خبرها و سامانهها:
اخبار: در ایران یک میلیون و ششصد و چهار هزار خانواده "زن سرپرست" وجود دارد که از سال 1385 رشد 58 درصدی داشته. به گفته وی 38 هزار "زن سرپرست" طبق آمار رسمی منتظر کمک از این سازمان هستند.
پایگاه خبری سفیر : علت اصلی اظهارت احمدینژاد درباره اهدای زمین و همچنین انتقاد تلویحی از یک نهاد انقلابی، در دست گرفتن نبض رسانهها بوده تا شاید از این طریق اطرافیانش را از حملات منتقدان نجات دهد.
کاتوزیان: تولید نفت، روزانه 72 هزار بشکه کاهش یافته و بخشی از بودجهای که قرار بوده است وزارت نفت در پارس جنوبی هزینه کند در غالب یارانه به مردم پرداخته و همچنین درآمد ناشی از صادرات برق هم در این بخش صرف شده است.
احمدینژاد غایب بزرگ یک ساله پیش از خطبه نماز جمعه شده است.
بادامچیان نماینده مجلس و قائم مقام حزب مؤتلفه: افراد منتصب به جریان انحراف و یا کسانی که مورد حمایت این جریان قرار داشته باشند از سوی شورای نگهبان تأیید نمیشود.
اولین شعبه بانک ملی ویژه بانوان با نام فاطمیه در مشهد افتتاح شد
معاون مرکزی مدیریت حوزههای علمیه ویژه خواهران گفته است: 280 مدرسه علمیه ویژه خواهران در ایران وجود دارد که 40 هزار خانه خواهران شامل آن میشوند. او تعداد طلبههای مرد در ایران را 100 هزار نفر اعلام کرد.
روزنامه جمهوریاسلامی: قصد ملامت و شکوه در کار نیست ولی برخی عناصر خوش بین تصور میکنند از این وعدهها بوی انتخابات میرسد درحالی که میتواند روشی تدریجی برای بالا بردن سطح توقعات مردم و بویژه تحریک اقشار محروم و کم درآمد علیه نظام باشد آنهم دقیقاً در موقعی که آقایان، مصدر امور نخواهند بود!
اشکان: به گزارش سازمان سیا، کشتههای سربازان آمریکا در ماههای اخیر بیشترین رقم را طی دو سال اخیر داشته است. و گفته شده این بمبهای لبِ جادهای از طرف ایران کار گذارده شدهاند. و حتی اثر انگشت هم پیدا شده و این مسائل هر روز بیشتر و بیشتر در روزنامههای آمریکایی بچاپ میرسد و به هر حال یک پرونده بسیار سیاهتری برای حکومت است که آینده خوبی برای ایران نخواهد داشت.
خبری بود در نشریات خارجی که آقای کریم سجادپور در مورد ایران نوشته بود. آقای کریم سجادپور به عنوان یک متفکر سیاسی از کنگره آمریکا که معمولاً هم حرفهایش را گوش میدهند؛ گفته بود: در حکومتهای دیکتاتوری سه اتفاق رخ میدهد و منجر بر سرنگونی میشود.
1- شکاف عظیمی که در خود الیتهای حکومت بوجود میآید.
2- جنبش مردمی و مخالفت با دولت بوجود میآید.
3- دولت قدرت سرکوب را از دست میدهد.
و گفته است در مورد ایران دو اتفاق افتاده، یعنی شکاف میان الیتهای حکومت و دیگری جنبشی مانند جنبش سبز بوجود آمد ولی دولت هنوز آن قدرت سرکوب را از دست نداده و به همین دلیل به دولت آمریکا توصیه کرده که این شکاف و جنبش را با نگاه دقیقتری بنگرند و ببینند که فرایند آن چه خواهد بود.
رحیمی: در اعلامیه فداییان اکثریت به مناسبت سالروز ترور قاسملو بنظر میرسد سعی بر این شده حزب دمکرات کردستان ایران را تشویق بکنند به رویکردی که آقای قاسملو داشت و این که چگونه فکر میکرد. موضوع اصلیاش هم این بود که تا دمکراسی در ایران بپا نشود، اقوام – ما میگوییم شهروندان- به حقوق خودشان نخواهند رسید. یعنی موضوع اصلی روی دمکراتیک شدن ایران است. نه اینکه اول بیاییم ایران را فدرال کنیم. به بحث فدرال ابداً اشارهای نشده. آنجا در مورد حقوق ملی صحبت شده، ولی حقوق ملیتها و ... اصلاً مطرح نبود.
خوب است که آن دوستان اینچنین صحبتی را کردند و اینگونه به قضیه نگاه میکنند. من فکر میکنم حال با اینکه دیر شده، فرصت مناسبی است که حزب هم نشان بدهد که واقعاً کجا ایستاده است.
دستور نشست: "جنبش سبز" " راه سبز امید" " شورای هماهنگی راه سبز امید"
موبدی: در رابطه با جنش سبز و «راه سبز امید» و «شورای هماهنگی راه سبز امید»، هفته گذشته بحث شد که ناتمام ماند. از دوستان خواهش میکنم این بحث را ادامه دهند.
آرین: من بسیار نیک میپنداشتم که اگر ما یک بار مجموعه آگاهیهایی که در مورد این گروه گرداننده و کلاً وضعیت کنونی زیرساختی اندیشه جنبش سبز وجود دارد فراهم مینهادیم تا بگوییم به کدام مسیر دارد میرود. من رویهمرفته به زیرساختارهای ایدئولوژیکی زیاد خوشبین نیستم. دست اندرکاران این گروه یک حساسیت عمیق به مسائل ملی دارند و گرایشهای مذهبی دارند که البته نشان نمیدهند. من یک بدبینی کلی به دانش و فهم و مسیر ایدئولوژیک نسبت به این جنبش دارم. اگر که دوستان تجربههایی که در نشستها بدست آوردهاند ولی چاپ نشدهاند به روی هم مینهادند شاید ما یک تصویر کلی از فهم و درک و گنجایش ایدئولوژیک این جنبش پیدا میکردیم به نظر من خیلی مفید میبود.
موبدی: شما گفتید اینها گرایشات عمیق ملی دارند و نگرشهای مذهبیشان پنهان است. منظور شما از این قسمت ملی چه بود؟
آرین: حساسیت به مسائل ملی دارند. در حقیقت ترس از نزدیک شدن به مفاهیم ملی دارند. بیش از آن اندازه که خودشان اعتراف کنند، در حقیقت این گفتمان 30 ساله جمهوریاسلامی در آنها دارای اثر و موفقیت بوده. یعنی از دید من، بیشتر از آنکه خودشان باور میکنند گرفتار گفتمانهای پس از جمهوریاسلامی هستند.
