شیر و خورشید و تاج
با درود،
تنها چیزی که در مورد شاهنشاه میتوانم بگویم این است که هر گاه تصاویر ایشان را میبینم و سخنان ایشان را گوش میدهم به یاد دو کلمه میافتم: "فرزند ایرانزمین".
یک ایرانی، که تمام عمر خود را صرف این کرد تا راه پدر را با افتخار و احترام بر دوش بکشد و ادامه دهد. یک ایرانی، که به ملت و سرزمین خود احترام میگذاشت و همیشه آرزوی سر بلندی فرزندان ایرانزمین را داشت.
مردی که در لحظات آخر عمر گر چه در میان خانواده بود، اما، خود را تنهاترین ایرانی در روی زمین حس میکرد، زیرا مطمئن نبود که آیا حتی یک نفر فهمید که او چقدر به ایران و ایرانی عشق میورزید و چه آرزوهایی برای این ملت و میهن داشت؟
در روزهای آخر هر گاه تصاویر او را میدیدم، در چشمان او یک چیز دیده میشد. گویی دارد میگوید: من نگران این نیستم که با من چه کردید، نگران این هستم که با خودتان و آینده خودتان چه کردید!
تنها حرف من به شاهنشاه این است:
"از شما سپاسگزارم، و خود را خوشبختترین ایرانی میدانم چون زمانی به دنیا آمدم که رهبر کشور من تمام زندگی خود را گذاشت تا من همه جا سر بلند و با افتخار بگویم "من یک ایرانی هستم". و متاسف هستم که نامردهای پست زمانه این فرصت را از من گرفتند که نتوانم در میهنم زندگی کنم و به ملتم خدمت کنم، تا شما هم از من راضی باشید و به وجود من افتخار کنید، و ببینید که زحمات شما هدر نرفت، و آنچه که از شما دریافت کردم را به ملتم بازگرداندم و به نسل فردا سپردم. اما شاه میهندوست این را بدان دردی که شما برای چند ماه کشیدید من برای ۳۴ سال با خود بر دوش کشیدم، زیرا اگر این ملت چند ماه به شما پشت کرد، اما به امثال من، ۳۴ سال است که این ملت پشت کرده. اما من هم مانند تو، هرگز به این ملت پشت نخواهم کرد، تا روزی که دیگر نباشم. چون پشت کردن به این ملت یعنی پشت کردن به خودم. فقط بدان که پیام تو و زحمات تو را فهمیدم. من از تو راضی هستم فرزند ایرانزمین، شاهنشاه ایرانزمین."
فرزند ایرانزمین
|