درس-هایی از تاریخ
وجدانی
زمانه پندی آزادوار داد مرا!
ما که روزی بر زمین و آسمان شوریده ایم
اینک از دستِ زمانه سخت رنجوریده ایم
روزگاری یکه تاز دهر بودیم و کنون
پهلوانی پنبه ای بی پشم و پیزوریده ایم
یادِ آن دوران که بلبل وار چه چه میزدیم
حال همچون قورباغه قور قو، قوریده ایم
ظاهرآ ما خوشگلیم و تار نیکو میزنیم
از شمآخر چه پنهان زِرتِ غم سوریده ایم
دیگران خالِ لب و حالِ رخ و تاجِ سرند
ما زگیلیم و دمل یا زخمِ ناسوریده ایم
نه فروغی در نگه، نه کورسو در چشممان
تا ز برقِ پولِ باد آورده ها کوریده ایم
پایمان بر فرق خورشید است هنگام سخن
در عمل تاریکتر از شامِ دیجوریده ایم
شاهکار خِلقتیم و تاج فرق عالمیم
علم و دانش را نگو، نورٌ علی نوریده ایم
زیر تیغ تیز قصابان غولِ غلچماق
ریزه ریزه، قیمه قیمه گشته، ساطوریده ایم
ما زمانی ماهی آزاد بودیم و کنون
یا به قلاب شما در بند و یا توریده ایم
ما خوشیم اما به دریایِ خیالِ خویشتن
تا مدام از وعده های پوچ مسروریده ایم
سازِ مان را همنوا با سازتان کردیم کوک
گر ویلونیده ایم یا اینکه سنتوریده ایم
یادتان باشد بدست ما سلیمان گشته اید
حالیا در زیر دست و پایتان موریده ایم
این زبانِ حال اولادِ جهانِ سوم است
نقل قولی بود، ما مأمور و معذوریده ایم
ور نه آنرا سؤتعبیرات در خواهی کنی
ما به سر تا پای خویش خویش، هالو! ر...ده ایم
منبع:
http://www.youtube.com/watch?v=ubNQioI7j3Y
|