موبدی: آقای آرین شما وقتی مفهوم جنبش سبز را بکار میبرید منظورتان چیست؟ منظورتان سخنگویان آن، موسوی و کروبی است، که در حبس هستند، یا بدنه جنبش اعتراضی است، و آنهایی که به خیابانها آمدند؟
آرین: پرسش بسیار خوبی است. ما در حقیقت مشکل نخستی که داریم این است که درباره هیچ بخشی از بدنه جمعیت در ایران، آمار درستی در دست نداریم. ما سرآمد چیزی که میدانیم این است که در جنبش پس از انتخابات یک گروه قابل توجهی به خیابانها آمدند و از وضعیتی که در کشور هست، از نظر اقتصادی، گردانندگی، مدیریت، ایدئولوژیک و ... اظهار ناخرسندی کردند. بافت درونی ناخرسندیشان را هم شوربختانه نمیشناسیم. آماری در مورد آن نداریم. یعنی آیا بخاطر این بود که شکمشان گرسنه است، یا بخاطر این بود که دگرگونیهای زیرساختی با تفکر دوربُرد میخواهند و نظرسنجیهایی هم که سازمانها کردند دشواری گشا نبود و در خود تظاهرات هم نمیشد تشخیص داد که الآن چند درصد بورژوا، یا لایه میانه یا پیشرفته و یا دورنگر برخورداند و چند نفر دیگر بخاطر نارضایتی مالی به خیابان آمدهاند.
مبحثی که من رویهمرفته به آن مینگرم این است که در بخش گردانندگی - که شما نیک نام بردید، آقای موسوی و کروبی- که تا چه اندازه میشود آنها را گردانندگان یا سالار این جنبش شمرد، و آن مبحث بسیار ژرفی است که هیچکس برای آن پاسخ درستی ندارد.
اما آن چیزی که من حس میکنم این است که گردانندگان و کسانی که - بویژه در رسانههای خارج از کشور- صدایشان بلند است و این جنبش را نمایندگی میکنند و از آنها نظر پرسیده میشود و چون میگویند که دانشجویان ایران و لایههای میانه در آن نفوذ دارند، من در اینها بدبینی بسیار ژرف در مفاهیم ملی میبینم؛ یک از خودبیگانگی بسیار بسیار بدخیم و در حقیقت تسلیم بودن در مقابل مفاهیمی که خود جمهوریاسلامی در این 30 سال اخیر جا انداخته. موِرد فقط آقای موسوی و کروبی نیست، من اصولاً بر این باور هستم که با وجود ناخرسندی گنگ و مهآلودی که در دل بیشتر ایرانیها نسبت به نالایقی این سیستم هست، سیستم جمهوریاسلامی بیاندازه کامیاب بوده در گمراه کردن اندیشه عمومی و در حقیقت گم و گور کردن دورنماهای ملی و پیشرفت نگری که در مغز بورژوای ایران، دست کم میبایست باشد. اگر دوستان خواستند که نام ببرم در مورد تک تک نمایندگان این جنبش در خارج از کشور صحبت کنیم، آن موقع بیشتر توضیح خواهم داد.
آقای موبدی: آقای آرین، شما گفتید درصدها در این جنبش واقعاً شناخته شده نیست، ولی بطور کلی راجع به موفقیت جمهوریاسلامی راجع به آن مفاهیمی که مورد علاقهاش هست، نسبت به این جنبش، قضاوت میکنید. این یک، دوم اینکه بیشتر لبه بحث شما به روی آن سخنگویان قبلی و آنهایی که در خارج از کشور خودشان را نماینده میدانند و یا از طرف موسوی و کروبی نماینده هستند، تمرکز دارد. بحث من این است که شما مشخصتر راجع به این حرکت جنبش سبز، اگر درصدها و طیفهای آنرا نمیدانید، صحبت میکنید و اشاره میکنید به بخش بورژوا که مسیر تاریخی خودش را نمیرود، فکر میکنم در بحثهایمان هم باید این تفکیک را قائل بشویم و حداقل بگوییم نمیدانیم. نه اینکه قضاوت کنیم و بگوییم اینها جنبش سبز ضد ملی هستند. من فکر میکنم که تفکیک اینها بسیار مهم است بخاطر اینکه جنبش سبز را نه با کروبی میشود مقایسه کرد و نه با موسوی، و موسوی و کروبی را هم نمیشود با جنبش سبز مساوی دانست. ولی این دو در اندرکنش نسبت به هم در واقع حرکتهایی به سوی بهتر شدن بودهاند. به هر حال، سئوال مشخص من این است که شما راجع به جنبش سبز، منهای سخنگویان، نظرتان چیست؟ آیا همچنان مبهم است یا آن خصوصیات را به آن ها نسبت میدهید.
آرین: بله، من بر این باور هستم که خود جنبش سبز هم در ژرفای دلش، ژرفای دل آن عمومی که به خیابانها آمدند، نمیداند که چگونه میخواهد به هدفهایش برسد. آن چیزی که میدانیم، یک آرزوی گنگ و مهآلود و آرزووار است، حال ممکن است خواهان یک دولت سکولار باشد که نمیدانم واقعاً چند درصد خواهان این هستند، و یا بهبود مسائل مادی کشور است، و یا اینکه ناکارآمدترین افراد سالاران کشور نباشند، خب این در دل مردم یک نارضایتی کلی از گردش کشور پدید آورده. ولی این ناخرسندی کلی از گردش کشور پدید آورده ولی به این معنا نیست که واقعاً عموم میدانند که به کدام مسیر میخواهند بروند و چه میخواهند. من برهانی که در مورد مطرح کردن این ادعا دارم این است که اگر میدانستند زدوخوردی که ما بعد از انتخابات دیدیم، خیلی خیلی شدیدتر میبود. یعنی دولت بسیار بیشتر باید خون میریخت، تا اینکه داستان آرام بگیرد. ولی چون جنبش خودش هم نمیدانست که به کدام مسیر میخواهد برود، با یک زحمت بسیار اندک، این مسئله فرو نشست.
آجرلو: در این مملکت یک اتفاقی در 33 سال پیش افتاده است و بعد از آن یک نسلی آمده است که بالکل بیگانه است با آنچیزی که در گذشته بوده و یک راه جدیدی را میخواهد انتخاب بکند و کاری با آن چیزی که در گذشته بوده است، ندارد.
