نسل کنونی ایران پس از یک سده و بیشتر آزمون و خطا، در همه جبههها به مسئله اساسی فرهنگی و سیاسی خود حملهور شده است و اولویت را به آزادی و حقوق بشر داده است تا بقیه هم همراهش بیایند. آن وقت ما داریم جبهههای دروغین خود را میگشائیم
تلاش ـ «ما بر پايه مبانی ارزشی و مواضع سياسی و با حفظ استقلال خود از جنبش سبز دفاع میکنيم.» اين جمله تقريباً روح کلی سخن بسياری از سازمانها، احزاب و شخصيتهای مخالف جمهوری اسلامی است. در داخل و در خط مقدم مبارزه اين دفاع تاکنون معنای هماهنگی و همراهی در عمل داشته و در هر فرصتی، به صورتهای گوناگون از جمله در خيابانها به نمايش گذاشته شده است. سخنگويان و مدافعان سرشناس جنبش نيز به منظور جلوگيری از پراکندگی، در موضعگيریهای فراگير خود سعی کردهاند، همنظری و همرايی ميان خود و بدنه جنبش را نشان دهند. اگر چنين است، پس معنای «با حفظ استقلال» در داخل و خارج چيست؟
داریوش همایون ــ جنبش سبز به سبب طبیعت خود بر دگرگشتهای گوناگون گشاده است و اگر کسانی در درون و بیرون با فاصله از آن پشتیبانی میکنند از سر احتیاط است. در درون یک ملاحظه دفاعی نیز هست: اگر شعارها و اقدامات جنبش سبز تندتر از انتظارشان شد بتوانند خود را حفظ کنند. ولی تا اینجا به نظر میرسد که این ملاحظات بیهوده است. شعارها تندتر و تندتر میشوند و پیام جنبش به لایههای بیشتر اجتماعی سرایت میکند. آنها که بر استقلال خود این همه تاکید میکنند میباید مراقب باشند به تکروی معمول سیاستگران ایرانی نیفتند.
تلاش ـ شما و همفکرانتان بارها بر ضرورت پشتيبانی بيرونيان از جنبش سبز و از سرامدان و سخنگويان آن در خط مقدم مبارزه تکيه کردهايد و بابت آن نشانِ «انحلال طلبی» يا «دنبالهروی» دريافت نمودهايد. اما چگونه میتوان از کسانی که از قضا از دل همين نظام بيرون آمده و به آن وابستهاند، چنين دفاع بیباکانهای کرد، و در عين حال شرط وجودی سياسی و اجتماعی خود را ضد وجود حکومت جمهوری اسلامی اعلام داشت؟
همایون ــ مشکلی نیست. ما راه دراز پرمخاطرهای (برای مردم در درون) در پیش داریم و از منزلگاهها و مراحل بسیار، هر کدام در هنگام و جای خود، میباید بگذریم و دستمان نیز در گزینش همراهان گشاده نیست؛ گذشته از آنکه جلو همراهی هیچ کس را نمیتوانیم بگیریم. میهن خود را برلبه پرتگاه نزدیکتر از آن مییاببم که پروای منزهطلبی داشته باشیم. انقلابیان سینه چاک پیشین را در بیرون میبینیم که عبرت گرفتهاند و اصلاح شدهاند و فکر میکنیم در درون نیز چنین عبرتها و بهبودها امکان داشته است و احتمالا بیش از بسیاری در بیرون. پشتیبانی ما از نامها نیست؛ از مایهای است که از خود در مبارزه میگذارند. چگونه میتوانیم بابت گذشتهها از کسانی که قربانی دادهاند و میدهند طلبکاری کنیم؟ آیا میتوان کسانی را که در برابر خامنهایها و احمدی نژادها ایستادهاند و یا به زندان افتادهاند یا هر روز ممکن است بیفتند کنار گذاشت و دل به کسانی خوش کرد که در ده پانزده هزار کیلومتری سخنانی گاه خطرناک و عموما ناقصتر از آن زنان و مردان در خط آتش میگویند؟
تلاش ـ اجازه دهيد پرسش را عکس کنيم؛ آيا میتوان به نام استقلال هرکاری کرد و هر موضعی گرفت و خود را همچنان بخشی از جنبش سبز ناميد؟
همایون ــ میان استقلال و فرصتطلبی میباید تفاوت گذاشت. مستقل در این معنی کسی است که به خود اجازه اندیشیدن میدهد و جنبش سبز را پیشتر میبرد که ضرورتی است. یکی از قدرتهای جنبش سبز نیز در این است که میتواند اتدیشههای تازه را در خود بگیرد.
