پیشنهادها به کنفرانس کاسل و در باره قطعنامه
1- نام کنگره " امید سبز ایران" یا " امید سبز برای ایران"
2- اشاره به دستاوردهای این جنبش در قطعنامه اشاره شود
3- اشاره ای به مفهوم جمکرانی
4- بررسی جنبش سبز و تاثیرات آن بر جدائی طلبی
5- تاکید بر عرفی گرایی (سکولاریسم)
6- موج سبز و موضع ما و آینده ایران در پرتو تحولات سه ماهه گذشته و دورنما
7- دعوت از تمام کمیتههای جنبش سبز در اروپا مخصوصا" از جوانان برای روز اول و حتی شرکت در گروههای کاری، دعوت برای سخنرانی و اظهار نظر
8- آوردن بخشی از قطعنامه کنگره هفتم حزب در مورد دورنمای پیش رو
قطبی: جنبش سبز نمیتواند نماینده تعیین کند. همه آنها یکدیگر را نمیشناسند که نماینده به کنفرانس بفرستند. وقتی از جنبش سبز صحبت میکنیم در نظر داریم که خود ما بخشی از آن هستیم. همان طور گفتم این جنبش نه نمایندهی بخصوصی دارد و نه از قشر بخصوصی میشود دعوت کرد. طیفهای مختلفی در این جنبش شرکت دارند.
بهمن زاهدی : کمیتههای شهری وجود دارند ولی هنوز نتوانستهاند خود را در حوزههای کشوری یا قارهای سارماندهی کنند برای همین هم شود گفت یک نفر نماینده بفرستند. پس بهتر است خودشان یک نفر را انتخاب کنند و فرصت سخنرانی داشته باشند
مختاری: وقتی تشکیلاتی ندارند نماینده رسمی هم وجود ندارد. هدف از دعوت نمایندهها آشنایی به مواضع ما به جنبش و بالعکس است. باید توجه کرد که خیلی از آنها ما را جزو خودشان نمیدانند شاید بهدلیل مشروطه خواه بودن ما باشد.
یوسف نژاد : من نمیدانم چرا آنها ما را از خودشان نمیدانند یا میدانند. خیلی از افراد حزب مشروطه ایران با این کمیتهها ارتباط دارند و خود را هم عضوی از حزب مشروطه معرفی کردهاند ولی در کار گروهی همان طور که مشخصه این جنبش است – فرا حزبی – دارند همکاری میکنند به همین خاطر درست است که آقای رحیمی میگویند ما هم جزو جنبش سبز هستیم ولی باید خودمان را نشان دهیم که چگونه جزو جنبش سبز هستیم. هموندان حزب مشروطه در این کمیتهها و تظاهرات همکاری کردند و البته با اعلام وابستگی حزبی خود. مسئله ورای این فکری است که ما میکنیم. خودی و غیر خودی فکر کردن دارد از بین میرود. در مورد دعوت از کمیتهها، نه تنها اعتقاد دارم در کمیتههای کاری بتوانند کار کنند بلکه وقت مناسبی به اینها داده شود که در مورد مسئله اصلی این کنفرانس که همانا حال و آینده جنبش سبز است صحبت کنند و نظرات خود را بگویند. من فکر میکنم از این طریق است که میتوان برای آینده پلی برای همکاری ساخت. نکته دیگر پیشنهاد به دوستان کاسل است، از احزاب آلمان میشود دعوت کرد.. ارگانهای حقوق بشری و ارگانهای صلح بسیاری وجود دارند. احزاب در آلمان در دو ماهه آخر نشان دادند که میآیند و همکاری میکنند. از اینها میشود دعوت کرد که نظرشان را درباره ایران و جنبش سبز بگویند و این که چگونه میخواهند این جنبش را پشتیبانی کنند.
عالم زاده : جنبش سبز شکل گرفته در داخل ایران است و کسانی که در خارج کشور به نوعی دارند فعالیت میکنند صرفا هواداران جنبش سبز هستند. فکر میکنم اگر بخواهیم عنوان نماینده سبز را مطرح کنیم به سمتی میرویم که دست عدهای را باز بگذاریم برای دست اندازی به جریانات داخل ایران. این فرصت مغتنم است اگر بگوئیم از هواداران جنبش سبز خارج کشور دعوت کردهایم که در جلسه ما شرکت داشته باشند و در کنار آن موضعگیری حزبمان را در جنبش سبز مطرح کنیم و راهکارهایی داشته باشیم. تفسیر ما از جنبش باید در این کنفرانس ارائه شود و این که حزب از شروع این جریانات چگونه عمل کرده است ضمن آنکه راهکارهای ادامه مبارزه را بررسی میکنیم. فکر نمیکنم در جنبش سبز، خودی و غیرخودی بودنی مطرح بوده باشد . تنها گروهی عمل کردهاند. خودی و غیر خودی عمل کردن صرفا" کار اصلاح طلبان بود که آنها هم ربطی به جنبش سبز نداشتند و آمدند که از آب گل آلود ماهی بگیرند. جنبش سبز بهتر است نماینده نداشته باشد تا همه بتوانند بر اساس مخرج مشترکی در جهت آزادی ایران و مردم ایران بهم پیوند یابند.
