حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت
سکولاریسم، بخش سوم
نشست 99 دفتر پژوهش حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات)

March 27, 2011

یک شنبه 7 فروردین 2570 = March 27, 2011

 

در ابتدا گزارش کوتاهی از مجالس یادبود زنده یاد داریوش همایون ارائه شد. در تمام این مراسم از دوستان و دوستاران وی و دگراندیشان شرکت داشتند و هموندان حزبی معتقد بودند تمام این مراسم به نحو بسیار خوبی برگزار شده است.این مراسم در شهرهای لوس آنجلس، تورنتو، واشنگتن، کلن، برمن، آنته لوپه،لندن و هامبورگ برگزار گردید. دبیرکل حزب آقای پاشایی با اظهار رضایت‌مندی از برگزاری این مراسم از برگزارکنندگان و شرکت‌کنندگان و سخنرانان این مراسم تشکر کرد. دکتر نادر زاهدی در اظهار نظری خاطر نشان کرد آقای همایون دوست داشتند همیشه شاد باشیم و غم در دل‌مان نباشد. ما به خواسته ایشان عمل خواهیم کرد.
سپس طبق قرار هر نشست دفتر، قسمت کوتاهی از مقالات و نوشته‌های زنده یاد همایون خوانده شد.

رحیمی: ‏ ما با شناختن مسئوليت فردی و ملی خود چه برای گذشته و چه آينده، گذشت بيشتری ‏در برابر يكديگر خواهيم يافت و ارزش‌های يكديگر را بهتر خواهيم شناخت زيرا كمتر ‏كسی از قله‌های خطاناپذيری بر ديگران خواهد نگريست؛ قضاوت‌های ما ميانه‌روتر و ‏واقع‌گراتر خواهد شد. وقتی همه حق را به جانب خود ندانيم ديد انسانی‌تری خواهيم ‏يافت كه بيشتر ما سخت بدان نيازمنديم.‏‏ بهمين گونه تاريخ ايران، تاريخی كه برای نسل كنونی ايرانيان زنده است، بايد ‏بخشوده شود. نمی‌توان پذيرفت كه هر گروه بخشی از تاريخ را مال خود بداند و بقيه ‏را نفی كند. اين تاريخ مال همه ماست. همه ما در ساختن آن سهمی داشته‌ايم و يا از ‏آن برخوردار شده‌ايم، هركس در جای خود. همه كم و بيش در سود و زيان شريك ‏بوده‌ايم. ما هرچه نسبت به يكديگر و مراحل تاريخ ٧۵ ساله گذشته خود كينه داشته ‏باشيم نمی‌توانيم تجربه خود را از جهت شدت و تلخی آن با تجربه ملی آلمان‌ها در صد ‏سال و فرانسويان در دويست سال گذشته مقايسه كنيم. اگر آنها به اين «پالايش تاريخ» ‏قادر بوده‌اند ما نيز خواهيم توانست. (ص 106 کتاب دیروز و فردا)‏