تلاش ـ در نوشته خود «از پشت کدام منشور؟» به جريانهايی که در خارج کشور جبهه متحدی را تشکيل دادهاند اشاره کردهايد، جبههای بر محور چند شعار و شخصيت، که در باره آن میگوئيد:
«نیرو های بیرون اگر به این جنبش تازه نپیوستهاند یا خود را در بیهودگی مبارزات سردرگمشان فرسودهاند یا نومیدوار در پی جانشین کردن خود با جنبش سبز هستند.»
اما آيا به هم رسیدن نيروهائی ظاهراً و سنتاً متفاوت، از چپ و راست، پادشاهی و جمهوری، قومگرای جدائیخواه و ناسيوناليست ايران پرست را نبايد يک موفقيت سياسی تلقی کرد؟
همایون ــ من به نتایج تا کنون مینگرم و چیز قابلی نمیبینم. اما هر بهم رسیدنی موفقیت سیاسی نیست. اگر گروهی از چپ و راست و جمهوریخواه و سلطنتطلب و ناسیونالیست و عضو کنگره ملیتهای ایران بر سر فدرالبسم به هم برسند و در سکولاریسم توقف کنند چه جای شادی است؟ از همه بدتر این تشنگی رهبری جنبش سبز است که هیج نقشی در آن نداشتهاند و از هر فرصت بهره میگیرند که سرانش را بکوبند. ما لازم نیست در ایران باشیم تا واکنش کوشندگان جنبش سبز را در برابر این "بیهودگی مبارزات سر در گم و کوشش نومیدوار برای جانشین کردن خود با جنبش سبز" حس کنیم.
تلاش ـ بسيار شنيدهايم که «در سياست گذاشتن همه تخم مرغها در يک سبد شرط عقل نيست.» بسيار خوب! حال آيا کسانی که خود را حامی جنبش سبز دانسته و در خارج در تلاش تشکيل يک جبهه متحدند و دربدر به دنبال چهره، شخصيت و رهبر میگردند و در هر فرصتی «نالايقی» و «ناتوانی» و کارنامه گذشته سخنگويان کنونی مبارزات داخل را به رخ میکشند، به همان «شرط عقل» عمل نمیکنند؟ آيا در صورت تسليم يا حتا نابودی چهرههائی چون موسوی و کروبی و.... عاقلانه نيست که چيزی برای روز «مبادا» داشته باشيم و آن را بلافاصله ــ پيش از آن که مردم نااميد شوند ــ جايگزين کنيم؟ اگر «مردم» تعهدی ندادهاند که تا ابد به پای رهبران کنونی بنشينند، آيا تدارک بديل ديگری ياری به آنها در مبارزه نيست؟
همایون ــ این "بدیل" هم مانند تعمیق و فلهای و هجمه هر بار مانند صدای ناخوشی در گوش من میپیچد. درست است که اگر موسوی و کروبی را بگیرند سخنگویان و سران دیگری برای جنبش لازم خواهند بود (بگذریم از آنکه دستگیری، آنان را بالاتر خواهد برد). ولی این جنبش برگرد شخصیتها نیست و رهبران بسیار دارد. بعد هم جایگزینان سران جنبش اگر در ایران نباشند بیش از آنچه هستند چه میتوانند بکنند؟ جایگزین سازی در این مرحله اگر به فرض به جائی هم برسد به انحراف و تکه تکه شدن جنبش کمک خواهد کرد. من اصلا بختی برای مدعییان نمیبینم و سازندهترین رویکرد همان پشتیبانی است؛ خدمت به مبارزه است؛ بقیهاش را یک توده درس خوانده چند ده میلیونی پیش خواهد برد. جنبش سبز کی منتظر رهبری مانده است؟ از توانائی رژیم در خفه کردن جنبش سبز نیز نمیباید مطمئن بود. در یک سو توده بیدار شدهای است که هر چه هم میگیرند و میکشند از پا نمیایستد و سرامدانی که روز به روز پابرجاتر میشوند؛ و در سوی دیگر مقاماتی که هیچ تکیهگاهی جز سرنیزه ندارند و در نبردی نابرابر با دنیا درافتادهاند.