اشکان : در تائید صحبت آقای رحیمی، جنبش سبز رهبری ندارد و خود جوش است و مسلما" مردم جور دیگری بما نگاه میکنند. آقای یوسف نژاد گفتند ما در جنبش سبز و در کمیتهها عملا" پشتیبانی خود را نشان دادهایم، گفته ایشان هم درست است ولی شک نکنیم که مردم با یک پیش داوری نگاه میکنند. مردم آشنایی زیادی با نگاه حزب مشروطه ایران ندارند. تا همین 2-3 سال پیش بعضی از روشنفکران به ما برچسب سلطنتطلبی هم میزدند. حق با آقای عالم زاده است . اینها افرادی هستند که فقط حمایت میکنند. من فکر نمیکنم کسان زیادی از داخل ایران، هنوز خارج شده باشند پس دعوت شدگان کسانی هستند مثل خودمان و با نگاههای مختلف. یک اصل را توجه کنیم که ما از آنجا که میخواهیم فرهنگ سیاسی را عوض کنیم باید سعی کنیم که این صدایمان را به دگراندیشان فهمیده – نه آنها که به هر چیزی یک نه بزرگ میچسبانند- برسانیم؛ حتی همرایی که همیشه صحبتش را میکنیم ، همکاری در عین حفظ مخالفت هایمان، را به جامعه سیاسی نشان دهیم.
مختاری : چیرهایی دیده شده که توجه نکردن به آنها، خوشبینی بی جهت را دامن میزند. مثلا" در تظاهرات پرسیدند شما رای دادهاید گفتیم نه. گفتند پس چرا اینجائید؟ پرچم شیر و خورشید را دست من میبینند میگویند شما پرچم آوردهاید و بخاطر این پرچم عدهای در ایران کشته خواهند شد. چرا این را میگویند؟ برای اینکه موضع من مشخص است و در طرف مردم میایستم و فردی حزبی، و شناخته شدهام اما او که میپرسد چرا رای دادی اصلا" موضعش مشخص نیست. جنبش از طیفهای مختلف است. یکی امروز میگوید جمهوری ایرانی، فردا موسوی میگوید نخیر جمهوری اسلامی. اما یک خواست دارند. به همین خاطر میگویم مرز کشی بین آنها و ما وجود دارد
یوسف نژاد : در این شکی ندارم که کسانی پیشداوری دارند. ارتباط با این کمیتهها هدفش این است که از این پیشداوریها کاسته شود. به این صورت که مواضع و اندیشه حزب را نمایندگی کنیم ولی وظیفه ما نیست که این اندیشه را به کسی بقبولانیم. استقلال یکی از ویژگیهای جنبش سبز است. این پیشداوریها را خود من هم تجربه کرده ام. نه فقط با افراد ایرانی بلکه با سازمانهای آلمانی هم. ولی باید پافشاری کنیم که اختلاف نظر سیاسی ما اولویت ندارد. اولویت این است که اندیشه جنبش سبز، اندیشه دموکراسی و لیبرالیسم است. ما باید ذهنیت خودمان را پلی کنیم در ارتباط با دیگران. جنبش سبز نه برانداز است و نه خشونت طلب است و طرفدار قوانین حقوق بشر است. این اندیشه در منشور و اساسنامه ما وزنه سنگینی است و ما باید بعنوان پلی از ان استفاده کنیم.
بهمن زاهدی: با تائید حرفهای آقای یوسف نژاد، اگر در جاهایی اختلافاتی هست ما باید کلیت را در نظر بگیریم. در مجموع ، جنبش سبز و حزب مشروطه ایران در کنار هم قرار دارند. حالا اگر در جاهایی سر پرچم یا مسائل دیگر اختلافاتی هست ما نمیتوانیم آنرا کلی فرض کنیم. حزب از جنبش سبز حمایت میکند و باید آنرا نمایان کرد. دلیل دعوت از جوانان هم بهمین خاطر است که بیایند و ببینند که مسئله ما در درجه اول ایران است و نه جمهوری و پادشاهی. این ملیگرایی که در جنبش سبز بوجود آمده باید بیشترش کنیم آن وقت است که به هدفهای دیگر هم میتوان رسید.
فرهی: ما وقتی راجع به جنبش سبز صحبت میکنیم در باره موسوی هم باید صحبت کنیم چون در حال حاضر اوست که رهبری و نمایندگی میکند. خاستگاه ایدئولوژی موسوی آرمانخواهی است که بدنبال بازگشت به دوران خمینی و انقلاب و اسلام ناب محمدی است. شما کدام یک از بیانیههایش را دیدهاید که واژهای از دموکراسی و حقوق بشر بکار برده باشد؟ نهایت کاری که کرده گفته حق اکثریت. این با خواستههای ما که حقوق بشر و لیبرال دموکراسی سرلوحه همه فعالیتمان است زمین تا آسمان فرق دارد. در مورد دعوت شدگان، من نمیدانم آیا کسانی را که در خیابان دیدهایم میخواهیم دعوت کنیم که برایمان صحبت کنند؟ من نمیدانم چه صحبتی میخواهند بکنند. یا مثلا" در کمیتهها، ما مثلا" میخواهیم راجع به سامانه حزب و بهبود آن از آنها نظرخواهی کنیم؟ برای من این صحبتها کمی نامفهوم است.
موبدی: اول ببینیم تمایل آنها چیست؟ مهم است که بدانیم چه تعداد داوطلبانی اساسا" وجود دارد. این را دوستان اروپایی بررسی کنند. در عین حال باید بدانیم چقدر زمان میتوانیم برای این کار داشته باشیم. آنها مسلما" نماینده جنبش سبز نیستند و نباید هم خود را به این عنوان معرفی کنند ولی شخصی که برای سخنرانی دعوت میشود در مجموع بر اساس شناختی که دعوت کننده از دعوت شونده دارد مسایلی را حساب باید کند. منظورم این است که باید تجانسی بر اساس نظرات دعوت شونده و موضوع کنفرانس و حزب وجود داشته باشد و نمیشود درهای جایی را باز کرد و با زمانی نامحدود میکروفون در اختیار دیگران گذاشت. دعوت شدگان در کنگرههای قبل نمونههایی برای منظورم هستند. آنها همفکر ما نبودند ولی یک حداقل شناختی از آنها وجود داشت. این است که پیشنهاد میکنم موارد را دوستان مشخصا" پیگیری کنند و با آقای دبیرکل در میان بگذارند تا بشود برنامه ریزی از نظر زمان و پیشبرد کار کرد. راجع به کمیتههای کاری، مثلا" کمیتههای کاری مختلف در کنگرهها را در نظر بگیریم. باید ببینیم آیا آنها در این قبیل کمیتهها چه کار میتوانند بکنند و بعد جایگاه فردی را که داوطلب هست مشخص کنیم
فرهی: ما از شعارهای مردم میتوانیم پشتیبانی کنیم ولی از موسوی نمیتوانیم پشتیبانی کنیم. شعارها ی مردم از نظر زمان و سطح از موسوی جلوترند.
