فواد پاشایی: جناب سفیری، خیلی ممنونم از تشریف فرمایی شما و طبق روال همیشگی دفتر پژوهش، اگر شما مَحبت کرده در حدود نیم ساعت مطالبتان را بفرمائید و پس از آن برنامه پرسش و پاسخ خواهیم داشت که اگر مَحبت بفرمائید و دوستان پرسشهایی داشته باشند مطلبشان را عرض میکنند و شما پاسخ آنها را لطف میفرمائید.
سفیری: از آقای شایان آریا بسیار تشکر میکنم که به من فرصتی دادند تا در مورد روزنامهنگاری صحبت بکنم. من مسعود سفیری هستم و متولد 1340 که در هنگام انقلاب 57 ، 17 سال سن داشتم. در دبیرستان دارالفنون درس میخواندم و طبعاً انقلاب فرهنگی که مسیر زندگی خیلیها را تغییر داد من هم یکی از آنها بودم. وقتی که جنگ شروع شد، رفتنم به جنگ داوطلبانه بود. رفتم به خدمت سربازی و برگشتم، تصمیم گرفتم که به خارج از کشور بروم، یک مدتی هم به اروپا آمدم و دوباره برگشتم. در خبرگزاری جمهوریاسلامی، در بخش اداری آن استخدام شدم و بعد چون علاقمند بودم رفتم به بخش خبر. از سوی خبرگزاری واجد صلاحیت شناخته شدم برای اینکه دوره آموزشی روزنامهنگاری ببینم در دانشکده علوم ارتباطات که مرحوم آقای مصباحزاده تشکیل داده بودند و راهاندازی مجدد آن بعد از انقلاب فرهنگی رخ داده بود. تا مرحله فوق دیپلم در آنجا درس خواندم ولی خبرگزاری این مدرک را برای خودش قائل میشد. بعد در دانشگاه علوم سیاسی تحصیل کردم. و بعد از مدتی کوتاه آموزش عملی در کار را دیدم و بعد در روزنامه اطلاعات بخش شهرستانها کارم را شروع کردم. ولی کار جدی روزنامهنگاری من در سال 1367 در روزنامه ابرار شروع شد. تا سال 1374 در خبرگزاری بودم بود و فعالیتهایم در روزنامه ابرار ادامه میدادم. بعد یک سری تحولاتی روی داد که روزنامه ابرار به یک روزنامه از جناح محافظهکار واگذار شد. در نتیجه من هم روزنامه ابرار جدا شدم. یک روزنامه جدید تأسیس شد به نام روزنامه اخبار.
من در طی این سالها در زمینه نقد کار کردم تا اینکه روزنامه اخبار که داشت راه اندازی میشد، شدم دبیر سرویس بینالملل چون مصاحبهها را خیلی دوست داشتم. در همان سمت خبرگزاری بودم که بعد از رفتن آقای خاتمی از وزارت ارشاد و آمدن آقای لاریجانی یک نوع سپاهی سازی در ارشاد و زیرمجموعهها رخ داد ، آقای فریدون وردی نژاد (که در اسناد مهدی نژاد معرفی میشود) جزو فرماندهان سپاه قدس بود، پس از 5-6 ماه دست یه تسویه در خبرگزاری زد و تقریبا همه ما را اخراج کرد و من عملاً از این تاریخ از سیستم دولتی جدا شدم. رفتم به روزنامه اخبار و از آنجا کارم را شروع کردم و بعد از دوم خرداد شدم سردبیر روزنامه اخبار تا اینکه اخبار بسته شد. پس از آن یک مجموعه کار (کتاب) منتشر کردم در مورد جنبش دانشجویی که در اینجا هم تلاش میکنم با شرکت کتاب در لوس آنجلس تماس بگیرم و اینرا مجدداً چاپ بکنم. یک کتاب در مورد خشونت در ایران منتشر کردم به نام «کالبد شکافی خشونت». بعد یک روزنامهای را راهاندازی کردیم به نام روزنامه «حیات نو» که مدیر مسئول آن آقای سید هادی خامنهای برادر رهبر بود و من سردبیرش بودم که میتوانم بگویم یکی از نقاط قوت کار حرفهای من بود. بعد از آن رفتم به روزنامه همبستگی و 9 ماه در روزنامه همبستگی بودم. بعد سردبیر روزنامه «صبح اقتصاد» شدم که مصادف شد با آمدن آقای احمدینژاد و آقای رفسنجانی مرا به عنوان عنصر نامطلوب تحت فشار قرار داد که منجر به اخراجم شد و همکاران من هم به عنوان اعتراض به این عملـکرد لطف کردند و از روزنامه صبح اقتصاد جدا شدند.
من پس از جدایی از صبح اقتصاد، در هیچ روزنامهای نبودم و در واقع به من کار نمیدادند. قبل از انتخابات دوره دوم، تقریباً چهار سال و نیم پیش از ایران خارج شدم. دو سال از آن را به کارهای عادی پرداختم و از دو سال و پیش به این سو در صدای آمریکا هستم. این بود شرح حال من به صورت مختصر. اما در مورد روزنامهنگاری، من بهطور مقطعی میگویم که در هر قسمت اگر سئوالی باشد به آنها پاسخ خواهم داد.
عمر جدید مطبوعات را باید از لغو سانسور در دولت مرحوم شاپور بختیار بررسی بکنیم که آن فضا آزاد میشود - من آن موقع روزنامهنگار نبودم ولی به لطف و اصرار پدرم روزنامه خوان حرفهای بودم. لغو سانسور و آمدن سازمانها، گروهها و احزاب سیاسی جدید در واقع فضای جدیدی را ایجاد کرد که همه از آن استفاده میکردند. اما به هر صورت میشد حدس زد که عمر این ماه عسل کوتاه خواهد بود. با وجود اینکه من در آن هنگام 18 سال سن داشتم، ولی میدیدم که در آن تحلیلها این نقطه نظر وجود داشت که ما تا کی باید تحمل بکنیم. در واقع روزنامهنگاران حرفهای تحمل شدند تا موقعی که «آیندگان» اعتراض خودش را به صورت علنی اعلام کرد و آن یک صفحه سفید را منتشر کرد که به نظر من در تاریخ روزنامهنگاری ایران اقدامی ماندگار و بسیار حرفهای بود.
از آنجا بود که به نظر من حکومت دو تصمیم گرفت، یکی اینکه تریبون را از گروههای سیاسی بگیرد تا نگذارد اینها نشریهای داشته باشند و نشریهشان را منتشر کنند و دوم اینکه، روزنامهنگاران قدیمی را از روزنامهها و عرضه خبر پاکسازی کند و آن کار را هم کرد و به یک بهانه احتیاج داشت که این را ادامه بدهد که به نظر من نمیتوانست ادامه بدهد اگر که جنگ نمیشد.
زمانی که جنگ اتفاق افتاد دیگر همه چیز تحت تأثیر فضای جنگی قرار گرفت. من تجربه مشابهی ندارم تا بدانم در کشورهای دیگر در چنین مواقعی چه میکنند - آیا مثلاً در آمریکا در هنگام جنگ جهانی دوم روزنامه منتشر نمیشد یا اخبار داخلی مورد توجه قرار نمیگرفت- ولی در ایران سه روزنامه دولتی داشتیم: روزنامه جمهوریاسلامی، روزنامه اطلاعات و روزنامه کیهان و هیچ روزنامه دیگری نبود. در آن دوره فقط جنگ بود و مسائل خارجی و بینالملل. اینکه در فلسطین و لبنان چه میگذرد انعکاس بیشتری پیدا میکرد تا مسائل داخلی. مسائل داخلی هم احزاب که نبودند، سرکوب شدید دهه شصت بود، فضا بسیار امنیتی بود. من به یاد دارم زمانی که در خبرگزاری کار میکردیم یکی از همکاران ما گزارشی در مورد وضعیت آشفته گمرک تهیه کرده بود که منجر به احضار ایشان به دادستانی شد. زمانی که ایشان به دادستانی احضار شده بودند که قرار شد یکی دو نفر او را همراهی کنند، از جمله خود من که نمیدانم به چه دلیل، ولی احساس کردم که ممکن است ایشان سکته بکند. چون فضا به شدت امنیتی بود.
در سالهای آخر جنگ دولت آقای موسوی به این نتیجه رسیده بود که باید یک مقدار فضا را باز کرد. خب، فشار از سوی رسانههای خارجی هم بود. باعث شد که به این نتیجه برسند که ما در تبلیغات جنگ هم باختهایم. به این دلیل که عراقیها میتوانستند خبرنگاران را به منطقه ببرند، تبلیغات بیشتری داشته باشند، خبرهایشان بیشتر خوانده میشد. ولی این ارتباط از سوی جمهوریاسلامی با رسانههای خارجی وجود نداشت. حتی یادم هست که گفته میشد بعضی از اخبار و سخنرانیها را که دوست دارند چاپ بکنند و حتی حاضرند پول بدهند، مطبوعات خارجی چاپ نمیکنند به دلیل اینکه در واقع ما ارتباط مان را از دست داده بودیم. در این دوره به مطبوعات غیرسیاسی ارتباط داده شد. از جمله آدینه، دنیای سخن، صنعت حمل و نقل که بسیار کار درخشانی بود محصول این دوره است ولی روزنامهنگاری در کار نبود و در واقع میشد گفت که دنیای سخن و آدینه یک مقدار به مسائل سیاسی که فضا باز نیست و ... می پرداختند و آنهم در حد بسیار محدود. اشعاری از احمد شاملو را چاپ می کردند، نقدهایی از کسانی که اپوزیسیون فرهنگی نظام تلقی می شدند چاپ میکردند.
تا قبل از جنگ در واقع تولد روزنامه ابرار یک حادثه بود که اولین بار با کمک دولت منتشر شد تا اینکه جنگ تمام شد. پس از پایان جنگ، این انتظار از حاکمیت وجود داشت که این فضا را باز کند. فضایی باز نشد بلکه امنیتیتر شد که به هر صورت در دولت دوم آقای هاشمی به اوج خودش رسید. محصول مهم این دوره تولد روزنامه سلام است به عنوان روزنامه اپوزیسیون که تولد اولین روزنامه رنگی در ایران است به نام روزنامه همشهری که اصلاً به مسائل سیاسی نمیپرداخت و بعد دومین روزنامه رنگی و دولتی ایران که تعداد روزنامههای دولتی را افزایش داد برد بالا که از بودجه دولتی استفاده میکردند مانند روزنامه ایران که متعلق به خبرگزاری جمهوریاسلامی است.
اینها، در واقع میخواهم بگویم که در این دوره اتفاقی در محتوای مطبوعات نیفتاد بلکه بیشتر در فُرم اتفاق افتاد. یک مقدار از فُرمها و قید و بندهای کلاسیک که از قبل از انقلاب وجود داشت توانستیم خودمان را رها بکنیم. از روزنامههای پرمحتوا، روزنامه اخبار بود. بعضی از مجلههای تخصصی هم در این دوره درخشیدند، از جمله «کیان» در زمینه مباحث تئوریک، روشنفکری، زنان و در عرصه پزشکی. مجلههای دیگری هم بودند که حالا در هر صورت در مورد ورزشی منتشر میشدند. میشد احساس کرد که نسل جدیدی که توانسته بعد از انقلاب به عرصه مطبوعات خودش را وارد بکند دارد میآید و یک نسل جدیدی هم علاقمند است که خودش را به این کاروان برساند. طلیعه این در خرداد 76 زده شد، وقتی که آقای خاتمی با آن رأی بالا انتخاب شد. بعد از آن، در واقع حاکمیت – حالا تفسیرهای مختلف وجود دارد – به این نتیجه رسید که باید به روزنامه امتیاز روزنامه بدهد. من مایلم به این نکته اشاره بکنم که ما جزو پنج کشور عقبمانده جهان در این زمینه هستیم که برای انتشار روزنامه باید ثبت نام کنیم و برای گرفتن حق امتیاز از دولت ناگزیریم تبعیت بکنیم.
با آمدن آقای خاتمی و تولد رسانهها، در واقع تعداد روزنامههایی به حدی رسید که که روزنامهنگاران همزمان در چند تا روزنامه کار میکردند. و اگر همه اینها را میگذاشتیم کنار هم، طرحهایی که میدادند یکسان بود، تعداد آدمهایی که نظر میدادند یکسان بود چون کارشناس تربیت نشده بود، فضا، فضای جدیدی بود، بعضی واژهها را متوجه نمیشدیم، و این نشان میداد که ما چقدر فقیر اما مستعد هستیم. فقیر از این نظر که خودمان را به تحولات وضع دنیا نرساندهایم اما چقدر پتانسیل داریم و چقدر جامعه کشش دارد که به حرکت بیفتد و در واقع عطش خواندن و گرفتن اطلاعات دارد.
دوره آقای خاتمی، بویژه دو سه سال اول، دوره درخشانی برای مطبوعات بود تا اینکه آن یورش سال 78 اتفاق افتاد و 30 روزنامه را بستند و از آن لحظه تعقیب و گریز بین آن بخش انتصابی زیر آقای خامنهای در وزارت اطلاعات افتاد و قوه قضائیه بازسازی شده بود آغاز شد. بنابراین، یک نسل دومی هم در این مطبوعات بعد از 78 که 30 روزنامه تعطیل شدند، یک دومی هم از مطبوعات آمدند. دیگر آن جسارت سابق بعد از این در مطبوعات دیده نشد. اما من اعتقاد دارم که مباحث و اطلاع رسانی قویتر شد و روزنامهنگاران هم نگاهشان به مسائل عوض شد. ما درک نکردیم سالهای بین 76 و 78 که تعامل دولت با ما محدود خواهد بود.
بعد از 78 تعداد روزنامهها اندک شد ولی در واقع هم دولت تحمل میکرد و هم روزنامهنگارها متوجه شدند. یک مقدار نگاهها هم تغییر میکرد یعنی رفتن ایران به جام جهانی باعث شد که تعداد روزنامههای ورزشی زیاد بشوند. حتی در روزنامههای ورزشی هم حرفهای سیاسی میزدند و در مورد مدیریت حرف زده میشد. البته خب تلویزیون هم نقش داشت. تلویزیون بعد از آمدن آقای لاریجانی در پایان جنگ تعداد کانالهایش را بیشتر کرد و یواش یواش ماهوارهها هم به این جریان اضافه شدند و همه اینها دست به دست هم داده بودند که عطش اطلاعاتی جامعه ایران را برطرف بکنند. تا آمدن آقای احمدینژاد که به نظرم پس از آمدن او، در واقع جامعه خبری و اطلاعرسانی در کشور را دچار یک لکنت زبانی کرد؛ روزنامهها دیگر تحمل نشدند؛ تعدادشان کم شد و به نوعی مردم از کیوسکها زده شدند. قیمتها هم بالا رفت و این البته مصادف شد با اوجگیری و آمدن اینترنت.
من وبلاگنویسی را به نوعی روزنامهنگاری آنلاین تلقی میکنم که بچهها توانستند از آن طریق حرفهای خودشان را بگویند و ما به میزان نسبت جمعیتمان بعد از آمریکا و بعد از چینیها، زبان فارسی سومین زبان دنیای مجازی تلقی میشود که این نشان دهنده این است که چقدر راه برای ارائه دیدگاهها مطرح شده است. بنظرم ما الآن در این دوره هستیم که نیاز خبری را در ایران برآورده نمیکنند؛ بودن VOA و بیبیسی و چند کانال دیگر که به صورت مداوم برای ایران خبر میفرستند و برنامه پخش میکنند نیاز خبری را برآورده میکنند. بنظرم دوره رکود اطلاع رسانی است.
مطلبی که مایلم به آن اشاره بکنم این است که مسائل را از 57 تا کنون بررسی بکنیم در 30 سال گذشته وضعیت روزنامهنگاری ایران متحول شده، هم به لحاظ فرم و هم به لحاظ محتوا. ما جزو بدترینها در منطقهای که زندگی میکنیم هستیم. اگر هم نباشیم، عقبمانده هم تلقی نمیشویم و فشاری که حاکمیت در واقع روی مطبوعات گذاشته، اگر بررسی بشود تعداد مطبوعاتی که توقیف شدند، یک رقم حیرتآوری خواهد بود و اگر حتی به حساب سرانگشتی بخواهم به آن اشاره بکنم حداقل 300 روزنامه و نشریه توقیف شدهاند؛ عمر مطبوعات رسیده به کمتر از یک یا دو سال. اما فشاری که روی روزنامهنگاران وبلاگنویس گذاشتهاند نشان میدهد که این پتانسیل وجود دارد و نمیشد راه آن را بست.
بهمن زاهدی: سپاسگزارم از اطلاعات جامعی که ارائه کردید. من یک سئوال از شما دارم و آن این است که: درست است که شما حدود 4 سال است که از ایران خارج هستید ولی برآورد شما از خبررسانی در خارج از کشور به چه صورت است؟ آیا به آن صورتی که باید و شاید هست یا کمبودهای زیادی در خارج از کشور حس میشود؟
سفیری: من خبررسانی در خارج از کشور را به دو دسته تقسیم میکنم. یکی VOA و رادیو فردا و بیبیسی و دیگری رسانههایی - که امیدوارم به کسی بر نخورد - مشهورند به لوسآنجلسیها. به نظر من رادیو فردا و صدای آمریکا و بیبیسی به صورت حرفهای دارند کارشان را انجام میدهند و به این حرف اهمیت میدهند. به نظر من افزودن نظر شخصی با واژگان تند که اغلب در این تلویزیونها صورت میگیرد، به میزان اعتماد مخاطب صدمه وارد میکند. من اگر بخواهم نمره بدهم به بیبی سی و صدای آمریکا ، رادیو فردا و رادیو زمانه نمره خوبی میدهم که دارند تلاش میکنند که خبررسانی کنند و در برنامههای تحلیلی دیدگاههای کارشناسی را ارائه کنند حالا ممکن است که فراز و نشیب داشته باشد و سیاستگذاری هر سه آنها با هم فرق کند. در واقع میخواهم بگویم که نگاه خبری در خارج از کشور این است و یکی از مهمترین معضلات خارج از کشور این است که ما یک رسانه پر قدرت و حرفهای متعلق به اپوزیسیون نداریم.
رحیمی: من سه تا سئوال دارم. یکی در مورد تاریخچهای که فرمودید خیلی خوشحال میشوم که کمی در مورد آن دوران درخشان آقای خاتمی بیشتر بگویید که منظور چیست و چگونه درخشان بوده؟ چون خیلی از کسانی که چه در جمع دوستان و چه در جمع افرادی که با آنها در خارج از کشور صحبت میشود، فرقی بین این دوران و آن دوران قائل نیستند.
سئوال دوم در مورد این است که روزنامهنگاران خیلی مینویسند، خیلیصحبت میکنند ،قلم میزنند. آیا میشود به همه اینها گفت روزنامهنگار؟ آیا هر کس بنویسد روزنامهنگار است یا اینکه یک شرائط خاصی دارد؟
در مورد رسانههای لوسآنجلسی فرمودید. من فکر میکنم که رادیو صدای ایران را میشود از باقی رسانهها جدا کرد با بضاعتی که ما داریم از نظر پولی. من فکر میکنم که آن رادیو یک سری برنامههایش مثل یک دانشگاه عمل کرده.
سفیری: بله خب، قطعاً نگاه من یک نگاه کلی است و به نظر من به صورت حرفهای اداره نمیشوند و به سبک یک رسانه داخلی عمل میکنند و خبر حرفهای نوشته نمیشود. من زمانی که در کالیفرنیا بودم از طریق همسرم تماس گرفتم با 670AM و حتی پیشنهاد کردم که به صورت رایگان یک سری خبرهایشان را ویراستاری کنم. چون اصولاً خبر غلط نوشته شده بود یا غلط ترجمه شده بود. نپذیرفتند. فضا، فضای بسیار بستهای بود و حتی یادم هست که وقتی در این مورد با این آقایان صحبت کردم، به من لطف کردند، گفتند شما سابقهتان از محمود عنایت هم بالاتر است که گفتم من همچین ادعایی ندارم. من معتقدم که در آنجا فضای بسیار مساعدی وجود دارد برای ایرانیان مهاجر و حتی نسل دومیها اما کار حرفهای ارائه نمیشود. اگر کار حرفهای ارائه نشود مخاطب زده میشود. در واقع کسانی که برنامه روانشناسیاش را گوش میکنند ،مخاطب خبر نیستند و این کار خبررسانی نیست.
اما اینکه روزنامهنگار کیست، من اعتقاد دارم که روزنامهنگار در دنیای امروز باید چند ویژگی داشته باشد. یا در رشته روزنامهنگاری و ارتباطات و یا رشتههای مرتبط نظیر جامعهشناسی، علوم سیاسی درس خوانده باشد و زندگیاش از این راه بگذرد. یعنی حقوق بگیرد. و گرنه کسانی که از راه روزنامهنگاری حقوق نمیگیرند یا مطالبی در روزنامهها مینویسند، یا فعال سیاسی هستند و یا برای دلشان مینویسند و یا تمایل دارند در این عرصه باشند. که از نظر من روزنامهنگار نیستند. ولی خودم را روزنامهنگار تلقی میکنم به اعتبار اینکه من از سال 1362 وقتی وارد خبرگزاری جمهوریاسلامی شدم یکی دو سال اول آن در بخش اداری کار میکردم و بعد از آن که در عرصه خبر کار کردم تمامی کارهای جانبیام هم به این ارتباط داشته. یعنی مدیر کتابخانه بودم، مجله منتشر کردم، فیلمنامه تنظیم کردم، نقد سینمایی نوشتم، تدریس کردم. یعنی به عقیده من وقتی یک حرفه را تعریف میکنیم باید مختصات اقتصادی آنرا هم تعریف کنیم. من نمیتوانم بگویم من خلبان هستم در یک شرکت هواپیمایی کار میکنم ولی برای دلم کار میکنم. از آن حقوق نمیگیرم و در واقع درآمدم را از راه مزرعهای که دارم تأمین میکنم. به نظر من به آن فرد نمیشود گفت خلبان.
اما اگر دوره آقای خاتمی را دوره درخشان – که خودم من هم نام بردم بعد از انقلاب- تا البته از زمانی که سانسور آمد و در فضای مطبوعات فقط خواننده وجود داشت و روزنامهنگار نبودند تا زمان یورش اول به مطبوعات و برکشیدن آن، آن کسانی که قدیمی بودند و کار میکردند، از آن دوره هم به نیکی یاد میکردند. ببینید، ما زمانی که رسیدیم به دوره آقای خاتمی این نگاه در جامعه وجود داشت که بحران وجود دارد. یعنی اینکه ما کاملاً میدیدیم که اگر مثلاً بخواهیم با یک سفیر ملاقات بکنیم و مصاحبه کنیم و از یک سفارت درخواست مصاحبه کنیم، حتماً میبایست با وزارت خارجه و قطعاً با وزارت ارشاد هماهنگی داشته باشیم. شب شعر برگزار نمیشد، هیچ جلسهای وجود نداشت، کشور خودش در اوج بحرانهای عظیم بود ولی برای خود ما سرنوشت اسلامگرایان الجزایر مهم بود و سرنوشت لبنان.
وقتی آقای خاتمی آمد، در واقع با افزایش تعداد مطبوعات بر کیفیت آنها هم اضافه کرد. یعنی به هر صورت باید این نکته را هم در نظر داشته باشیم که مدیران مطبوعات مدیران دولتی بودند ولی مدیران دولتی میخواستند که نگاه سیاسی خودشان را در جامعه نهادینه کنند و پیش ببرند، بنابراین به روزنامه احتیاج داشتند. چون تلویزیون فضایی بود که در اختیار جناح اصلاحطلب نبود. من نکتهای را که بخواهم بگویم، مثلاً وقتی جلسه شورای سردبیران داشتیم اگر آنجا به توافق میرسیدیم که با تلویزیون مصاحبه نکنیم، هر چند که این کار را هم کردیم و چندین بار تلویزیون را تحریم کردیم و مصاحبهای انجام ندادیم. فراموش نکنیم مثلاً در آن دوره ماجرای کنفرانس برلین که پیش آمد من خودم در روزنامه بامداد نو تیتر زدم که در وزارت ارشاد آقای مهاجرانی به مدیر مسئول گفته بود و بعد هم به خود من هم گفت، که یکی از تیترهای گزندهای بود که از طرف خود مقامات امنیتی و رهبری زیرش خط کشیدند. تیتر این بود: «کودتای تصویری علیه اصلاحات» به دلیل اینکه وقتی فیلم را پخش کردند که یک خانمی لخت شده بود و رقصیده بود و اصلاحطلبان هم در آنجا حضور داشتند و داشتند سخنرانی میکردند، بلافاصله فردا این بهانه شد و همه روزنامهها را بستند و اصلاحطلبان را از جمله آقای گنجی و دیگران را هم بازداشت کردند.
دوره درخشان از این لحاظ میگویم که پیگیری پرونده قتلهای زنجیرهای از طریق روزنامهها میسر شد و اینرا باید برای آقای خاتمی نوشت که در واقع موفق شد تا آن بدنه خطرناک وزارت اطلاعات را تا حدی ریشهکن کند هر چند آنها توانایی اینرا داشتند که از طریق سپاه دوباره خود را بازسازی بکنند. من به عنوان تجربه شخصی برای خود میگویم. وقتی قرار شد بیانیهای وزارت اطلاعات بدهد، وقتی قتلهای زنجیرهای شروع شد همه میدانستند که این از طرف سیستم دارد سازماندهی میشود اما چراییاش را نمیدانستم، به ما گفته شد که در رأس ساعت معینی کنار فاکس باشیم و قرار است بیانیه بسیار مهمی ارسال شود ما میدانستیم که دولت میخواهد در مورد قتلهای زنجیرهای که تا آن موقع سکوت کرده یک بیانیه بدهد. وقتی که دیدم با آرم وزارت اطلاعات یک بیانیه آمده، اول به ما زنگ زدند و چک کردند که آیا کنار فاکس هستم یا نه، وقتی که فاکس آمد و بیانیه وزارت اطلاعات را دیدم خودم باور نکردم، با وزارت ارشاد آنرا چک کردم، و حتی عکس آن صفحه را چاپ کردیم برای آن که مطمئن باشیم. یعنی ما در یک همچین فضایی کار میکردیم. چیزی را که خود دولت منتشر میکرد نمیتوانستیم کاری بکنیم. و بعد کار را به جایی رساندند که سخنگوی دولت آقای خاتمی سخنرانی میکرد- سخنگوی دولت- یا بیانیهای میداد و یا خود آقای خاتمی بیانیه میداد، ما وقتی که میخواستیم چاپ کنیم در دوره دوم که فشارها زیاد شده بود، بعضی جاهایش را میزدیم به دلیل اینکه خیلی صریح و روشن شفاف قوه قضاییه میگفت که بله، ایشان سخنگوی دولت است میتواند بگوید ولی شما نمیتوانید چاپ کنید.
در صدا و سیمای جمهوریاسلامی آقای لاریجانی، از مهمترین نهادهایی بود که بلافاصله اعلام جرم میکرد و شکایت میکرد. اصلاً یک بخش حقوقی ویژه درست کرده بودند به دلیل اینکه رابطه ما با صدا و سیما خوب نبود و اینها یکی از شاکیان بسیار جدی مطبوعات بودند. به هر صورت یک سری روزنامهنگار آمد، مفاهیم جدید باز شد و میتوانم بگویم که حقوق شهروندی که فراموش شده بود و نسل جدید از آن خبر نداشت و آن طبقه متوسطی که عطش اطلاعاتی داشت، در واقع با کیوسک مطبوعاتی آشتی کرد و آمد به سمت مطبوعات و بعد خوشبختانه وقتی که فضا باز شد و اینترنت آمد دیگر نتوانستند فضا را ببندند. ولی به نظرم اگر آن دوره آقای خاتمی نبود حتی تولد اینترنت هم نمیتوانست کمک کند. من میخواهم بگویم که ما در آن زمان موفق شدیم که پایهریزی کنیم و مخاطب ایجاد کنیم. و به مخاطب آموزش دادیم که ارزش خبر یعنی چه. اصلاً خبر به چه دلیل ارزش دارد. یعنی با خبر بودن با بیخبر بودن چه تفاوتی دارد. و این اتفاق حاصل کار گروهی بود. من در آنجا از دست اندرکاران وزارت ارشاد، بویژه دوست بسیار عزیزم مرحوم آقای گروهانی باید یاد بکنم، آقای سحرخیز باید یاد کنم، آقای زیدآبادی، مرحوم آقای سحابی و .. اینها کسانی بودند که در این زمینه پیشرو بودند و هزینههای گزافی هم دادند. بقیه روزنامهنگارانی که زندانی شدند مانند آقای گنجی و آقای باقی، حتی آقای قوچانی که و هر چند برای مدت کوتاهی آقای مسعود بهنود و دیگران.
مختاری: آقای سفیری شما در صحبتهایتان فرمودید که در آن زمانی که بودید خیلی از روزنامهنگاران کارشان چند نوبته بوده است. میخواهم بدانم چقدر از اینها از حوزههای دیگر بودند. یعنی از حوزههای سیاسی یا اجتماعی آمده بودند و یا همهشان به قول شما روزنامهنگار حرفهای بودند؟ اگر از حوزههای دیگر آمده بودند چقدر در آن فضای روزنامهنگاری تأثیر میگذاشتند و یا اگر احیاناً بیکار میشدند آیا دوباره بر میگشتند به حوزههایی قبلاً کار میکردند یا اینکه نه صبر میکردند تا دوباره به کار روزنامهنگاریشان برگردند؟ مثلاً اگر فعال سیاسی وارد روزنامه میشد چقدر میتوانست در آنجا اثر بگذارد؟
سفیری: سئوال بسیار خوبی بود. باز میگردد به آن مسئلهای که روزنامهنگار واقعی کیست. بله فعالان سیاسی هم میآمدند وارد مطبوعات میشدند و تلاش میکردند که در مطبوعات کار کنند ولی به عنوان حقوق به آن نگاه نمیکردند. ولی خب روزنامهنگار بودند، من اعتراف میکنم، در کشوری مثل ایران و جهان سوم علاوه بر مخاطرات جانی مخاطرات روحی و روانی بلند مدت دارد، بیکاری اثراتش را در خانوادهها بجا میگذارد و موجب فروپاشی خانوادهها میشود. من نمیتوانم منکر بشوم که در طی این سالها پدر و مادر و همسرم و دخترم که با من زندگی کردهاند از وضعیت روحی من تاثیر گرفتهاند. آوراه شدهاند و یا هزینهاش را با دوری پرداختهاند. شاید این درگیری کاری در حرفهای دیگری مثلاً پزشکی که کمتر وجود داشته باشد یا در رشته مهندسی. ولی روزنامهنگاری حرفهای است که شما شب در خواب هم به خبر فکر میکنید، فردا هم دارید به سوژه فکر میکنید، و خیلی درگیریهای حاشیهای و ذهنی به همراه دارد و اصولاً اعصاب بهم ریخته. نمیخواهم بگویم که پشیمانم از روزنامهنگار بودن ولی شاید عقل حالا را داشتم کار دیگری را انتخاب میکردم. و خیلیها هم در شرایط کنونی این احساس را دارند ولی خب، زمان که به عقب بر نمیگردد.
اما نکتهای که اشاره کردید، بله همه روزنامهنگاران میآمدند و کار روزنامهنگاری میکردند میدانند که حقوقشان پایدار نیست، این حرفه پایدار نیست، بنابراین تلاش میکردند که جای پای محکمی در جای دیگر داشته باشند. تا زمانی که روزنامهها زیاد بودند تعداد روزنامهنگاران هم زیاد بود ولی وقتی در زمان آقای خاتمی آن ضربات به مطبوعات وارد شد باعث شد که یک عدهای بکلی از حرفه روزنامهنگاری بروند بیرون. این حرف کاملاً حرف درستی است. وارد کارهای تحقیقاتی شدند، وارد مؤسسات دولتی شدند، تعداد کسانی که از دانشکده ارتباطات فارغ التحصیل میشدند، مثلاً دانشگاه آزاد در چند شهر رشتههای روزنامهنگاری تأسیس کرد و دانشگاه تهران هم همینطور، حتی اگر اشتباه نکنم پیام نور هم همینطور. اگر سالی دویست نفر از آن رشته فارغ التحصیل میشوند، 10 نفر یا 15 نفر از آنها بیشتر وارد مطبوعات نمیشوند. نه اینکه مطبوعات به آنها نیاز نداشته باشد، چون بضاعتشان اندک است و به عنوان بنگاه اقتصادی پرقدرت اداره نمیشوند، برای اینکه به روزنامهنگار آنقدر حقوق خوبی نمیدهند که یک روزنامهنگار بتواند با آن حقوق زندگی بکند. به همین دلیل بچهها دنبال کارهای دیگر هم میگردند. کما اینکه من هم اگر اینجا فرصت داشته باشم به دنبال کار دیگری هم میگردم که زندگیام را اداره بکنم.
شایان آریا: جوّ در خارج اینطور هست که خیلیها تصور میکنند که اگر کسی در مطبوعات ایران هست، با نظام هم هست. واقعاً شما که این همه تجربه دارید، چند درصد از کسانی که در مطبوعات هستند جزو طرفداران نظام هستند ، چند درصد مخالف هستند و اگر فضا پیدا کنند آیا مخالف واقعی خواهند شد یا خیر؟ جوّ مطبوعاتی در ایران واقعاً به چهگونه است؟ چون در لسآنجلس جوّ به گونهای است که اگر کسی در ایران یک کاری را کرده فرض را بر این میگیرند که حتماً طرفدار نظام است. با توجه به تجربیاتتان اگر این را توضیح بدهید سپاسگزار خواهم شد.
سفیری: سئوال خوبی است. ما هم چوب دوسر طلا شدهایم. ببینید، مگر میشود برانداز بود و در روزنامه کار کرد؟! وزارت اطلاعات با کسی شوخی ندارد. تعداد روزنامهنگارانی که زندانی و یا کشته شدند کم نبودند. اما اینکه شما منتقد باشید. ذات روزنامهنگار یعنی منتقد. اصلاً روزنامهنگار غیرمنتقد نمیتواند وجود داشته باشد. حتی اگر یک روزنامهنگاری، روزنامهنگار حزبی باشد. مثلاً فرض کنید که در اینجا روزنامههایی که اهداف سیاسی دو حزب را دارند دنبال میکنند، از حزب خودشان هم انتقاد میکنند. اما یک تعدادی وجود دارند در روزنامه شریعتمداری که در کیهان مینویسند، آنها را نباید جزو بدنه روزنامهنگاری حساب کرد. میخواهم بگویم که ما اکنون در ایران دو نوع روزنامهنگار داریم: مدیران مطبوعاتی که اهداف سیاسی را دنبال میکنند. حتی مدیران مطبوعاتی که در واقع اصلاحطلب تلقی میشوند. آنها یک اهداف سیاسیای را دنبال میکنند. اما یک بدنهای وجود دارد که آن بدنه در واقع این روزنامه را آماده میکند و در آن روزنامه مقالهای به چاپ میرسد که ممکن است در نوشتن آن هیچ سهم و نقشی نداشته باشد. من چون تجربه کار مطبوعاتی حزبی را داشتم، شاید بتوان با مصداق آن یک سری مسائل را حل بکنم.
من زمانی که به روزنامه حزب همبستگی رفتم ،فکر میکردم که در یک روزنامه حزبی کار کردن اهداف آن حزب را دنبال کردن است. در حالی که وقتی کارم را شروع کردم، هیچ تعلق خاطری به اهداف آن حزب نداشتم. ولی دعوت شدم. در مذاکرات گفتم طبق اختیاراتی که من دارم چیدمان تحریریه و انتخابات روزنامهنگاران به عهده من خواهد بود. آنها پذیرفتند ولی سر سرویس سیاسی به توافق نرسیدیم. در حالی که میگفتند ما در سیاست یک اهدافی داریم و در آنجا میخواهیم جستجو کنیم. گفتم خب، در اقتصاد هم میشود. مگر میشود یک حزبی اهداف اقتصادی نداشته باشد؟ این نگاه در ورزش هم میشود. گفتند سرمقاله به عهده شماست ولی اگر با اهداف ما جور در نیاید شما روزنامه را ترک میکنید. کما اینکه بر اثر یک کودتا همه ما درو شدیم و از روزنامه رفتیم.
من اعتقاد دارم کسانی که در روزنامهها کار میکنند جزو طبقه روشنفکر جامعه هستند، قطعاً با نظام نیستند، اما اگر بخواهیم همدیگر را از هم جدا کنیم، من نمیدانم چگونه میشود بین اینها فاصلهگذاری کرد، آیا چه اهداف خاصی را دنبال میکنند، و بعد از جمهوریاسلامی به چه چیزی میاندیشند. این بسیار سئوال دشواری است. نیاز به کار آماری دارد ولی من اعتقاد دارم که نه، در بدبینانهترین شرایط روزنامهنگارها در پی این هستند که فضا برگردد به فضای دوران آقای خاتمی. و به نظر من جوّ روزنامهنگاری ایران، با چیزهایی که میخوانم، با چیزهایی که دنبال میکنم، اولاً ایدئولوژیزدایی شده ...
بعد از انتخابات سال 88 و بعد از دولت آقای خاتمی و کنار رفتن اصلاحطلبها، من فکر نمیکنم دیگر روزنامهنگاری مستقل چندان محلی از اعراب داشته باشد. ، وقتی مردم از اصلاح ناامید میشوند به عبور از ان فکر میکنند. وقتی میبینند حتی یک امتیاز کوچک هم نمیتوانند از آن بگیرند، رأی ایشان دزدیده میشود و به آنها احترام گذاشته نمیشود، به آنها توهین میشود، در خیابانها کشته میشوند و خشونت عریان شده، در دهه 60 خشونت عریان نبود. ولی در 88 خشونت عریان شد. یعنی از پشت بام مسجد مردم را به گلوله بستند. و بعد شبانه کشتهها را کردند، خب طبیعی است که در چنین فضایی نمیتوانید بگویید روزنامهنگار با دولت است. ولی آقای شریعتمداری را نمیشود نماینده روزنامهنگاران تلقی کرد و گفت اینها با حکومتاند. ولی اگر شما یک اشتباه بکنید، به سرنوشت آقای مسعود باستانی و آقای زیدآبادی دچار میشوید. بنابر این حفظ نیروها به نظر من، در درجه اول، برای اینکه یک کاری صورت بگیرد، از نظر روزنامهنگاران در داخل در اولویت قرار گرفته و من هم به آنها احترام میگذارم و فکر میکنم باید آن حداقل فضا را نگهداشت. ولی من فکر میکنم که روزنامهنگاران ایرانی هیچ امیدی به اصلاح سیستم ندارند و در آینده جزو گروههای پیشرویی خواهند بود که در هر جنبش اجتماعی و سیاسی در کنار مردم خواهند بود.
نادر زاهدی: درود دارم خدمت آقای سفیری. حرفه خبرنگاری به مانند بسیاری از حرفهها یک اخلاق خاصی و یک قوانینی برای خود دارد. ترس و وحشت من از این است که، روزی که ایران آزاد شود، این اخلاق خبرنگاری زیر پا گذاشته شود. میخواستم از شما خواهش کنم اگر امکان دارد یک تاریخچه کوتاهی از این اخلاق خبرنگاری در ایران برای ما ارائه بدهید و اینکه شما چه فکر میکنید. آیا در یک دوران آزاد امکان این وجود دارد که خبرنگاری یک وسیلهای شود برای کارهای غیر قانونی و زیر فشار گذاشتن افراد؟
سفیری: بله ما این تجربه را بعد از انقلاب 57 داشتیم، بعد از انقلاب مشروطه هم داشتیم. همچنین در سال 32 هم داشتیم. اما اینکه گذار آینده ایران در چه شرایطی اتفاق بیافتد بستگی دارد. یعنی سئوال شما بستگی دارد به دوره نحوه گذار آینده. آن چیزی که به عنوان اهداف حرفهای روزنامهنگاری در نظر گرفته میشود این است که ما باید خبر را از افشاگری جدا کنیم. باید به خبر و استقلالاش وفادار باشیم. من سئوالم را اینگونه مطرح میکنم. فرض میکنیم که من یک خبری را از یک حزبی گرفتم. اگر به من گفته شده باشد که این را منتشر نکنید و من اینرا منتشر کنم، قطعاً اخلاق حرفهای خودم را زیر پا گذاشتم. اما اگر قرار باشد که در سه روز آینده منتشر بشود و سه روز پیشتر منتشرش کردم در حقیقت این توانایی من بوده که توانستم ارتباطم را برقرار بکنم. اینرا باید بینش تفاوت قائل شد.
در انقلاب 57 یا دوره مشروطیت یا سال 32 اگر شما برداشتی کنید، بیشتر مطبوعات حزبی بودند که دامن میزدند به خبررسانی از نوع افشاگری. مثلاً من یادم هست که - نمیدانم شما در آن سالها در ایران بودید یا نه؟ عکسهایی را از کاخها پیدا کرده بودند و از خانواده سلطنتی و آنها را منتشر میکردند با زیرنویسهای بسیار مستهجن. عکسهای خانوادگی بودند و از این نوع عکسها همه خانوادهها دارند. چیز غیر عادی هم نبود. و بعد کار به جایی رسید که خود وزارت ارشاد وقت بیانیه داد و گفت که این عکسها را دیگر چاپ نکنید و اگر روزنامههایی این عکسها را چاپ کنند ما با آنها برخورد میکنیم. به نظر من این به نوعی هم احترام به قانون بود و هم اینکه هراس داشتند که در آینده این باب شود و برود به جاهای باریکتر منتهی بشود و نتوانند مهارش بکنند. من باز هم تأکید میکنم که شما میپرسید که این دوره گذار ما چگونه باید باشد. اگر یک دوره گذار اصلاحطلبانه باشد، یک دوره گذار بدون خشونت و اینکه قدرت از جمهوریاسلامی به سوی یک سیستم کاملاً دمکراتیک و در یک فرمان بسیار دمکراتیک مثلاً رفراندوم شیب بکند به یک حکومت جدید سیستم دمکراتیک جدید، خب قطعاً آن سیستم دمکراتیک جدید که در یک چنین فضایی بسر میبرد، فضای روزنامهها متأثر از این فضا خواهند بود و قانون رعایت خواهد شد. اما اگر ما یک هرج و مرجی داشته باشیم که من آرزو میکنم چنین اتفاقی نیافتد، قطعاً مطبوعات هم از این متأثر خواهند شد و نمیدانم چه اتفاقی خواهد افتاد.
ما باید آرزو کنیم که دوره گذار ما فرایند دمکراتیکی باشد حالا اگر چهار تا خبر بد هم منتشر شد بهتر از این است که چهار نفر خدای نکرده کشته بشوند و یا اتفاقی برای کشور بیافتد.
رحیمی: من احساس میکنم در این بخش مقدار کمی به موضوع اینترنت پرداخته شد. جناب سفیری، ما شاهد این بودیم که بعد از 2 خرداد و بطور کلی بعد از جنش سبز، در آن روزهای مبارزه و بعد از آن، خیلی از جوانان ایرانی که کارشان هم روزنامهنگاری نبود و روزنامهنگار هم نبودند، توانستند به صورت خیلی حرفهای عمل بکنند و خیلی از اخبار را اینها توانستند به بیرون بفرستند. و این ارتباطات به صورت خیلی پیشرفتهای عمل میکرد. نظر شما در این باره چیست و شما فکر میکنید چگونه میتوانیم به وسیله این امکاناتی که در اختیار ماست، یعنی اینترنت، بهترین استفاده را کنیم برای ارتباطاتمان و همانگونه که فرمودید اخلاق روزنامهنگاری را هم رعایت کرده باشیم.
سفیری: بله، این سئوال بسیار مهمی است. ببینید آنچه که در سال 88 به بعد در ایران اتفاق افتاده، کار خبررسانی حرفهای نیست اما خبررسانی است. فرض میکنیم که این اتفاق در سال 32 افتاده. اتفاقی که در سال 32 در هنگام کابینه مصدق افتاد. یا در سال 42 که روحانیت ادعا میکند که تعداد کثیری کشته شدند که آنهم جای بحث دارد و باید واقعاً باید آماریگیری شود. چرا این حوادث بازتابهای بیرونی نداشت و ادامه پیدا نکرد؟ به دلیل اینکه فضا بسته بود. یک نظریهای در علوم ارتباطات وجود دارد که حتی انقلاب 57 محصول انفجار اطلاعاتی است. یعنی ما در آخر دهه 70 و اوایل 80 میلادی در آستانه تغییر مفاهیم قدرت در عرصه ارتباطات هستیم.
مثلاً مسجد از آن لحظه به عنوان یک دستگاه خبررسانی وارد ترم ارتباطات شد. مثلاً منبر در مساجد و یا آن نوارهای سخنرانی آقای خمینی و بیانیهها وارد ترم اطلاعاتی شد. در واقع ابزار اینچنینی نقش خیلی مهمی ایفا کرد. چه برسد به اینترنت. فیلمهایی که از تهران گرفته میشد و فرستاده میشد به ما که در خارج نشسته بودیم این فرصت را میداد که ما بدانیم در آن کشور چه اتفاقی دارد میافتد و این فرصت را هم از دولت میگرفت که نتواند لاپوشانی بکند. خب این اتفاق بسیار مهمی است. اما اینکه ما چگونه میتوانیم از این قضیه استفاده کنیم، من اعتقاد دارم که ما هنوز به اهمیت استفاده از اینترنت پی نبردهایم. این اعتقاد شخصی من است. یعنی اینکه هنوز هم شتاب داریم و هنوز هم نمیدانیم که این امکاناتی که اینترنت به ما میدهد چقدر میتواند برای ما فضا سازی کند و مفید باشد. صرفاً وبلاگ نویسی نمیتواند این فرایند گذار را برای ما امکان پذیر کند. هر چند ضرورت دارد، اما کافی نیست.
من اعتقاد دارم که ما باید در دو زمینه در اینترنت و تحلیلهایمان خیلی عملیتر و در واقع سازمان یافتهتر عمل بکنیم. تحلیل، نه تحلیل جانبدارانه. من نمیتوانم فرضاً از یک حزب سیاسی منسجم است و پلات فرم دارد انتظار داشته باشم بیطرفانه حرف بزند. خب، طبیعی است که بر مبنای تحلیلهای خودش حرف خواهد زد و تحلیل خواهد کرد. اما من به عنوان کسی که در ایران روزنامهنگار بودم، با نسل جوان در ایران در ارتباط بودم، میتوانم بگویم که نسل جوان ایران از تحلیلهای نخنمای خارج از کشور عبور کرده. دنبال تحلیلهای نو است . شما به وبلاگها سر بزنید، ببینید که چه مباحثی مطرح است. ببینید که چگونه دارند فکر میکنند.
من یک مثال برای شما میگویم. و روی این هم پافشاری میکنم. بعد از انقلاب و بعد از باز شدن فضا در دوران آقای خاتمی که کتاب زیاد شده بود، من میتوانم به شما بگویم که – این کلمه را استفاده میکنم با عرض شرمندگی چون کلمه مشابه آنرا ندارم- صدها عنوان کتابهای فلسفه سیاسی ترجمه میشد. از ارسطو بگیرید بیایید تا زمان حال. چرا؟ من فکر میکنم که – و این کتابها به فروش میرفت و در تیراژهای پایین به چاپهای بیشمار میرسید- چرا این اتفاق میافتاد؟ به نظر من برای نسل جوان و حتی برای همه ملت ایران شاید، این سئوال مطرح بود که چه اتفاقی برای ما افتاده؟ چرا تولستوی موفق شد و ما نشدیم؟ چرا باصطلاح امروزی تونس، تونس ولی ما نتوانستیم؟ در واقع برای یافتن درمان این درد، درد زایمانی که صد و اندی سال از آن گذشته، از انقلاب مشروطیت به این سو، که ما دوران ناآرامیهای سیاسی – اجتماعی را داریم تجربه میکنیم و به اعتبار یکی از استادان من که همیشه در کلاس همیشه مثال میزد، ناآرامیهای ایران را میشود با مرگ رهبران یا پایان دوران رهبران بررسی کرد.
مظفرالدین شاه وقتی فرمان مشروطیت را امضا میکند و میمیرد، آخرین رهبری است که در ایران دفن میشود. محمد علی شاه در تبعید فوت کرد، احمدشاه در تبعید مُرد، رضاشاه در تبعید مُرد، محمد رضاشاه در تبعید مُرد. از این فاصله 1285 تا سال 1368 که آقای خمینی میمیرد، این یک فاصله تقریباً 75 ساله است که یک رهبر در ایران دفن میشود. این فضا متأثر از این است. من میخواهم بگویم که پرسشهای بسیار اساسی و نسل جوان در ایران مهم است. ما الآن نتوانستهایم هنوز به این نتیجه برسیم که چرا جنبش سبز دچار افول شد؟ چرا در یک حرکت آمد بالا و افتاد پایین. در حالیکه این در مصر اتفاق نیفتاد. این در تونس اتفاق نیفتاد. این حتی در لیبی هم اتفاق نیفتاد. و به سرعت جابجایی قدرت صورت گرفت.
من فکر میکنم که یکی از دلایل این است که کار علمی و آکادمیک روی این پرسشها صورت نگرفته. ما نمیدانیم فرق یک انقلاب با یک جنبش اجتماعی خیابانی در چیست. و برای اینکه یک جنبش اجتماعی خیابانی نهادینه شود به چه لوازم و ابزاری نیاز دارد. آیا به ایدئولوژی نیاز دارد و چون ایدئولوژی نداشته افول کرده؟ این پرسشهایی هستند که وجود دارند. حال یک جنبش لائیک و اجتماعی و مدنی یا یک جنبش سیاسی. اگر به این پرسشها پاسخ گفته بشود من متأسفانه میتوانم اینرا بگویم و در یک فرصت دیگری که داشته باشم میتوانیم در این مورد صحبت بکنیم. من اعتقاد دارم که کار علمی که باید در خارج از کشور صورت بگیرد، درباره ایران، درباره فرایند دموکراتیک آینده ایران بسیار فقیر است و در حقیقت یک مشت حرفهای سیاسی است در غالب بیانیهها که شبیه مقاله شدهاند و مقالهها که شبیه بیانیه شدهاند. من حدود 4 سالی که خارج از کشور هستم و بیشتر درگیر شدم و بیشتر با اینترنت آشنا شدم و به من امکان داده شده که بروم و ببینم بجای اینکه اخبار را بیشتر دنبال کنم. من به اعتبار شغلم حداقل روزی 2 ساعت خبر میخوانم و تحلیل و هنوز هم که هنوز است از ایران برای من کتاب میفرستند و مجله میفرستند و من اینها را ورق میزنم که ببینم چه حال و هوایی حاکم است. و من هنوز فکر میکنم که پویایی و نیاز و عطش اطلاعات در داخل کشور و تولید فکر در داخل کشور بیشتر از خارج کشور است.
ما در خارج از کشور فعالان سیاسی تمام وقت نداریم. با تمام مشکلاتی که در غربت و مهاجرت برای همه ما بوجود میآید، شغل دوم و سوم ما تلقی میشود. در حالیکه اگر ما میخواهیم در آینده ایران تأثیرگذار باشیم باید بقول نظامی ها با پوتین حرکت بکنیم. یعنی پوتین پایمان باشد و شش دُنگ بنشینیم و کار سیاسی انجام بدهیم. پرسش مطرح کنیم و پاسخ این پرسشها را بیابیم و بگوییم. چرا جنبش سبز که ملت ایران هم آنرا پذیرفته بود – حتی اگر با آن مخالف باشیم – فروکش کرد؟ و آیا اگر الآن اصلاحطلبان مجلس را تحریم بکنند میشود این گسل را فعال کرد یا خیر؟ اینها پاسخهایی است که باید بدهیم. ما همهاش در فکر بعد از جمهوریاسلامی هستیم. نخیر، اول باید از جمهوریاسلامی گذر بکنیم و بگوییم راه گذار از جمهوریاسلامی چیست تا بعد. پزشکان میگویند تا زمانی که شما سرماخوردگی دارید و آثار آن در بدن شما هست نمیتوانید بروید واکس بزنید. ما داریم حکومت آینده ایران را در ذهن و رؤیای خودمان ایمن میکنیم از حوادثی که امروز هست. کدام حکومت آینده که هنوز شکل نگرفته و اگر اعتقاد به دموکراسی داریم هنوز نمیدانیم که مردم چه انتخابی کردهاند، سر آن انتخاب ما داریم دعوا میکنیم. در حالیکه در مرحله فعلی آسیب شناسی 30 سال گذشته، رخوت 30 سال گذشته و تحولات صد سال گذشته است. خطاهایی که صورت گرفته، فرصتهایی که از دست دادیم. برشت جمله بسیار درخشانی دارد که میگوید: فاشیسم محصول تنبلی روشنفکران است . من اینرا با عرض شرمندگی در مورد روشنفکران نسل قدیمی و نسل میانیاش بکار میبرم و فکر میکنم بعد از سال 88 که یک طیف فعالان سیاسی جوانتر که از ایران خارج شدهاند در حال ترسیم و یافتن پاسخ «چه باید کرد» هستند.
پاشایی:
میخواهم نکتهای در مورد گفتههای آقای سفیری بگویم. در اینکه روشنفکری کار خودش را انجام نداده و در حقیقت بسیار ضعیف بوده. من کاملاً با این حرف موافقم و نتوانستم این حرف را نزنم.
بابک قطبی: جناب سفیری از صحبتهای شما بسیار استفاده کردم بخصوص با قسمت آخر صحبتهای تان بسیار موافقم و به قول آقای پاشایی سخن از دل گفتید.
اما یک سئوال دارم و ممکن است به مسئـله امروز ربط نداشته باشد ولی با کار شما شاید ارتباط داشته باشد. این سئوال این روزها خیلی مطرح میشد. به گفته خودتان شما دو سال و اندی است که در صدای آمریکا مشغول به کار هستید و طبق فرمایش خودتان هم صدای آمریکا و یکی دو رسانه دیگر اگر جزو بهترین ها نباشد، ولی جزو بهترینها در خارج و به حساب در غرب است که میبینیم. نظر شما در مورد سیاست کاری صدای آمریکا چیست؟ البته شما در آنجا مشغول به کار هستید ولی بد نخواهد شد که اگر توضیحاتی در این مورد بفرمایید. آیا صدای آمریکا بر اساس یک سیاست خاصی است که به حساب از طرف حکومت آمریکا تعیین میشود و کار میکند یا اینکه آنطور که شما فکر میکنم بگویید مستقل عمل میکند؟ این عزل و نصبهایی که اخیراً بوجود آمده آیا واقعاً بر اساس یک روش خاصی است؟ یا اینکه گروه خاصی میدان پیدا میکنند تا صحبتهایشان را بکنند؟ آیا واقعاً چنین مسائلی در تشکیلات صدای آمریکا هست؟
سفیری: من متأسفانه نمیتوانم به این سئوال پاسخ بدهم.
بهمن زاهدی: من یک سئوالی دارم که نمیدانم چگونه آنرا مطرح کنم. نمیدانم که آیا شما با سامانه حزب آشنا هستید یا نه. اگر نقد یا پیشنهادی در رابطه با سامانه داشته باشید، بسیار سپاسگزار خواهم شد. چون تا هنگامی که شادروان همایون در کنار ما بود، همیشه با نقدها و پیشنهادهایی که به من میداد میتوانستیم این سامانه را یک مقدار بهتر بکنیم. ولی این کمبود در حال حاضر حس میشود. امیدوارم شما یک نقد صمیمانه و حرفهای از سامانه حزب بکنید که خوشحال میشوم.
سفیری: من فکر میکنم بخشی از نظراتم را به شایان گفتهام. از راه دوستی با شایان آریا با زنده یاد دکتر همایون ، ایشان آشنا بشوم و نیز کتابی هم از ایشان به یادگار داشته باشم. بله من هم موافق شما هستم که فقدان ایشان ضایعه بسیار بزرگی برای اپوزیسیون جمهوریاسلامی حتی تلقی میشود. بخاطر اینکه آدم شجاعی بود، نگاههای بیطرفانه بسیاری داشت، نگاههایش راهگشا بود، داریوش همایون همیشه آدم پیشرویی بود. و باید به او ادای احترام کرد و به قول آمریکاییها باید در مقابل او بلند شد و کلاه از سر برداشت و در فقدان او باید به نظر من سیاه پوشید. اما راه مبارزه به نظر من این نیست. من فکر میکنم که در اجمال در پاسخ این پرسش میتوانم بگویم این است که در واقع جریان فکری شما بازنگری بسیار اساسی در مفاهیمی که بکار میبرد، در انعکاس اخبار است. شما نیاز دارید که دیدگاههای خودتان را با مفاهیم جدید پیوند دهید و این مفاهیم را به گوش مخاطبان خودتان برسانید. نمیشود دل بست به آمار غیر واقعی. مقالاتی تهیه و نوشته بشود در مورد پاسخها. توصیهای که من میتوانم به شما بکنم این است که ارتباطاتتان را با روزنامهنگاران جوانی که آمدهاند به هر طریقی که میتوانید تقویت بکنید، نیاز به کار دارند، میتوانید از آنها کمک بگیرید. مشکلات فنی که وجود ندارد ولی به هر حال آمدن نیروهای جوان به شما کمک خواهد کرد. شما باید این امکان را داشته باشید که نه از طریق فضای مجازی بلکه به شیوههای دیگر اطلاعات از ایران بگیرید، خودشان بسنجید و در معرض نقد قرار بدهید. از مباحث دانشگاهی استفاده کنید و من نمیدانم آیا امکان هست که بورسیه بگذارید، به آدمها بورس و فرصت تحصیلی بدهید و ... در واقع آیا شما این پاسخ را داده باشید و بر مبنای آن پلاتفورم تان را پایهگذاری کرده باشید، شما یک جمع روشنفکری هستید یا یک طیف سیاسی که میخواهید به قدرت برسید.
حزب سیاسی بر مبنای آموزه های سیاسی منسجم است و منسجم هم کار میکند، تعارفی هم ندارد، نیروهایش را میگوید و خطاهایش را هم میپذیرد.
اندیشه سیاسی شما در ایران کارنامه دارد. شما میتوانید از نقاط قوتش دفاع کنید و از نقاط ضعف اش انتقاد بکنید.
اگر کسی از جریان چپ (چپ به مفهوم جهانی) وجود دارد که میخواهد حرف بزند، خب او که هیچوقت به قدرت نرسیده، کارنامهاش هم در جهان اصلاً درخشان نیست. میخواهد در مورد چه چیزی صحبت کند؟ یا اسلامگرایانی که امروزه در مورد قرائتهای رحمانی و قرائت جدید از اسلام صحبت میکنند، و از طالبان دفاع میکنند، خودشان میدانند که جایگاهشان در آینده ایران کجا خواهد بود.
شما هم باید ببینید که جایگاهتان در آینده ایران کجاست؟ میخواهید به قدرت برسید یا میخواهید جمهوریاسلامی را اذیت کنید؟ اگر به این سئوالها پاسخ داده باشید، به نظر من حرف و دیدگاههای مرحوم همایون روشن بود. ایشان در واقع از آقای رضا پهلوی به عنوان وارث پادشاهی ایران یاد میکردند و در واقع یک کارکتر سیاسی جدید و دمکراتیک خلق کرده بود. به نظرم نگاهی نو به اصل مشروطیت. من به اعتبار این یک کلمه برای ایشان خیلی احترام قائلم. برای اینکه تکلیف خودش را با یک جریان سیاسی و یک جریان سیاسی را با آینده ایران خیلی روشن کرده. یعنی اینکه یک وارث وجود دارد و اگر در یک زمانی زمینه رسیدن به قدرت برایش فراهم شود، این حق مسلم اوست که بیاید آنجا. نه اینکه مجلس مؤسسانی تشکیل شود و از خاندان صفوی و قاجار و همه بیایند نامزد شوند و بگویند که ممکن است حکومت به ما هم برسد. همان اتفاقی که در شهریور 1320 افتاد. و این هوشمندی داریوش همایون بود. من فکر میکنم که برای اینکه واژه ساخته شود، برای اینکه یک جریان فکری ساخته بشود، شما نیاز دارید که قطعاً با نسل جوانتر ارتباطاتی داشته باشید، با روزنامهنگاران جوانتر ایرانی ارتباطات منسجمتری داشته باشید. دوم اینکه با مردم دانشگاهی ارتباطات قویتری داشته باشید و کمک کنید که این بچهها درس بخوانند و بتوانند بیایند اینجا زندگی بکنند. نمیگویم که جریان فکری شما این آقا را بخرد، و پس از اینکه درسش را تمام کرد باید طرفدار جریان فکری شما باشد، ولی حداقل شما میتوانید از این طریق بفهمید که در ایران چه میگذرد.
آنچه که در ایران میگذرد، بنا بر خبرهایی که در آغاز نشست داده شد، خب به نظر من همه این خبرها را خواندهاند، خبرها را همه ما میدانیم، ولی بحث زنان به عنوان کارگران جنسی، جمهوریاسلامی یکی از هنرهایش ابداع واژگان است. مثلاً واژگانی ابداع میکند در دوره جنگ میلیونها بار نوشتیم رژیم بعثی و صهیونیستی عراق! اصلاً بعث و صهیونیسم چگونه در کنار هم قرار می گیرند؟! جمهوریاسلامی خودش را از طریق این واژهها احیا میکند. وقتی که مینویسد کارگر جنسی شاید در مقابل خیلیها ندانند کارگر جنسی چیست. ما نمیتوانیم خودمان را در دام واژههای گذشته اسیر بکنیم. این راهنمای غلط ما را به مقصد غلط خواهد برد.
آرین: من دو سه پرسش دارم که پیوستگی بهم ندارند ولی برای من کنجکاوانه هستند.
یکی اینکه، شما گفتید وقتی انقلاب شد شما 17 سال داشتید و تماسی داشتید با روزنامهنگاری پیش از انقلاب از برای کامل کردن و پُر کردن برداشتی که فضای پیشاانقلابی دارم، میخواستم نگرش شما را نیز بپرسم شما پتنسیل (توان ناکی) روزنامهنگاری پنج سال واپسین پهلوی را کجا برآورد می کنید؟ 5 تا هفت سال واپسین. بویژه با سنجش پس از انقلاب: روزهای تاریک تر و روزهای روشنتر فراز آمد.
پرسش دوم، برآورد شما درباره این چیست که جمهوریاسلامی یا آن هسته سخت حاکمیت که هواداران اندکی هم در اقشار پایین جامعه هم ندارد، تا چه اندازه خواهد توانست با قلع و قمع کردن یا بالا بردن هزینهها (هزینه سازی) این فراید روزنامهنگاری را در نگاه دوربُرد ریشهکن بکند و در حقیقت علاقمندان را از این مسئـله پراکنده بکند و با دست بردن بیشتر در دانشگاهها و کنترل روی اندیشهسازیها این فضا را بستهتر و بستهتر بکند تا وقتی که به یک پیروزی نهایی برسد.
پرسش سوم، تا چه اندازه از دیدگاه شما فرهنگ ایرانیان با روزنامهنگاری پیشهورانه و حرفه سازگار است؟ آیا این پرسش را میشود بر افکند که فرهنگ نهادینه ایرانیان بیشتر بر روی فضای نبردهای سرسختانه قبیلهای، فضای رو کم کُنی نهاده شده، نمونه آن سال 32 و خرداد 42 و الا آخر؟ و این فرهنگ در ایران و دست کم در قشرهای بزرگی در ایران، رویهمرفته در آینده همیشه جلوی یک روزنامهنگاری شفاف را خواهد گرفت. آیا شما مسئله را اینگونه بررسی میکنید یا در نگرشی هستید که ایران بتواند در آینده یک فضای باز روزنامهنگاری مانند اروپا داشته باشد؟
نکته چهارم یک پرسش نیست بلکه یک واخواست و یک مخالفت است. من با جوانانی که از ایران بیرون آمدهاند در این یکسال و نیم اخیر، صحبت بسیار داشتم در هامبورگ. چه روزنامهنگار و چه فعال سیاسی هم بودند، در حقیقت گریختگان پس از وقایع انتخابات سال 88، در یک نکته نظر دیگری دارم. تا آنجایی که من این دوستان و جوانان را برآورد کردهام، اندیشه آنها پویا و روشن هست ولی آنجایی که جمهوریاسلامی به یک پیروزی صد در صد رسیده این است که همه اینها از دیدگاه فرهنگ تاریخی افراد ریشهکن شدهای هستند. یعنی آگاهیهای تاریخیای که دارند در مورد تاریخ کلاسیک ایران یا فرهنگ ایران، ریشههای تاریخ فرهنگی اینها تقریباً صفر است. بیشتر آنها چه مخالف و چه روشن اندیش، واژگان ساخته شده از طرف جمهوریاسلامی را 95 درصد آنها بازگو میکنند در سخنان شان بدون اینکه خودشان متوجه بشوند.
یعنی اینکه اگر شما دنبال برهان میگردید برای شکست جنبش سبز، از دید من جمهوریاسلامی از آن چیزی که شما فرمودید، کامیابتر بوده. بسیار کامیابتر بوده در کنترل فضا و اندیشهها. یعنی آن مسیر کلیای که کشور را در طول 33 سال برده بسیار به آن فرازی که به آن میاندیشیده نزدیک برده.
سفیری: من میتوانم به عنوان محقق در مورد سالهای 50 تا 57 اظهار نظر کنم. خب مقطع 50 تا ق57 مقطع بسیار مهمی است. وقتی شما از 50 سخن میگویید، یعنی تأسیس سازمان چریکهای فدائی خلق ایران و پیش از آن سازمان مجاهدین خلق ایران و جنبشهای چریکی. در واقع میخواهم بگویم که حکومت کجا است و اپوزیسیون کجا ؟ امیر پرویز پویان، یکی از اعضای سازمان چریکهای فدائی خلق، 20 یا 25 سال سن داشته. و شکلگیری تفکر شریعتی. بنابراین جامعه در یک چنین شرایطی زندگی میکند. در یک چنین التهابی بسر میبرد که نتیجه آن میشود حوادث تأسف بار سال 57 که شاید میشد جلوی آن را گرفت که نشد و امکانی وجود نداشت. آنهم من اعتقاد دارم که ناشی از تنبلی روشنفکران بود. باز هم تکرار میکنم که جنبش روشنفکری ایران نتوانست به وظایف تاریخی خودش در قبال عوام زدگی و تودهگرایی عمل بکند. و شاید هم نمیدانست، به این دلیل که ما در آن سال در ایران 35 درصد جمعیت شهرنشین و 75 درصد جمعیت روستایی بودند و از این 35 درصد شهرنشین، 15 درصد حاشیه نشین شهرها بودند که در واقع نسبت به حکومت مرکزی مخالفت میکردند تا اینکه موافق باشند. در مورد شهرنشینان نه، بیشتر روستائیانی بودند که در اثر شکاف تحولات صنعتی به شهرها آمده بودند. شما فراموش نکنید که، اگر بخواهم شاهدی بیاورم، یکی از کسانی که بعد از انقلاب اعدام شد، شهردار سابق تهران، مرحوم نیک پی بود. چرا شهردار را باید بگیرند و اعدام بکنند؟! میشود درک کرد که سپهبدی که حاضر به همکاری نیست بگیرند و اعدام بکنند ولی شهردار سابق چه جرمی مرتکب شده بود؟! شهردار سابق جلوگیری میکرد از گسترش بیرویه شهر و طبیعی بود وقتی او را میآورند و در دادگاه مینشانند، کسانی که بولدوزرهای آقای نیک پی مانع میشد که آنها خانه بسازند، و حکومت هم توان اینرا نداشت که خودش را همسان کند. شما کجا این آثار را در 50 تا 57 میبینید؟ روزنامهنگاری هم میتوانست خودش را پیش ببرد، در فرم و نه در محتوا. در فرم بسیار تغییر کرده بود و یکی از درخشانترین دورههای روزنامهنگاری است در کارنامه آن سالها که نمونهای از آن روزنامه آیندگان است. هم به لحاظ فرم و هم به لحاظ محتوا. در دنیا روزنامهها از روزنامه عصر به روزنامه صبح تبدیل میشدند و روزنامه آیندگان اینرا درک کرد و حتی روزنامه رستاخیز این را درک کرد. اما متأسفانه حکومت اینرا درک نکرد. یعنی اجازه نداد نقدها به گوشش برسد و خشونت بیرحمانه و خیلی بد ساواک باعث شد که روزنامهنگاری آسیب ببیند. وقتی روزنامهنگار منتقد میرود بیرون، خب راه برای چریک باز میشود. و همین امری شد برای تفکر چریکی؛ امری شد برای استقبال از تفکرات دکتر علی شریعتی و زمینه باز شد برای همه اینها.
البته این سئوال هم مطرح میشود که اگر این روزنامهنگاری باز میشد ما توان اینرا داشتیم؟ من یک مثال تاریخی برای شما میزنم. اولین روز پس از اینکه سانسور مطبوعات برچیده شد و روزنامهها از اعتصاب آمدند بیرون و منتشر شدند، صدا و سیما (تلویزیون ملی ایران) رفته بود در روزنامه اطلاعات و با مرحوم اسلام کاظمیه که چند سال پیش در پاریس خودکشی کرد مصاحبه کرده بود. سئوال این بود که، حال که سانسور برچیده شد، امروز که این روزنامه را منتشر کردید، با روزنامه قبل از اعتصاب چه فرقی دارد؟ گفته بود هیچ. ما هنوز بلد نیستیم که چه باید بنویسیم.
بنابراین من اسم آن را میگذارم دوره گذار از فرمهای کلاسیک به فرمهای نو ولی کار مهمی در زبان و مفاهیم صورت نگرفت. در مورد پرسش دوم شما، نه. من اعتقاد دارم که جمهوریاسلامی هزینهها را برده بالا اما از چه طریقی برده بالا، یکی سرکوب است و دومی دینگرایی. یعنی در واقع با اسطورهسازی کاذب، نسل جوان را وادار کرده که به دنبال اسطورههای دینی بگردند. شما مداحها را نگاه بکنید که چه اتفاقی افتاده برایشان. یعنی مداح الآن در یک نقطه قرار گرفته که موسیقی سنتی ایران دارد با موسیقی کلاسیک رقابت میکند. بنابراین جمهوریاسلامی موفق شده با این نهادینه کردنش اما این یک سوی قدرت است، در سوی دیگر در واقع این مداحها دارند آنها را مسخره میکنند. آن مداحی که دارد موسیقی پاپ میخواند و از موسیقی مرا ببوس استفاده میکند و شعر برای امام حسین روی آن میگذارد، خواند، او در واقع دارد خودش را گول می زند. چون مردم نسل جوان دارند برای مرا ببوس سینه میزنند.
اگر ما فردا این فشار را از روی نسل جوان برداریم آیا دوباره حسینیه ها را پُر میکنند؟ باید منتظر فردا بود. من معتقدم که نه، به این شکل پُر نخواهند کرد. شما غذای مجانی میدهید، کلی امکانات مالی میرسانید، یک عده جوان هم میروند آنجا میزنند و میرقصند و میآیند. اگر جمهوریاسلامی مدعی است که طرفدار دارد خب اجازه بدهد که مخالفینش هم حرف بزنند. چه نیازی دارد که اینها را به این شکل سرکوب بکند؟ اگر که اجازه دارد که مدعی است و در دنیا انقلاب و اهدافش را صادر بکند، چرا اجازه نمیدهد که یک رادیو در ایران راه اندازی بشود؟ یا یک تلویزیون راه اندازی بشود؟ انتشار یک روزنامه در تیراژ 10 هزار تا چگونه میتواند مشروعیت یک حکومت را به چالش بکشد؟! بنابراین اینگونه نیست. نباید اینگونه قضاوت کرد و نباید جمهوریاسلامی را اینگونه بزرگ کرد.
اما در مورد فرهنگ ایرانی من با شما موافق نیستم. این ریشه فرهنگی ندارد. ما شاید آدمهای سختکوشی باشیم و با ضربهای که خوردهایم .. ببینید در تاریخ ما گردنکشهای بسیاری داشتهایم و هیچکدام از آن نبودند که به ایران سری نزده باشند. از اسکندر شروع کنید تا تُرکان و مغولها و بعد از مغولها دوباره هلاکو، و از همه مهمتر با حمله اعراب به ایران و در واقع بنیانگذاری دین و نهاد دین رسمی در واقع ما از صحنه رانده شدیم اما نمردیم و زنده ماندیم. حتی آخرین گردنکش تاریخ، صدام حسین، به ما حمله کرد. همه اینها خُرده فرهنگهایی از خودشان بجا میگذارند. اگر یک فرهنگ ابتری داشته باشد زنده میماند. ما تنها تمدن جهان هستیم که در حوزه تمدنی هنوز پایگاه جغرافیایی داریم. علم و تمدن ایرانی هنوز ایران دارد و هنوز در فلات ایران زندگی میکند. آیا شما یونان را مهد تمدن غرب تلقی میکنید؟ آیا از روم چیزی مانده؟ آیا از کلئوپاترا و مصر چیزی مانده؟ مصر الآن روح جهان عرب است. من اعتقاد دارم که حرف مرحوم کسروی درست بود که ما در واقع با ساختن یک دین از دل اسلام، خودمان را از اعراب جدا کردیم وگرنه امروز ما مثل عربها به زبان عربی تکلم میکردیم و زبان فارسی هم از بین رفته بود. نه، من اعتقاد دارم که جمهوریاسلامی موفق نخواهد شد و این واژهها را هم نباید جدی گرفت. اما در یک نکته من با شما مخالفم. شما از یک نسلی حرف میزنید که نسل جوانی است در آن بستر متولد شده. این واژههایی که شما میگویید با واژههای جمهوریاسلامی صحبت میکنند، نه این واژههای جمهوریاسلامی نیست، این واژههای جدیدی است که در دنیا ساخته و ابداع شده و از فرهنگها حرف میزنند .
من یک مثالی میزنم. کلمه دیسکورس در فارسی به گفتمان ترجمه شده و فراموش هم نکنید که ما در فرهنگ جهانی هنوز به مرحله تولید نرسیده ایم، ما بیشتر مصرف کننده هستیم. آثار ترجمه میشوند و تعداد آثاری که تولید میشوند بسیار اندک است. بویژه در عرصههای علوم انسانی. وقتی در عرصههای علوم انسانی تولید کننده میشویم و بیشتر مصرف کنندهایم، طبیعی است که صدمه میبینیم. جمهوریاسلامی هم با همان زبان حرف میزند، خامنهای هم با همان زبان حرف میزند. ایشان هم از گفتمان حرف میزند، از خبر، از توازن فرهنگی، از غرب، همه اینها وجود دارد و چرا فرهنگستان نمیتواند کلمه جدیدی بسازد؟ به دلیل اینکه ناتوانند و آدمهای حرفهای در آنجا کار گذاشته نشده اند. شما فرهنگستان مرحوم فروغی را مقایسه کنید با فرهنگستان امروز. مگر میشود مقایسه کرد؟ ناتل خانلری کجا است و جای ناتل خانلری چه کسی نشسته؟! جای نیما کی نشسته؟ نداریم. اما معنیاش این نیست که از بین رفته. به نظر من اگر زمینه مساعد بشود، استعدادی که من در نسل جوان ایرانی میبینم، اگر یک محیطی فراهم بشود ما در منطقه خواهیم درخشید. و این را همه دنیا میدانند و به نظر من یکی از دلایلی که فرایند گذار ما دارد طولانیتر و خطرناکتر میشود این است که قدرتهای منطقهای، نه الآن از جمهوریاسلامی، بلکه از آینده ایران در منطقه هراس دارند و با لابیهایشان دارند تلاش میکنند که این فرایند هر بیشتر طولانیتر بشود شاید کم خطرتر بشود در حالیکه اینگونه نیست. من جوانهایی را در ایران میشناسم که فکر می نکنم دغدغه هایی که اینها دارند و علاقهای که اینها به آینده کشورشان دارند، با هیچ کشور دیگری قابل مقایسه باشد.
فواد پاشایی: در بین صحبتهایتان فرمودید که روزنامهنگاری نگاهی دارد که میشود به دوران خاتمی برگشت یا نه یا یک چنین مضمونی. شما فرمودید که در دوران خاتمی تعداد زیادی روزنامه باز شد و تعداد زیادی هم بسته شد. آیا واقعاً منظور شما این است که در فضای همین حکومت، روزنامهنگار ایرانی به دوران خاتمی نگاه میکند و اینکه آرزویش در مورد روزنامهنگاری به طور کلی در ایران همین است؟ آیا فضای بهتر از آن را هیچوقت یک روزنامهنگار ایرانی که بعد از انقلاب به این کار پیوسته تصور میکند؟ که بتواند در دورانی زندگی بکند و تصور کند که محدودیتها و دشمنی های سیاسی وجود نداشته باشد و در یک کشور مدرن و فضای سالم کار بکند؟
در مورد هزینه حرفه روزنامهنگاری فرمودید که بسیار هم درست است. آیا هیچ سندیکایی، هیچ صندوق تعاونی برای این حرفه وجود دارد؟ آنطور که شما میفرمایید، میانگین عمر یک روزنامه دو یا سه سال است. خب، کسی که به این حرفه میپیوندد و پس از سه سال بیکار میشود، هیچ صندوق تعاونی وجود ندارد که کمک کند؟ واقعاً اگر چنین چیزی وجود نداشته باشد واقعاً خندهدار است. روشنفکران حداقل باید بتوانند دور هم جمع بشوند و لااقل به فکر خودشان باشند. آیا چنین چیزی وجود دارد یا نه؟
سفیری:در جواب سئوال اولتان عرض کنم که افق پیش روی جامعه روزنامهنگاری و اصولاً نسل جوان که ما هم بخشی از آن هستیم، افق جهانی است. خاتمی یک الگو است. دوران خاتمی در واقع حسرت یک آه است. ولی فراموش نکنید که در دوره دوم خاتمی رأی نیاورد. یعنی تفکر خاتمی رأی نیاورد. پس بنابراین از این مرحله گذشتهایم. ما یک نگاه جهانی داریم. برای اثبات این مدعا، عرض میکنم که در قتل های زنجیرهای روانشاد محمد جعفر پوینده کشته میشود. پوینده یکی از اتهاماتش این بود که قوانین جهانی حقوق بشر را ترجمه میکرد. پس بنابراین، نگاه جهانی است. حتی این حقیقت وجود دارد که وقتی اتوبوس حامل نویسندگان که میرفت به ارمنستان و میخواستند به دره بیاندازند، این روش ناشی از هراس به قدرت رسیدن کسانی نظیر واتسلاو هاول در اروپای شرقی بود. این که جامعه ما بضاعت داشتن کسانی نظیر هاول را ندارد بحث دیگری است. اما وقتی این ترس در حکومت وجود دارد، یعنی آن آماری که دارد میبیند، متوجه شده که نگاه، نگاه جهانی است و حتی منطقهای هم نیست و از جمهوریاسلامی هم ترس ندارد و با استانداردهای جهانی میخواهد خودش را ادامه بدهد. تأکید میکنم. دو تا شغل در ایران جزو مشاغل بسیار پردرآمد شدهاند. یکی کامپیوتر، آموزش کامپیوتر، خرید و فروش کامپیوتر و کلاسهایی که ارتباط با اینها دارند، و دوم کلاس زبان.
حتی در دانشگاهها تعداد کسانی که زبان میخوانند بیشتر شده. یعنی ما داریم میفهمیم که این الکنی ما یعنی اینکه ما نمیتوانیم اصل مفاهیم را بخوانیم چقدر به ما صدمه زده است. در حالی که این نگاه در نسل قبل و قبل تر وجود نداشت. حتی بین مهاجران ایرانی هم وجود ندارد. هنوز این قضیه را درک نکردهاند که اگر کتابی را به زبان اصلی نخوانند و نتوانند با زبان انگلیسی با یک فعال سیاسی ارتباط برقرار کنند، چه آسیبی متحمل میشوند.
در مورد سندیکا. دولت به سندیکای روزنامهنگاران اجازه فعالیت نداد. حتی دولت آقای خاتمی هم این اجازه را نداد. یک انجمن صنفی مطبوعات درست کردند که من جزو شورای مؤسسین آن بودم و عضو آن بودم تا زمانی که در سال 78 بسته شد. آنها هم تلاش میکردند که یک صندوق بیمه داشته باشند. مهمترین نکتهای که وجود دارد این است که اصولاً روزنامهنگاری در ایران شغل پر درآمدی نیست. وقتی تیراژ روزنامهای به زور به 200 یا 300 هزار تا میرسد، آن روزنامه بضاعت مالی ندارد. به نکته بسیار مهمتری که میخواهم در اینجا به آن اشاره بکنم این است که یکی از منابع درآمد روزنامهها آگهی هاست. ما 5 روزنامه دولتی داریم. این 5 روزنامه دولتی همه منابع اقتصادی را در اختیار گرفتهاند. دیگر یک روزنامه بخش خصوصی نمیتواند بیاید از این چاه آب بکشد. بنابراین چقدر باید درآمد داشته باشد تا چقدر حقوق بدهد؟!
فواد پاشایی: جناب سفیری، بسیار بحث روشنگرانهای برای همه ما بود. از محبتی که فرمودید خیلی سپاسگزارم و امیدوارم در بحث دومی که در مورد نگاه به حزب است و نظر شما که چگونه باید با مردم داخل کشور ارتباط برقرار کرد را در یک نشست دیگری ادامه بدهیم و باز در خدمت شما باشیم.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|
|