سخنرانی: سکولاریسم، بخش سوم

آهنیان: در جلسات پیشین در مورد نکات تئوریک و نظری بحث عرفیگرایی یا سکولاریسم صحبت داشتیم. در جلسه دوم در مورد ملاحظات عملی که پس از اجماع در موضوع نظر و عرصه اندیشه بر یک تعریف مشترک از عرفیگرایی مطرح میشود که چه الزامات عملی بدنبال آن مطرح خواهد شد که راهنمای مبارزه سیاسی بطور مشخص، در شرایط کنونی باشد و با یک چشم‌انداز تضمین شده. در این ارتباط بجاست به سیر عرفیگرایی در تاریخ بشریت از ابتدا تا کنون نگاهی بیندازیم و ببینیم چه مسیر‌هایی را بطور عام و خاص پیموده و ببینیم چه سنت‌ها و قوانین جامعه شناختی و چه نوع از فلسفه تاریخی بر این مترقب خواهد شد اینها در کنار دو بحث پیشین بی تردید یاری خواهد داد با توجه به ساختار جنبش سبز و اهداف و راهبردهایی که در پیش دارد چشم انداز را ببینیم و موضع کنونی را با احتیاط هر چه بیشتر و با کمترین هزینه برای جنبش عمومی ایران مشخص کنیم. ابتدای صحبت را از گرامی یاد دکتر همایون شروع میکنم که فرمودند. "سکولاریسم بمعنی عرفیگرایی لیبرال انگلوساکسون به معنی بیرون بردن تقدس از امر عمومی و نه از وجدانیات افراد هست و گوهر آن رواداری لیبرال بر مبنای لیبرالیسم سیاسی است و به دین بعنوان نظام ارزشهای اخلاقی و نه هنجارهای باید و نباید که قابل سازگاری با ارزشهای لیبرال است می‌نگرد. در عرفیگراترین جوامع امروزی بازگشت به این ارزشها را می توان دید". باز هم ایشان توضیح بیشتری در این خصوص داده‌اند که امروزه ما ابراز مناسب را برای سازگار کردن دین با مدرنیته داریم بدون آنکه به جنبه‌های دین ستیز گرفتار شویم و اینکه آفت صد ساله فرایند تجدد ایرانی. یک رویکرد نیمه کاره التقاطی بوده، که بجای سازگار کردن دین با مدرنیته بسراغ سازگار کردن مدرنیته با دین رفته و آن ابزاری را که دکتر تاکید کرده‌اند انتخاب یک راه حل تدریجی و تطبیقی با جامعه خاص ایران برای گشودن گره اسلامی و فلکلور مذهبی است که در واقع تاکتیک‌های اصلی هم از یک عقل نقاد روشنگرانه اندیشمندانه در ترکیبی با روشنفکری دینی در عرصه نظر و بریدن رابطه دین با قدرت و زور در عرصه عمل قابل انجام است پس از این مقدمه کوتاه، وارد اصل بحث میشوم. روند سکولاریسم در دنیا، بازگشت به تاریخی است که حداقل معادل پنج هزار سال دارد. از دورانی که بشریت وارد جوامع شهری اولیه شد. از آغاز کشاورزی و وابستگی انسان به زمین و ابزار تولید و تکامل آن. از زمانیکه انسان به زمین وابسته شد بدنبال توضیح مسایل اطراف خودش در ارتباط با یک قدرت برتر بوده که خود این کم کم زمینه را برای خواستگاه دین در شکل‌های سازمان یافته و تکاملی بعدیش بعد از آن مرحله پنج هزار سال که می‌رسیم آماده می‌کند. و در واقع امروز در بررسی جامعه شناسی اقتدار سیاسی و ریشه‌های آن در تاریخ بشریت این موضوع واضح شده است که اولین نهادی که انسان برای ارتباط با همنوعان خود تشکیل داد یک نهاد دینکار و متوجه به عقاید و توضیح مسایل پیرامون خودش با یک قدرت برتر بوده است و در واقع این نهاد دینکار که در ابتدا در قبایل به شکل جادوگران بوده است. این نهاد دینکاران کم کم با توسعه شهرهای کوچک یک دیوان‌سالاری دینکارانه و دین دارانه را بوجود می‌آورد که با تکامل بیشتر... حکومتی باضافه یک نهاد حراستی و نظامی برای حفاظت افراد و آن اجتماعات بوجود می‌آورد و در اینجا اگر به سه هزار سال قبل برگردیم، این سه نهاد بطور مشخص در موازات هم و با