به بهانه «از تهران تا قاهره» ما و شاه و این «رهبر»ان
وحيده باهنر
آن شاه شهان
آن شاه شهان که از وطن رفت جانِ وطن از پـی اش زتن رفت
دیو آمد و جای شـاه بنشست از روزِ ازل پــی فِــــتن رفت
صــد حیــله نمـود تا بتزویر بر گــردنِ امّتش رســــن رفت
از ظلــم و ســـتم هزار بیداد بر پیــرو جوان و مرد و زن رفت
برباغ خــــزان رســـید دانی آن جور و ستم که بر چمن رفت
از ســـبزه کجا نشــان بماند چون خـیلِ الاغ درچـمن رفت
بس لالة نا شــــکفته ناگـاه شد غرقه به خون و درکفن رفت
خونابــه زِ دیدگـــان سوسن در ماتــم یاس و یاســمن رفت
بلبل زِ هـراس دم فـرو بست تا بر ســـرِ شـاخه ها زغن رفت
دردا که به قیــمتِ جهـالت این خاکِ عــزیز در محن رفت
از خاک گرفتــه شـاه مشتی با چشمِ پر اشــک از وطن رفت
امّت همگی چو سگ پشیمان زان آری خام بــر دهــن رفت
دیو آمد و شـد فرشته بیرون گرگ آمــد و آهویِ ختن رفت
آسـوده بخواب کـورش اینک اسـلامِ آخــوند در لجن رفت
|