حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت
دگرديسی ﻳ فلسفه ﻳ کشوردار یاز ايران ﻳ باستان به ايران ﻳ اسلامی
شهرام آريان

February 15, 2011

سه شنبه 26 بهمن 2569 = February 15, 2011

 

پيشسخن
يکی از بايسته ترين خويشکاریﻫﺎ ﻳ يک پارْمان (حزب) ﻳ شَهرآراستيگ (سياسی) آن است که پيوسته به شيوه ای پويا و فَراسَنجنده (انتقادی) درباره ﻳ فلسفه و دريافت ﻳ خويش از کشورداری بازانديشد. اين بازانديشی ﻳ زيرساختيگ سه چهره دارد:
۱) نوين ترين و کارآمد ترين شيوهﻫﺎ ﻳ کشورداری را بَررسيدن و واکافتن
۲) زيرساخت ﻳ ويژه ﻳ فرهنگ ﻳ کشور ﻳ خويش را پژوهيدن
۳) بهترين راهکارها را يافتن، برای ﻳ بَرنشاندن ﻳ آن کشورداری ﻳ کارآمد که در بستر ﻳ فرهنگ ﻳ خويش بگنجد
در اين راستا شاخه ﻳ هامبورگ ﻳ «حزب ﻳ مشروطه» ﻣﻰکوشد تا در زمينه ﻳ اين پژوهش و بازانديشی پيشگام بوده و با زنجيره ای از نشستﻫﺎ و نوشتهﻫﺎ هر سه چهره ﻳ نامبرده را واکاود. در نشستﻫﺎ ﻳ آغازين سنگينی ﻳ گفتمان بر چهره ﻳ دوم يا همان بررسی ﻳ تاريخی- فلسفی خواهد بود.
نوشته ﻳ زيرين بَرآهيخته ﻳ يک نشست ﻳ پژوهشی در شاخه ﻳ هامبورگ به گاهشِمُرد ﻳ ۲۰ ژانويه ﻳ ۲۰۱۱ است.