حفظ مناطق‌ها شور خورده با همدیگر بوجود می‌آیند که عبارتند از نهاد دین، نهاد حکومت یا قدرت و پس از آن نهاد نظامیگری که در هر یک از ادیان و تاریخ‌های باستان هر ملتی فرم‌های خاص خود را داشته است. این سه نهاد همیشه در کشاکش با هم بوده‌اند و حدیث سکولاریسم هم داستان کشاکش میان این سه نهاد است مخصوصا نهاد دین با نهاد دولت یا حکومت یا اقتدار مدیریتی و سیاسی جامعه، و نهاد نظامیگری بین این دو در نوسان بوده و هر کدام از اینها در تاریخ باستان هر کشوری جنبه غالب‌تر را داشته‌اند ولی هیچوقت نتوانستند یکدیگر را حذف کنند و تا کنون در نبردند چه در غرب و چه در شرق. تاریخ سکولاریسم در مغرب زمین را در عصر جدید در ابتدا با تئوری دو اندیشمند مطرح میشود. دورک هایم و ماکس وبر که نقطه مشترک این دو در این است که با رشد و توسعه تدریجی جوامع انسانی و با پائین رفتن میانگین فشردگی وجدان عمومی( باورهای غیر سکولار-مذهبی) از آن سو همراه با تجربه های انسانی و بالا رفتن نقش عقل، خرد و علم و حس‌گرایی و فلسفه‌هایی که در ارتباط با آن ، این مراحل خودشان طی کردند بتدریج انسان از امور لاهوتی قدسی به امور ناسوتی این جهانی در اداره امر خودش متوسل شد و در واقع تا اینکه تاریخ نهایتا در دوران در ارتباط با مغرب زمین در دوران رنسانس در روشنگری به نقطه جابجایی رسیدند و پس از آن بود که عصر مدرنیته به معنای ابژکتیو و عینی خودش شروع شد ولی تاریخ سوبژکتیو یا ذهنی آن بسیار طولانی بوده است. در طول تاریخ تحولات اجتماعی عرفیگرایی یک گزار تدریجی بوده است میان واریانت ادغام کامل دین با دولت مداری تا جدایی کامل این دو که ما در انقلاب لائیک فرانسه و در انقلاب آتئیست اکتبر شوروی این را در افراطی‌ترین شکل خودش می‌بینیم. در هر جامعه‌ای بنا به مذهب و ذهنیت آن جامعه و پتانسیل‌هایی که در هر دینی برای پیش برد امر سکولاریسم با شتاب‌های مختلفی بوده، این فرایند فرق داشته است و در واقع از همین جاست که تاریخ و پروسه‌های تحقق عرفیگرایی در غرب، هم دارای انگیزه‌های مختلف است هم بسیار کلی و عمومی‌گرا است. مسیرها متفاوت است هر محلی نسخه خاص خودش را دارد. اما نتیجه نهایی تمام اینها رسیدن به سنت خودکار و نهادینه شده است در اجتماع، به عنوان فرهنگ جامعه و سنت جامعه که قادر هست بدون تاریخ و مرزهای دقیق با یک نگهبانی خود آگاه، از اعماق اندیشه و ذهنیت جامعه این مرزها را در عمل مدیریت عرصه عمومی و صحنه سیاسی کنترل و تنظیم کند و در واقع این آن نقطه ظریفی است که امروز بسیاری سعی میکنند سکولاریسم را با نسخه‌های متفاوت فرانسوی یا انگلیسی یا روسی در کشور دیگری آن را پیاده کنند. اگر بخواهیم خیلی خلاصه نگاهی به روندهای سکولاریسم بیندازیم در کشورهای مختلف، -در غرب- اروپا و آمریکا- بطور خلاصه نکاتی را اشاره می‌کنم. در کشورهای جنوب اروپا، که کلیسای کاتولیک از قدرت بیشتری برخوردار بوده است روند عرفیگرایی بیشتر به لائیک گرویده است و این بطور مشخص همان پس زنش اسلحه زور و استبداد کلیسا بوده که بطرف خودش برگشته که صد سال طول کشید تا از لائیسیته، مغرب زمین به یک سکولاریسم لیبرال و روادار رسید. اما آنچه مشخص است در این روند، اروپا در طی سیصد- پانصد سال و تحت یک سری عوامل کلی و خاص در هر سرزمین که وجه مشترک آنها روشنفکری دینی یا پروتستانیسم هست مثل عصر روشنگری و پس از آن انقلاب صنعتی، این‌ها این مسیر را طی کردند. در فرانسه نقش