بازگشت به خویش از بیراهه
ایرانی
با درود خدمت دوستان
علی رقم نکات قابل توجهی که در مقاله فوق وجود دارد، اما یکسان انگاشتن احیای هویت ملی ایرانی توسط عناصری از انقلاب مشروطه و در راس آنها رضاشاه کبیر، با آخوندیسم و تولیدات شریعتی، قیاس مع الفارق است. آنچه اندیشمندان ایرانی در تلاش برای احیای هویت ایران و ایرانی کردند، بازگشتی نیست که تعبیری ارتجاع گونه از آن در متن ارائه شده است. از نظر فرهنگی، یک ملت بدون داشتن سابقه و پیشینه و تکیه بر باورهای برآمده از آن، قادر به ادامه حیات نیست و این با وهابیگری اخوانی و شیعه گری خمینیی متفاوت است. این دو آخری سعی در بازگشت و تقلبل اندیشه و سطح زندگی دارند تا با اسلامی که برای امروز ساخته نشده، مطابق گردند. اما اندیشه احیای فرهنگ ایران، به همراه نوگرایی در همه چیز، گذاشتن پای برجای مجکم هویت ملی و از آن موضع، آموختن مدرنیته و شیوه زندگی بر اساس آن با همه مشخصات آن است. این یعنی اندیشه ایرانی. چنانچه دقت شود، کشورهایی در اطراف ایران که تاریخ و هویت معینی ندارند، به غارت فرهنگی ایران روی آورده اند و تمام سعی خود را می کنند تا مفاخر و مشخصه های فرهنگی ایران را به بهانه های مختلف از آن خود کنند که این دلیل فرهنگی دارد که به آن اشاره کردم.
پیش از شورش ۵۷، جامعه از نظر سیاست های فرهنگی متعادل است حتی اگر مردم زمینه این تعادل را نداشته باشند. هم مسجد موجود است و هم شکوفه نو و هم چاتانوگا. هم سینه زنی و روزه و ماه رمضان، هم مدرن ترین فیلم ها و نمایشنامه ها، اصولا کسی را با کسی کاری نیست و هر کس مشغول کار خود است. این یعنی هیچ مشکلی وجود نداشت؟ مسلما پاسخ منفی است. بله، مشکلات موجود بود، اما به سرعت در جهت بهبود اوضاع پیش می رفتیم، اوضاعی که دو قرن سلطنت نکبت بار قجری و آخوندهای نگهدارنده اش به این ملک و ملت تحمیل کرده بودند. محمدرضاشاه آرزو داشت ایرانی مرفه، سربلند و سر افراز در ایرانی آباد بزید و مانند پدرسالاری، به دنبال آن بود تا جامعه را به زور به خوشبختی برساند، حتی اگر خودش نخواهد.
پاینده ایران
|