تلاش ـ در ميان مخالفتهای شما با سه شعار 1 ـ رهبری از بيرون 2 ـ سکولاريسم 3 ـ فدراليسم که ظاهراً متحد کننده اين جبهه است، از همه شگفتآورتر، مخالفت با سکولاريسم است. با توجه به درجه فزايندهی بيزاری مردم از رژيم اسلامی و رژيم آخوندی، با توجه به اين که حتا نيروهای مذهبی و بسياری از آخوندهای بزرگ میدانند دين و سياست هر دو چه زيان جبران ناپذيری از تداخل دين و سياست ديده و در آرزوی بازگشت به شرايط پيش از اين آزمون و خطای بزرگ هستند، چرا شما در درستی انتخاب اين شعار ترديد داريد؟
همایون ــ من مخالف عرفیگرائی (سکولاریسنم) نیستم. هژده سال پیش در منشور سازمانی که به حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) دگر گشت یافت نوشتم: "همه افراد در برابر قانون برابرند و هيچ امتياز قومی، دينی، جنسی يا طبقاتی به کسی داده نمیشود و هيچ کس حق ندارد به نمايندگی خدا يا به موهبت الهی سرنوشت مردم را در دست گيرد. دين و مذهب از حکومت جداست. هيچ مقامی حق ندارد مذهب افراد را بپرسد. ما اقليتی جز در رایگيریها آنهم موقتا نمیشناسيم." در آن زمانها بازار این سخنان چندان گرمی نداشت. در منشور ما نیز این عرفیگرائی بجای همه چیز ننسشته بود.
امروز در ایران برای نخستین بار به یک همرائی بر سر دمکراسی و حقوق بشر رسیدهایم که عرفیگرائی را نیز در بر میگیرد. بیش از صد سال آشنائی و تجربه و به هر کوره راه و کژراههای رفتن سرانجام دارد ما را در مسیر درست مدرنیته میاندازد. آن توده تعیین کننده که برای جابجائی فرهنگی لازم است در جامعه ماپیدا شده است. اکنون اگر در بیرون ایران، که میباید پیشتاز روشنگری ایرانی باشد ما به ملاحظات تاکتیکی و برای بهرهبرداری از احساسات ضد آخوندی همه تاکید را بر عرفیگرائی بگذاریم به انحرافی نا بخشودنی خواهیم افتاد. سکولاریسم را در برابر طرح کلی مدرنیته و بیان سیاسی آن، دمکراسی لیبرال، نهادن، همه به آن پرداختن و از عناصز مهم دیگر بی خبر ماندن حتی از نظر سیاستبازی صرف نیز ورشکسته است.
ببینید مردم در ایران برای چه شعارهائی کشته و زندانی و شکنجه میشوند؟ آیا اصانلوها و باقیها و زید آبادیها و نسرین ستودهها را برای دفاع از نظام سکولار مثلا سوریه و کره شمالی و زیمبابوه به زندان انداختهاند و احکام زندانی تازهای برای کسانی هم اکنون در زندانها صادر میکنند؟ نسل کنونی ایران پس از یک سده و بیشتر آزمون و خطا، در همه جبهه ها به مسئله اساسی فرهنگی و سیاسی خود حمله ور شده است و اولویت را به آزادی و حقوق بشر داده است تا بقیه هم همراهش بیایند. آن وقت ما داریم جبهههای دروغین خود را میگشائیم. رهبران بیشمار جنبش سبز از سیاستگران و اندیشهمندان و روزنامهنگاران و کوشندگانکارگری و سازمان دهندگان جامعه مدنی ایران کمتر از بیرونیان به اهمیت جیاتی کوتاه کردن دست مذهب از حکومت و حکومت از مذهب آگاه نیستند. ولی مبارزه برای آنان تفنن نیست و هزینههایش به برپائی نشستها محدود نمیشود. آنها در جامعهای عمیقا مذهی برای مدرنیته، برای دمکراسی لیبرال کار میکنند و از برانگیختن بیهوده احساسات مذهبی میپرهیزند. عرفیگرائی آنان ــ هوشمندانه ــ بخشی از یک برنامه سیاسی پردامنه است نه موتور یا پرچم آن.