روشنفکران غیر دینی لائیک و تا حدی روشنفکران دین ستیز خیلی برجسته بود. عرفیگرایی در آنجا تا مرزهای نفی دین رفت و سه چیز را هدف خودش گرفته بود آنهم همان سه نهادی هست که در طول تاریخ بشر بوجود آمده بود. نهاد دینکاری، دولت و قدرت نظامی. و ما در فرانسه می‌بینیم مثلث شاه- کلیسا و سرمایه‌دار در شکل فئودال و اشراف تا حدی نسبتا مساوی آماج این انقلاب قرار گرفتند و در ابتدای خود در مسیر مشروطه خواهی هم البته بود. در اسپانیا همین روند طی شد با این تفاوت که کلیسا از میانه‌های راه خودش را در کنار قدرت سیاسی نگهداشت و سعی کرد با مردم کنار بیاید و به سرنوشت فرانسه دچار نشد هر چند که رسما صاحب مقام و قانونگزار نیست ولی بلحاظ ساختار دین و دولت، آن جنبه لائیسم فرانسوی در آنجا وجود ندارد، ولی میشود گفت به لائیسم فرانسه نزدیک‌تر است تا سکولاریسم انگلیسی. در انگلیس با وجود کلیسای آنجلیکن قضیه خیلی متفاوت بود و کلیسا از زمان هنری هشتم بخشی از حکومت وابسته به حکومت بود و در رقابت با کلیسای کاتولیک در فرانسه و اسپانیا و ارتدکس در اروپای شرقی دنبال منافع و راهبردهای خاص خودش بود، ولی همین که خود تابعی از حکومت بود و روابط بسیار نزدیک با موضوع قدرت داشت باعث شد که زودتر صدای مردم را بشنود و در ارتباط با توده‌ها باشد و هنوز هم می‌بینیم، ملکه انگلیس که در واقع ملکه مشروطه آن کشور هست در عین حال ریاست کلیسا را هم برعهده دارد. در کشوری مانند بلژیک با وجود داشتن کلیسای کاتولیک، در اواخر قرن نوزده سکولاریسم زمزمه‌های بلند خودش را آغازید. اما این سکولاریسم بیشتر از آستین خود کلیسا درآمد بدین معنی کلیسا از مدارس ابتدایی در نقاط دور افتاده کشور تا دانشگاه های علمی و موسسات بزرگ را کلیسا در اختیار داشت. یعنی فرض کنید حوزه‌های علمیه‌ای بود که مرز میان علوم الهی و ماوراء الطبیعی و حیاتی را با علوم تجربی و نظری مدرن در هم شکست و این بخاطر آن ساختار اجتماعی خاصی بود که کلیسا را ناگزیر کرد و به چاله سکولاریسم انداخت و نهایتا می‌بینیم بلژیک یکی از سکولارترین کشورهای دنیا هست و کلیسا توانست در یک موازنه متغیر بین نیروهای سکولار و مذهبی نهایتا به سمت عرفیگرایی راه خودش را انتخاب کند و در این ارتباط میتوان گفت در بلژیک بر خلاف کشورهای کاتولیک بخش‌های جنوبی‌ترین قاره اروپا که روند عرفیگرایی در آنها یک روند خطی و پرشتاب با رنگ تند لائیک را داشت، در بلژیک مانند انگلیس یک حالت سینوسی با فراز و نشیب را داشت. این از این نظر مهم است که بعدا در تاریخ روند سکولاریسم درایران می‌بینیم ما هم همین روند سینوسی را در عرصه فلسفی و سیاسی عرفیگرایی در هر برهه‌ای به نوعی داشته‌ایم و این کمک می‌کند ببینیم آیا نهایتا کدامیک از این دو نمودار بلحاظ پیش آگهی تاریخی در مملکت ما قابل پیش بینی و انجام است. کشورهای بلوک شرق و در روسیه کلیسای ارتدکس تشکیلات خاص خودش را داشت. به علت وجود امپراطوری قوی و مرکزی و قدرتمدار حاکم در روسیه، در دورانی که اروپای غربی در بستر سکولاریسم بود سکوت مرگباری بر روسیه حاکم بود تا اینکه نهایتا فریاد پر رنگ آتئیسم دین ستیز را در انقلاب اکتبر بلند کرد که باز هم ناشی از انرژی انباشته شده در زیر فشار آن امپراطوری و در عین حال تبادل فرهنگ و اندیشه‌های الیت سیاسی بین اروپای غربی و شرقی بود که نمی‌توانست خود رابروز بدهد و در واقع بعد از آن بود که در بلوک شرق و روسیه، تا آنجا که