منظور این است که وقتی یک نسلی میآید و گفتمان خودش را میگذارد بر اینکه مطالبات شهروندی خودش را طلب بکند، در این فضا، هم مسائل اقتصادی است، هم مسائل سیاسی هست، هم مسائل نقش این نسل جوان در فردای ایران هست. همه چیز خلاصه میشود در این حقوق شهروندی. اینکه چند درصد بخاطر نان آمدهاند، اصلاً مهم نیست. مهم این است که آمدهاند و حرفشان این است. چند درصد برای آزادی آمدهاند؛ چند درصد برای حکومت سکولار آمدهاند؛ مهم نیست، مهم این است که آمده است و در کنار جنبشی قرار گرفته حرفش یک حرف نوین است و حرفش حرف حقوق شهروندی است. جنبش سبز، اساساً باید پذیرفت و اساساً باید بخوبی به این نکته توجه کرد که نه جنبش ربطی به میرحسین موسوی دارد و نه ربطی به انتخابات. اگر هم میرحسین موسوی انتخاب میشد و این اتفاقات نمیافتاد، باز هم مردم میآمدند و از دولت میرحسین موسوی مطالبات شان را می خواستند. کما اینکه در سال 1376 هم همین اتفاق افتاد، در سال 77 هم همین اتفاق افتاد. رأی دادند و آمدند مطالبات شان را خواستند. این نیست که فکر بکنیم چون میرحسین موسوی آمده است و اتفاقی افتاده است و تقلبی شده است و ... نه، اگر بر این مبنا بخواهیم کار بکنیم پس 32-33 سال زحمت ما در اپوزیسیون، زحمت مخالفین، زحمت مردم برای رسیدن به فردای بهتر چه میشود؟
موسوی، بزرگترین خدمتی که به ما و مردم ایران کرد در 3 سال گذشته، این بود که تکلیف خودش را مشخص کرد. کروبی و موسوی تکلیف خودشان را مشخص کردند با «راه سبز امید» و راهشان را از «جنبش سبز» جدا کردند. همانهایی که به میرحسین موسوی رأی دادند، بعضا" از سرشناسان دانشجویی ایران، همینها که پشتیبانی کردند رضایتی از آقای موسوی نداشتند. سکویی میخواستند برای برون رفت و روزنهای میخواستند برای برون رفت از این وضعیت تا برسند به مطالبات خودشان. اگر ما مردم ایران را پس از 33 سال تحمل بدبختی و بدترین شکنجهها و بدترین وضع و اوضاع، خواستههایشان را نشناسیم، یک خبط بزرگ مرتکب شدیم و گویی این مردم را نمیشناسیم.
چطور میشود بگوییم نمیدانیم مردم چه میخواهند – در صورتیکه در تمام زوایای این مردم نفرت از وضعیت موجود به هر صورتی بروز میکند. حال یکی به غم نان و دیگری به غم آزادی.
تحقیقی نشان داده است، ایران، اسلام ستیزترین کشور دنیاست امروز. یعنی کارش از گریز گذشته به ستیز رسیده. شما یک سری به جوکهایی که مردم بین خود رد و بدل میکنند بزنید، ببینید چند درصد از اینها جنبه مذهبی به خود گرفته و جوکهای مذهبی شده. شما ببینید جامعه روحانیت در بین مردم از چه درجهای برخوردار است. شما ببینید حرفهای مسئولین مملکتی، در بالاترین سطحاش دیگر سوژه خنده ایرانیها شده. و این آرمانی که مردم دارند رسیدن به یک جامعه آزاد لیبرال است و بیش از این هم نیست. حالا به هر طریقی این نسل جوان میخواهد با کمترین هزینه به این برسد. گاهی با موسوی، گاهی بی موسوی، و گاهی هم خودش و سکوت خودش در برابر جنگی که براه انداخته است در داخل نظام، اینها همه دستآوردهایی هستند که این جنبش داشته. از 3 سال پیش تا کنون، سه اتفاق مهم افتاده است که معادله را برگردانده. 1- مشخص شدن تکلیف این مردم با جمهوریاسلامی. جامعه متوسط و رو به بالای ایران دیگر نه این جمهوری را میخواهند و نه دیگر قادرند با آن ادامه بدهند، 2- شکافی که در داخل نظام افتاده است بین گروههای مختلفی که بر سر قدرت میجنگند و 3- ایزوله شدن کامل جمهوریاسلامی در جامعه بینالمللی. این نشان میدهد که مردم به کجا دارند میروند، چرا دارند میروند و راهشان چیست.
یزدانی: میخواستم درباره چشم انداز جنبش سبز در ایران نظر خودم را بگویم. از کسانی که از طیف روزنامهنگار در ایران بودند، چند ماه بعد از کودتا آمدند بیرون، افرادی مانند آقای بابک داد، آقای واحدی و افرادی که به نام سفارت سبز هستند و... اینها کسانی بودند که در درون ایران حامی آقای موسوی بودند و خودشان هم در مصاحبههاشان اینرا اذعان داشتند. ولی از مصاحبههای اخیرشان پیداست که اصلاً راه آقای موسوی را دیگر قبول ندارند. میخواستم در این باب اطلاعاتی به آقای آرین بدهم که اگر فرصت دارند، مصاحبههای این آقایان را گوش بدهند. میشود از گفتههای اینها بیشتر خواستههای آن لایه پایین و لایههای مختلف جامعه را دریافت. و خارج از این، شنیده میشود افرادی که تا 6 ماه تا یک سال پیش، خبری از اوضاع نداشتند و یا بیتفاوت بودند نظرشان کاملاً تغییر یافته است. حتی بعضا به آنجا میرسند که میگویند همه کشورهای خارجی با اینها هستند و اینها همه دستشان در دست هم است. چیزی که معلوم است دیگر ملت ایران این رژیم را نمیخواهد و خب، گرایشهای مختلف در آن هست، ولی چیزی که مشخص است رژیم را نمیخواهند و از اینها گذر کردهاند. نمونههایی که در خارج از کشور هستند، میتوانند تا 50 درصد نگاهمان را بازتر بکند و خواستههای مردم را بیشتر درک کرد.
رحیمی: آقای آرین صحبتهایشان بر اساس مبانی خاصی که معتقدند میباشد. ایشان به آمار و ارقام اشاره کردند، به بدبینی اشاره کردند، و به رهبران و سران و مسولین جنبش اشاره کردند. جنبش سبز، چون دارای تشکیلات خاصی نیست، مسئول خاصی هم ندارد. هیچوقت هم نداشته. خود آقایان اصلاحطلب چند سال پیش گفتند که دنبال مردم راه افتادهاند. کاریکاتوری هم بود که در آن آقای موسوی را نشان میداد که داشت دنبال مردم میدوید می گفت: صبر کنید من هم برسم. واقعیت غیر از این نیست. در ضمن، من خیلی خوشحالم که مردم از نارضایتی بیایند توی خیابان. آیا ما باید منتظر بمانیم تا همه مردم روشنفکر شوند و بعد به خیابان بیایند؟ مردم دست به هر کاری زدند، از روی نارضایتی بوده. در همین اروپا هم همینطور است. اگر در اروپا حزب حاکم سقوط میکند، به دلیل نارضایتی مردم است. مردم دنبال ایدئولوژی نیستند. مردم دنبال خواستههایشان هستند. قبل از جنبش سبز، جنبش مطالبه - محوری بود. مطالبات مردم. جنبش سبز در واقع بعد از آن آمد. ما خیلی خوشحالیم که مردم دنبال مطالبات شان بروند. من ابداً نمیخواهم مردم تئوریک و ایدئولوژیک فکر کنند. چیز خوبی هم بدنبال نخواهد داشت. وقتی که صحبت از حقوق شهروندی میکنیم، در واقع تمام بحثمان سر این موضوع است. مردم، تک تک افراد جامعه، برای سود بیشتر، برای زندگی بهتر، میخواهند جامعه را تغییر بدهند به نفع خودشان. و تمام حقوق شهروندی هم از همان قضیه میآید. پس روی این اصل، به آن نمیشود خُرده گرفت. خیلی هم خوشحال باید باشیم که به خیابان آمدند.
