داریوش همایون با تمامی بن بستهایی که عارض فرهنگ و سیاست ایران زمین شده و استحاله ای را بر این مرزوبوم تحمیل نموده است، ما را به آنها دعوت می کند و ناامیدی را در پای امیدواری واقع گرا و با درس آموزی از تجربیات و آموخته های گذشته مان، به مسلخ می برد. خواننده همراه با نویسنده با گذاراز مسائلی که در سیر تاریخی ایران و جهان اتفاق افتاده است، سخن پایانی را همدلانه می خواند که: «برای ما آینده ای هست که تاریخ را از ما شرمسار نخواهد کرد.»
(نگاهی به کتاب: صد سال کشاکش با تجدد)
برای اینکه بتوان «متن» داریوش همایون را خواند، بیش از هر چیزی اول باید «جسارت» داشته باشی، دوم «واقع گرایی»، تا هم با مسائل ملموس تر مواجه شوی و هم در این دو خصلت با نویسنده همراه شوی؛ کتاب «صد سال کشاکش با تجدد» داستان رویارویی ایران زمین و ایرانیان در دویست سال گذشته با دنیای جدید است، با تمامی شدت و ضعف هایش؛ زاویه های پنهان مانده اش؛ قرائتی از دویست سال تاریخ فرهنگی و سیاسی که در تکاپوی دگردیسی های زمانه، نقش های مختلفی را بازی کرده و اکنون در آستانه یکی از دگرگونی های سرنوشت ساز خویش ایستاده است. این سیر تاریخی را «داریوش همایون» با درایت و تدبیری برآمده از خردورزی، واقع گرایی و سنجشپذیری، با زبانی مدرن و واقعیت محور به تصویر می کشد و خود را با متن کتابش، در جایگاه روشنفکری حاضر در مدرنیته جهانی و در سلسله متجددان عملگرایی چون محمد علی فروغی، علی اکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش و حسن تقی زاده (که مورد توجه بیشتر همایون است) قرار می دهد؛ روشنفکری که از بازیهای ایدئولوژیک دهه های گذشته درس عبرت را آموخته و با جسارتی خردمندانه بر مدرن شدن بنیادهای فکری و فرهنگی سیاست و اجتماعی ایرانی، پیش از این که از ضیافت جهانی مدرنیته حذف شود، نهیب می زند.
به تحقیق یكی از اركان اساسی اندیشه و منش همایون آن چیزی است كه مدرنیته را در پایان سنت چه در آموزه های دینی و چه در اصول باستانگرایی و ایده های آخرالزمانی می داند و با انتقادی عملگرایانه و واقع نگرانه لیبرالیستی و برابر خواهانه، به نگرش بانیان تجددگرایان عصر مشروطه اشاره می كند: «درگیری جدی ایرانیان با تجدد از جنبش مشروطهخواهی در پایان سده نوزدهم بود. تا پیش از آن اصلاحات نظامی و اداری و آموزشی در ایران از عباس میرزا تا امیرکبیر و سپهسالار جز خراشهائی در پوسته سخت جامعه نمیبود. ایرانیان هنوز نمیتوانستند عینک هزار و چند صد ساله را از چشمان برگیرند و وقتی «گفتار» مشهور دکارت را ترجمه میکردند سخنانی آخوندی در دهان «حکیم فرانسوی دیکرت» میگذاشتند که امروز ما را به خنده میاندازد.»
در تكمیل و عمق بخشی به آن رویدادهای تاریخی همایون تاكید دارد، «درگیری جدی با تمدن تازه به نویسندگان و سیاستگران جنبش مشروطهخواهی برمیگردد. آن روشنفکران بودند که در برخورد با غرب، با برتری فرهنگی انکارناپذیرش، از نظرگاه درست، یعنی دگرگون کردن جهانبینی سنتی نگریستند. گفتمان تجدد با آن جنبش آمد و در بافتار context ایران مشروطه را از تجدد نمیتوان جدا کرد. سران روشنفکری آن جنبش از اواخر سده نوزدهم درهای بحث را در تقریبا همه زمینههای یک برنامه فراگیر اصلاحات سیاسی و اجتماعی گشوده بودند و بویژه به ناسیونالیسم ایرانی جای شایستهاش را در پیکار برای تکان دادن جامعه پراکنده خوابآلود و در سراشیب ازهمگسیختگی داده بودند. ولی اندیشیدن درباره تجدد در دست روشنفکرانی که محمدعلی جمالزاده، یکی از خودشان، نام «برلنیها» بر آنان نهاده است به دامنه و ژرفای لازم رسید. کار سیاسی ـ فرهنگی آنان (از 1915 تا 1928) نه پیش از آن مانندی داشت نه، شرمندگی نسلهای بعدی، پس از آن از درخشش افتاد.»
داریوش همایون از بنیان های فکری گسست های تاریخی می پرسد؛ عوامل انحطاط سیاسی و زمینه های زوال اندیشه را بیان می کند؛ از وضعیت جهانی سخن می گوید؛ بر اشتباهات گذشته های نزدیک و دور بیباکانه و خردمندانه می تازد؛ تابوهای باوری را به رواداری آزادیخواهانه می شکند؛ گذشته را در جایگاه واقعی اش پاس می دارد؛ از امروز و ناکامی های آن می گوید؛ روشنایی آینده را در آمیختگی به حقوق بشر، آزادی و سکولاریسم می نمایاند. «صد سال کشاکش با تجدد» از مرزهای ژورنالیستی می گذرد. به اندیشه های فلسفی می رسد و از آنجا به واقعیات پرتو می افکند. واقعیاتی که فراتر از کشاکش های تجدد در ایران است و سر در گریبان آموختن از کج فهمی های گذشته و در همسویی با دنیای معاصر شکل گرفته اند. ساختار نوشتاری کتاب هم از نوگرایی بی نصیب نیست؛ داریوش همایون به دور از ذهن انتزاعگرای ایرانی گرفتار در استبداد فکری و بن بست های سیاسی و تنش های اخلاقی، متنی فراهم می آورد که برای بحث ها و بررسی های ضروری در فرایند مدرنیته در ایران، گشایشی مهم بشمارمی رود. همایون در متن خویش، دریافت مدرن اندیشگی را در تحولات عصر جدید می جوید و از این دیدگاه كه برآمده از لیبرال دموكراسی است، به کاوش در سیاست و دین و اخلاق و دیگر لایه های جغرافیایی و تاریخی ایران زمین می نشیند؛ تأملی از سر فهم و برآمده از درک و دریافت فردیت انسانی که در جامعه امروزین ایران مان به هیچ گرفته می شود. اگر چه همایون در متن خویش از زیرساختهای اندیشگی می آغازد، اما پیچ های فاضلانه/ فیلسوفانه ای که در کنج معبدهای رنگارنگ شکل گرفته اند، دوری می کند. او با این شیوه که هم در اندیشه هایش راه یافته و هم در نوشتارش ظاهر شده است، متنی به غایت مدرن و روزامد (نه روزمره) فراهم می آورد که فضلیت انسانی را در پیوند با سیاست و به تعبیر کلاسیک های لبیرال، برای ساختن جامعه ای امن، خوشبخت و آزاد قرار می دهد. این همه بخشی از مسائلی است که «صد سال کشاکش با تجدد» را قابل توجه و شایسته تأمل می گردانند و به آن در برهوت خشکیده اندیشه های ایرانی، جایگاهی ویژه می دهند. داریوش همایون حتی آن جا هم که از سیاست ورزی سخن می گوید و از ضرورت های تغییر سیستم حکومتی در ایران سراغ می گیرد، اندیشمندانه وارد می شود و به درستی راهی را که از فردای دهه بیست در سیاست و فرهنگ ایرانی به حاشیه رانده شده بود، واقع بینانه و با شناختی که از شرایط زیستی و فرهنگی مدرنیته جهانی شده به دست آورده است، به متن گفتمان ایرانی وارد می کند.
رکن اصلی و محور اساسی در کتاب داریوش همایون، استناد به مدرنیته و مؤلفه های شناخته شده و کمتر ارج یافته آن در گفتمان ایرانی است؛ شاخص هایی چون حقوق بشر، رواداری مذهبی، دموکراسی در سیاست، تاریخ نگاری سیر تحولات فرهنگ و سیاست و.. داریوش همایون مدرنیته را برای این که از حالت انتزاعی خارج کرده و ملموس تر در متن خود بیان کند، جا به جا و هر موقعی که ضرورت نوشتاری و استناد تاریخی اش ایجاب کند، به مسائل رخداده داده یا در حال وقوع ارجاع می دهد و به این لحاظ ازتئوری پردازی صرف گذشته و در مقام روشنفکر – سیاستمدار و روزنامه نگار به تحلیل مسائل و مشکلات ایران زمین می پردازد.
در نگاه اول، خواننده متنی شلوغ و متنوع را پیش روی خود می بیند، اما با تعمق در کتاب، روشن می شود که داریوش همایون با تکیه بر بنیادهای معرفتی شفاف و اصول روشمند منطقی، مسائل سیاسی و فرهنگی و اقتصادی ایران را در جهان دگرگون شونده مدرنیته به بحث می کشد و نتایجی واقع بینانه و بدور از اغراض ایدئولوژیک برای شکستن بن بستهای فرهنگی و استحاله سیاسی و دیپلماتیک ایران ارائه می دهد؛ بنیانهای معرفتی همایون را اندیشه های مدرن سیاسی و فرهنگی تشکیل می دهند که از رنسانس با گذار از دوره روشنگری، به محک آزمون درآمده و در دو قرن تا دوران حاضر، به نیازهای انسانیت و جوامع بشری در شکل یک تمدن فراگیر پاسخگو بوده اند. همایون بدرستی رویداد روشنگری را در بنیانها ی فکری خویش طرح می افکند و پروسه آن را به مسائل جدیدی نظیر صلح جهانی، رواداری اعتقادی، دموکراسی های قانونمدار و پاسخگو و... می کشاند. در روایت همایون از مدرنیته، اومانیسم، مدرنیزاسیون در قالب اندیشه ترقی و پیشرفت بنیادهای فکری و معرفتی متن همایون را تشکیل می دهند؛ همایون در بنیانها، پیشرفت را در نهاد آدمی می داند، همانطور که خودویرانگری را هم به همراه دارد (تراژدی انسان) و این طبیعت انسانی است که توانسته مراحل مختلف تاریخی و دوره های گوناگون تمدنی را به وجود آورد.
داریوش همایون با تبیین زیرساخت های معرفتی و تاریخی خویش، به ایران زمین می پردازد و پروژه تحقیقاتی خود را از دوران سرنوشت ساز مشروطیت می آغازد؛ از نظرهمایون، مشروطیت عصر شکوفایی ایده های لیبرال دموکراتیک و ناسیونالیستی در ایران و دوران به چالش کشیدن ایده های سنتی است. دوره ای که در یکصد سال گذشته فرهنگ و اجتماع ایرانی تاکنون، وامدار آن جدال و رویارویی دو دنیای قدیم و جدید است. در تحقیق از رویدادهای تاریخی، همایون به نقش فعال و مرکزی ناسیونالیسم لیبرال ایرانی در دو مقطع حساس انعقاد قرارداد 1919 که حقوق ملی ایران حفظ شد و ورود متفقین در 1945 که حفظ تمامیت ارضی ایران، مورد توجه بود پرداخته و این برخوردها را برآمده از رشد ایده های دوران مشروطیت می داند. با این حال در متن نوشتار و اندیشه همایون، چون ناسیونال لیبرالهای ایرانی از انتقاد سازنده و تفکیک ترقی و توسعه از همدیگر، بی بهره بودند، ایران دهه های بیست تا پنجاه گرفتار جنگی سیاسی شد و فرهنگ آن چون عاری از اندیشه توسعه و ترقی بود، گرفتار عدم گسترش توسعه اجتماعی و اقتصادی به توسعه سیاسی شد و در زمینه های فرهنگی، جریان آزادیخواهی روشنفکران، به آفت بی مایگی درگیر و بسترهای ظهور گفتمان بازگشت به ریشه ها (مذهبی ها) و روشنفکری معترض (چپ ها)، در خلا روشنفکری به معنای واقعی آن فراهم شد. در واقع، به نوشته همایون سه دهه آخر پهلوی جدال میان انکار واقعیات اصلاحات اجتماعی و پیشرفت های اقتصادی از یک سو و به رخ کشیدن آن از سوی دیگر بود که آن وضعیت در کنار دیگر علل و عوامل، سال انقلاب اسلامی را برای تاریخ ایران زمین رقم زد.
به تحقیق دوره ای كه منجر به فاجعه ایرانی شد، صحنه های سیاسی آكمده از دلالی و عرصه های فرهنگی در سلطه چپ گرایی و زمینه های اجتماعی، گرفتار دین سازی بود و همایون به واقع سخن از حقیقتی می گوید كه صداهای حاشیه ای و آرام ترقی خواهی را در نطفه خفه می خواستند و با زدن انگ وابستگی به دربار و غرب زدگی، آنان را به عقب می راندند؛ اما همایون با تكیه بر همان اندیشه ترقی خواهی و تجددطلبی در تحلیل دهه پنجاه می نویسد: «ایران پیش از ۱۳۵۷ / ۱۹۷۸ اتفاقا نمونه كامل یك نظام سیاسی نیازمند و مستعد اصلاحات بود و اصلاحطلبان بیدشواریهای كمرشكن و با مهارت سیاسی و شكیبائی میتوانستند ایران را به سوی یك جامعه عادی امروزی ببرند. آنچه در ۱۳۵۷ كم بود بینش نظری و شكیبائی و مهارت سیاسی میبود. آن اندكی هم كه از مهارت سیاسی لازم آمد از سوی آخوندهائی بود كه با سرامدان فكری ایران همان رفتار پامنبریهای مجالس عزاداری را كردند و آنان را سینهزنان به دنبال خود روانه ساختند.
اگر ایران نیازمند انقلاب میبود انقلاب اسلامی به ناچار بایست ساخت جامعه را زیر و رو كرده باشد. اما این انقلاب ساختها و روابط پیش از خود را نگهداشته است و بر همان بستر میرود. گروهی آمد و جای گروهی دیگر را گرفت و همه چیز را بهم زد و بدتر كرد. حتا سهم ایدئولوژی كه در انقلاب آنچنان برجستگی داشت در عمل به تحمیل حجاب و رواج صیغه و دست و پا بریدن و دیه و قصاص و شلاق زدن و سنگسار محدود شد. انقلاب نالازم اسلامی نوآوری ایدئولوژیك هم نداشت. پس از ویران كردن آنچه به میراث بردند باز كوشیدند با ظرافت زاغی كه روش كبكش آرزوست به همان شیوهها و طرز تفكرها و برنامههای پیش از انقلاب برگردند و دو سه سالی برنیامد كه گفتمان سیاسی ایران باز توسعه و تجدد و ناسیونالیسم ایرانی، و آزادی شد.»
همایون در پرسش از سیر تاریخی فرهنگ ایران، سه دهه نظام اسلامی را آزمونی برای ایده های مبنی بر علاج درد در دینداری می داند که سنت را حلال مشکلات می داند و از چپگرایی راهی برای رهایی از نابرابری می جوید. در اندیشه های همایون، عاجل ترین اقدام فرهنگی كه برآمده تحلیل وی از رانده شدن نیروهای ترقی به محور تحولات است، توسعه به همان معنایی كه توان نوگرای نظام ارزشها و نهادها را دارد، به كانون كنش و اندشه تبدیل می شود؛ بنابراین «بازگرداندن مسئله توسعه و تجدد به مرکز گفتمان روشنفکری ایران، چنانکه در جنبش مشروطه بود، وظیفه نسل کنونی روشنفکران ایرانی از راست و چپ است و ملاحظات حزبی برنمیدارد. این شاید بهترین نتیجهای است که میتوانیم از بازنگری صد ساله گذشته خود بگیریم. راست در این صد ساله توسعه و تجدد را بیشتر به مفهوم مادی و چندی (کمی) آن گرفت ــ که در مراحل آغازین ناگزیر است ولی باید هر چه زودتر و بیشتر به ژرفا برود ــ و در نوسازندگی جامعه چنانکه باید و میتوانستیم کامیاب نشد. چپ به ایدئولوژیهای رادیکال روی آورد و به تله بنیادگرائی اسلامی افتاد که یک جنبش ارتجاعی بر ضد تجدد است. امروز که به فرصتهای از دست رفته گذشته و دشواریهای هراسانگیز اکنون و دورنمای مبهم آینده مینگریم بهتر درمییابیم که چرا روشنفکران دوران مشروطه با ذهنهای گشاده و تر و تازه خود تاکید را همه بر تجدد و نوگری گذاشتند، نه بر ساختن جامعه بیطبقه توحیدی و پرولتاریائی یا بازگشت به ریشههای اصیل هویت ملی.»
درخواست محوریت دادن به مساله توسعه، به لحاظ ضرباتی است كه مذهب گرایی سیاسی به فرهنگ و جامعه ایرانی زده است و به همین خاطر داریوش همایون با جداسازی دنیای دینی از جهان علمی كه به واقع حد واسط و خط گسل مدرنیته از سنت است، گذار از ایدئولوژی دینی و هرگونه ای دیگر از آگاهی كاذب را از بنیادهای رویكرد به توسعه می داند؛ «مرگ ایدئولوژی به معنی مذهب دنیائی که خدا در آن مرده بود، و بیاعتبار شدن جریانهای فکری که انرژی دو نسل ایرانی را هدر داد به ما کمک میکند که به مسئله توسعه همانگونه بنگریم که در جامعههای توسعه یافته عمل شد: با نگرش تجربی و عملگرا، آماده برای آزمودن نیازموده و آموختن از هر که بهتر میداند؛ آزاد کردن فرد از زنجیرهای سیاسی و اجتماعی، آزاد کردن ذهن از چنبر باورهای بازدارنده پیشرفت؛ فراهم کردن اسباب توسعه و تکامل جسمی و ذهنی افراد. مسئله مرکزی جامعه ما بویژه در این هنگامه کشاکش فرهنگها و در گرماگرم بحثی که برای عرفیگرا کردن جامعه ایرانی درگرفته است ماننده شدن به آن نمونهای است که در عمل پانصد سال است از پیشرفت، هر چه هم با کژرویهای گاهگاهی فاجعهبار، بازنایستاده است و بازایستادنی نیست زیرا تطبیق پذیری، گوهر آن است. مسئله ما نه جهانبینیهای آخرزمانی millenarian است، نه اسلامهای گوناگون که میتواند «به ذات خود» هر چه هر کس دلش خواست و زورش رسید باشد؛ نه زنده کردن شکوه شاهنشاهی است، از کورش گرفته تا آریامهر.»
همایون در مقام روشنفکری، واقعگرایی در تأمین نیازهای انسان امروز ایرانی را فراتر رفتن از بحث های بی سر و ته سنت و نوگرایی می داند که با آگاهی از سیر تحول انسان در گستره تمدنی و تغییر فرهنگی می تواند به آن دست یابد و می توان بر این اساس، از سه دنیای اسلامی، خاورمیانه ای و جهان سومی بیرون آمد.
حال که تأمل در کتاب «صد سال کشاکش با تجدد» را به پایان می برم، به همان «جسارت» و «واقع گرایی» برمی گردم که داریوش همایون با تمامی بن بستهایی که عارض فرهنگ و سیاست ایران زمین شده و استحاله ای را بر این مرزوبوم تحمیل نموده است، ما را به آنها دعوت می کند و ناامیدی را در پای امیدواری واقع گرا و با درس آموزی از تجربیات و آموخته های گذشته مان، به مسلخ می برد. خواننده همراه با نویسنده با گذاراز مسائلی که در سیر تاریخی ایران و جهان اتفاق افتاده است، سخن پایانی را همدلانه می خواند که: «برای ما آینده ای هست که تاریخ را از ما شرمسار نخواهد کرد.»
کتاب «صد سال کشاکش با تجدد» دارای طرح روی جلد زیبایی است که استقرار نهاد مدرن (پارلمان) را با نماد گسست (مچالگی) از سنت در برابر دیدگان خوانندگان به تصویر کشیده است. متن کتاب از نظر فنی دارای سلاست بوده و حتی کمتر از حد متعارف، غلط چاپی دارد. ای کاش این کتاب که بی تردید یکی از ماندگارترین متنهای نوشته شده در زبان فارسی و مسائل فرهنگی، سیاسی ایران زمین است، اگر تن به ویرایشی مختصر می داد و کمترینه آرایش را پذیرا می شد، بدون اینکه لطمه ای به نثر فاخر و محکم داریوش همایون زده باشد، به نظر بهتر از این که هست می رسید. با این حال دست مریزاد به دست اندرکاران نشر (و مجله) تلاش برای چاپ چنین متنی.
برگرفته از سامانه تلاش |
|