توانستند دین از عرصه حکومت و سیاست و فرهنگ و بیرون گذاشتند. در آمریکا مسیر بسیار خاصی داشت. با توجه به اینکه بسیاری از مهاجرین ناراضی چه در هیئت اقلیت‌های مذهبی و چه اقلیت‌های سیاسی دست به مهاجرت اعتراضی دست زدند و در جنبه‌های رویاپرورانه و زیاده‌خواهانه بقصد تسخیر سرزمین‌های دیگر به آمریکا داشتند، بافت بسیار متنوعی در آنجا بوجود آمد. این مثال جالبی است در چنین بافتاری که مردمان گوناگون در آن بودند تاریخ سکولاریسم در آنجا به صورت در آمد. آمریکائی‌ها ناخواسته تن به سکولاریسم دادند. درست است که آنها تجربه روشنفکری و رنسانس اروپا را بخشا" داشتند و این روند را بخصوص در بلژیک و هلند دیده بودند اما تجربه اختلافات مذهبی - فقط دویست فرقه پروتستان- و به جان هم افتادن‌ها و کشتار‌ها در اروپا را هم در تجربه داشتند. ولی در اصل آن لیبرالیسم اقتصادی که پایه اصلی بنیانگزاری آمریکا بود لیبرالیسم مذهبی را هم ضروری میکرد و از همین جا رمز عرفیگرایی در آمریکا مشخص میشود که چرا مردمی اینگونه مذهبی و معتقد به کلیسا که حتی در عرصه سیاست و جامعه به مسائل مذهبی توجه دارند قادر شدند اولین قانون اساسی دنیا را که در آن آزادی مذهب اعلام شده است بعنوان راه حل مرضی الطرفین و نقطه اختتام جنگ مذهبی بنویسند. پس نتیجه می‌گیریم در اروپا تمام این مسیرها متفاوت بوده است این که از لائیسیته تا سکولاریسم حداقل صد سال طول کشید دلیل بسیار محکمی بر این است که در غرب دیوار ثابت و محکمی بین دین و حکومت وجود ندارد در حالیکه عرفیگرایی یک سنت و فرهنگ هست و نهایتا در بستر تاریخی خودش، ما سکولاریسم سخت را و سکولاریسم نرم را می‌بینیم که با توجه به ذهنیت‌ها و فرهنگ هر جامعه و ظرفیت‌های نهفته در دین و باورهای آن جامعه به چه ترتیب در هر جایی نوع مربوط به خودش را مستقر می‌کند. ما می‌بینیم امروز در بریتانیا در دانمارک و اسرائیل ما با یک سکولاریسم نرم روبرو هستیم، به کانادا و هند نگاه می‌کنیم. تجربه گاندی که توانست دکترین سکولاریسم تطبیقی یا چند گانه را در هند به آن زیبایی پیاده کند و دستاوردهای مدرنیته را در انطباق دهد بسیار قابل اندیشه است و پس از آن به آمریکا می‌رسیم و بعد از آن با یک سکولاریسم نیمه سخت روبرو می‌شویم که در فرانسه و خاورمیانه ( ترکیه) برقرار شده و سپس به سکولاریسم سخت می‌رسیم. اما جالب است هرچه سکولاریسم بسمت سخت شدن و تصلب بیشتر می‌رود مرزهای بین عرفیگرایی سیاسی و فلسفی بهم می‌ریزد. اگر امروز در جنبش سبز این گفتمان وجود دارد که آقای سروش مطرح کردند و این که دو سکولاریسم را باید از هم جدا کرد، باید قضاوت منصفانه کرد که ادعای درستی است چون در تاریخ بشری ما در این روندهای سه هزار ساله فاکت‌های بسیار قوی می‌بینیم که چقدر اینها ضرورت دارد چرا که نهایت فرایند‌های دیالکتیک بین این دو جنبه عرفیگرایی در منظرهای تاریخی به اثبات رسیده است و نتیجه دیگر، ما برای امروز خودمان احتیاج به کپی کردن از هیچکدام از نسخه‌های بیرون نیستیم اما از آنجائی که فصل الخطاب تمام جنبه‌های مدرنیته، یعنی تمام اعضای این پیکره بزرگ که تجدد باشد وجه مشترک اصلی اینها حقوق بشر هست بعنوان یک اتحاد حداقل و این بیشترین نزدیکی را با خوانش عرفیگرایی انگلوساکسون لیبرال دارد میتوان ادعا کرد این نوع سکولاریسم که بر رواداری و احترام متقابل و آزادی مذهب و برداشتن گرداگرد یا دو تیغه بین مذهب و امر عرصه عمومی هست شاید به لحاظ گفتمانی از همه قابل درک‌تر باشد. ما حصل کلام اینکه این روند تاریخی در مغرب زمین، برتری گفتمان این نوع سکولاریسم را در زمینه تاریخی خودش به اثبات رسانده است مخصوصا اینکه در این نوع سکولاریسم است که توافق در عرصه‌های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی بین تمام نیروهای ذینفع در عرصه قدرت و اندیشه بعنوان یک همرایی قابل دفاع و شکل‌گیری هست.