سخن آغاز
آيين ﻳ کشورداری در گستره ﻳ هر فرهنگ ای جُدياخته (مشتق) از فَرگان (اصل، پرنسيپ) ها ﻳ بنيادی ﻳ همان فرهنگ است. با بَرآهيختن و دريافتن ﻳ اين فَرگانﻫﺎ ﻳ بنيادی ﻣﻰتوان پيکره ﻳ يک فرهنگ را سراسر دريافت، بی آنکه به ﺗﮏتک ﻳ پديدهﻫﺎ ﻳ آن ببايست نگريست. سادﻩسازی ﻳ دستگاه ﻳ پهناور ای مانند ﻳ فرهنگ ﻳ يک کشور، با آنکه از سويی سيج (خطر) ﻳ کَژرفت (خطا) را در خود ﻣﻰپروراند، اما از ديگرسوی توانايیﻫﺎ ای در زمينه ﻳ داوری ﻳ سراسری و برآورد ﻳ گُبالِش (تکامل) ﻳ دوربرد ﻳ آن فرهنگ ﻳ بررسی شده با خود ﻣﻰآورد، که بر سيجﻫﺎ سنگينی ﻣﻰکند.
بررسی ﻳ کنونی آغاز ﻳ زنجيره ای از واکافت (آناليز) ها درباره ﻳ اين پرسش ﻳ مايِهﻭَر (مهم) است که تا چه اندازه ايران ﻳ کنونی - يا به گفته ای ديگر يک «ايران ﻳ اسلامی» - توانايی ﻳ آن را دارد که ازسويی به سرمايهﺩاری ﻳ ساﺧﺖْوَرزيگ (صنعتی) و از ديگرسوی به يک مردمسالاری ﻳ گيتیﺳﺎلار (سکولار) و آزادگرا (ليبرال) برسد.
اين پُرسمان (مسئله) با آنکه از زمان ﻳ آغاز ﻳ جنبش ﻳ مشروطه از سوی ﻳ برخی روشنﺍنديشان مانند ﻳ ميرزا فتحعلی آخوندزاده (۱۸۱۲- ۱۸۷۸) يا ميرزا آقاخان کرمانی (۱۸۵۳-۱۸۹۶) به ميان آمد، يا دست ﻳ کم نامبرده شد، هيچگاه به شيوه ای بسنده و رهگشا پژوهيده نشد. از سويی سِپاش (فضا) ﻳ اسلاﻣﻰ ﻳ درون ﻳ ايران ميدان ای فراخ به اينگونه پژوهشﻫﺎ ﻧﻤﻰداد و از ديگرسوی توانايی ﻳ دانشگرانه (علمی) ﻳ نيازمند برای ﻳ واکافتن ﻳ اين پُرسمان ﻳ سنگين هنوز در ايران نبود. آنچه از آن پديد آمد بجای ﻳ پژوهشﻫﺎ ﻳ ژرف و نکتهﺳﻨﺞ بيشتر گفتماﻥها ای هَماگيگ (کلی) بسوی ﻳ بازگشت ای شورانگيز به ايران ﻳ باستان ﻳ «آريايی» بود.
آن بخش از باورها ﻳ آخوندزاده و پَسينيان اش که از همه بيشتر سزاوار ﻳ بررسی بود و هيچگاه دانشگرانه پژوهيده نشد آن بود که: ايران ﻳ پيش از اسلام در ساختار ﻳ نژاد و فرهنگ اش با اروپاييان همخانوده بوده و شايد که اگر اسلام و عرب به ايران آمده ﻧﻤﻰبود، ايران ﻣﻰتوانسته بود همان راه ﻳ پيشرفت ﻳ «خويشاوندان ﻳ اروپايی» را برود. بررسی ﻳ دانشگرانه ﻳ اين پُرسمان از ديد ﻳ نويسنده از دست ﻳ انديشمندان ﻳ آنروزگار ﻳ ايران برنمی آمد. نيز گرايش به جهانبينی ﻳ کمونيسم در بخش ﻳ بزرگ ای از روشنﺍنديشان و دانشﺁموختگان ﻳ ايران ﻳ آنروز آنان را از پژوهش ﻳ کنجکاوانه در چنين زمينه ای بازﻣﻰداشت.
در اروپا اما - که توان ﻳ پژوهش ﻳ اينگونه پُرسماﻥها بسی بالاتر بود - جنگ ﻳ دوم ﻳ جهانی و کنشﻫﺎ ﻳ شرم آور نازیﻫﺎ در نژادپرستی و بيگاﻧﻪستيزی ميل ﻳ به اينگونه واکافتﻫﺎ را - که ريشه ﻳ جدايی ﻳ ملتﻫﺎ و فرهنگﻫﺎ را ﻣﻰپژوهند - برای ﻳ چهل سال کمابيش به صفر رسانيد. از اينرو گرايشﻫﺎ ﻳ باستاﻥگرا در نيمه ﻳ دوم پادشاهی ﻳ پهلوی بدون ﻳ پشتيبانی ﻳ واکافتﻫﺎ ﻳ دانشگرانه در اروپا و آمريکا بيشتر راه ﻳ گرايشﻫﺎ ﻳ ميهنپرستانه و «خويش برتر پندارانه» را رفتند و نه تنها نتوانستند انديشه ﻳ همگانی را با خود در يک بررسی ﻳ خِردوَرزانه همراه کنند بلکه حتی از يافتن ﻳ پاسخﻫﺎ ﻳ بسنده برای ﻳ نويسندگان ای «اسلامگرا» بسان ﻳ آيت الله مرتضی مطهری و يا دکتر علی شريعتی - که کار شان در پايان کمابيش به «عرب پرستی» ﻳ کورکورانه کشيده بود - درماندند.
از ساﻝها ﻳ ۱۹۹۰ ﻳ ميلادی به اينسوی اما، که از سويی کشورها ﻳ اروپايی، کانادا و استراليا با اَندَرنَوَردان (مهاجران) ﻳ مسلمان، و از ديگرسوی آمريکا با اندرنوردان ﻳ مکزيکی به دشواریﻫﺎ ﻳ سنگين ای برخوردند، باری ديگر اين پُرسمان به ميان آمد که آيا همه ﻳ فرهنگﻫﺎ و يا نژادها در توانايیﻫﺎ و خواستهﻫﺎ ﻳ خويش همسان هستند؟ آيا مسلمانان - بويژه ﻳ مسلمانان ﻳ عرب و ترک - و يا مکزيکیﻫﺎ ﻳ کاتوليک ﻣﻰتوانند در يک گُبالِش (تکامل) ﻳ ميانبُرد يا حتی دوربرد هيچگاه به يک هَمبودگاه (جامعه) ﻳ پيشرفتﭘﺮور و مردﻡسالار و گيتیﺳﺎلار (سکولار) برسند؟
روند ﻳ گُبالِش ﻳ اين بيست سال ﻳ گذشته چنين ﻣﻰنمايد که کشورها ﻳ آمريکا ﻳ لاتين بهتر از کشورها ﻳ مسلمان پيش رفتند با آنکه بجز شيلی بسيار ناشايِشمَند (نامحتمل) پنداشته ﻣﻰشود که روزی بتوانند به آمريکا و اروپا برسند.
روزگار ﻳ کشورها ﻳ مسلمان اما روز بروز رو به فروکش و فروپاشی رفت. چنين ﻣﻰنمايد که گويی يک دشواری ﻳ بسيار ناگواردنی در شکم ﻳ فرهنگ ﻳ خويش يدک ﻣﻰکشند، که آنان را از هرگونه پيشرفت ﻳ رهگشا باز ﻣﻰدارد.
ترکيه و ايران، دو اميد ﻳ بزرگ ﻳ آن کوست (منطقه) نيز نتوانستند اميدها ﻳ فرازآورده را برآورده کنند. ايران ﻳ پس از انقلاب ﻳ اسلاﻣﻰ که گويی چرخ ﻳ زمان را ۱۴۰۰ سال واپس گردانده و يکسره به روزگار ﻳ خليفهﻫﺎ ﻳ اموی بازگشته. تجاوزها ﻳ جنسی ﻳ گسترده از سوی ﻳ پاسداران و زندانبانان به دختران ﻳ زندانی ﻳ چپ و مجاهد در ده سال ﻳ نخستين ﻳ «انقلاب» و پس از راﻯگيری ﻳ ۱۳۸۸ به زندانيان ﻳ جوان ﻳ ايرانی ﻳ از هر دو جنس بيننده را به ياد ﻳ تجاوزها ﻳ جنسی ﻳ جنگجويان ﻳ مسلمان ﻳ روزگار ﻳ خلفای ﻳ راشد و اموی به دختران و پسرکان ﻳ «آسواران» ﻳ کشته شده ﻳ ساسانی ﻣﻰاندازد.
ترکيه نيز با آنکه تاکنون از سرنوشت ﻳ ايران رَسته، باز آينده ﻳ روشنی به نگرنده فرازﻧﻤﻰنمايد. هنوز روشن نيست که آيا حزب ﻳ «دادگری و بالايِش» («عدالت و توسعه») خواهد توانست پايهﻫﺎ ﻳ کماليستی ﻳ ترکيه را خزنده بجود و سرانجام آنرا يکسره از پای درآورد. چيزی که روشن است آن است که در آستانه ﻳ جنگﻫﺎ ﻳ کَدْرايانيگ (اقتصادی) ﻳ سده ﻳ بيست و يکم، که همه برپايه ﻳ فناوری و پژوهش ﻳ برتر فرجام خواهند يافت، بيشترينه ﻳ ترکان با خوشنودی اين پارمان (حزب) ﻳ اسلامگرا را برﻣﻰگزينند و گويا آرزو ای بالاتر از آن ندارند که در ساختماﻥها ﻳ کشورداشتيگ (دولتی) روسری برسر گذارند و ﻣﻰنوشی را از کشور ﻳ خويش برچينند.
ما در اينجا برای ﻳ دريافتن ﻳ کارکرد ﻳ اسلام بر روان و رفتار ﻳ ايرانيان بايد به درآيِش (ورود) ﻳ آغازين ﻳ آن به ايران بازگرديم و فرآيند ﻳ اسلاﻣﻰشدن ﻳ مغز ﻳ ايرانی را در همان آغاز بررسيم.