در مورد آمار و ارقام، بزرگترین ارقام و آمار، فکر میکنم همین، مشروعیتزدایی از جمهوریاسلامی است. جمهوریاسلامی در بین ایرانیان درون مشروعیت نداشت. در خارج از کشور بود؛ در دوران خاتمی بود؛ خیلی هم به آن بها میدادند. این مشروعیت بالکل از آن گرفته شد.
در مورد ناسیونالیسم و ملی فرمودید. شعارهای زیر امیدوارم بکمک آید: «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»، «فلسطین را رها کن، فکری به حال ما کن»، «ما شیریم و خورشید پشت ماست». آفتاب آمد دلیل آفتاب. از این عیانتر دیگر چه میخواهید؟ همین امروز، دوستان بروند به سایت جَرَس نگاه بکنند؛ سایت کلمه را نگاه بکنند. سایت کلمه در مورد یکی از گفتاوردهای آقای میرحسین موسوی نوشته: « در شرایط کنونی یک فرقه مشغول دزدیدن حس ایرانیت و ملیاند. این مسئله خطرناکترین راهبردی است که ما اکنون در مقابل آن قرار داریم.» این را در اسفند سال 1388 آقای موسوی گفتهاند. فرمایشات خانم رهنورد تا روزی که بودند. تمام این صحبتها را ببنید. صحبتهای آقای کروبی. همه و همه، فکر میکنم بارِ مثبت آن در جهت ماست. من همین امروز هم بسیار طرفدار آقای موسوی هستم، خیلی هم دوستشان دارم و نمیخواهم کوچکترین خللی در زندگیشان وارد بشود. آقای علی کشتگر مقالهای در سایتشان دارد بسیار مقاله خوبی است و امیدواریم که ما هم در آن جهت قدمی برداریم. که آقایان کروبی و موسوی و خانم رهنورد را که زندانی کردند چه بسا که جمهوریاسلامی کمکم اینها را بکشد. الآن بیش از یک سال است که اینها بکلی در زندان هستند. یک کلمه هم صحبت نکردهاند و یک کلمه هم از اینها حرفی منتشر نشده. این دشمنی تا به کجا میخواهد برود؟! این افراد، افرادی هستند مذهبی. مذهبی هم صحبت میکنند ولی 90 درصد صحبتهایشان، صحبتهای ماست. حتماً باید بگویند سکولار، که موضوع حل بشود؟ خب، سوریه سکولار است، خیلی مسئلهاش حل شده؟! نه، آنها با فکر و اندیشه خودشان، دنبال آن خواستههای مردماند. مطالبات مردم را دارند دنبال میکنند. به نظرم کار بسیار مثبتی میکنند و کارشان از هر حزب و گروه سیاسی و اپوزیسیون، مخصوصاً در خارج از کشور، بسیار بسیار بهتر بوده. شاهکار کردند. کارشان بینظیر بوده. من نمیدانم اینگونه انتقادها چگونه میآید. کسی هم نمیخواهد از آقای موسوی و کروبی و خانم رهنورد گذر بکند. چون کسی دنبال آنها نبوده که بخواهد گذر بکند. آنها خودشان دنبال خواستهها و مطالبات جنبش سبز بودهاند.
آرین: نخست اینکه من از این سرخورده نمیشوم اگر دوستان هم خیلی رک انتقاد کنند. من چون خودم از مبحث فیزیک میآیم، برای من دو چیز مهم است. تقسیم آماری و ساختار آنالوتیکی درونی است و اثباتها را قابل هویدا نمودن است.
شما یک نگاهی بیندازید به جنبش مشروطه، البته میانگین خواستههای مردم آن روز را نمیشود با میانگین خواستههای امروز سنجید، اما میبینیم، هنگامی که جنبش مشروطه آغاز شد، پیش از فطرت صغیر، چیزی که در قانون اساسی نخستین نوشته شد، کم و بیش خواستههای سکولار و برابر با پایههای استاندارد اروپای شمالی برنهاده بودند. پس از آن بود که با اپوزیسیون آقای فضل الله نوری و دیگران، ناگهان آنقدر فضا دگرگون شد که مجلس مجبور شد کوتاه بیاید و متممهایی بیفزاید که در حقیقت شورای نگهبان را در قانون اساسی جای داد و یک قانون اساسی اسلامی از آن درست گردید.
تاریخها مشخص هستند، بر میگردیم به مجلس و نخستین زورآزماییها با آقای فضلالله نوری و دوستانش که از پایین شهر براه افتاده بودند، در واقع پا به روی خواستههای آقای نوری و افراد مذهبی بگذارد. یعنی آن موقع که مجلس با شاه در افتاد، دهها هزار نفر از مردم میآمدند که از آن مجلس دفاع کنند؛ خواستههای سکولار و پیشرفت خواه داشتند، ولی وقتی کار به روبرویی با افراد مذهبی کشید، جا زدند. حال و حوصلهاش را نداشتند و از کشته دادن هم میترسیدند. در واقع در مقابل فضلالله نوریها کوتاه آمدند. چون شورای نگهبان در حقیقت به معنای اخته شدن کامل همه آنچه بود که میخواستند.
اینکه ما نگاه میکنیم، در ایران یک عده خواستههای مدرن دارند یا صحبت از یک جامعه مدنی میکنند، آنالیز درصدی آنها مهم است. اولاً چند درصد از افرادی که در شهرهای بزرگ ایران هستند میدانند که اصلاً موضوع چیست و چه میخواهند و تا چه حد حاضرند وقتی که پایش بیافتد، از این ارزشها دفاع بکنند و با چه هزینههایی حاضرند دفاع کنند. من نمیخواهم بگویم بدبینم ولی تعجب میکنم از دوستان که با چه اطمینان خاطری نتیجه کار را رقم میزنند. من آن اندازه که آنها خوشبین هستند، من نیستم تا موقعی که دلایل اثباتی هویدا بشوند.
احسانی پور: این مطلبی که آقای آرین میگویند، از یک جهت درست است. میگویند، یکی از دلایل شکست انقلاب مشروطیت این بود که در آن موقع تعداد نو اندیشان بسیار کم و محدود بوده است. در مقایسه با همان است که الآن نظریهپردازان سیاسی اعتقاد دارند که هیچ زمانی به اندازه الآن آن وسایل و فضا برای حرکت مدرنیته ایران فراهم نبوده. چرا که بخش وسیعی از جامعه ایران با اندیشه نو مسلح شده و آگاه شده و به حقوق شهروندی خودش اشراف پیدا کرده. فاصله بین جهان سوم و دنیای پیشرفته خیلی محدود شده، اینترنت و وسایل ارتباط جمعی فاصلهها را کم کردهاند و اکنون هر جوان ایرانی که در تهران به خیابان میآید، وقتی صحبت از خواستههایش میکند، دقیقاً میداند که اگر نتواند خوب تفسیر و بیاند کند، ولی آنچه را که بیان می کند همان مشخصههای جامعه آزاد و مدرن است.
برای همین هم، فکر میکنم نظریات آقای آرین درست است. اما فکر میکنم پاسخ به سئوال ایشان مثبت است. اگر نقطه بحث را اینجا قرار بدهیم، فکر کنم که بهتر به نتیجه برسیم.
اما در مورد آن سه سئوالی که مطرح شده، اجازه بدهید قضیه را اینگونه مرور کنیم: به هر حال، برخلاف آنچه که ما همیشه انتخابات را رد میکردیم، مردود اعلام میکردیم و تحریم میکردیم، به مرور پذیرفتیم که مسئله انتخابات، مسئله خودِ مردم ایران است. در 22 خرداد، مردم میلیونی پای صندوقهای رأی رفتند؛ فضای انتخابات شور و شوقی پیدا کرده بود و مردم خیلی امیدوار شده بودند. بعد از کودتای انتخاباتی اعتراضات وسیع مردمی براه افتاد. جنبش سبز به عنوان یک جنبش انتخاباتی، به هر حال یک مؤلفههایی برای خودش داشت. اولاً خواستار تغییر دولت احمدینژاد بود؛ خواستار توقف هجوم دولت به خواستههای مدنی بود؛ جهت این جنبش انتخاباتی استقرار حکومت قانون و محدود کردن ارگانهای فراقانونی بود. از طرف دیگر، تلاشهای فراوان حکومت برای سرکوب اعتراضات بعد از درگیری با مردم در خیابان شدت گرفت و از یک جنبش انتخاباتی، این جنبش و حرکت فراتر رفت و مسئله مردم دیگر احمدی نژاد و ... نبود بلکه تبدیل به یک جنبش مردمی گردید. مردم خواهان این بودند که حکومت از مردم تبعیت بکند، حقوق شهروندی را تأیید بکند و حق انتخابات را به مردم بدهد، فضای شکنجه و سانسور برطرف بشود و فضای سیاسی باز بشود و مطبوعات میدان عمل بیشتری پیدا بکنند.
اما سرکوبی که انجام گرفت، مانع از این شد که جنبش سبز بتواند به خواستههای اولیه خودش برسد. حکومت نتوانست جنبش سبز را بطور کامل از صفحه سیاسی ایران بردارد، اما در عین حال هم توانست که این اجازه و فضا را به جنبش سبز ندهد که به خواستههای اولیه خودش نرسد. درست است که دولت احمدینژاد ابقا شد؛ بازداشتهای وسیعی صورت گرفت، اما جنبش سبز در بطن جامعه تداوم پیدا کرد. و موسوی و کروبی، علیرغم خواستههایشان که ما اعتقاد داشتیم اصلاحطلبان و یا اجزایی از حکومت آن پویایی را ندارند که در مقابل حکومت بایستند و بر سر خواستههای مردم اصرار و ایستادگی بکنند، یک نقش بارزی در این جنبش به عهده گرفتند. چه ما خوشمان بیاید یا نیاید، و یا آرزوی ما این بود که یک شخص سکولار این کار را بکند، هیچ شخص و رهبری و هیچ چهره بارز اپوزیسیون عُرفی نمیتوانست کاری که کروبی و موسوی کردند، انجام بدهد. چرا که به سادگی میتوانستند آنها را از صفحه بردارند. اما موسوی و کروبی را مدتها نمیتوانستند بازداشتشان کنند و حالا هم که بازداشتشان کردند، یک اجماع جهانی بر علیه حکومت ایران وجود دارد.
واقعیت این است که موسوی و کروبی تا امروز در پیگیری خواستههای عمومی جنبش سبز ایستادگی کردهاند. یعنی موسوی و کروبی هستند که از خواستهای عمومی دارند پیروی میکنند. و این خواستها، الزاماً خواستهای موسوی و کروبی نیست. روزی که در انتخابات شرکت کردند، از این شعارها نمیدادند؛ پیرو این مطالب نبودند؛ دنبال خواستهای مردم نبودند. یک سری انتقاداتی داشتند، یک سر تضاد با بخشی از خود حکومت داشتند. به هر حال، توانایی و واقعبینی این دو نفر، مورد تأیید نیروهای جنبش سبز قرار گرفت. چرا که گام به گام آمدند خودشان را با نظرات مردم تطبیق دادند تا اینکه مورد محاصره حکومتی و دولتی قرار گرفتند و الآن هم در حبس هستند.
در عین حال وقتی حکومت با جنبش سبز درگیر شد، مثل زمان درگیری با مجاهدین یا تودهایها نبود. درگیری حکومت با جنبش سبز یک هزینه سنگین برای خود حکومت داشت. باعث این شد که بخش مهمی از پایگاه و معقولیت خودش را از دست بدهد. حداقل آن این است که وحدت نظر و اجماع در بلوک حاکم با این جنبش بهم خورد. تضادهای درون حکومت آشکارتر شده، رقابتهایشان شدیدتر شده. یک نمونه آن همین مسئله وزیر اطلاعات است که به هر حال همه دوستان در جریان آن هستند.
به هر حال، سرِ گرفتن صندلیها، سر صف بندیها، با هم مشاجره دارند. میبینیم که از میان صف اصولگرایان چهرههای جدیدی بیرون آمده. علی، پسر مطهری یک چیزی میگوید، مهدی خزعلی یک حرفی میزند، و به هر حال صف بندیهای جدیدی بوجود آمده.
پیشرفت و پویایی جنبش سبز، این جنبشی که ما هم از آن حمایت میکنیم، تنها در زمانی است که از رأی و حقوق شهروندی بخواهد دفاع بکند. سر همین قول و پیماناش با مردم بایستد. یعنی گفتمان حقوق شهروندی گفتمان غالب جنبش سبز باشد که مجموعاً تصویر دمکراسیخواهی در ایران را در آینده میدهد. یعنی تنها گفتمانی است که مورد تأیید ماست و ما هم در آن سهم داشتیم به عنوان نیروهایی که در خارج از کشور جزو اپوزیسیون عُرفی هستیم. اما بر سر این گفتمان، ما هم با آنها هم پیمان هستیم. ما بر سر شخص موسوی و کروبی و بر سر اعتقادات مذهبیشان و ماندن جمهوریاسلامی، هیچ توافقی نداریم. ما بر سر دفاع از رأی شهروندان و حقوق شهروندی با جنبش سبز هم پیمان و قول هستیم.
جنبش سبز، به هر حال هدفاش را میشود اینگونه تعریف کرد که تأمین مشارکت سیاسی شهروندان است. و اتکاء آن هم به مبارزه مدنی و آزادیخواهانه همه اقشار جامعه است. اتکاء جنبش سبز به اصلاحطلبان، اصلاحطلبان حکومتی، به یک شخص روحانی یا مکلا که به جمهوریاسلامی و یا به آقای خمینی اعتقاد دارد نیست. بلکه اتکاء آن به مردم و به مبارزه مدنی و فعالین مدنی و نهادهای مدنی است. یک رویکرد مسالمتآمیز و لیبرال دمکراتیک دارد. اهل قهر و خشونت و سرنگونی و براندازی یک شبه و ریختن به خیابانها نیست. همه اینها را با رویکردهای مسالمتآمیز جستجو میکند.
چیزی که برای ما مهم است و باید آنرا ارزیابی بکنیم این است که با درک این شرایط و اوضاع و احوال نگاهمان را به موسوی و کروبی تعریف بکنیم و دقیق بگوییم که چگونه با آنها ارتباط برقرار میکنیم. نه اینکه ما به این دو شخص علاقه و نظرات مساعد داریم، بلکه این دو شخص تا زمانی که حامل خواستهای مردم هستند ما از آنها حمایت میکنیم چون به هر حال هزینه دادهاند و زندانی شدهاند. امکان این هم هست که جنبش زمانی به جاهایی برسد و به مراحل دیگری برسد که از بخشی از شخصیتها، حتی از اینها هم عبور بکند، و پویایی این جنبش این است که مانند قطاری است که هر کسی ممکن است در مسیری از آن پیاده بشود. مسلم است که بعدا" نیروهایی که متعلق به جنبش هستند میمانند و نسبت به اینها موضع خواهند گرفت.
در رابطه با جنبش سبز باید بدانیم از چه دفاع میکنیم. ما از این مجموعه با ارزشهایش داریم دفاع میکنیم. در رابطه با شورای هماهنگی جنبش سبز سئوالات زیادی وجود دارد که نه ما میبینیم و نه میتوانیم تأییدشان بکنیم. به صرف اینکه اشخاصی با آقای موسوی و کروبی رابطههایی دارند و مرتب اینجا و آنجا مصاحبه میکنند و حرفهای متفاوت میزنند، اینها معیار ما نیستند. ما سر معیارهایی که در رابطه با جنبش سبز تعریف کردهایم میمانیم. چراغ راهنمای ما "شورای هماهنگی جنبش سبز" نیست. نه با آنها دشمنی و تضاد داریم و نه اینکه دربست هر چه که آنها گفتند قبول میکنیم. حتی در مورد موسوی و کروبی و راه سبز امید، گفتیم که در رابطه با خواستهها و مطالبات ماست که با آنها برخورد میکنیم. این برخورد اشتباه است که ما به عنوان نیرویهای سکولار آرزوی این را داشته باشیم که در جامعه ایران یک آدم سکولار بیاید رهبر بشود. مثلاً آرزو کنم که یک رضاشاه بیاید چون رضاشاه را بزرگ میدانم. همین اشتباه را نیروهای قومی کردند. گفتند چرا آن کسی که آنجا هست از خواستههای اقوام چیزی نمیگوید، پس ما در آن شرکت نمیکنیم. اشتباهی هم که بعضی نیروهای چپ کردند این بود که از درک گفتمان جنبش سبز غافل ماندند و آن را اشتباه تبیین کردند به همین خاطر هم از آن جنبش فاصله گرفتند. انتظار داشتند که یک نفر چپ بیاید آنجا رهبر بشود و صبح تا شب از حقوق کارگران و کشاورزان صحبت بکند. با این آرمانگرایی نمیشود با جنبشهای اجتماعی برخورد کرد.
چیزی که باید روشن کنیم این است که برخوردمان با انتخابات آینده چگونه خواهد بود. آیا برخورد ما با "مصالحه" چگونه است. اشخاصی که تاکنون با جنبش سبز همکاری میکردند، از در مصالحه در آیند و بروند دست بدهند با آقای خاتمی که کاندیداتوریاش را پس گرفت. آیا شیوههای اصلاحطلبی حکومتی پاسخ خواهد داد؟ اینرا برای خودمان توضیح بدهیم. آیا جریان لیبرال دمکراسی که در ذات رفرمیست است میتواند سرنگونی طلب بشود؟ اما آنچه که ما میگوییم باید از این جمهوریاسلامی گذر کرد و باید تا دگرگونی سراپای جمهوریاسلامی پیش رفت، چگونه این محقق میشود؟ آیا تنها با نگاه و گرایش دمکراتیک و مسالمتآمیز از چه روندها و مسیرهایی باید دفاع بکنیم و آن حرکتها باید چه ویژگیهایی داشته باشد که ما را به عنوان یک نیروی اجتماعی و سیاسی در کنار خودش داشته باشد.
اشکان: آقای احسانیپور برنامههای جنبش سبز و روند آن را بسیار جالب توضیح دادند. چند موضوع را باید در نظر گرفت تا بتوانیم آنرا درک کرده و تفسیر کنیم. ما نمیتوانیم موضوع را سیاه و سفید ببینیم و فقط از زوایهای که خودمان داریم نگاه میکنیم موضوع را نگاه کنیم. 30 سال است همه در بن بست بودهاند. تمام اپوزیسیون کشور، با هر نظریهای که داشتند در بن بست بود. این جنبش به خیابان آمد و بن بست را شکست و نشان داد که چکار میتواند بکند و چکار خواهد کرد. این تازه اول کار است. همه آنها بچههایی هستند که در آن کشور زندگی کردند. هر چقدر هم بخواهیم آمار بگیریم.
آقای دکتر حسن منصور آمد و آمار ارائه داد. اقتصاد همهاش آمار است. گفت که ما حتی در مورد اقتصاد هم نمیتوانیم آمار داشته باشیم از ایران. آمار در دست بانک مرکزی است. حال میشود رفت و در مردم را زد و پرسید که آیا این بچه شما که رفت توی خیابان، سکولار بود یا نبود، خب، اگر چنین میبود، من هم که فیزیکدان هم نیستم میتوانستم بگویم چگونه هست و چگونه نیست. در این که جمهوریاسلامی 30 سال رسانههای گروهی را در دست داشته و توانسته تبلیغ اسلام خودش را بکند شکی نیست. ولی شما ببینید بچههایی که اسم پدرشان غلامرضا بوده، اسم خودش مزدک است. این خود یک برخوردی است از نگاه ملیگرایی. با رسانههای گروهی ای که امروز در دسترس است، دانش مردم از نظر ملیگرایی هم بیشتر شده است. ولی جنبش سبز؛ با آن شعارهایی که آقای رحیمی در موردش صحبت کردند، دقیقاً سیاست خارجی جمهوریاسلامی را نه تنها بُرد زیر سئوال، بلکه صحبت از ملیگرایی هم کرد. ولی اگر ما بخواهیم از دید خودمان نگاه کنیم و بگوییم که چرا پرچم شیر و خورشید را نبردند توی تظاهرات، این طرز تفکر بسیار اشتباه است. هر انسانی هم حق دارد تحول فکری پیدا کند. آقای موسوی و آقای کروبی، - من با آقای کروبی، بر حسب تصادف، یک صحبت کوتاهی داشتهام و شاید او مردمیترین آخوند بین آخوندهای دیگر باشد- ما باید اینها را در نظر بگیریم. در جنبش سبز همه جور قشری وجود دارد. ولی ما از دید خودمان نمیتوانیم به جنبش سبز نگاه بکنیم. به صرف اینکه پرچم شیر و خورشید را بیاورند یا نیاورند نمیتوان گفت که ملی هستند یا نیستند. آنها از همه ما ملیترند و از همه ما درک بهتری دارند و سومین چیزی که باید در نظر گرفت، آن است که ابزاری که در دست دارند، در آن چهار چوب چگونه میتوانند برخورد کنند. آقای موسوی، آقای موسویِ دهه هشتاد نیست. آقای کروبی، آقای کروبیِ دهه هشتاد نیست. همانطور که بسیاری از روشنفکران سیاسی امروز ما روشنفکران دهه 70 نیستند. هر انسانی تحول فکری دارد حال کمی دیرتر، کمی زودتر. حال ما نباید سرکوفتشان کنیم که شما 20 سال پیش چنین گفتید و چنین کردید. دارند حرکت خودشان را نشان میدهند، در همان چهارچوب. رژیم آنها را میکشد و اینها مجبورند حرکت را در همان چهارچوب با همان ابزاری که در دست دارند انجام بدهند. جنبش هم حرکت خودش را انجام میدهد.
اگر یادتان باشد، در ابتدای جنبش، آقای موسوی به اندازه آقای کروبی از جنبش سبز طرفداری نکرد. دانشجویان یک بیانیهای دادند و گفتند که نگاه ما به آقای کروبی نزدیکتر است در حالیکه رأی آقای کروبی کمتر بود. یعنی جنبش سبز دقیقاً میداند که چه کسی کجا میتوانسته قدم بردارد و بر نداشته است. فشار میآورند و مجبور میکنند آقای موسوی و کروبی را پیش ببرند. الآن در این موقعیت که آقای موسوی و کروبی زندانی هستند خب، یک گروهی را فرستاده بیرون ولی این گروه نتوانسته دقیقاً کارهایی را انجام بدهد که آقای موسوی و کروبی انجام دادند در آن زمان. تمنا دارم از دوستان، با توجه به شرایط و امکانات به این جنبش نگاه کنند. نه فقط از آن چه که دوست داریم باشد.
موبدی: مسایلی که آقای احسانی پور اشاره کردند جا دارد در نشست آینده بررسی شود. خلط تقسیمبندی جنبش سبز و راه سبز امید و شورای همانگی، گمراه کننده است که گروههایی پافشاری بر آن را در راستای برنامهها و دیدگاههای خود پیش میبرند. گفتمان جنبش سبز در تناقض با گفتمان انترناسیونالیستی و گفتمان اُمت سازی، چپ و راست افراطی و مذهبیون است. این گفتمانی است در ادامه انقلاب مشروطیت منتها والاتر از آن. ما حتی اگر به شعارهای این جنبش هم توجه نکنیم، تفاوت این گفتمان با گفتمان خانه خراب کنی که قبل از انقلاباسلامی الیت جامعه ایران را فرا گرفت واضح است. یک جنبش را با گفتمان مسلط آن میتوان شناخت. بعد از پانصد سال گفتمان مذهبی، گفتمان نویی جایگزین میشود که عناصر آگاهی و رهایی را در خود پرورده است. عناصر و جنبشهای اجتماعی و بررسی آنها پیچیدگی بسیاری نسبت به علوم دیگر برخوردارند و دارای دقتهای بالای علوم فیزیکی نیستند که بتوان به صورت فرمولی آنرا بسنجیم. حداقل دانش فعلی به آن مرحله نرسیده است. اگر اینطور نبود در دنیا ارزیابیهای متفاوت، برداشتهای گوناگون، اشتباهات در استراتژی و تاکتیک بوجود نمیآمد.
این جنبش در فضای سرکوب و استبداد در ایران شروع شد و عناصری از درون رژیم در محدوده قانونی رژیم به دفاع از آن پرداختند. جنبش مجبور بود از همان جاها آغاز کند و سران آن مجبور بودند در محدوده قانون همان رژیم عمل کنند. علیرغم مخالفتهای حساب شده با موسوی و کروبی از طرف کسانی که آنها را رقیب خود میدانستند و میدادنند، مردم به درستی و در آن مرحله ترجیح دادند آنها به تشتت رژیم دامن بزنند و فضا را برای فعالیت خود – تا مدتی – آماده سازند.
یکی از دست آوردهای بسیار مهم این جنبش، دگرگونی غیرقابل برگشت رابطه رژیم و بخش مهمی از عناصر مردد و متوهم و بخش عظیمی از مردم است. رژیم مشروعیتزدایی شده است وً گذر از جمهوریاسلامی در عرصه نظر، غالب شده است. خشونت پرهیزی این جنبش و گفتمان آن نشان خارج شدن ما از گفتمان پانصدساله مذهبی و خشونت نهادینه شده آن است که نوید دمکراسی در ایران را میدهد. با تمام "خوشبینی" ها به بهار عربی و ایستادگیهای مردم منطقه، ایران نامزد دموکراسی در منطقه است.
در مورد شورای هماهنگی؛ یکی از اشتباهات سخنگویان جنبش سبز انتخاب جانشین یا سخنگو برای خودشان بود. ما میبینیم که حتی سخنگو بودن یا تعیین جانشین در خارج با شکست روبرو شده است. تنگ نظری شورای هماهنگی بهمراه فروکش کردن موقت جنبش، دست در دست هم شورا را به بن بست کشانده است که بدون بیرون آمدن از زیر زمین و تغییراتی بنیانی در خود،بعید است بتوان آینده روشنی برایش متصور شد.
همانطور که یکی از دوستان گفتند، نمیتوان منتظر شد تا دیگران همه حرفهای ما را قبول کنند، تا ما پشتیبانی بکنیم.
کنار ایستادن و به دریای جنبش نپیوستن اشتباه فاحشی است. مسئله قابل اهمیت برای ما این است که بدانیم نگرش ویرانگر نظارهگر بودن و قطع امید کردن، و یا این که در صد شرکت کنندگان یا افراد آن کم یا زیاد است – بررسی و جمعبندی لازمه کار است – وانهادن جنبش از دگرگون کردن خود ما و بالعکس است و عرصه را برای انحرافات باز میگذارد و به گرایشهای قومی، راست و چپ افراطی میدان میدهد، سازمانهای قومی و ایلی در فعالیت هستند که با بده بستانی، این جنبش را به جنبش قومی تبدیل کنند. نباید انتظار داشت هر کسی از زاویه دیدِ ما به مسائل نگاه کند. خط ملی – مذهبی که دههها، زیان بارترین خط فکری بخشی از الیت جامعه بود، شکسته شده ولی از بین نرفته است. ملی – مذهبی بسیار قویتر از چپ بوده و هست. نامگذاری افراد، تغییر دین به دین بهی، شعارهای جنبش و ... همه اینها گواه بر این است ایران وارد عصر دیگری شده است. دگرگونی واقعیت بدون شرکت در آن و برای دگرگونی آن – خودمان بخشی از آن- غیر ممکن است.
آرین: شوربختانه، از آن چیزهایی که گفتم، همه گونه نتیجه گرفته شد، بغیر از آنچه من میخواستم. بیشتر صحبت به این سوی رفت که ناامید بشویم، آنچه ما میپنداریم دیگران نپندارند و ... اینها همه خواستهای اخلاقی و امید دهنده یا اینهاست. صحبت من در مورد جنبش سبز یک برآورد شطرنجگونه و خونسردانه بود و نه اینکه توی سرش بزنیم. ما مخلص مردم هم هستیم و از اینجا هم از آنها پشتیبانی میکنیم. اصلاً موضوع سر این نیست. صحبت سر این است که ما به عنوان فعالان سیاسی برآورد دقیقی بکنیم از پتانسیلهایی که هست و این پتانسیلها را درست بسنجیم. روشنتر کنم، جوانهای ایران بطور میانگین، گروههای ملی - مذهبی بله یک خُرده ملیتر شدهاند، یک خُرده منطقیتر شدهاند و ... ولی خواست من یک برآورد ترمودینامیکی بود که بازدارندههای این گشایش کدامند، قدرتشان چقدر است و گروههایی که در جمعیت ایران میخواهند با آنها دست و پنچهنر کنند فشار ترمودینامیکی آنها چقدر است، آیا میتوانند این سنگرها و بازدارندهها بشکنند یا آخر منحرف خواهند شد.
احساس شکی که بر این افراد داشتم این است که، همین نامهایی که در VOA و ... برده شده، به هر کدامشان که نگاه میکنم مثل این میماند که آنقدر باید قربان و صدقه اینها رفت تا یک کمی از تفکر انقلاباسلامیگری خود دست بکشد. به نظر من، اینها هنوز که هنوز است گرفتار گفتمان انقلاباسلامی و بعد از آن هستند. آنچه که بر زبان میآورند، در مورد مسائل منافع ملی، خواسته مردم و انتخابات آزاد و ... وقتی به ژرفای سخنانشان اندر مینگریم و به فلسفه سخنانشان، همه پرت و پلاست. هر کدامشان در نهاد دلشان هنوز نتوانستهاند از مغالطات مذهبیشان دل بکنند. این هم چیزی است که من میپندارم. من از گرایشات مردم ایران پشتیبانی میکنم ولی صحبت در این است که آیا در یک نبرد ترمودینامیکی با بازدارندههایی که در آن جامعه هستند که اصل آن همین ساختار اسلامی همین مملکت باشد، آیا زورشان خواهد رسید یا نخواهد رسید. آیا خواهند توانست گشایشی پدید بیاورند، و آیا این روشی که با آن جلو میروند، روش درستی است و آیا میزان مقاومتی که میکنند کافی است؟ من درصد گیری که میکنم برای همین است که از نظر کیفی و کمی به این نتیجه برسیم که آیا پتانسیل چیست. من نمیدانم حالا باید بنشینیم و گریه کنیم؟ ما در اینجا داریم بررسی میکنیم. موضوع فقط بررسی شطرنجوار است. موضوع توی سر مردم زدن و اینها نیست.
این است که خواهش میکنم اگر در جلسههای آینده به مسئله جنبش سبز پرداختیم دوستان از آگاهیهایشان، از تجربههای شخصی و صحبتهایی که داشتند بیشتر بگویند و ما نظرهایمان را روی هم بریزیم. این صحبت کلی که مردم بیدار شدهاند و بحمدالله به مسیر درست دارند میروند و حالا ببینیم چه میشود، این به نظر من بحث نیست. برای یک حزب سیاسی که میخواهد مسیرگردان و اندیشهپرداز باشد، اینطور نباید بحث کند.
مختاری: آقای اشکان گفتند که ما نباید از نگاه منشوری به جنبش نگاه کنیم. من فکر میکنم که اصلاً همراهی ما با این جنبش از همانجا میآید، از باورهایی که داریم. یعنی وقتی ما میبینیم یک جنبشی آن چیزی که ما میخواهیم را دارد، با آن تفاوتها و گوناگونیهایی که دارد و درست آن چیزی که ما دنبالش هستیم..
من فکر میکنم تا موقعی که ما آن تفسیری که آقای همایون کردند و درست هم هست، تفاوت این جنبش سبز با مشتقاتاش است. حال هر چه میخواهد باشد. بدون آن فکر نمیکنم بتوانیم باور کنیم این جنبش را. فکر میکنم ما باید این تفکیک را بکنیم تا بتوانیم باور کنیم یک جنبشی اتفاق افتاده و این جنبش با داشتن آن طیفهای مختلف. اصلاً تعریف جنبش هم همین است. اما به هر حال هر کدام از اینها در واقع یک تحولی را میخواهند. یک خواسته و یک حقی را میخواهند. یک حقی از اینها سلب شده و آنرا در این جنبش دنبال میکنند. مسلم است در این حرکتهایی که مردم انجام دادند، کسانی بودند که رأی نداده بودند ولی حس کردند که در آن میتوانند مطالباتشان را پیدا بکنند. چه بسا که باور به صندوق رأی نداشتند. اما گفتند حالا که مردم به خیابان رفتند، من هم میروم شاید بتوانم خواستههایم را در آنجا مطرح کنم. و خیلیها این کار را کردند. به هر حال فکر میکنم اگر به این مسئله توجه نکنیم و هی بخواهیم «راه سبز امید» را بچسبانیم به جنبش سبز نخواهیم توانست همراه جنبش سبز بشویم.
آقای آرین گفتند باید ببینیم چکار میتوانیم برای جنبش بکنیم، به نظر من باید ببینیم توان ما در چیست. بر اساس توانمان چه کار میتوانیم بکنیم. در حد خود، و با نیروهایی که در داخل ایران داریم میتوانیم تأثیر بگذاریم به روی جنبش سبز.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|
|