بهمن زاهدی
با دورود
شما نگران شاعر نباشید. شعر، شاعر خود را در طول زمان خواهد یافت.
زیبای شعر لذیتیسیت، که ارزش تکرارش را دارد.
گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است
اما چه سود حاصل گلهای پرپر است
شرم از نگاه بلبل بیدل نمیکنید
کز هجر گل نوای فغانش به حنجر است
از آن زمان که آیینه گردان شب شدید
آیینهی دل از دم دوران مکدر است
فردایتان چکیده امروز زندگی است
امروزتان طلیعهی فردای محشر است
وقتی که تیغ کینه سر عشق را برید
وقتی حدیث درد برایم مکرر است
وقتی ز چنگ شوم زمان مرگ میچکد
وقتی دل سیاه زمین جای گوهر است
وقتی بهار وصله ناجور فصلهاست
وقتی تبر مدافع حق صنوبر است
وقتی به دادگاه عدالت طناب دار
بر صدر مینشیند و قاضی و داور است
وقتی طراوت چمن از اشک ابرهاست
وقتی که نقش خون به دل ما مصور است
وقتی که نوح کشتی خود را به خون نشاند
وقتی که مار معجزهی یک پیامبر است
وقتی که برخلاف تمام فسانهها
امروز شعله، مسلخ سرخ سمندر است
از من مخواه شعر تر، ای بی خبر ز درد
شعری که خون از آن نچکد ننگ دفتر است
ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم
تیغ زبان برندهتر از تیغ خنجر است
این تخته پارها که با آن چنگ میزنید
ته ماندههای زورق بر خون شناور است
ارادتمند
بهمن زاهدی
|