دگرگونیﻫﺎ ﻳ ايران ﻳ زرتشتی پس از شکست از سپاه ﻳ اسلام
پس از شکست ﻳ ايران ﻳ ساسانی از سپاه ﻳ اسلام - و نابودی ﻳ فرهنگ ﻳ ايران ﻳ زرتشتی و جايگزينی ﻳ آن با فرهنگ ﻳ ايران ﻳ اسلاﻣﻰ - ژرﻑترين دگرگونیﻫﺎ در روان ﻳ ايرانيان ﻳ نومسلمان در ۴ زمينه رخ دادند:
۱) برداشت ﻳ مَردمُزاد (انسان) از هستی و جايگاه ﻳ خويشتن در جهان
ايرانی ﻳ زرتشتی خويشتن را يار و ياریﺭسان ﻳ اهورا مزدا در راه ﻳ گسترش ﻳ «نيکی» ﻣﻰپنداشت. فَرايافت ﻳ اين نيکی در چهارچوب ﻳ دين ﻳ زرتشتی گسترش ﻳ «آبادانی» و «افزونی» بود که شيوه ﻳ رسيدن ﻳ به آن در «خِرَدوَرزی» و «سخت کوشی» و «راست کرداری» پنداشته ﻣﻰشد.
ايرانی ﻳ نو مسلمان اما ﻣﻰبايست که خويشتن را بنده يا «عبد» ﻳ الله بباورد. تنها خويشکاری ﻳ او آن بود که دستورها ﻳ الله را بی چون و چرا بيانجامد. و البته اين دستورها پيوست ای به سازندگی يا گسترش ﻳ آبادانی در اينجهان نداشته و همگی به «نماز» و «روزه» و «حج» و «جنگ» در راه ﻳ نابودی ﻳ «دگرانديشان» يا همان «کفّار» ﻣﻰپردازند.
مردُمزاد (انسان) ﻳ ايرانی از «يار» و «همرزم» ﻳ يزدان که دوش به دوش با او و با تکيه بر خرد ﻳ خويش در آبادانی و آسايش ﻳ جهان ﻣﻰکوشيد به «بنده» يا «عبد» ﻳ الله دِگَرديسانده شد. بر روی ﻳ زانو افتاده، پر از ترس و هراس از کيفرها ﻳ سرور ﻳ خشمناک ﻳ خويش الله، فرمانﻫﺎ ﻳ او را جابجا و نه انديشيده به انجام ﻣﻰرسانيد، حتی اگر اين فرمان کشتن ﻳ دگرانديش يا پروانه ﻳ تجاوز ﻳ جنسی به او باشد. اين دگرديسی به باور ﻳ خود ﻳ انديشمندان ﻳ ايرانی ﻳ سده ﻳ سوم و چهارم ﻳ هجری ايران را از «شهر ﻳ آزادگان» و گردنکشان به «امت» ﻳ گردن نهاده و بَرده منش درآورد.
اين شيوه ﻳ نگرش به «سرور ﻳ آسمانی» نگرش به «سرور ﻳ اينجهانی» را نيز دگرگون ساخت. «امّت»، همانگونه که در پيشگاه ﻳ الله پر از ترس نماز بجا ﻣﻰآورد و هرگونه انديشه و گماﻥپروری به درستی يا نادرستی ﻳ فرمانﻫﺎ ﻳ او را در خود خفه ﻣﻰکند، بهمانگونه نيز بر روی ﻳ زانوها افتاده پر از ترس و ناله و خاکساری هر فرمان ﻳ «فرمانروا» ﻳ اينجهانی - يا همان «سلطان» - را نيز گردن ﻣﻰنهد. اگر هم هر از چند گاهی برﻣﻰخيزد و خشمﻫﺎ و ستمﻫﺎ ﻳ درهم فشرده را بيرون ﻣﻰريزد، خود بدرستی ﻧﻤﻰداند که چه ﻣﻰخواهد، زيرا انديشيدن درباره ﻳ درستی ﻳ رفتار ﻳ «سرور» را فراموشيده. فرجام ﻳ رستاخيزها ﻳ «امّت» ﻳ اسلاﻣﻰ در پايان چيزی نيست جز خونريزی و نابودگری و سالاری ﻳ «سلطان» ای ديگر که کمابيش در چهارچوب ﻳ زورسالاری ﻳ سلطان ﻳ پيشين رفتار ﻣﻰکند.
مردمزاد ﻳ زرتشتی ﻳ روزگار ﻳ پيش از اسلام اما از آنجاييکه از دين ﻳ خويش آموخته بود که حتی «اندرز»ﻫﺎ ﻳ «يزدان» را تنها پس از بررسی با خرد ﻳ خويش برگزيند، هيچگاه پيروی ﻳ کورکورانه و بَردﻩوارانه از فرمان ﻳ فرمانروايان ﻳ اينجهانی را نيز روا ﻧﻤﻰدانست.
(درباره ﻳ جهانبينی ﻳ بنيادی ﻳ زرتشتيان ﻳ روزگار ﻳ ساسانی نک. «مينو ﻳ خرد» و «بُندهشن». درباره ﻳ فلسفه ﻳ پيروی از خرد و دروﻥبينش (وجدان) حتی در رويارويی با فرمانروا نک. «شاهنامه ﻳ فردوسی»، برای ﻳ نمونه داستان ﻳ «رستم و اسفنديار».)
۲) مرزها ﻳ آزادی ﻳ مردُمزاد در انديشيدن و زيستن اش
ايرانی ﻳ زرتشتی در گزينش و يابِش ﻳ شيوهﻫﺎ ﻳ بهزيستی سراسر آزاد بود. نهاد ﻳ دين ﻳ زرتشتی تنها به او برخی «اندرزها» مانند ﻳ «راست منشی» و «خويشتنداری» را پيش ﻣﻰنهاد، که همگی آماج ﻳ خويش را در بالابُرد ﻳ فَرآورش (توليد) ﻳ آبادانی و دانش ﻣﻰجُستند. گذشته از واژه ﻳ «اندرز» در نوشتهﻫﺎ ﻳ دينی ﻳ زرتشتی واژگان «شايِست» و «نَشايِست» نيز بکار ﻣﻰرفتند و ﻣﻰآشکارانند که سخن از «بايست» و «نبايست» نيست. داوری ﻳ فرجامين درباره ﻳ درستی يا نادرستی ﻳ «اندرزها» و «شايسته»ﻫﺎ ﻳ دينی با خود ﻳ زن و مرد ﻳ زرتشتی بود.