بهمن زاهدی: ما با حمایت از جنبش سبز، از موسوی یا کروبی حمایت نمیکنیم. ما با آنها اصلا" کاری نداریم ما با جوانانی کار داریم که در این جنبش سبز فعالند. ترجیح میدهم در کمیتههای سامانه ، از آنها بهره بگیریم. جوانها ایدههای جدیدتری دارند و راه حلهای تازهای ارائه میدهند. اینهاست که ما به آن احتیاج داریم. حمایت ما از جنبش سبز، حمایت از رفسنجانی،موسوی، کروبی یا دیگران نیست. همان طور که جنبش سبز از آنها گذر کرده ما هم باید گذز کنیم
اشکان: ما در این مرحله از حداقلهایمان صحبت میکنیم. مسلما" ما میدانیم که میخواهیم ج.ا را براندازیم. در این حداقلها ممکن است الان موسوی، رفسنجانی، کروبی در آن بگنجند. ما نمیخواهیم احمدی نژاد بر سر قدرت بماند. فعلا" مرزبندی این است. دوم از طریق سامانه، تلویزیون و طرق دیگر نگاه خود را به گوش مردم برسانیم و اصل این است که فرهنگ سیاسی ارتقا یابد
رحیمی: میبینیم بعضی دوستان روی موسوی و کروبی حساسیت نشان میدهند. آقای همایون خیلی سعی کرده است این حساسیتها ار بین بروند چون جنبش و هدفهای آن مهم است و ما از آن هدفها و جنبش پشتیبانی میکنیم. محمد رضا خاتمی گفته است: من تردید ندارم اگر آقای موسوی امروز بگویند ما اشتباه کردیم و همه چیز درست بود ملت میگوید برو دنبال کارت. ملت این را قبول ندارد. در این حرکت ملت پیشتازی میکند.... ما داریم دنبال مردم میرویم. راه حل آنست که افکار عمومی را قانع کنید نه بنده و امثال من را.
خانم نوشین احمدی خراسانی مقالهای دارد که بخشی از آن را میخوانم:
جنبشی با عنوان «جنبش سبز» به تازگی در مملکت ما چشم به جهان گشوده است. این جنبش نوپا، مطالباتی مشخص، نمایندگان و رهبران فکری شناخته شده، و شبکه وسیع و معینی از نیروهای اجرایی و عمل کننده دارد. همچنین از ظرفیت های تکنولوژیک و دیجیتالی و سازوکارهای خاص خود برای ارتباط و بسیج هوادارانش بهره مند است . این جنبش مدنی با توجه به خلاقیت و پتانسیلی که در آفرینش «نمادهای ترکیبی» دارد و از آن جا که مطالباتش نسبت به جنبش های دیگر همچون جنبش زنان، جنبش دانشجویی، جنبش معلمان، جنبش سندیکایی، و قومیت ها به نسبت «عمومی تر» است، بی شک امکان بسیج عمومی تر را نیز داراست.
جنبش سبز به دلیل آن که مطالبات مدنیاش حول رابطه مستقیم بین شهروندان با دولت قرار دارد، در بلند مدت این ضعف (یا پتانسیل) را دارد که با تزریق و شارژ کردن «هدف های» انقلابی به بدنه آن، به روش و منش دگرگون ساز و خشونت آمیز کشیده شود. هرچند واقعیت ساختار و محتوای مطالباتش و به خصوص بکارگیری روش پرهیز از خشونت توسط فعالانش، نشان میدهد که این جنبش نیز، جنبشی اصلاح گراست چرا که «مطالبات مدنی» بخشهای بزرگی از مردم (اقشار مختلف طبقه متوسط) برای حق مشارکت در تعیین کارگزاران حکومتی را در چهارچوب مبارزات قانونگرا و مدنی، دنبال میکند و از طریق عمومی ساختن این مطالبه با روشهای صلح جویانه و تحمیل این خواسته بر دولت، شکل و سامان گرفته است. بنابراین خاستگاه آن و کلیه عناصر تشکیل دهندهاش، این جنبش را به مانند جنبش زنان در شمار جنبشهای اصلاح گرایانه قرار می دهد.
موبدی: در نامه موسوی به منتظری به دو نگرانی اشاره شده است 1- میترسد که این جنبش در برابر خامنهای و سپاه رادیکالتر شود و به گفته وی خارج کشوریها سوار جنبش شوند. 2- در ادامه این وضعیت ایران به وضعیت افغانستان یا عراق دچار شود
باید ببینیم آیا ادامه این جنبش به نفع ما است؟. از این جنبش است که شعارهای ناسیونالیستی بیرون میآید و در واقع گفتمان لیبرال دموکراسی گسترش پیدا میکند، نحلههای مختلف فکری مورد نقد قرار میگیرند و باعث موضع گیریهای مختلف میشود. اینها برای ما بهتر است یا اینکه فضا بسته شود و یک حکومت سپاهی تسلط کامل یابد و این جنبش هم از بین برود؟. فرض کنیم خامنهای تسلیم شد و موسوی و کروبی آمدند یا نیم بند در قدرت قرار گرفتند. این یکی از نگرانیهاست که عدهای دارند و میگویند در آن موقع چه میشود؟ باید تصور کنیم چه میشود و واکنش این جنبش چه خواهد بود. آیا این جنبش فقط میخواهد موسوی و خاتمی بیایند و لایحه اختیارات رئیس جمهوری را بدهند و مجلس هم رد کند؟ مسلما" نه. اینها مسایلی است که یک نیروی سیاسی باید توجه کند. ما خواستار آرامش در برابر نظام ج.ا نباید باشیم و نگذاریم سکوت مرگ بر ایران حاکم شود.