در وقت باقیمانده نگاهی کوتاه به سیر جریان سکولاریسم در جهان عرب می‌اندازیم، از صدر اسلام بحث شکاکان فلسفی عرفیگرا مثل سایر ادیان وجود داشته است اما در نیمه‌ی دوم قرن نوزده هست که ما جنبش باز زایش اسلامی را در هیئت ادعای اسلام سیاسی و اداره جامعه داریم که با چاشنی ضد غربی و ضد استعماری. همان چاشنی که در انقلاب‌های چپ و کمونیستی هم دیده شده است همراه شده است. در دورانی که امثال محمد عبده ظهور کردند. در اواخر همان قرن به دلیل ناکامی این جنبش باززایی اسلامی در اوایل قرن نوزده، یک جنبش ضعیف الیت سیاسی و بیشتر مطبوعاتی لیبرال و سکولار را در کشور‌های عربی داشتیم. اما آن جنبش ضعیف و نیمه جان بجایی نرسید و همچنان جامعه در تردید و تناقض ماند. تا اینکه در قرن بیستم مخصوصا بعد از جنگ دوم جهانی شاهد جنبش‌های ملی و مولفه‌هایی از پان عربیسم در شکل‌های محلی و بومی شده بودیم که جمال عبدالناصر نمونه بارزش است، اما این جنبش با شکست تلخی از اسرائیل در هزار و نهصد و شصت و هفت فرو نشست و اعراب سرخورده از آن ملی‌گرایی به اسلام سیاسی روی آوردند. این اندیشه‌ها در حاشیه‌ها پرسه می‌زد که انقلاب اسلامی در ایران ظهور کرد و به این‌ها نیرو بخشید و از همان زمان است که رادیکالیسم طالبانی و القاعده شروع به گردنکشی کرد و نیرو گرفت. تمام اینها با یکدیگر ارتباط دینامیک دارند اما همانگونه که انقلاب اسلامی به نتیجه تلخی رسید دوباره امیدها کم کم به یاس مبدل گشت و ما می‌بینیم از میانه‌های دهه‌ی هشتاد یعنی با پنج – ده سال تاخیر اندیشه‌های سکولار در ایران جمهوری اسلامی اوج می‌گیرد. در میانه دهه‌ی هشتاد با یک جنبش سکولار جدی عرفیگرا در جهان عرب روبرو هستیم. اولین بار روشنفکران دینی ظهور می‌کنند که نه تنها متون اصلی اسلام، بلکه متون اصلی مسیحیت و یهود را بازخوانی می‌کنند و نقد رادیکالیسم اسلامی شروع میشود و تفاسیر زیادی بر کتب دینی مخصوصا قرآن نوشته می‌شود و قرائت‌های جدید مطرح میشود. کارهای پژوهشی زیادی در الازهر انجام میشود. در سوریه و تا حدی در عراق در خصوص بررسی ریشه‌های سه دین ابراهیمی کارهایی صورت می‌گیرد و ما در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود هست که کم کم سکولاریسم جامه عمل می‌پوشد و انجمن‌های کوچک سکولار جدا از همدیگر در درون محافل روشنفکری و جنبش‌های دانشجویی و زنان شکل میگیرد و برای اولین بار نظرات عرفیگرا در این جوامع مطرح می‌شود. شاید در دهه نود هست که بحث جدایی دین و حکومت بطور جدی در آنجا مطرح میشود. در جهان عرب امروز با حکومت‌های فاسد و ثروت‌اندوز و دیکتاتوری که وجود داشته، سکولاریسم توانسته در برابر اسلام سیاسی بعنوان یک رقیب جدی واقعا مطرح شود اما همچنان در یک مخاطره اصلی قرار دارد و آن این است که در این تحولات اعتراضی- اجتماعی صورت گرفته، اگر آلترناتیوهایی که می‌آیند همچنان از نظر مدیریت عرصه عمومی و اجتماعی و معیشت مردم نا‌توان باشند خطر برگشت به عقب در آنجا وجود خواهد داشت.