فلسفه ﻳ دينی ﻳ اين «گزينش ﻳ آزاد» در آن نهفته بود که در داستان ﻳ آفرينش مردُمزاد از گوهر ﻳ «فروغ ﻳ يزدانی»، که هستی ﻳ «اهورا مزدا» نيز از همان گوهر باشد، آفريده شده بود! از اينرو - گرچه خرد ﻳ يزدان بزرگ تر پنداشته ﻣﻰشد - گوهر ﻳ خرد ﻳ مردُمزاد و خرد ﻳ يزدانی يکی ﻣﻰبود. بدينگونه مردمزاد براستی يار ای خودايستا (مستقل) برای ﻳ يزدان پنداشته ﻣﻰشد، که توانايی ﻳ آنرا دارد که راه ﻳ بهزيستی ﻳ خويش را خود بيابد. حتی اندرزها ﻳ يزدانی نيز ﻣﻰبايست از سوی ﻳ او تَراانديشيده و بشيوه ای خودخواسته و نه از بالا بايسته پذيرفته شوند.
ايرانی ﻳ نومسلمان اما ﻣﻰبايست که خود را «از گِل و لای» آفريده بباورد. خرد ﻳ او نه تنها کاری بکار ﻳ «خرد ﻳ يزدانی» نداشت بلکه تنها در آن اندازه پنداشته ﻣﻰشد که بتواند کيفرها ﻳ دوزخ را در پيش ﻳ ديدگان ﻳ انگارِش ﻳ خويش ببيند و از آنها سخت بهراسد. بسياری از فرمانﻫﺎ و آموزهﻫﺎ ﻳ الله با آنکه با يکديگر ناسازگار بودند ﻧﻤﻰبايست به هيچ روی او را به درستی ﻳ نهاد شان بدگمان سازند، زيرا که او از سروران ﻳ عرب ﻳ خويش زير ﻳ تازيانه آموخته بود که نهاد ﻳ فرمانﻫﺎ و گفتهﻫﺎ ﻳ الله دارای ﻳ «حکمت ﻳ الهی» هستند و در مغز ﻳ مردُمزاد ﻧﻤﻰگنجند. او بهتر است برای ﻳ گريختن از تازيانه و شمشير ﻳ اسلام در اينجهان، و برای ﻳ رَستن از آتش و شکنجه ﻳ جاودانی ﻳ الله در آنجهان، کوچکترين انديشه ﻳ گمان برانگيزانه ای اندر خويش راه ندهد و يا در همان آغاز خفه کند.
۳) نگاه ﻳ مردُمزاد به ديگر ﻳ مردُمزادان
ايرانی ﻳ زرتشتی زن و مرد را از يکسوی و زرتشتی و نازرتشتی را از دگرسوی برابر ﻣﻰپنداشت. او اگرچه شيوه ﻳ زيستن ﻳ خويش را بهترين ﻣﻰپنداشت اما بر آن باور بود که يک دين نه به خودی ﻳ خود بلکه تنها از برای ﻳ سودمند بودن اش برای ﻳ «آبادانی» ﻳ جهان، برای ﻳ گسترش ﻳ «دانش»، و برای ﻳ «بهزيستی» ﻳ همه ﻳ مردُمگان (بشريت) ﻣﻰتواند خود را دين و آيين ﻳ «بهتر» بشمارد. مردمزاد ﻳ والاتر آن مردمزاد باوريده ﻣﻰشد که راستمنش تر، خويشتندار تر، خردوَرز تر و کوشا تر باشد، از هر دين ای که ﻣﻰخواهد باشد.
ايرانی ﻳ نو مسلمان اما از عربان ﻳ بر او دست يافته و او را در «جهاد» شکسته و برده گرفته چنين ﻣﻰآموخت که مسلمان - تنها از برای ﻳ آنکه خود را «عبد» ﻳ الله ﻣﻰداند و برای ﻳ او نماز ﻣﻰخواند و روزه ﻣﻰگيرد و دگردينان را ﻣﻰکشد - مردمزاد ای برتر است. او به بهشت خواهد رفت، خواه آنکه نه يک روز کشاورزی کرده، نه يک خانه آباد کرده، نه دانش ﻳ پزشکی آموخته و مردم را درمان داده و نه فرزانگی آموخته و راستی را جُسته باشد. دگردينان اما به دوزخ ﻣﻰروند و شکنجيده ﻣﻰشوند، خواه آنکه سخت کوشا بوده، جهان آباد کرده و يا با دود ﻳ چراغ دانش پژوهيده و افزونی ﻳ جهان را گسترش بخشيده باشند. در آن جهانبينی بزرگمهر و باربَد و کدخدا ﻳ سختﮐﻮش ﻳ ساسانی به دوزخ می روند اما خالد ابن وليد و عمر ابن خطاب و مثنی ابن حارثه به بهشت. به زبان ﻳ امروزی آلبرت آينشتين و موتسارت و بيل گيتس به دوزخ می روند، اما صادق خلخالی و آيت الله خمينی و اسامه بن لادن به بهشت.
۴) شيوه ﻳ بهزيستی و خواستهﻫﺎ ﻳ زندگی
ايرانی ﻳ زرتشتی - چنانچه بالاتر پراکنده برشمرده شد - چند خويشکاری ﻳ کليدی را بالاترين ﻣﻰشناخت:
«خِرَدورزی»، «راﺳﺖمنشی»، «دانشﺁموزی»، «ﺳﺨﺖکوشی» و «خويشتنداری».