تلاش ـ اگر میپذيريم گوناگونی از ويژگیهای جنش اجتماعی ـ سياسی امروز ايران است، پس بايد قبول کنيم که اين يا آن نيرو دلبستگی بيشتری به اين يا آن شعار داشته، اين يا آن مطالبه را اصل دانسته و بخواهد برگرد آن بحث راه انداخته و در صدد جلب نيروی بيشتری باشد. در چه صورتی چنين تلاشی در چهارچوب گوناگونی جنبش میگنجد و در چه حالتی موجب تضعيف آن میگردد؟
همایون ــ پرداختن به یک گوشه طرح کلی دمکراسی لیبرال اشکالی ندارد. کمپین انتخابات آزاد یک نمونه آن است. ولی اگر تکیه بر یک گوشه جنبش سبز بهانه تاختن به هر کس نامی در جنبش دارد باشد؛ اگر مثلا گریبان موسوی را بابت انتخابات در سالهای جنگ بگیرند؛ یا برگزار نشدن تظاهرات نخستین سالگرد 22 خرداد امسال را با تظاهرات میلیونی سال پیش مقایسه کنند و نتیجه بگیرند که گناه رهبری بوده است و میباید در بیرون جایگزین سازی کرد ما با روند دیگری سر و کار داریم که تا کنون به سود هیج کس تمام نشده است.
موضوع اصلی که میباید در بیرون روشن شود و از بس بدیهی است کسانی نمیبینند این است که آن چند ده میلیون حقیقتا نیازی به رهبری بیرون ندارند. آن اندازه آگاهی یافتهاند که بدانند دارند چه میکنند؛ نه از ما کمتر به عرفیگرائی باور دارند نه ارزش آزادی را کمتر از ما میدانند. نشانهاش نخستین ماههای جنبش سبز و آن همه خردمندی و دورنگری و خویشتنداری که از سوی تودههای میلیونی در هر سطح اجتماعی نشان داده شد. آنها تنها ازادی ما را ندارند.
تلاش ـ شما همواره از روح مسلط ليبرال ـ دمکراسی بر جنبش سبز سخن میگوئيد و در فراگيری که برای آن قائل هستيد، تقريباً بسياری از شعارها و مطالباتی را که در سطح جنبش سياسی مطرح هستند، در چهارچوب آن و به عنوان جزئی از آن، دستيافتنی میدانيد. آيا مطالبهای هست که از اساس با روح جنبش سبز نخواند؟
همایون ــ هویتطلبی و فدرالیسم به عنوان تنها گزینه در برابر تمرکز، حتا دیکتاتوری؛ و خط کشی زبانی در میان ایرانیان و در سرزمین ایران به عنوان حق تعیین سرنوشت از اساس با روح جنبش سبز نمیخواند زیرا جنبش سبز فرد را به عنوان خودش دارای حقوق برابر با هر فرد دیگر میداند و هویتطلبان که کمر به تکه تکه کردن "این نقشه" بستهاند فرد انسانی را تنها به عنوان جزئی از یک ملیت یا ملت به معنی گوینده یک زبان معین، دارای حقوق میدانند که خودی و غیر خودی کردن جامعه شهروندی و درهم شکستن بنیاد حقوق بشر است. در اینجا من وارد سناریوهای هراسآور اجرای این طرحها در ایران، چنانکه هست، نمیشوم.
تلاش ـ اما کم نيستند نيروهائی که به چنين نگاه کلی و چنين ظرفيتی باور و اعتماد ندارند و ترجيح میدهند از همين امروز بر شعارها و خواستهای خود به طور تفکيک و خرد شده تکيه کنند. راه هماهنگی ميان اين دو نگاه چيست؟
همایون ــ آنها مانند معمول با دنبال کردن خواستهای بیشترینه (حد اکثر) خود رسیدن به راه حلهای بهینه optimum (از جمله خواستهای بهینه خودشان) را ناممکن میسازند. یک موضوع دیگر که سیاسیکاران ما نمیتوانند بپذیرند آن است که در یک دمکراسی هیچ کس به بیشترینه خواستهای خود نخواهد رسید.
