آیا مفهمومی از آزادی وجود دارد که مشخصا لیبرالی باشد؟ غالبا بحث می شود که مفهوم آزادی مورد نظر نویسندگان لیبرال کلاسیک کاملا یا به طور عمده مفهوم منفی است، درحالی که لیبرال های تجدید نظر طلب و سوسیالیست بیشتر به مفهومی مثبت از آزادی استناد می جویند .
با اینکه این ادعا روی هم رفته درست است، اما تا وقتی دشواری تمیز بین آزادی منفی و ازادی مثبت به طور جدی درک نشود می تواند گمراه کننده باشد. این همان تمایزی است که در ساده ترین و روشن ترین شکل خود در گذشته توسط کنستان مشخص شده و در دوران ما ایزیابرلین با بصیرتی بی رقیب آن را بیان کرده است. تمایز بین عدم مداخله و استقلال از یک سو و نوعی حق مشارکت در تصمیم گیری جمعی از سوی دیگر، بدین معنا، مسلما همه لیبرال های کلاسیک در زمره هواداران مفهوم آزادی منفی به شمار می روند.
لاک کانت، اسمیت، یا حتی جان استوارت میل هیچ کدام هرگز در این تردید نداشتند که از آزادی فردی در جامعه ای که هر فرد بالغی در آن حق دارد صدایی در حکومت داشته باشد نمی توان جلوگیری کرد. در عین حال، مفهوم منفی آزادی به کاربردهای لیبرالی آن محدود نمی شود . زیرا هابز وبنتام هر دو این مفهوم را به شکلی کاملا روشن و سازش ناپذیر به کار گرفته اند. اولی به عنوان یک فرد گرای قدرت پرست که به هیچ وجه یک لیبرال نیست و دومی در بهترین وجه به عنوان یک شبه لیبرال.
پس نظر مثبت به مفهوم آزادی چیست؟ این دیدگاه در کاربردهای هگلی و پیروانش دیدگاهی است که بنابراین آن، آزادی فردی به معنای فردی به معنای واقعی شامل برخورداری از فرصت برای واقعیت بخشیدن به خود است . محتوای سیاسی دیدگاه مثبت از آزادی عبارت از این است که اگر برای دستیابی موثر به خود واقعیت بخشی از منابعی مشخص، یعنی اختیارات و توانمندی ها نیاز است پس برخورداری از این منابع بایستی جزیی از خود آزادی به شمار آید .
و برهمین اساس است که لیبرال های تجدید نظر طلب مدرن از دولت رفاه به عنوان یک نهاد اعتلا بخش آزادی دفاع کرده اند : چنین ادعا می شود که با اعطای منابع لازم به افراد است که می توان فرصت های آزادی آنان را بسط داد.
این مفهوم هگلی از آزادی مثبت را، برلین و سایر لیبرال های معاصر به شدت نقد کرده اند. اینان نخست خاطر نشان می سازند که آزادی و واقعیت بخشیدن به خود، نه یک چیز واحد بلکه دو چیز هستند: انسانی ممکن است آزادانه بخواهد فرصت هایش را برای تحقق خود به خاطر هدفی که برایش بسیار ارزشمند است فدا کند. دوم اینکه در هیچ کاملا روشن نیست که واقعیت بخشیدن به خود مستلزم چه چیزی است.
لیبرالی های کلاسیک مدرن تعبیر هگلی از آزادی مثبت را رد می کنند، زیرا چنانکه فون هایک خاطر نشان کرده است، این تعبیر نهایتا همسنگ بودن آزادی با قدرت عمل را نتیجه می دهد – همسنگی که با آرمان آزادی درباره آزادی برابر مخالف است . چون قدرت ذاتا نمی تواند به طور برابر توزیع شود . به نظر می رسد که تضادی لاینحل بین مفهوم آزادی مثبت و ارزش های لیبرال درباره تنوع و برابری وجود داشته باشد..
این طور نیست که هر مفهومی از آزادی مثبت، مانند نگرش های هگلی چنین به وضوح با ارزش های لیبرالی مخالف باشد. یاداوری این نکته با ارزش است که اسپینوزا و هم کانت دیدگاه مثبت از آزادی به مثابه خود مختاری یاخودگرانی را دردفاع از مدارا و محدودیت حکومت به کار گرفتند.
چنین منظری از آزادی نه به معنای خودمختاری جمعی، بلکه بیشتر به عنوان خود فرمانی عامل فردی است. این دیدگاه یادآور مهمترین اثر لیبرال، درباره آزادی میل است، و در ماقبل تاریخ لیبرالیسم نیز ریشه در آرای فیلسوفان رواقی دارد. این قرائت از دیدگاه مثبت آزادی ، کاملا با علائق لیبرالی همسو به نظر می آید و جایگاهی مطمئن در درون سنت فکری لیبرال دارد.
این گونه فردگرایانه اندیشه مثبت آزادی، بعد دیگری از آزادی منفی و مثبت را توضیح می دهد . همین تفکیک بین مفاهیم مثبت و منفی آزادی است که همواره، و فقط ، به صورت یک رابطه بین شخصی قابل درک ساخته و اجازه می دهد تا آزادی فردی را بتوان به یک اندازه هم از طریق محدودیت های درونی و هم از طریق موانع اجتماعی مهارکند.
این دیدگاه مثبت در متقاعد کننده ترین شکل خود ، آزادی را به منزله امکان انتخاب های بدون محدودیت می بیند – خواه محدودیت به واسطه ممانعت افراد دیگر باشد خواه به واسطه عوامل درونی خودعامل آزادی ، مانند ضعف اراده، پندار ها یا بازدارندگی های غیرعقلی، یا جامعه پذیری غیر انتقادی در قبال هنجارهای قرادادی است. مفهوم آزادی به مثابه انتخاب های بدون محدودیت با مفهوم فرد خودمختار مرتبطاست- فردی که تحت سلطه دیگران نیست و او خود بر خویش حاکم است. اندیشه فرد مستقل، در فلسفه کانت و به همین سان در فلسفه اسپیونزا، اندیشه ای محوری است و بایستی آن رابه عنوان یکی از مفاهیم کلیدی سنت لیبرال به حساب آورد.
لیبرال های معاصر ، آزادی به مثابه خود مختاری مورد انتقاد قرار داده اند. به نظر برلین این تصور موجب دو شاخه شدن نا بجای خود به دو جز عالی و دانی، عقلانی و آرزومند، ماهوی و تجربی می شود و بسادگی به عنوان مجوزی برای پدرسالاری و استبداد به کار می رود.
از نظر هایک اندیشه خود مختاری مستلزم بازنمود آن چیزی است که ضمن آنکه به سهم خود شرط خودمختاری است، به منزله تهدیدی برای آزادی است. نقد برلین را مسلما می توان درباره برخی گونه های دیدگاه مثبت آزادی به کاربست، اما روشن نیست که بتوان آن را به همه آنها اطلاق کرد.
مفاهیم خودمختاری ممکن است فی نفسه نسبتا باز یا بسته باشند، تا آنجا که دلالت براین کنند که عاملان مستقل ملزم به همگرایی درباره شکل واحدی از زندگی یا موافقت روی آزادی به مثابه خودمختاری – در فلسفه رواقیان، اسپیونزا و کانت – بدین معنا مفاهیمی بسته اند اما می توان شرحی از خودمختاری به دست داد که نیازی به دستیابی به مجموعه واحدی از حقایق اخلاقی عینی نداشته باشند، ضمن انکه در عوض واقعا خواهان اعمال آزادانه عقل انسانی باشد.
به نظر می رسد که بسیاری از تهدیدات مدرن متوجه آزادی را- تبلیغات، دستکاری رسانه ها و استبداد مد – تنها باتوسل به چنین مفهومی از خودمختاری بتوان فهمید. آزادی را می باید با وسایلی غیر از اجبار مهار کرد، و این حسنی برای آزادی به مثابه خودمختاری است که با این واقعیت وقف دارد.
|
|