۳ اسفند ۱۲۹۹
شیر و خورشید و تاج
***** بخش اول - سردار سپه خوشا بحالت که امروز نیستی ببینی که ایران را به چه بازیهای سیاسی کشاندهاند *****
بهمن زاهدی گرامی،
تصاویری که شما برای مطالب درج شده در این سامانه انتخاب میکنید گاه بقدری بجا و گویا است که نیازی به کلمات نیست. تصویری که شما به مناسبت "۳ اسفند ۱۲۹۹" انتخاب کردید را در کنار تصویری که برای "دیالوگ ملی" انتخاب کرده بودید گذاشتم. و هر چه بیشتر به این دو تصویر نگاه کردم در یکی غرور ملی، و غیرت و عشق به میهن و نگرانیها و دغدغه برای یک ملت و در راه یک ملت را یافتم، و در آن یکی هر چه بیشتر با آن نگاه کردم... حقیقتش... تنها چیزی که یافتم یک پرده "قرمز" بود و چند سر افتاده که نه خود میدانند که برای چه هستند و نه ما میدانیم که آنها برای چه هستند...
آن زمان، هنوز نه تجارتی بود، نه صنعتی و نه ره... اما یک سردار سپهای بود و یک دنیا غیرت و شرف و عشق به میهن. گاهی اوقات همین برای بلند کردن یک ملت از زمین کافیست.
داستان ایران، داستان ملتی است که وقتی هیچ چیزی نداشت انتخاب درست کرد و سکوت خود را شکست، و وقتی همه چیز داشت انتخاب بد کرد و در برابر دشمنان این سرزمین سکوت کرد...
گاندی یک روز در برابر ملت خود ایستاد و به آنها گفت اگر میخواهید کشور خود را پس بگیرید اول به هویت خود باز گردید و هویت خود را آزاد کنید. و این لباسهای ساخت انگلیس را از تن خود در بیاورید و بسوزانید. به آنها نگفت اتحاد یعنی اینکه تو به کت و شلوار خودت یک کراوات اضافه کن، تو هم از ساری که بر تن داری یک قلم کم کن که اتحاد بوجود آید. او میدانست که روغن را نمیشود با آب مخلوط کرد، بلکه باید به آن ملت نشان داد که آیا میخواهد روغن باشد یا آب.
|