با اين پنج فَرهُنر (فضيلت) ﻣﻰخواست تا جهان ﻳ پيرامون ﻳ خويش را آبادانی و زيبايی بخشد. او چنين ﻣﻰباوريد که آبادانی و دارايی «آسايش» فراهم ﻣﻰآورد و اين آسايش توان ﻳ دانش جُستن و هنر پرداختن را ﻣﻰبخشد، که او آنها را بالاترين دستاوردها ﻳ «يزدانی» ﻣﻰپنداشت. برای ﻳ بُردباری دربرابر ﻳ ناکاﻣﻰها ﻳ زندگی و پيروزی بر آنها راﺳﺖمنشی و خويشتنداری را ابزار ای درخور ﻣﻰپنداشت. از ديدگاه ﻳ زرتشتيگری ﻳ ساسانی مردمزاد ﻳ راﺳﺖمنش، اگرهم که در زندگی ناکام بماند، به دارايی ﻳ همسايه رشک ﻧﻤﻰورزد، بلکه با ديده ﻳ خرد و انديشه ﻳ جويا ريشهﻫﺎ ﻳ ناکاﻣﻰ ﻳ خويش را فرا ﻣﻰپژوهد و ابزار ﻳ کاميابی و نيکبختی ﻳ خويش را با سخت کوشی و تيزهوشی فراهم ﻣﻰآفريند.
ايرانی ﻳ نو مسلمان اما از عربان ﻳ بر او دست يافته و دارايی ﻳ او را تاراجيده برآموخت که مسلمان ﻳ باورمند به آبادانی و پژوهش ﻧﻤﻰنيازد. او با «جهاد» ﻳ پیﺩرپی اندر همسايگان ﻳ دگردين ﻳ خويش آنان را ﻣﻰشکند و به بردگی ﻣﻰکشد، دارايی ﻳ آنان را «غنيمت» ﻣﻰگيرد و در آينده نيز فرزندان ﻳ او دسترنج ﻳ فرزندان ﻳ شکست خوردگان را بنام ﻳ «جزيه» ﻣﻰمکند. او نه دلبستگی به کشاورزی دارد نه به درودگری نه به آهنگری نه به دانش. سپس پس از سدها سال که سرزمينﻫﺎ ﻳ آباد ﻳ پيشين را مکيد و مکيد و به صفر رسانيد و بر دگردينان ﻳ نوين ای نيز نتوانست دست يافت، در درويشی و گريه و لابه فرو ﻣﻰنشيند، بر سر ﻳ خويش ﻣﻰکوبد، خشم ﻣﻰخورد و مردمان ﻳ کوشا و دارا را بنام ﻳ «مستکبر» و «فرعون» نفرين ﻣﻰگويد، خواه همسايه ﻳ مسلمان ﻳ خويش باشند خواه دگردينان در سرزمينﻫﺎ ﻳ دوردست. مسلمان ريشه ﻳ ناکاﻣﻰ ﻳ خويش را در کمبود ﻳ انديشه ورزی ﻳ خويش، يا کمبود ﻳ دلبستگی به کار و آبادانی، ﻧﻤﻰجويد، زيرا که از آن ارزشﻫﺎ در بنياد ﻳ دين ﻳ او سخن ای نرفته. «فضيلت»ﻫﺎ ﻳ او «نماز» و «روزه» و «حج» و «جهاد» هستند. او که خويشتن را جدا از هر گونه نگرش به کارآمدی و کوشايی «به خودی ﻳ خود» برتر و بالاتر از ديگران ﻣﻰپندارد کاميابی ﻳ ديگران را در «توطعه» و پليدی ﻳ آنان ﻣﻰپندارد و به آنان کينهﻭر ﻣﻰشود. سپس يا همسايه ﻳ مسلمان ﻳ کوشاتر از خويش را بنام ﻳ «مستکبر» «اعدام» ﻣﻰکند و دسترنج ﻳ زندگی ﻳ او را «مصادره» ﻣﻰکند و يا از خشم ﻳ ناکاﻣﻰ ﻳ خويش و دين ﻳ خويش خود را با هواپيما به ساختمانﻫﺎ ﻳ باشکوه ﻳ دگردينان ﻣﻰکوبد تا يا آنان را بکشد و يا دست ﻳ کم بسان ﻳ سرنوشت ﻳ خويش به خاک ﻳ سياه بنشاند.
او به آبادانی ﻧﻤﻰگرايد، چراکه الله او را آموخته که دارايی و شکوه او را به اين «جهان ﻳ گذرا» دلداده ﻣﻰشايد کرد. او به دانشﭘﮋوهی ﻧﻤﻰکوشد، چراکه الله او را ترسانده که انديشيدن و پژوهيدن او را به فرمانﻫﺎ ﻳ الله بدگمان ﻣﻰشايد کرد. مسلمان از بيشتر ﻳ هنرها نيز بيزار است، چه پيکرنگاری، چه تنديس تراشی، چه موسيقی، زيرا الله او را فرموده که پرداختن به هنرها و زيبايیﻫﺎ برای ﻳ مسلمان آن خطر ﻳ سترگ را دارد که به آنان دلبسته گشته و سرور ﻳ خشمناک ﻳ خويش الله را را ثانيه ای فراموش کند.
در اينجا بايسته ﻳ گفتن است که آن اسلام ای که اينجا برنمايانده شد، آن اسلام است که محمد ابن عبد الله بنياد گذاشت و در مدينه به انجام گذاشت. همان اسلام که قرآن و حديث ﻳ پيغمبر ﻳ اسلام برنهادند و پيروی ﻳ خليفهﻫﺎ ﻳ راشد آن را پابرجا ساخت. سخن از آن اسلام ای که ايرانيان ﻳ شکست خورده در جنبش ﻳ «معتزله» و «شعوبيه» و «جنبش ﻳ ترجمه» از آن ساختند نيست. آن «اسلام ﻳ ايرانی» پيوست ای به اسلام ﻳ آغازين و راستين نداشت. دستﺳﺎخته ﻳ ايرانيان ﻳ شکستﺧﻮرده بود، تا که شايد بتوانند در آن اندک هوا ای بيابند و دانش و هنر را با آن زنده نگه دارند. اما از آنجاييکه آن اسلام ﻳ ايرانی با بنياد ﻳ «اسلام ﻳ راستين» سازگاری نداشت، پس از سده ﻳ پنجم هجری رو به فروکش نهاد و گم شد. بازمانده ﻳ کمرنگ ای از آن هنوز در ايران ﻳ «شيعه» تا امروز زنده مانده است. همين بازمانده را بود که آيت الله خمينی و مطهری با برنامه ﻳ «بازگشت به صدر ﻳ اسلام» يا به همان «اسلام ﻳ راستين» ﻣﻰخاستند زدود و از ميان برد.