تلاش ـ آيا ايستادگی در برابر مطالبات و نظراتی که بی ربط و بيرون از جنبش سبز، يا حتا در مقابله با آن مطرح میشوند، به نوعی انحراف از اصل مبارزه و تضعيف جنبش است؟
همایون ــ هیچ امری از پابرجائی بر اصول زیان ندیده است. اشخاص ممکن است چندگاهی زیان ببینند ولی بُرد نهائی با آنهاست زیرا امری که برایشان اهمیت دارد پیش خواهد افتاد. خودشان نیز بسیار میشود که به گفتار انگلیسیها خنده آخر را خواهند داشت. در برابر هر انحراف از اصول از سوی هر کس باشد میباید ایستاد. این رفتار به ویژه در فضای سیاست ما که از فرصتطلبی و سست عنصری انباشته است اهمیت حیاتی دارد. ما میباید با گذاشتن سرمشقهای عملی به پاک کردن "این هواهای عفن وین آبهای ناگوار" کمک کنیم.
برگرفته شده از سامانه تلاش
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
یک ایرانی
آقای همایون عزیز،
آیا موسوی و کروبی این آزادی را هم ندارند که در مورد بسته شدن دانشگاه ایران اعتراض کنند و از دانشجویان معترض آن دانشگاه حمایت کنند؟ چرا اینها سکوت اختیار کرده اند؟ من از موسوی و کروبی تا حالا حمایت کرده ام چون آزادی های ما را ندارند ولی این سکوتشان را در مقابل بسته شدن دانشگاه ایران و حذف ۱۲ رشته علوم انسانی در دانشگاه های ایران مرا نسبت به او خیلی مشکوک کرده است. من فکر می کنم باید یک بازنگری در حمایت از موسوی انجام دهیم. با تشکر.
پاینده ایران
November 09, 2010 10:15:38 AM
---------------------------
نگار
هموطن گرامی، کوشان محترم
شما حق دارید نظر صد در صد مخالف با نظر سیاسی همفکران آقای همایون داشته باشید و نظرتان را ابراز کنید و برایش مبارزه کنید. ولی سخنان شما دارد کمی برخورد شخصی با یک فرد می شود و پای هر نوشته این فرد تکرار می شود و این مبارزه یا بحث سیاسی نیست. سخنانتان دارد کمی تکراری می شود. نیروی ما بهتر است صرف نوآوری شود تا جملات یکسان را به یک فرد نوشتن.
جای خوشحالی است که همفکر خود را در عرصه سیاست ایران دارید. آقای نوری علا هم حتما از همفکری شما خوشحالند. ما همگی برای ایرانی بهتر مبارزه می کنیم و هرکدام راهی را که فکرمی کنیم بهتر است می رویم. می توانیم با هم موافق نباشیم ولی همین جنبش سبز که شما اینقدر با آن مخالف شده اید به ما یاد داده است که لازم نیست برای بیرون کردن همدیگر از صحنه تلاش کنیم.
حضور همه ما مهم است و به پیروزی کمک می کند.
معنی جامعه مدنی هم همین است. آقای نوری علا و آقای همایون و شاهزاده و شما و آقای موسوی و خانم رهنورد همه محترمند و حق دارند بنویسند.
در ضمن خانم رهنورد خواهر خانم ژاله کاظمی نیست و این یک شایعه بود.
با احترام به ایران و ایرانی و با آرزوی آرامش برای شما
نگار
October 27, 2010 10:44:48 PM
---------------------------
کوشان
اقای همایون باز فکر میکنن میشه اخوند و اخوند صفت رو گول زد.نه قدرت دستش بیاد محاله بگیریم.بعد من با این تجربه متحیرم ایشون چطور میگن به رهبر نیاز نیست رهبر جوونای تکنوکرات و دانشگاهی...بابا از شما بعیده.این حرفهای دلخوش کنک بود تو اون اوج احساسات که خاموش نشه.حالا که داره میشه باید حرف با تعقل زد.جنبش رهبر می خواد قطعا که استراتژی و تاکتیک های لازم بده.بی شک.و نیز موسوی حاصل رهبریش شد تبدیل یک جنبش پویا و غرا به هر چه امروز اسمش رو میذارید.حالا بسم الله بحث کنیم...