رحیمی: امروز می‌بینیم سکولار سبز درست شده است، سکولار- دموکرات درست شده است، از طرف دیگر از در مطالب شما روشن است که میل به سکولاریسم بیشتر برای نیل به آزادی و حقوق شهروندی بوده است و برای همین بوده که اصلا موضوع سکولاریسم پیش آمده است و چنین واژه‌ای بنیاد گذاشته شده است. در جهت این نبوده که بیایند مردم را سرکوب کنند. برای اینکه افراد و شهروندان به آن حقوق برابرشان برسند. حالا، آیا شما جایی را سراغ دارید با مطرح کردن سکولاریسم بدون حقوق بشر کسی بجایی رسیده باشد؟ یا اینکه اصل حقوق بشر بوده و حقوق شهروندی که سکولاریسم ابزاری بوده که بتوان به حقوق بشر رسید؟

آجرلو:در یک جامعه سکولار هر کسی حق دارد احکام دینی خودش را پیاده کند یا نه؟

موبدی : با اجازه از دوستان، آقای دکتر آرین در نشست آینده به مدت ده دقیقه نظرات خود را بیان خواهند داشت. از دکتر آهنیان خواهش میکنم بفرمایند مطالب نقل شده یا برداشت شده از نظرات آقای دکتر همایون از کدام منابعی است.

آرین: سر سخن را باز کنم، می‌خواهم از دیدگاه نظری بشکافم تا چه اندازه سرگذشت سکولاریسم در جهام مسیحی- ابراهیمی میتواند الگوی رویدادهای آینده در جهان اسلام هم باشد. چنانچه می‌بینید این گفتمان از سوی بسیاری از دانشمندان شکافته میشود یا اندیشمندان، چه از سوی نقادان اسلام یا در حوزه آلمانی زبانها یا آقای حامد عبدالصمد باشند گفت و شنودی در موردش باز میکنند که تا چه اندازه این الگو ها را اسلام می‌پذیرد و تا چه اندازه مقاومت متشکل خواهد کرد در برابرشان به گونه‌ای جدا از دین مسیحی، اینست که ما باید دقت کنیم صد سال است که یک دشواری داریم، الگوگیری از دیگر جاهای جهان میخواهیم راه خود را باز کند اما نباید فراموش بکنیم که این الگوها ممکن است ناشدنی باشند، انجام ناپذیر باشند من گمان میکنم یک گفتمان اصلی و بنیادیک از درون خودمان نیاز داریم در برآورد با همبودمان کشور خودمان، جامعه کشور خودمان و تاریخ دینی کشور خودمان که تا چه اندازه برگرفته این الگوهای دسترسی به سکولاریسم در همبودمان ما انجام پذیر است. این سخن بر این خواهد بود.