آيين ﻳ کشورداری در ايران ﻳ ساسانی
با آنچه درباره ﻳ برداشت ﻳ ايرانيان ﻳ زرتشتی از هستی ﻳ خويشتن، نگاه ﻳ به دين، نگاه ﻳ به آبادانی و نگاه ﻳ به دانش گفته شد آشکار است که کشورداران ﻳ آن روزگار ﻳ ايران نيز خويشکاری ﻳ خود را در گسترش ﻳ اين فَرگان (اصل) ﻫﺎ ﻣﻰدانستند.
بالاترين خويشکاری ﻳ يک فرمانروا ﻳ ساسانی بالابُرد ﻳ درآمد ﻳ سرانه از راه ﻳ گسترش ﻳ کشاورزی و ساختﻭَرزی (صنعت) بود. او چنين ﻣﻰپنداشت که بالابرد ﻳ دارايی و بهزيستی گرسنگی و تنگدستی را که از آفريدهﻫﺎ ﻳ «اهريمنی» هستند پس ﻣﻰرانند و مردمزاد را توانايی ﻳ آفرينش ﻳ هنر و دانش ﻣﻰبخشند، که بياری ﻳ آنها به «رامِش» (آرامش و خرسندی ﻳ درونی) و «والامنشی» ﻣﻰرسد.
پادشاه و يا ديوانسالار ﻳ ساسانی بهترين ابزار در بالابرد ﻳ فَرآورش (توليد) ﻳ سرانه را در گسترش ﻳ «جُدبيمی» (امنيت) از يکسوی و برپايی ﻳ «دادگری» از دگرسوی ﻣﻰدانست. فلسفه ﻳ آن چنين بود که جُدبيمی و دادگری مردم را به سرماﻳﻪگذاری و سخت کوشی ﻣﻰگرايانند، زيرا که فرجام ﻳ دسترنج ﻳ خويش را در سيج (خطر) ﻧﻤﻰبينند.
اردشير ﻳ بابکان - شاهنشاه و بنيادگزار ﻳ دودمان ﻳ ساسانی - روز ﻳ برتخت نشينی اش (پس از پيروزی بر اردوان، شاهنشاه ﻳ اشکانی) رو بسوی ﻳ مردم ﻳ ايران گفت:
« يزدان را ﻣﻰستاييم که فَرَهدَهش (نعمت) ﻳ خويش را ويژه ﻳ ما کرد و ما را بخشش و افزونی ارزانی داشت و کشور را پيرو ﻳ ما کرد و بندگان را اندر فرمانبرداری ﻳ ما آورد. ستايش ﻳ او را برﻣﻰگوييم ... . بدانيد که در راه ﻳ پابرجايی ﻳ دادگری و گستراندن ﻳ دانايی و بنياد نهادن ﻳ ماندنیﻫﺎ ﻳ نيکو و سازندگی ﻳ سرزمينﻫﺎ و اندر مهرورزی به مردم و بازآبادانی ﻳ سرزمينﻫﺎ ﻳ کشور و بازآفرينی ﻳ بخشﻫﺎ ﻳ ويران گشته، ﻫﻤﻰکوشيم. روان آسوده بداريد که چه توانگر چه ناتوان، چه فرومايه چه والامنش، همگان را از داد بهرﻩمند خواهيم داشت و دادگری را رسم ای پسنديده و آيين ای الگو خواهيم کرد. از رفتار ﻳ ما چيزها خواهيد ديد که از برای ﻳ آن ما را آفرين گوييد و کردار ﻳ ما اين گفتارمان را هويدا خواهد نمود. به اميد ﻳ يزدان و با درود بر شما.»
(مروج الذهب، شاهان ﻳ ساسانی، برگردانده از عربی)
اينگونه فلسفه ﻳ کشورداری را نه تنها از سوی ﻳ بلندپايگان ﻳ کشوری و لشگری بلکه حتی از سوی ﻳ مهتران ﻳ دين نيز ﻣﻰشد برشنود.
اندرزها ﻳ موبدان موبد به بهرام ﻳ دوم، شاهنشاه ﻳ خوشگذران، که در زمان اش کارها رو به فروکش رفته بود:
« ای شهريار ﻳ جوانبخت، کشور جز به آيين ﻳ يزدان و پيروی از آنچه او شايست و نشايست خوانده، توان نگيرد؛ و آيين ﻳ يزدان نيز جز به [توانمندی ﻳ] کشور نپايد! توانمندی ﻳ کشور به مردم است، و پابرجايی ﻳ مردم به مال، و مال جز به آبادی بدست نيايد، و آبادی جز به دادگری رخ ندهد، زيرا دادگری ترازو ﻳ يزدان است که ميان ﻳ مردم نهاده و سرپرستی ﻳ آن بر پادشاه گمارده ... و شهرياران و مردمان ﻳ پيرامون [ﻳ ايران] چشم ﻳ آز به ايران دوخته اند، که دانسته اند مايهﻫﺎ ای که بدانها پايهﻫﺎ ﻳ کشور ستبر ﻣﻰگردد از ميان رفته است. »
(مروج الذهب، شاهان ﻳ ساسانی، برگردانده از عربی)
ما در اينجا به کارآمدی ﻳ زبانزد ﻳ ساسانيان در پدافند از مرزها و در آموزش و نگهداری ﻳ خويشﺁموختگی (ديسيپلين) در همه ﻳ لايهﻫﺎ ﻳ کشوری و لشگری ﻧﻤﻰپردازيم، زيرا از گنجايش ﻳ اين نوشته ﻳ کوتاه يکسره بيرون است.
چيزی که در اين بررسی مايِهﻭَر (مهم) شمرده ﻣﻰشود ۲ فَرگان ﻳ بنيادی در جهانبينی ﻳ ايرانيان در روزگار ﻳ پيش از اسلام است که بر آن باور بودند که:
۱) از آنجاييکه بزرﮒترين خويشکاری ﻳ مردُمزاد گسترش ﻳ «آبادانی» و «دانش» در جهان است، پس بزرﮒترين خويشکاری ﻳ کشورداران در آن نهفته است که ابزار ﻳ اين گسترش و پيشرفت را برای ﻳ مردم فراهم آورند.
۲) راه ﻳ يافتن ﻳ اين پيشرفت کاربرد ﻳ «خرد» است. راه ای از پيش آماده و يا از آسمانﻫﺎ بربايسته در جهان نيست. شيوه ﻳ درست ﻳ کاربرد ﻳ خرد رايزنی و گفت و شنود ﻳ کارشناسانه است. در اين برخورد ﻳ برهانﻫﺎ بهترين راهکار سرانجام فراز ﻣﻰآيد و پيدا ﻣﻰشود.
درباره ﻳ رای جويی ﻳ يزدگرد ﻳ دوم نزد ﻳ فرزانگان:
« يزدگرد پسر ﻳ بهرام يکی از فرزانگان ﻳ روزگار را که در دور کرانهﻫﺎ ﻳ کشور ﻣﻰزيست فراخواند تا [از او] خوی ﻳ فرزانگان آموزد و برای ﻳ چارﻩسِگالی (تدبير) ﻳ نيازها ﻳ مردم از او رای فراگيرد. هنگاﻣﻰ که [فرزانه] به هَنديمانی (حضور) رسيد يزدگرد از او پرسيد: ای فرزانه ﻳ دانشمند، سامان ﻳ کشور به چيست؟ گفت: با مردم نرمخوی بودن و باژگان (ماليات) از ايشان بدون ﻳ آزار ستاندن و دادگرانه با ايشان مهربانی کردن و راهﻫﺎ را درپناه داشتن و کيفر ﻳ ستمديده را از ستمگر ستاندن. [يزدگرد] پرسيد: مايه ﻳ بهبود ﻳ پادشاه چيست؟ [فرزانه] گفت: وزيران و دستياران ﻳ او، که اگر کارآمد باشند کار ﻳ کشور به بالا گرايد و اگر تباهی کنند به تباهی رود. »
(مروج الذهب، شاهان ﻳ ساسانی، برگردانده از عربی)

آيا فرمانروا در پيشگاه ﻳ مردم و کشور پاسُخوَر بوده است؟
جدا از خواستهﻫﺎ ﻳ کشورداران و يا شيوه ﻳ برنامهﺭيزی و يافتن ﻳ راهکارها ﻳ آنان يک پرسش ﻳ بسيار مايه ور ﻳ ديگر هنوز برجاست، که در برآورد ﻳ فلسفه ﻳ بنيادی ﻳ کشورداری در ايران ﻳ ساسانی نقش ای کليدی بازی ﻣﻰکند:
تا چه اندازه فرمانروا در پيشگاه ﻳ مردم ﻳ خويش درباره ﻳ رفتار و گزينشﻫﺎ ﻳ خويش پاسُخوَر بوده است؟ يا به گفته ای ديگر تا چه اندازه ﻣﻰبايسته کُنِشﻫﺎ ﻳ خويش را دربرابر ﻳ مردم راﺳﺖنمايی (توجيه) کند؟
پاسخوری دربرابر ﻳ مردم آن فَرگان است که کشور را به قانونمندی ﻳ راستين و پابرجايی ﻳ استوار ﻳ ستوﻥها ﻳ کشوری و لشگری ﻣﻰرساند. نبود ﻳ آن سرزمين را به هرج و مرج، رفتارﻫﺎ ﻳ خودکامه ﻳ فرمانرويان، جنگﻫﺎ ﻳ خانگی ﻳ پی درپی و يک سطح ﻳ بالا از درشتخويی در برخورد ميان ﻳ کشورداران و مردم ﻣﻰکشاند.
همه ﻳ اين نابسامانیﻫﺎ ﻳ نامبرده را ﻣﻰتوان به آشکاری در روزگار ﻳ فرمانروايی ﻳ پيامبر ﻳ اسلام، خليفهﻫﺎ ﻳ راشد، اموی و عباسی گواه بود. بويژه رستاخيزها و شورشﻫﺎ ﻳ بی پايان و خونين در سراسر ﻳ قلمرو ﻳ آنان نماياننده ﻳ ناخرسندی ﻳ ژرف ﻳ مردم از شيوه ﻳ کشورداری ﻳ بی برنامه و خودکامه ﻳ کشورداران ﻳ اسلاﻣﻰ بود که هيچگاه پاسخ ای به گلهﮔزاران بجز سرکوب نداشتند. قانون ﻳ «الله» يا همان «شرع ﻳ اسلامی» برای ﻳ نيازها ﻳ کَدرايانيگ (اقتصادی) و اداری ﻳ کشور نه تنها راهکار ای فراز ﻧﻤﻰنهاد بلکه با بازفَرمود (ممنوعيت) ها ﻳ دست و پاگير و خويشﻧﺎسازگار فرمانروايان را بايسته ﻣﻰساخت تا تنها بياری ﻳ تفسيرها ﻳ کج و ماوج يا به زور کارها را پيش ببرند. از آنجاييکه اين قانون را خود ﻳ مردُمزاد برننهاده بود بلکه «از آسمان فرود آمده» بود جايی برای ﻳ يک فرهنگ ﻳ قانوﻥگزار و قانوﻥنگهدار - که برپايه ﻳ خرد استوار باشد - ﻧﻤﻰگذاشت. و از آنجاييکه دستورها ﻳ ﺑﻲخردانه ﻳ آن پيوسته با نيازها ﻳ روزانه در ستيز بودند در نگاه ﻳ دوربرد حتی هرگونه ارج و آزرم در دل ﻳ فرمانروايان بسوی ﻳ قانون را سست ﻣﻰساختند. از سويی ديگر مردم که در آموزه ﻳ دين شان خويش را «عبد» يا همان بنده ﻳ «الله» ﻣﻰشمردند - که البته از او هيچگونه پاسخوری ﻧﻤﻰتوان درخواست - کم کم اين «خويش بنده پنداری» يا بهتر گوييم «خويش بَرده پنداری» را به نگرش ﻳ خويش به فرمانروا ﻳ اينجهانی نيز گسترش دادند. سرانجام ﻳ اين فرآيند در سرزمينﻫﺎ ﻳ اسلاﻣﻰ آن شد که فرمانروا آن کسی باشد که جيب ﻳ خويش را پر ﻣﻰکند، خودکامانه هر کار ﻣﻰخواهد ﻣﻰکند، و جيب ﻳ بزرگان ﻳ دين را پر ﻣﻰسازد تا با «تفسير»ها و «فتوا»ها کار ﻳ او را «مشروعيت» بخشند. مردم ای نيز که از رفتار ﻳ او گلهﮔﺰار هستند به تازيانه و کام ﻳ مرگ ﻣﻰسپارد و باز به جيب ﻳ دﻳﻦشناسان پول ﻳ بيشتر روانه ﻣﻰدارد تا سرکوبﻫﺎ را نيز «مشروع» سازند.
درباره ﻳ ساسانيان اما آن اندازه هويدا است که پيروی از قانون بسيار ارزشمند و بايسته شمرده ﻣﻰشده. اين قانون از آسمانﻫﺎ فرستاده نشده بود، بلکه ساخته و پرداخته ﻳ فرمانروايان و کارشناسان ﻳ اينجهان بود. نيز قانون، برای ﻳ آنکه از سوی ﻳ مردم آزَرميده (محترم شمرده) شود، با خرد و دَروﻥبينش (وجدان) سازگار ﻣﻰبايست بود. آنجا که ديگر دادگرانه پنداشته ﻧﻤﻰشد دربرابر ﻳ آن ايستادگی و حتی شورش ﻣﻰشد.
مسعودی داستان ای از روزگار ﻳ خسرو انوشيروان بازگو ﻣﻰکند که در آن فرستادگان ﻳ روﻣﻰ که از بيزانس به ايران آمده بودند درباره ﻳ سختگيری ﻳ ايرانيان در انجام ﻳ قانون و دادگری سخت در شگفت شده بودند. داستان چنين ﻣﻰگويد که خسرو در ساختن ﻳ کاخ ﻳ باشکوه اش «ايوان ﻳ خسرو» گوشه ای از زمين ﻳ نيازمند را نتوانست از يک پيرزن بخرد که بر آن کلبه ای داشت و به هيچ بها ای تن به فروختن ﻧﻤﻰداد و بايسته شد تا گوشه ﻳ کاخ را کج بسازد:
« از گروه ﻳ کسانی که که به دربار آمده بودند فرستاده ﻳ قيصر پادشاه ﻳ روم بود که پيشکشﻫﺎ و ارمغانﻫﺎ همراه داشت. و اين فرستاده ايوان را بديد که ساختمان ای نيکو داشت و در نما ﻳ آن (در گوشه اش) کجی داشت. [فرستاده] پرسيد: اين سرای ﻣﻰبايست چهارگوش ﻣﻰبود؟ به او گفتند که در جايگاه ای ناسازگار پيرزن ای خانه ای داشت. شاهنشاه خواست خانه ﻳ او را بخرد و او را به فروش دلگرمانيد. اما [پيرزن] نخواست بفروشد و شاهنشاه او را نبايانيد و کجی چنانکه ﻣﻰبينی بجا ماند. روﻣﻰ گفت: اين کجی نيکتر از راستی است! »
اگرچه شاهنشاهان ﻳ ساسانی آزادیﻫﺎ و توانايیﻫﺎ ﻳ گسترده ای در وَزيرش (تصميم گيری) داشتند، اما همين داستان، چه افسانه و چه راست، هويدا ﻣﻰسازد که آنان در پيشگاه ﻳ قانون ﻳ کشوری همانگونه پاسخور بودند که کهترين کارگزار ﻳ آنان يا هر کس ﻳ ديگر. نکته ﻳ مايه ور و کليدی در اينجا آن است که اين قانون از آسمانﻫﺎ نيامده بود، بلکه بدست ﻳ خود ﻳ مردُمزاد برنهاده شده بود. اين قانون فرآورده ﻳ رايزنیﻫﺎ و انديشش ﻳ بسيار از سوی ﻳ مهتران ﻳ کشور بود، که آنرا با نيازها ﻳ آن روزگار ﻳ کشور سازگار ساخته و در انجام ﻳ روزانه آزموده بودند. از اينرو مهتران در پدافند از قانون همدست و سختگير بودند و از شاهنشاه ﻳ ساسانی چنين چشم داشتند که نه تنها قانون را پايمال نکند بلکه نخستين و سرسخت ترين پدافندگر ﻳ آن باشد.
اما مرز ﻳ پاسخوری ﻳ شاهنشاه ﻳ ساسانی تنها در خويشکاری ﻳ او در پيروی از قانون نبود بلکه حتی در چهارچوب ﻳ قانون نيز ﻣﻰبايست چنان رفتار کند که برنامه ﻳ بنيادی ﻳ سازندگی و جُدبيمی(امنيت) ﻳ کشور پيشبرده شود. اگر در يکی از اين دو ناکام ﻣﻰماند - و ناکاﻣﻰ ﻳ او به ناکارآمدی ﻳ او بازﻣﻰگشت - چه بسا که از تخت فروکشيده و جايگزين ﻣﻰشد. ناﻡآورترين نمونه از اين دست فروکشی ﻳ خسرو پرويز از تخت بود، پس از آنکه در جنگ ﻳ با روم با برخی وَزيرِش (تصميم گيری) ها ﻳ نابخردانه کشور را به سيج (خطر) انداخته بود.
در يک فرجاﻡهَنجی (نتيجه گيری) ﻳ پايانين ﻣﻰتوان گفت که ايران از ديدگاه ﻳ فلسفه ﻳ فرمانروايی پس از اسلام از بنياد به جاده ﻳ ديگر ای افتاد که در روزگار ﻳ نوين راه به دودمان قاجار و جمهوری ﻳ اسلامی ﻣﻰتوانست يافت ولی نه به يک سامانه ﻳ کارآمد و پاسخور در کشورداری. اينگونه کشورداری ﻳ خردگرا و آبادگرا و پاسخور در سرزمينﻫﺎ ﻳ اسلامی از بنياد نابود شد، زيرا که با جهانبينی ﻳ قرآنی و اسلامی ناسازگاری ﻳ آشتیﻧﺎپذير داشت. اينکه بيشترينه ﻳ روشن انديشان ﻳ ايرانی امروزه چنين ﻣﻰداوَند (ادعا ﻣﻰکنند) که در ايران ﻳ اسلامی و نيز در ديگر کشورها ﻳ اسلامی ﻣﻰتوان کشورداریﻫﺎ ﻳ گيتیﺳﺎلار (سکولار) و خردگرا بَرنِهاد (مقرر ساخت) که آزادﻯها ﻳ مردُمزاد را برشناسند و بيازَرمند (احترام گزارند) در نگرش ﻳ نويسنده داوِش (ادعا) ای بسيار گماﻥانگيز و بغرنج است. نوشتهﻫﺎ ﻳ سپسين به اين نکته ژرﻑتر خواهند پرداخت. اميد ﻳ نويسنده تنها آن است که با اين نوشتار ﻳ بسيار کوتاه اندکی کنجکاوی برانگيخته شده باشد.