مطلب دیگر راجع به بعضی هواداران سبز است، واقعا" بعضی از اینها به صورت عجیبی با موسوی و کروبی و در ردههای پائینتر با گنجی و غیره مخالفاند. میگویند موسوی از 67 انتقاد نکرده پس باید برود دنبال کارش . کروبی و بقیه هم همین طور. در مقابل آدمهای بسیار منطقی و فعال هم در میان آنها وجود دارد. باید توجه کرد این جنبش الان مثل روز اول نیست و فردا نیز مثل امروز نخواهد ماند. از رای من کو؟ تا شعارهای ناسیونالیستی و بعد عریان شدن چهره واقعی خامنهای و رژیم اسلامی و اکنون نیز بحثهای جدی که در سطح جنبش جریان دارد. عرفیگرایی که پیشنهاد بنده برای قطعنامه است ارزش این را دارد که در کنفرانس به آن پرداخته شود و برای شفافیت مواضع لازم است. کسانی میخواهند جنبش سبز را محدود به دیدگاههای خود کنند و استدلالشان این است که مردم ایران ارزشهای مذهبی را در حکومت میخواهند. ما در عین حال که در چهارچوب شعار مرحله فعلی هستیم در عین حال باید شعارهای اصلی و مرحله بعدی را بعنوان دورنما مطرح کنیم و در واقع نمی شود اینها را خیلی جدا از هم پیش برد
سخنرانی: جنبش سبز
موبدی: اجازه میخواهم کمی به گذشته نگاهی بیندازم تا ارتباط امروزمان با دیروز منطقیتر به نظر آید.
با پیروزی انقلاب اسلامی، رژیم ارتجاعی بر نابودی صنعت نوپای ایران همت گماشت. در آن روزها صداهایی بود که آخوند دشمن صنعت و تولید است ولی دهه ها وقت لازم بود تا این حقیقت برای خیلی ها پذیرفتنی شود. بورژوازی وابسته و صنعت وابسته اصطلاحاتی بود که مخالفین به اصطلاح مترقی در دشمنی خود با رژیم قبلی از یک طرف و ضدیت خود با مناسبات نوین در حال گسترش بکار می بردند. به نظر می آید این بورژوایان باصطلاح وابسته برخلاف پیشینیان خود به انباشت سرمایه صنعتی تمایل بیشتری داشتند. پیش از آن معمولا" سرمایه صنعتی راه خود را به زمین و مستغلات باز می کرد.
انقلاب اسلامی این بورژوازی را به بیرون از صنعت فرستاد و یا به خارج از ایران پرتاب نمود. این مصادره ها عملا" به ادامه تولید نکشید و قرار هم نبود که بکشد. فضای نا امن برای سرمایه گزاری که در ابتدا توسط خمینی دامن زده می شد با مسرت درونی و ابراز حمایت و شادمانی بیرونی اغلب انقلابیون روبرو بود. آنها به بخشی از هدف های خود رسیده بودند و خمینی با از بین بردن امنیت و سرمایه گزاری ، ماهیت ارتجاعی و قرون وسطایی خود را نشان می داد ولی اینها اهمیتی نداشت. مهم این بود که او ضد امپریالیست بود. خط امام مومنانی آن گونه داشت که وقتی نوبت دستگیری آنها رسید گفتند امام، از خط امام خارج شده است. کارگران کارخانه ها به سیگار فروش و کوپن فروش و ارز فروش تبدیل می شدند. انقلابیون شورایی فراموش کرده بودند ضربه ای که به سرمایه خورده است " ابزار" انقلاب آینده آنها که "کارگران" باشند را ناتوان و انقلاب آنها را بی موضوع می کند. در عمل کارگاه های کوچک بسیاری رشد کردند ولی به قیمت نابودی جریان اصلی و کلان صنعتی. هر چه هم از خمینی بد بگویند این پیشه وران در نشئه گسترش و به دست آوردن پول از آنچه که اتفاق افتاده بود در آن زمان راضی بودند. سر و ته این کارگاههای کوچک پیشه وری غالبا" به بازار منتهی می شد. از همین بعد هم اگر نگریسته شود مشکل نیست که آن انقلاب را انقلاب ارتجاعی نامید. اجازه نیافتن ورود کالا و یا قطعات به ایران مگر اینکه ثابت می شد در داخل امکان تولید آن وجود ندارد از سیاست های اولیه رژیم بود. نیازهای جنگ نیز افزوده شد و در یک دوره، کارگاه ها برو بیایی داشتند. تولید عرصه و آزمایشگاه بی تجربه ها و یا کم تجربه ها و مملکت موش آزمایشگاهی گشت. خرده پاها از رژیم خشنود اند ولی از پرگویی علیه آخوند هم دست بر نمی دارند. انضباط تولید – در همان حدی هم که قبلا" برقرار بود – به نفع کاهش کار مفید کنار رفته و خیلی ها را خوش آمده است. کارخانجات مصادره شده و دولتی شده عرصه زورآزمایی به اصطلاح مدیریت علمی و حزب الله است. مدیران معتقدند که آنها هستند که حرف آخر را خواهند زد. آنها نمی دانند که پیش فرض آنها در مورد لزوم اداره و رشد کارخانجات و صنعت اساسا" درست نیست. کارخانه ها به بانک ها بدهکارند و عملا" به کمک دولت سرپا هستند.