نقدی از نوری علا دیدم حیفم اومد شما نبینید حتی خود همایون بزرگ.البته مربوط به از پشت کدام منشور هست که اینجا هم با توجه به محتوی مصاحبه بد نیست.اقای همایون هم که از تلاش پایینتر نمیاد.ما چپ نشیم...!
توضيحی از اسماعيل نوری علا: تازگی ديده ام که آقای داريوش همايون، در کنار دفاع از ايستادن در کنار حکومت اسلامی در صورت وقوع جنگ يا خطر تجزيهء ايران، نوک حملهء خود را متوجه «سکولارها» ئی کرده اند که معتقدند فدراليسم می تواند به معنای حفظ يکپارچگی کشور و رفع خطر از تجزيهء آن باشد. ايشان خطر سکولارها را معادل خطر تجزيه طلبان کشور گرفته و آنها را همسوی تجزيه طلبان داخل کنگرهء «مليت ها» انگاشته اند، بی آنکه سخنی هم از سياست های حکومت اسلامی بميان آورند (چرا که خود قديمی ترين مخالف اين حکومت می خوانند)؛ حکومتی که، همچون نيروئی بيگانه، مسند حکومت ملی ما را تصرف کرده و کشور را به ويرانی کشانده و با سياست های تبعيض آفرين خود مقدمات حمله به کشور و تجزيهء آن را فراهم کرده است.
اين مايهء تأسف من، بعنوان يکی از اعضاء شورای هماهنگی شبکهء سکولارهای سبز ايران است، و نيز بعنوان يکی از سکولارهائی که معتقدم «فدراليسم بدون تجزيه» هم ممکن و هم لازم است، از اينکه از جانب ايشان، کلاً، جزو کسانی قلمداد شوم که متهم است که «از فدرالیسم بجای لیبرالیسم سیاسی در ایران ِ یک ملت یک کشور دفاع می کند و با کنگرهء ملیت ها در کوبیدن سران جنبش سبز همنوا می شود تا برای فدرالیسم امتیاز بگیرد یا راه را برای رهبری موهوم خود باز کند» به ايشان معترضم.
من فکر می کنم که منشوری که ايشان از پشت آن به جامعهء امروز ايران می نگرند نيز کهنه و ناکارآمد و همچنان واجد نوعی پان ايرانيسم شوونيستی است که می تواند بتا حد شعار باز گرفتن هفت شهر قفقاز هم پيش برود.
من توجه ايشان را به مواد چهارم و پنجم بيانيهء سکولارهای پشتيبان جنبش سبز ايران (که ايشان و سران حزب شان از امضاء آن خودداری کردند) جلب می کنم:
4. ما اعتقاد داريم که شرط وجود «ايرانيان» برقراری و حفظ يک ايران يکپارچه است و معتقديم که اعمال تبعيض های گوناگون مهمترين عامل به خطر افتادن يکپارچگی کشور بوده و ميل جداسری را در گروه های مختلف اجتماعی بيدار می کند. ما باور داريم که استمرار اين يکپارچگی را تنها برانداختن انواع تبعيض های قومی و سرزمينی و فرهنگی تضمين می کند.
5. ما اعتقاد داريم که «ايرانی بودن»، علاوه بر جنبه های حقوقی و قانونی اش، يک باور برخاسته از «هويت ملی ـ تاريخی» ما است که تبعيض می تواند ويرانگر آن باشد. لذا، معتقديم که توجه به ميراث های گوناگون فرهنگی «همه ی ايرانيان»، در همه ی ادوار تاريخ اين کشور، مهمترين اقدام در راستای حفظ و تقويت يک حس عميق پيوند خوردگی با هويت ايرانی بشمار می رود. در عين حال، ما آگاهی انتقادی و بدون تبعيض از تاريخ گذشته، بدون انکار حتی لحظه ای از اين سرگذشت را، يکی از شروط حفظ هويت ملی ايرانيان و بهم گره خوردن و پيوند يافتن همه ی گوناگونی های اين ملت می دانيم.
بنظر من، آقای همايون بايد بپذيرند که با منشورهای ديگری هم می توان به آسمان ايران نگريست و راهکارهائی را جستجو کرد که به همکاری «اپوزيسيون خواهان انحلال حکومت اسلامی» با اين حکومت منحوس نيانجامد.
October 27, 2010 01:03:20 AM
---------------------------
|