آهنیان: فاکت‌هایی که از زنده یاد دکتر همایون آورده شد از مقالات "فرصت و چالش روشنگری ایرانی"، "سازگار کردن دین با مدرنیته در دو شماره""زمینه‌های عرفیگرایی" بودند. در همین مقاله آخر دکتر تاکید کرده‌اند فرایند عرفیگرایی در اسلام مشابه فرایند مسیحیت است و همانطور که آقای آرین گفتند این موضوع قابل بحث و نظریات بسیار متفاوت است و همانطور که در بحث‌ها تاکید داشتم الگوبرداری از هر جا برای جای دیگر امکان پذیر نیست و اصولا این هست بیناد سکولاریسم تطبیقی یا چند گانه و اخیرا سکولاریسم نو یا نئوسکولاریسم که شاید بعدا بیشتر بپردازیم و نهایتا اینکه آیا الگوی مشابهی هست و یا نه و اگر هست با چه رویسیون‌هایی قابل عمل است در این لحظه مشخص تاریخی با شرایط خودش که همانطور که دوستمان اشاره کردند بتوان این ایده را مادی کرد و بصورت سخنی قابل بحث و اندیشه برای دیگراندیشان ارائه داد. آقای رحیمی مطرح کردند سکولاریسم در ابتدا جدا مطرح شد یا با حقوق بشر معنی و مفهوم پیدا کرد و پیگیری شد، همانطور که عرض کردم جنبه‌های نظری و فلسفی سکولاریسم همزاد تاریخ تفکر انسان و پیدایش ادیان هست. ایدئولوژی‌هایی که بعدا آمد آنها هم دچار همین مسئله شدند بحث جداگانه هست حتی امروز ادعا میشود خود سکولاریسم هم باید سکولار بشود اینهم صحبت جدیدی هست، اما در زمینه سکولاریسم سیاسی آنچیزی که مربوط به اداره جامعه در عرصه عمومی و موضوع قدرت و ساختار اجتماعی و حکومت میشود سکولاریسم بدنبال مدرنیته آمد یعنی بلحاظ تاریخی- سیاسی، دموکراسی و مدرنیته بر سکولاریسم حق تقدم قطعی داشته‌اند و دارند و بهمین دلیل هست که آقای هم تاکید کرده‌اند مطرح کردن عرفیگرایی خارج از چهارچوب بیان سیاسی گفتمان لیبرال دموکراسی بعنوان جنبه سیاسی مدرنیته، یک ورشکستگی سیاسی است. از این منظر و در واقع همان گرد آمدن برگرد چراغ روشن و چالش ناپذیر حقوق طبیعی و انسانی که در نهایت بصورت حقوق بشر در سی ماده تعریف شد و قرائت بردار هم نیست در واقع در این بستر هست که سکولاریسم هم بعنوان یکی از همان حقوق که آزادی در وجدانیات افراد و عقیده است معنی خود را پیدا میکند و در اصل با پیشرفت مدرنیته و دموکراسی است که سکولاریسم بعنوان یک حالت ثانوی و عارضی پس از آنها به منصه ظهور می‌رسد.
در پاسخ آقای آجرلو، که آیا مذهب از حکومت باید جدا شود یا از بقیه عرصه‌ها هم باید جدا شود فکر می‌کنم در این سه جلسه مخصوصا" در قسمت نکات نظری و تئوری این بحث سخن گفته شد که واریانت‌های بسیار زیادی هست که البته عرض کردم جدایی مذهب از حکومت یک چیز نسبی هست. اما در یک جامعه سکولار هر کسی حق دارد احکام دینی خودش را پیاده کند یا نه، نه. چنین حقی بی قانونی است و ضد دموکراسی است و باز هم در اینجا معیار و شاخص همان موضوع حقوق بشر است. اگر یک حزب دینی بیاید در صحنه عمل، باید در آن چهارچوب کار کند. اما اینکه میشود قرائت مختلف از دین داشت و دین جدیدی اعلام شود و غیره. اینها مربوط به سکولاریسم فلسفی است که آن آزادی بیان و اندیشه است در جای خودش وجود دارد ولی کسی نمیتواند بگوید من طبق احکام خودم میخواهم سنگسار کنم حتی از طریق دموکراسی و رای‌گیری مسئول تشکیل دولت و اجرای قانون باشد. عرض شد که قانون اساسی سکولار است که چپ و راست را تعیین میکند که دین خودشان را اگر هم به فرض در جامعه لیبرال دموکراتیک بخواهند بالا بیایند چپ و راست اینها به چه شکلی تعیین می‌شود.

---------------------------

نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟


از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.


---------------------------

حق

با درود فراوان خدمت همه شما در حزب مشروطه (لیبرال دمکرات)

در نظر قبلی خود در اینجا پرسشی را مطرح کرده ام که هنوز پاسخی دریافت نکرده ام. خواهشمندم رسیدگی بفرمایید. با تشکر فراوان

ارادتمند
حق

پاینده ایران و ملت ایران

April 29, 2011 10:59:20 PM
---------------------------

حق

با درود فراوان و شادباش های نوروزی به یکایک شما گرامیان که در این نشست شرکت داشتید.

می فرمایید که سکولاریسم در اروپا پس از دمکراسی آمد. آنچه من از مطالعه کمی که در مورد مارتین لوتر انجام داده ام مرا به این نتیجه رساند که جدا کردن دین از حکومت را او اغاز کرد وقتی مبحث جهان مادی و جهان روحانی را و تفاوت بین ایندو را پیش کشید. درک من اینست که او امور جهانی را به شاهزادگان و اشراف واگذار کرد و امور دینی و اخلاقی را به کلیسا. این در حالی بود که جان کالوین ایندو را در ژنو ادغام کرد و یک حکومت دینی برقرار کرد. آیا من اشتباه می کنم؟ با سپاس

ارادتمند حق

پاینده ایران و ایرانیان راستین

March 30, 2011 08:12:02 PM
---------------------------

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites