگر کار سیاسی بکنند ایراد گرفته می شود که شما دوران خود را داشتید و آن دوران تمام شد. اگر کار سیاسی نکنند هم به آنها ایراد گرفته می شود که وظیفه شان را بعنوان خدمتگزار بیگانه انجام داده اند و حال بازنشسته شده اند.
نتیجه اینهمه سرمایه گذاری علیه خاندان پهلوی چه بود؟ من فکر می کنم که ملت ایران جواب خود را در واکنش به درگذشت شاهزاده علیرضا بسیار بلند و رسا به همه دشمنان منافع ملی ایران نامبرده در بالا داد. یک قلم آن حرفی بود که آقای علیرضا نوری زاده در برنامه تفسیر خبر روز جمعه پیش خود گفت. او گفت که دوستی در رادیو فردا به او گفت که رکورد پیامهای شفاهی و کتبی به این رسانه در رابطه با درگذشت شاهزاده علیرضا شکسته شد. یک قلم دیگرش واکنش همه را به پرت و پلاهای جناب مشیری را هم دیده و می بینیم که دیشب قول داد که دفترش را به ستاد جمع اوری اطلاعات / اسناد علیه پهلوی ها و مستند کردن آنچه تا حالا گفته تبدیل کرده است. تفتیش عقاید و بازجویی او هیچ تفاوتی با رژیم فاشیست مذهبی در ایران ندارد. یک نمونه دیگر نظرات داده شده به برنامه نوبت شما در تلویزیون فارسی بی بی سی است که حتی این رسانه هم زیر فشار واکنش مردم به درگذشت علیرضا پهلوی تاب نیاورد. در مجموع واکنش مردم به مرگ علیرضا همانقدر برای همه غیرمترقبه بود که پیدایش جنبش سبز برای همه حیرت آور بود.
دین و ایمان من ایران است و جمهوریخواهم ولی از خاندان پهلوی تقاضا می کنم که در کنار جمهوریخواهانی مثل من برای آزادی و آبادی ایران با استقامت کامل بایستند و نشکنند. آرزوی دشمن شکستن ماست و ما باید به وظیفه تاریخی خود پایبند بمانیم تا نسل های بعد از ما از عملکردهای امروز ما سربلند و سرافراز باشند. ما باید برای آنچه شاهزاده علیرضا و ندا آقا سلطان ها می خواستند با همت هر چه بیشتر مبارزه کنیم. آنها را اینگونه جاودان کنیم. بار دیگر به خاندان پهلوی تسلیت می گویم بخصوص به شهبانویی که نه یک فرزند بلکه دو فرزند دلبندش را تاکنون از دست داده اند.
پاینده ایران و ایرانیان راستین
January 11, 2011 01:18:35 PM
---------------------------
ملیکا
درود بر جناب امیر
شما هم برقرار باشید ، از دلتان سخن میگوئید
بیاری مسیح همیشه صلح جو ، ایران بزودی آزاد خواهد شد
January 10, 2011 05:44:32 PM
---------------------------
امیر
استاد بزرگوار وارجمند
جناب دکتر تفضلی
با درود بر شما
جانا سخن از زبان ما میگوئی ! هزاران درود و گلهای رنگارنگ همراه با بهترین آرزو ها تقدیم شما راد مرد باد
براستی که شگفت سر نوشتی بسرمان آمد!!! شگفت انگیز وطنی برایمان درست کردند !!! عجب سیاه بختی نصیب خاندان پادشاه فقید شد!!!
سوگند بتمامی مقدسات گیتی و سوگند به تمامی گلبرگ های گلستان ها ، باور نمائید که در دلم خون است از این نا مردمی ها
چه روزگارانی داشتیم ، در بسیار جا های دیگر بیان کرده ام
ملت ! ملت فراموشکار! ولی اکنون پشیمان از همه چیز و همه کس
سپیده دمان با نوای نیرومند و روح بخش شیر خدا بیدار میشدند ، و با ترانه ها و آواز های هزاردستانان موسیقی ایرانی روز را به شب میرساندند و سرانجام با نغمه های گلهای جاویدان
همراه با شاخه گل های تقدیمی از رادیو ملی ایران بخواب میرفتند
گویا که فقط چشمان آن مرد ( پادشاه فقید)بیدار بو و نگران !! که بود!
جناب دکتر ، بار ها از خودم می پرسم که چرا ما مستوجب چنین سرنوشتی بودیم؟
ایکاش خیانت ها و خیانت کاران را ملت می شناختند ! تردید نفرمائید که هنوز هم نمی شناسند
حتی پس از بیش از سی سال!!!!
فرزند پادشاهی فقید در سن ۴۴ سالگی خودکشی کرد و از میان رفت و این بار غم دومی بود که بر دل آن مادر نازنین ملکه دلها نشست ! نمیتوانم احساسات خودم را بیان کنم
نمیدانم آیا این بانو میتواند بخوابد ، غذا بخورد ، اصلاً راه برود؟
هستی بخش جهان را سوگند میدهم که این نازنین بانو را در کنف حمایت یزدانی خویش حفظ فرماید
دیگر چشمان مهربان و نگاه های گرمش را اشکبار نبینیم (آمین)
آیا بر خورد گروه های سیاسی با این فاجعه درست بود ؟ آیا طرف داران حکومت غیر از پادشاهی
برای ایران زمین نسبت به این بانوی اول ایران درست رفتار میکنند؟ یا کردند؟
بخدا قسم سوگند میخورم و به بانگ بلند میگویم
اهالی ایران زمین ، دانشمندان بظاهر دوست ، مبارزان راه آزادی که تمام ساست باز های شما را ملت ایران دید، رفقای چپ و راست ومجاهدین خلق بخت برگشته ایران که مخواستید یخ امپریالیست جهانی را آب کنید ،حال در پیشگاه نمایندگان امپریالیست جهانی ( جان بولتون و ...) دست تشویق میزنید
دیگر دوران محمد رضا شاه پهلوی فقید را بخواب خواهید دی
ذیگر آن رفاه و آسایش را در ایران نخواهید یافت
دیگر آن احترامی را که ایرانیان داشتند به روزگار نخواهند دید
مگر
دست در دست هم دهیم به مهر و فقط به مهر و با نیت فقط وطن پرستی راه پادشاه فقید را درست فرا راه خود قرار دهیم
بر قرار و پاینده باشید
January 10, 2011 05:20:50 PM
---------------------------
|