کارگران فنی می توانند با اندکی امکان، برای خود کار کنند. در چنین اوضاعی، شعار جنگ مسلحانه و خیابانی و انقلاب سوسیالیستی از طرف بعضی گروه ها داده می شود. آنها که خمینی را برای گفته اش: اقتصاد مال خر است و خر هم اقتصاد دارد مسخره می کردند که اهمیت اقتصاد را نمیفهمد خود درجه فهم خویش را با خون و اعدام هموندان شان به دست رژیم نشان میدهند.
دلالی که از اقتصاد جنگی هم بهره می برد بر زمینه دشمنی آخوند با صنعت و مخالفت تاریخی آن قرار داشت و کار را به جایی رساند که در بسیاری زمینه ها ارزش معادله ماده خام + کار کمتر از ارزش ماده خام قرار گرفت . مثلا" اگر یک تولید کننده، مواد پلاستیک خود را دست نخورده باقی میگذاشت و چندی بعد می فروخت، سود بیشتری می برد تا اینکه آن را با کار تغییر شکل دهد و در حجره و بازار، به التماس برای فروش یا دریافت پول کالای خود بیفتد. در این دوره است که این گفته بسیار بالا می گیرد که کار مال خر است یا کار مال تراکتور است
دعوت رفسنجانی برای شرکت از سپاه و نیروهای انقلابی که از جنگ فارغ شده بودند برای کارهای اقتصادی ، و تامین هزینه های خود و مجاز بودن به اصطلاح اقتصادی شدن نهادها ی نظامی و دولتی آنها را به طور رسمی به وضعیتی کشاند تا اندک اندک در دو دهه بعد غولی ساخته شود که احتمالن خود او را ببلعد.
اگر چنین شود حکایت رفسنجانی به شعر زیر خواهد ماند که یکی بچه گرگ می پرورید/ چو پرورده شد خواجه را بردرید
این دوره بعد از جنگ دوره ی شکستن توهمات، شعارهای انقلابی و فریب کارانه است. در این دوره نهادها و سپاهیان بیشتر با پول آشنا و فربه میشوند. قتل های زنجیره ای و بیشتر شدن شکاف فقیر و غنی از دستاورد های این دوره است. آخرین تلاشهای رفسنجانی و مهاجرانی و اطرافیان برای مادام العمر کردن ریاست جمهوری وی بی نتیجه می ماند.
در واکنش به وضع موجود و خامنه ای در این دوره مردم تصمیم می گیرند یک نه بزرگ به رژیم بگویند و برخلاف تمایل خامنه ای ، به خاتمی رای می دهند.
فضای نسبتا" باز شده دوران خاتمی که ریشه اش در شرکت نامنتظره مردم است با روزنامه ها و افشا گریه ای آن روزها از عوامل مهم بالا رفتن شناخت و آگاهی مردم است. مردم در این دوره هنوز آماده نیستند که به خیابان بیایند و برای خواست های خود هزینه پرداخت کنند. خاتمی هر چند آدم این کار نبود که در مقابل رژیم بایستد ولی مردم را هم می شناسد که همه چیز را برای خود و به هزینه وی می خواهند. در این دوره مفاهیم دوگانه و متناقض مردم سالاری دینی و حکومت مدینه النبی و روشنفکران دینی توسط اصلاح طلبان رژیم و نظریه پردازان مذهبی برجسته تر شده و به خورد جامعه داده می شود. این تئوری ها سالها وقت لازم داشت تا ضعف و نادرستی خود را نشان دهد.
در دوران خاتمی دست تکنوکرات ها تا جایی که جناح مقابل مانع نبود باز است و امید زیادی در استادان و دانش آموختگان ایجاد می شود. دعوت مخفیانه خاتمی از نخبگان علمی برای پیشبرد و گسترش فن آوری هسته ای و به دنبالش بمب هسته همراه با نمایش های رژیم و بیشتر از طرف خاتمی در عرصه جهانی با تز" گفتگوی تمدن ها" همراه است.
ناکارایی این حکومت، هم به علت مقاومت بنیادگرایان و هم بی برنامگی اقتصادی، افزایش فقر مردم و بی چیزان شهری و روستایی، سرنوشت این دوره را رقم می زند. دوره منظورم در اینجا دوره اصلاح طلبان است . تناقضات مفاهیم " روشنفکران دینی" جامعه ی "مدینه النبی" " مردم سالاری دینی " همراه با نبود تغییر اساسی در زندگی مردم چه در آزادی ها و چه معیشت، زمینه مناسبی برای در دست گرفتن قدرت توسط باند مافیایی جمهوری اسلامی است .
احمدی نژاد با برنامه ریزی و تقلب جناح مقابل و با وعده آوردن نفت بر سر سفره انتخاب شد. در پیروزی او خشنودی بخشی از رادیکال ها نیز بچشم می خورد. افزایش قیمت نفت، امید ها را افزایش داد ولی حاصل آن فربه شدن بخش نظامی و تقویت جریان مصباح حامی او بود. احمدی نژاد در دوره اول ریاست جمهوری خود، وحشت بسیاری از اصلاح طلبان و مردم معمولی را برانگیخت و بسیاری را نگران کرد. آنها بدرستی شواهد از عزم برکناری کامل خود توسط باند وی دیدند. مردم و بخصوص جوانان که تا آن موقع خود را به بی توجهی و بی تفاوتی در رودر رویی با رژیم می زدند دیگر نمی توانستند بی تفاوت بمانند. مشکلات زندگی آنها جدی بود و راحتشان نمیگذاشت. افزایش قدرت اقتصادی سپاه و مصمم شدن به یکدست کردن حکومت و لبنانی کردن ایران و حذف هر آنچه به جمهوریت نظام به اصطلاح بر می گشت بخشی از برنامه جمکرانی های فاشیست را تشکیل داد
افزایش قیمت نفت و چیزی در سفره نماندن بجای بر سر سفره آوردن آن که شعار احمدی نژاد بود همراه با ورشکستگی کارخانه ها و گرانی و جمکرانی شدن اوضاع ، برخوردهایی نظیر نشست خلیج فارس و امتیازات دریای مازندران، احتمال حمله نظامی، مردم را نگران از انتخاب شدن مجدد احمدی نژاد گردانید. بلاگ های بسیاری ایجاد شدند و گسترش یافتند. خاموشان دیروز کمر بستند که نگذارند احمدی نژاد در دوره دوم انتخاب شود.
تحریم انتخابات نهم که در آن احمدی نژاد به کمک خامنه ای و سپاه و مصباح یزدی از صندوق بیرون آورده شد بدین جهت صورت گرفت که مشروعیت رژیم را در جامعه بین المللی بی اعتبار سازند اما با نزدیک شدن انتخابات دهم، احساس نسل جوان ایرانی به شدت جریحه دار شده بود زیرا علاوه بر توهین و آزار جوانان و زنان در مجامع و خیابان ها، احمدی نژاد بطور بی سابقه ای با شخصیت مبتذل و دیوانگی های خود، در برابر جامعه بین المللی موجب شرمساری ایرانیان و غرور ملی ایرانی شده بود و من روی این مسئله تاکید بسیار دارم.
اصلاح طلبان حکومتی، با زمینه ای روبرو شدند که از چندی پیش با شعار " انتخابات آزاد و عادلانه " آغاز و در بیانه " گفتمان مطالبه محور" با امضای بسیاری از فعالان مدنی و سیاسی در معرض نگاه عمومی قرار گرفت.
در همین زمان ما با بیانیه دیگری روبرو میشویم – مانیفست لیبرالیسم – دانشجویان لیبرال دموکرات – که اعلام رسمی پایان چیرگی گفتمان چپ رادیکال، ملی - مذهبی. است. "گفتمان مطالبه محور" محتوایش لیبرال دموکراسی است که در فضای ایران نوشته شده است.
این نکته را باید در نظر داشت که پشتیبانان یا باورمندان گفتمان های مختلف، بخصوص در مراحل آغازین، خود تا حدودی حامل نگرش های التقاطی و بینابینی هستند. این واقعیت را در گفته ها و نوشته های آنان می توان یافت. برای نمونه مثلا" کسی یا جریانی میگوید ما باید دنبال حکومت سکولار نباشیم و این شعار حداکثری است و بهتر است از سکولاریزاسیون حمایت کنیم یا شخص دیگری می گوید " نهاد دین باید از نهاد حکومت جدا باشد" بجای آن که " دین باید از حکومت جدا باشد”
انتخابات نزدیک میشد و بسیاری در ایران واقعا" نمی دانستند کفه ترازو به سمت چه کسی سنگین تر خواهد شد.
موسوی و کروبی چاره را در توجه و اعلام برنامه های خود به خواست های مردم دیدند. کروبی نشان داده بود که بیشتر اهل بخیه است یا باصطلاح تساهل. موسوی با فریب خوردن از خامنه ای برای شرکت در انتخابات، با محافظه کاری بیشتر و وفاداری به مرادش خمینی، توانست در " اصول گرایان" شکاف اندازد و بیشتر رای دهندگان او بر این باور بودند که موسوی از آنجا که شعارهایش از رژیم فاصله کمتری دارد برای رژیم قابل پذیرش تر است.
وقتی مناظره ها شروع شد. احمدی نژاد و پاسداران نشان دادند که تا حذف کامل و بی حیثیت کردن رفسنجانی و همه اصلاح طلبان خواهند رفت. مناظره موسوی و احمدی نژاد در جریاناتی که اتفاق افتاد کلیدی است. عده ی کثیری از تماشاچیان انتخابات و مرددین را بخصوص جوانان را به ستادهای موسوی کشاند. ایرانیان به سرعت شکاف در قدرت را دیدند و منتظر و آماده بودند. آمادگی آنها به دو کاندیدا راه را نشان داد: صدای خواست های آنها شدن. و وقتی این انجام شد متقابلا" مردم را به جنب و جوش و حمایت بیشتر وا داشت. هدف این بود که اختلاف آرا به نفع موسوی و بسیار بالا باشد تا با سه یا چهار میلیون رای تقلبی هم امکان تغییر نتیجه انتخابات نباشد و رژیم ناچار به پذیرش رای مردم شود. پیش فرضی که بعدا" روشن شد نادرست بوده است. 2 خرداد و پذیرفته شدن خاتمی در انتخابات به این برداشت دامن زده بود.
بحث های خیابانی، چند روزی از شب تا صبح بین مردم جریان داشت و عاملی برای مصمم تر شدن رای دهندگان شد. صمیمیت و همدلی ها پیدا شد و ارتباطات بعدی را سازمان داد.
با دزدی رای مردم و اعلام شمرده نشده و عجولانه نتیجه انتخابات، شهر تهران را در آن روز به یک شهر زلزله تشبیه می کنند. چهره مردم را ناباوری، یاس و فرو ریختن آرزو های خوش در بر گرفت. برای ما در بیرون، این یک شوک بود ولی چندان شوک قوی نبود. شاید اشتباه می کنم ولی در مقایسه با داخل کشور بنظرم قابل مقایسه نبوده است. چرا این شوک شدید در داخل ایجاد شد؟ پاسخ این پرسش را در نگاه مردم تا قبل از انتخابات به رژیم می یابد یافت.
تقلب فاحش در انتخابات، و نقش رهبر در همدلی و همراهی با آن، چهره واقعی خامنه ای رابرای خیلی ها از پرده بیرون کشید و آن سرکوبی و جنایات صورت گرفته با تایید وی، کاری را که هزار افشاگری و صدها ساعت بحث نمی توانست صورت دهد انجام داد؛ و نظر بسیاری از همراهان و همدلان رژیم اسلامی را که در قدرت هم نبودند ولی جانبدار او بودند از وی برگرداند. این روی گردانی فقط از خامنه ای نبود بلکه رویگردانی از گفتمان مذهبی و دین در سیاست بود.
برای بسیاری از آنها آنچه که این رژیم بر سر مخالفین خود در طی سالها آورده بود و نمی خواستند باور کنند (بهتر این است که گفته شود چندان مشکلی با آن نداشتند) اینک به صورت حقیقت درآمد زیرا آنها جای خود را تغییر داده بودند یا اینکه رژیم جای آنها را تغییر داده بود.
در این جنبش ، مثل همیشه، نیروی وسیع و جوانی وارد مبارزه شد که بخشی از آن برای مدت های طولانی در مبارزه خواهد ماند و میدان را در دست خواهد داشت. دیگر نگرانی کاهش مبارزان در اپوزیسیون حل شده است . شعار این جنبش در ابتدا " رای من کو" " رای منو پس بده " بود. این " من " جانشین "ما" ی قبیله ای شده است و به راحتی بدست نیامده است، بشارت "فردانیت" ایرانی در تکوین انقلاب مشروطه است. بعد از چند دهه شستشوی کامل در آل احمد و شریعتی و خمینی و جمکران و تئوریهای شورایی، دست رد بر سینه آنها در اجتماع و سیاست ایران زده شده است
گفتمان نیروهای انقلابی در رژیم گذشته، گفتمان خشونت، دیکتاتوری، ضد امپریالیستی، و ضد مدرنیته بود. ایران انقلاب و بعد از انقلاب، ترازوی ارزیابی آن نظرات گردید. جمهوری اسلامی همراه با کنار زدن همراهان دیروزیش بعد از انقلاب، تئوری های آن انقلابیون را عمل کرد و حاصل آن پیش روی ما است و دیگر با ما است که چگونه با آن روبرو شویم . در یک تحول نفی در نفی، ادامه گفتمان مشروطه این بار در سطحی عمیق تر و بدور از بعضی کاستی های آن روئیده است و نسل فعلی آن را سرمشق خود قرار داده است.
این جنبش ناچار در رویاروئی با رژیم، رادیکال شده و شعارهایی را در ایران به زبان آورده که شاید در روزهای ابتدایی احتمالش را نمی داد: مرگ بر خامنه ای، مرگ بر دیکتاتور،
جنبش سبز و ناسیونالیسم ایرانی
دو شعار " ما شیریم و خورشید پشت ما ست" و " نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران"، تاکید بر اولویت منافع ایران بر هر چیز دیگر، ملت باوری و بیرون آمدن از گرداب فلسطین و حزب الله و سیاست جمهوری اسلامی، چپ های جهان وطنی، ملی – مذهبی های نیمه سکولار نیمه اسلامی با هویت 50 درصد ایرانی و 50 درصد اسلامی است و نشان می دهد که ققنوس از خاکستر خود برخاسته است، این را به همه ایران دوستان شادباش می گویم.
جرقه های این احساس مسئولیت ناسیونالیستی قبلا" هم دیده شده
تظاهرات ایرانیان مقابل سفارت امارات در تهران در رابطه با جزایر سه گانه، حرکت میلیونی ایرانیان آذربایجانی در تبریز در رابطه با خلیج فارس پیشدرامد و نشانه های این خیزش بود. انعکاس این حرکات از طرف بسیاری از سامانه های "مترقی" خارج کشور "نامطلوب" تشخیص داده شد و انعکاس چندانی پیدا نکرد. پیشدرامد شعار "نه غزه ، نه لبنان، جانم فدای ایران" چندی پیش از آن در نماز جمعه شنیده شد: " خونی که در رگ ما ست - هدیه به ملت ما ست". این شعار به تقابل در مقابل رهبر تعبیر شد ولی این تعبیر همه حقیقت نبود.
ناسیونالیسم ایرانی اکنون دولتی را در کنار خود ندارد. تا پیش از این ناسیونالیسم ایرانی یا دولت ناسیونالیستی را درپشت خود داشت – رژیم ناسیونالیستی محمد رضا شاه در اختلاف بر سر حق ایران بر اروند رود- و یا در مقطعی، رژیم اسلامی در کنارش قرار گرفت – حمله عراق به میهن. شعار مردم در بحران اروند رود به دولت عراق این بود: این دم شیر است به بازی مگیر.
شعارهای اخیر موجب نگرانی و آزار کسانی در محافل مترقی شده است. این نگرانی ها جای چندانی ندارد و امید است با رواداری که از آن سخن رفت توسط مخالفین روبرو شود. کسانی از بکار بردن ملت ایران هم اکراه دارند و همه جا "مردم ایران" " "مردمان ایران" "ملیت های ایران " را ترجیح می دهند که به مذاق شان خوش تر و به راهشان نزدیک تر باشد. اما ملت ایران در وضعیت اسفناک اقتصادی و با خطر حمله نظامی و بعد از چندین دهه موش آزمایشگاهی شدن ایدئولوژی های مختلف، حال ترجیح می دهد اگر بتواند، خانه خود را بسازد. همان طور که دمکراسی های غربی چنین می کنند. انتظار صرف نظر از منافع ملی همان قدر قابل قبول است که نماینده یکی از کشورها در امضای قراردادی اقتصادی بر علیه مملکت خود کوشا باشد. اگر بتوان از عوالم "سوسیالیسم همین فردا" یا "سوسیال دموکراسی در ایران امکان ندارد پس پیش بسوی سوسیالیسم" بیرون آمد می توان جامعه ای را ساخت که در مانند هایش فعلا" ترجیح داده ایم بسر بریم
.ناسیونالیسم ایرانی، هیچ وقت چشم طمع به خارج از مرزهای خود نداشته در حالی که مجبور بوده همیشه مراقب دست درازی ها ی پان ترک ها و پان عرب ها باشد. ناسیونالیسم ایرانی چندین هزار یهودی را که در خطر جانی و سوخته شدن توسط نازی ها بودند به میهن راه داد و بهایش را هم پرداخت.
نکات پایانی :
جنبش سبز در حرکت خود، دگرگون می شود و نیروهای درونی اش، آن را شکل می دهند. جنبش نشان داده است که رهبری کاریزماتیک را نمی پذیرد. در مقابل تلاش برای بالا بردن موسوی از طریق برجسته کردن روز تولدش ایستادگی کرده است. آنها که دهه ها بی عملی خود را با این شعار که مبارزه رهبری می خواهد و رهبر وجود ندارد توجیه کرده اند حال پاسخ خود را یافته اند.
تظاهرات روز باصطلاح قدس تداوم این جنبش را به اثبات رساند. از آن روز به بعد چشم های بیشتری را چه در داخل رژیم و چه بیرون آن باز کرده است و نیرویی قابل حساب خواهد بود
یکی از آفت ها برای جنبش سبز یا رنگین کمان سبز، تزریق شعارهایی است به اصطلاح تند و یا کند. این رنگ ها هریک در مجموعه کلی موثر و برای موفقیت آن لازمند. مبارزه ما محدود به مبارزه با رژیم نیست. ما در این مرحله در پیکار فرهنگی و بازسازی فرهنگ و افکار خود هستیم . ایرانی مایل است به محض آنکه در اکثریت قرار گرفت یا خیال کرد که در اکثریت است، اقلیت را فراموش کند چون خرش از پل گذشته است. ما نمونه هایی از این روحیه را در جریانات اخیر شاهد بودیم. دور شدن از این روحیه، و رواداری در عمل تا آنجا که امکان دارد یکی از مشکلات بزرگ فرهنگی ما را حل خواهد کرد. دموکراسی بدون رواداری یا با لغت نه چندان بهتری اگر نام ببریم بدون تساهل پایدار نخواهد بود. چقدر در نوشته های ما از این کلمه استفاده شده است؟ چه نمونه هایی از کارمان را می توانیم نام ببریم؟
پیروزی مرحله ای این جنبش، فضای کنش اجتماعی را بسیار خواهد افزود همانطور که تحکیم فاشیست ها و نظامی ها روزنه های بسیاری را خواهد بست. ازین رو شعارها و خواست های زودرس به نفع جنبش و ما نیست. از طرفی هر مرحله مبارزاتی به نوعی تحت تاثیر شعارهای مرحله بالاتر قرار دارد و در همین امروز و در حد مناسب باید مطرح و تبلیغ شود. یک شعار در زمانی، جهت کنش اجتماعی داده می شود و زمانی دیگر در خدمت ترویج وآگاهی است تا زمانش برسد. آگاهی پیکارگر نمی تواند به زمان فعلی محدود شود و هدف ها و شعارهای مرحله بعد است که نیروهایی را به مرحله فعلی مبارزه ترغیب کرده و رهنمون می شود. در این مرحله هدف، شکست احمدی نژاد و حکومت نظامیان است، ولی نمی توان جدال ها و بحث هایی را که بر سر "حکومت سکولار خیر ولی سکولاریزاسیون بله" را تماشا کرد و ساکت نشست. همان طور که عرض کردم دگرگونی در دیدگاه و نگرش ایرانیان به نقش و جایگاه دین و آزادی باید از طرف خودشان و بقیه چالش شود.
مبارزان در درون ، به همان سبب که درون هستند اگر هم بخواهند، نمی توانند شعارهای لنگش کن بدهند. ولی در بیرون این طور نیست. با قیاس های مع الفارق نمی توان اتفاقات چند دهه پیش را از بافتار وضع آنروز بیرون آورد و هر حرکت تاکتیکی امروز را " اینهمان" دانست.
پرسش ها :
" سکولار نه، سکولاریزاسیون بله " را توضیح دهید
تفاوت عبارت : جدایی " نهاد دین از نهاد حکومت " و جدایی " دین از حکومت و سیاست " را توضیح دهید
در مورد سکولاریسم یا عرفی گرایی، آیا دین باید جدا از حکومت باشد یا از حکومت و سیاست هردو؟
آیا شرایط مرحله فعلی، لزوم مطرح کردن مرحله ای ، جدایی دین از حکومت و سیاست را ایجاب میکند؟
.
دستور نشست بعدی :
1- جنبش سبز ( ادامه )
2- فشرده ای از دکترین ج.ا در مراحل مختلف ( آقای آجرلو)
درباره دفتر پژوهش
دفتر پژوهش، گرد همائی داوطلبانه گروهی از هموندان حزب مشروطه ایران از اروپا و امریکا و کاناداست که به منظور گفتگو در مسائل حزبی و سیاسی و نظری بطور منظم نشست هائی در تالار های گفتگوی حزب مشروطه ایران دارند. نظراتی که در این نشست ها ابراز می شود متفاوت و گاه منتاقض است ولی قصد آن است که برخورد آزادانه آراء به پرورش روحیه دمکراتیک و بالا بردن سطح عمومی بحث سیاسی کمک کند.
گزارش نشست های دفتر پژوهش، بیانیه های حزبی نیست که در صلاحیت شورای مرکزی قرار دارد؛ ولی دفتر پژوهش از سوی شورای مرکزی تشکیل و تقویت شده است.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|
|