ش. آ.

زبان ﻳ فارسی ﻳ اينجا بکار رفته فرجام ﻳ بيش از ۱۲ سال بررسی و پژوهش است که در اين نوشتار آزمايشی بکار ﻣﻰرود. برخی از واژهﻫﺎ ﻳ ناشناس در زير ريشه يابی ﻣﻰشوند تا خواننده از شيوه ﻳ ساخت ﻳ آنها آگاه باشد.
نَسْک (کتاب) ای در دست ﻳ نگارش است که بزودی به چاپ خواهد آمد و در آنجا شيوه ﻳ کار گسترده فرانموده خواهد شد.
در اينجا همين اندازه گفته باشد که:
۱) نشان ﻳ «ﻳ» بجای ﻳ کسره ﻳ پيوست بکار ﻣﻰرود
۲) يای ﻳ تکشمار هميشه جدا بشيوه ﻳ « ای » نوشته ﻣﻰشود: «مرد ای را ديدم» بجای ﻳ «مردی را ديدم»
۳) نشان ﻳ ويژه ﻳ صفت ساز پسوند ﻳ « يگ » است.














































































بالايش سعود،
توسعه
جُدياخته (مشتق) از «بالايِستن»، به شيوه ﻳ کُنِش فرجام (اسم ﻳ مصدر)
بالاييدن،
بالايِستن
بالارفتن،
سعود يافتن،
توسعه يافتن
کُنِشﻭاژه (فعل) ﻳ برگرفته از صفت ﻳ «بالا»
بَرآهيخته آبستراکت الگو از: abstructum (لاﺗ .)

trahere (لاﺗ .) + abs (لاﺗ .) > «به کنار هيختن، به کنار کشيدن» abstrahere (لاﺗ .) >

← هيختن = «کشيدن» به جايگزين ﻳ trahere (لاﺗ .) و پيشوندها ﻳ «بَر» + «آ» به جايگزين ﻳ abs (لاﺗ .)
پارمان حزب الگو از: party (اﻧﮕ .)
«پار، پاره، بخش» partis , pars (لاﺗ .) >
+ پسوند ﻳ «مان» در ساختارها ای مانند ﻳ «سازمان»
تَراانديشيدن تا ته
درباره ﻳ
چيزی
انديشيدن
to think sth. through

«تَرا» + «انديشيدن»
جُدبيمی امنيت ĵudbēmīh برگرفته از زبان ﻳ پهلوی ﻳ ساسانی

← به گويش ﻳ فارسی ﻳ دری درآورده

بنياد ﻳ آن «جدا بودن از بيم» است: «جُد» (جدا) + «بيم»
جُدياخته مشتق الگو از: > deduction (اﻧﮕ .)

«جدا کردن و برگرفتن» ducere (لاﺗ .) + de (لاﺗ .) > deducere (لاﺗ .) > deductio (لاﺗ .) >

← ياختن = «راندن، بردن، هدايت کردن» به جايگزين ﻳ ducere و پيشوند ﻳ زبان ﻳ

پهلوی جُد «جدا، بکنار، به دور» به جايگزين ﻳ de
سِپاش فضا spāš برگرفته از زبان ﻳ پهلوی ﻳ ساسانی

← به گويش ﻳ فارسی ﻳ دری درآورده.

اين واژه، با آنکه به گوش و چشم ﻳ فارسی زبان ﻳ امروزی بسيار ناآشنا و شگفت آور ﻣﻰنمايد، بويژه از آنجا برگزيده شد که در فارسی ﻳ باستان بسيار ريشه مند بوده و تا زبان ﻳ اوستايی واپس ﻣﻰرسيده. نيز با واژه ﻳ لاتين که به ديگر ﻳ اروپا نيز راه يافته همريشه به نگر ﻣﻰآيد: spatium (لاﺗ .) > space (اﻧﮕ .)
شهرآراستيگ سياسی جُدياخته (مشتق) از «شهرآرايی»

← با قانون ﻳ پسوند ﻳ گُذشتﺯمانيگ (ماضی) در صفت، بسان ﻳ روانشناسی ← روانشناختيگ
شهرآرايی سياست الگو از: politics (اﻧﮕ .)
«شهر» polis >
+ پسوند ﻳ «آراستن» در ساختارها ای مانند ﻳ «رزم آرايی»
فَراسَنجنده انتقادی جُدياخته (مشتق) از « فَراسنجيدن»، به شيوه ﻳ امبازيده ﻳ همزمانيگ
فَراسنجيدن انتقاد کردن آن سنجيدن که داده ای را سراسر (فرا) بنگرد و بسنجد
فَرگان اصل،
پرنسيپ
fragān برگرفته از زبان ﻳ پهلوی ﻳ ساسانی

← به گويش ﻳ فارسی ﻳ دری درآورده
َدْرايانی اقتصاد (اﻧﮕ .)economyالگو از:

< (يوﻧ . باﺳ .)oikonomia «دانش ﻳ راياندن (اداره کردن) ﻳ خانه»

< (يوﻧ . باﺳ .) oikos «خانه، کَد» + (يوﻧ . باﺳ .) nomos «قانون، دانش»

---------------------------

نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟


از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.


---------------------------

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites