حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت
نگاهی به رابطه میان مسیحیت و نظام بازار

April 13, 2010

سه شنبه 24 فروردین 2569 = April 13, 2010

دكتر موسی غنی نژاد
 

ماکس وبر به درستی اشاره می کند که انگیزه مال اندوزی همیشه وجود داشته و خاص جامعه مدرن نیست اما آنچه تازگی دارد و موجب پیشرفت اروپای غربی دوران مدرن نسبت به سایر جوامع می گردد نگاه جدید به مفهوم کار و ثروت ناشی از آن است . صرفه جویی، توسعه کسب و کار و تولید ثروت بیشتر از منظر اصلاح گران دینی سده شانزدهم یعنی لوتر و به ویژه کالون به عنوان انجام وظیفه دینی تلقی می شود . آنها تأکید می ورزند که تولید ثروت بیشتر می تواند نشانه برگزیده شدن مومن و رستگاری او باشد اما در عین حال آنها لذت جویی از این ثروت را به شدت نهی می کنند.

در نگاه اول دین مسیح دین آخرت و ناظربه رستگاری فردی است وزندگی اجتماعی و سیاسی درآن چندان جایی ندارد. توصیه به نوع دوستی،گذشت،نیکوکاری وکمک به مستمندان که پیام اصلی و اولیه مسیحیت را تشکیل می دهد،روی اخلاق و رفتار فرد مسیحی تاکید می ورزد و کاری به نظام اجتماعی و سیاسی ندارد. در انجیل از قول عیسی مسیح خطاب به جوان توانگر آمده است:"برو آنچه داری بفروش و به فقیران بخش تا در آسمانها گنج یابی،پس آنگاه بیا و از پس من روان شو."(انجیل متی:19/21)یا در خصوص خطر ثروت می گوید:"درآمدن به ملکوت آسمانها بر توانگر دشوار خواهدبود،گذشتن شتر از روزن سوزن آسانتر است تا در آمدن توانگر به ملکوت آسمانها."(انجیل متی:19/24)حال پرسش این است که جوامع ثروتمند و مدرن غربی با اقتصاد مبتنی بر نظام بازار چگونه از دل چنین دینی بیرون آمدند؟

در نگاه اول دین مسیح دین آخرت و ناظربه رستگاری فردی است وزندگی اجتماعی و سیاسی درآن چندان جایی ندارد.توصیه به نوع دوستی،گذشت،نیکوکاری وکمک به مستمندان که پیام اصلی و اولیه مسیحیت را تشکیل می دهد،روی اخلاق و رفتار فرد مسیحی تاکید می ورزد و کاری به نظام اجتماعی و سیاسی ندارد. در انجیل از قول عیسی مسیح خطاب به جوان توانگر آمده است:"برو آنچه داری بفروش و به فقیران بخش تا در آسمانها گنج یابی،پس آنگاه بیا و از پس من روان شو."(انجیل متی:19/21)یا در خصوص خطر ثروت می گوید:"درآمدن به ملکوت آسمانها بر توانگر دشوار خواهدبود،گذشتن شتر از روزن سوزن آسانتر است تا در آمدن توانگر به ملکوت آسمانها."(انجیل متی:19/24)حال پرسش این است که جوامع ثروتمند و مدرن غربی با اقتصاد مبتنی بر نظام بازار چگونه از دل چنین دینی بیرون آمدند؟

تحول در اندیشه دینی مسیحیت و سازگار شدن آن با الزامات دنیای مدرن و تولید ثروت و رفاه مادی را اغلب به نهضت اصلاح دینی سده شانزدهم میلادی یعنی پروتستانتیسم نسبت می دهند . مطالعات ماکس وبر و به ویژه کتاب معروف وی تحت عنوان "اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری" را شاید بتوان نقطه عطفی در اشاعه این رویکرد به رابطه اقتصاد و مسیحیت دانست . اما مطالعات جدیدتر نشان می دهد که مسأله پیچیده تر و عمیق تر از آن بوده که ماکس وبر تصور می کرده یعنی اولاً ، اصلاح دینی سابقه ای دیرینه تر از سده شانزدهم میلادی دارد و حداقل به سده های آغازین هزاره دوم برمی گردد . ثانیاً ، اصلاحات اساسی در خصوص رابطه دین با دنیا به تحولات درون خود کاتولیسیسم مربوط می شود و نه علیه آن . در واقع ، تفاوت میان دو کلیسای شرق (ارتدکس) و غرب (چه کاتولیسیسم و چه پروتستان) ، از جهت نگاه به زندگی دنیوی و مباحث اقتصادی ، بسیار جدی تر از اختلاف نظر میان کاتولیسیسم و پروتستانتیسم است. تأکید روی این موضوع از این لحاظ اهمیت دارد که اغلب تصور عمومی بر این است که سازگاری دین و اقتصاد و طرح موضوع تولید ثروت به عنوان تئوری رستگاری ، صرفاً با زیر سوال بردن اقتدار کلیسای کاتولیک و پاپ در عرصه عمومی و سیاسی از طریق نهضت اصلاح دینی (پروتستانتیسم) امکان پذیر شده است . طبق این تصور ، سکولاریسم به عنوان نتیجه نهایی این فرایند اصلاحی ، به معنای بیرون راندن دین از عرصه عمومی و روابط اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی است و در سایه همین سکولاریسم است که امکان پیشرفت های علمی ، فنی و اقتصادی فراهم شده است . این تصویر ساده شده و بسیار دور از واقعیت جوامع غربی ، مانع درک درست تحولات دنیای مدرن و به ویژه فهم درست میان دین و اقتصاد شده است .

واقعیت این است که مفروضات ارزشی علم اقتصاد یعنی مثبت تلقی کردن مالکیت خصوصی و تولید ثروت بیشتر ریشه در تعالیم بنیادی مسیحیت و تفسیر عقلانی آنها دارد . مگر نه این است که مهم ترین آموزه اخلاقی مسیحیت عشق به هم نوعان و دستگیری از تهیدستان و درماندگان است؟ چه راهی کارآمدتر از تولید ثروت بیشتر برای کمک به دیگران وجود دارد؟ علت اینکه بیش از هزار سال طول کشید تا مسیحیان به این راه حل عقلانی برای تحقق بخشیدن به آموزه اخلاقی عیسی مسیح دست یابند این بود که آنها در چارچوب اندیشه فلاسفه دوران باستان ، ثروت را محصول طبیعت و مستقل از اراده و عمل انسانها می دانستند ، بنابراین تفکرات آنها درباره ثروت حول محور توزیع مناسب یا عادلانه می چرخید و نه تولید آن . واضح است که در این چارچوب فکری که مقدار ثروت ثابت فرض می شود ، انباشته شدن آن از سوی عده ای به معنای فقر عده دیگر خواهد بود ، از اینرو انباشت ثروت را نمی توان به لحاظ اخلاقی امر مثبتی تلقی کرد. اما زمانی که در دوران متاخر متفکران پی بردند که مقدار ثروت عمدتاً تابعی از کار و تلاش فکری و بدنی انسانها است ، صورت مسأله دگرکون شد . آنچه اتفاق افتاد تغییر در تعالیم اخلاقی دین نبود بلکه تحول در اندیشه راههای تحقق بخشیدن به آن تعالیم بود . علم اقتصاد و دیگر علوم جدید را نباید به عنوان تئوریهایی در مقابل دین تلقی کرد بلکه اینها بیشتر به صورت تدابیری در طول دین و عینیت دادن به خواسته های آن شکل گرفتند .

تبلیغ دین مسیح ابتدا در سرزمین فلسطین و عمدتاً میان روستانشینان آغاز شد و به تدریج به سایر سرزمین های همسایه یعنی آسیای صغیر ، شمال آفریقا و جنوب اروپا گسترش یافت . اما از دهه های آغازین سده چهارم میلادی که کنستانتین امپراطور روم مسیحیت را در کشور قانونی ساخت و خود به ترویج این دین همت گماشت مسیر حرکت مسیحیت تاحد زیادی تغییر یافت به طوری که در دهه های پایانی همین سده (384 میلادی) به دین رسمی امپراطوری روم تبدیل شد . (ویلسون ، 55-53) در سال 410 میلادی شهر رم مورد چپاول قبایلی از شمال اروپا قرار گرفت و سقوط کرد و امپراطور که در قسطنطنیه اقامت داشت عملاً کنترل بخش غربی امپراطوری را از دست داد . اما واقعیت این است که جدایی فرهنگی دو نیمه غربی و شرقی دیر زمانی پیش از این آغاز شده بود . مسیحیت شرق یونانی زبان هیچ گاه استیلای کلیسای غرب (روم) لاتینی زبان را از ته دل نپذیرفته بود . عامل دیگر جدایی شرق و غرب مسائل کلامی و اختلافات اعتقادی بود . «مسیحیان بسیاری در غرب با تصور هم جوهری عیسی با خداوند مخالف بودند و لذا با افزودن یک حرف "یوتا" ی یونانی بدان آنرا تبدیل به هومویوسیوس (homoiousios ) (متشابه الجوهر) کردند . این تغییر ، هرچند به نظر ناچیز می رسد ، یکی از بزرگترین وجه تمایز ها بین اسقف های رم و اسقف های شرق شد . با سقوط رم ، اختلافات مذهبی به اوج رسید و اسقف های شرق متفقاً جانب بطرک قسطنطنیه را گرفتند . از این مقطع است که می توان از دوشاخه جداگانه مسیحیت سخن گفت : مذهب کاتولیک رومی به محوریت پاپ در رم و مذهب ارتدکس شرقی به ریاست بطرک قسطنطنیه (استانبول امروزی). در امپراطوری شرقی که بیزانس نام گرفت ، مقام امپراتور تا سده پانزدهم بر جای ماند . قرن ها امپراتور رئیس عملی کلیسای ارتدکس بود و شورا تشکیل می داد و در امور مذهبی دخالت می کرد.» (ویلسون ، 59)

مسیحیت در غرب مسیری کاملاً متفاوت با شرق پیمود . اگر دین مسیح در شرق تحت سیطره سیاست (دولت) درآمد ، در غرب این دین بود که بر قدرت سیاسی سلطه یافت . با سقوط امپراتوری روم در غرب ، خلاء قدرتی پدید آمد که تنها دستگاه پاپی امکان پرکردن آنرا داشت . پس از فروپاشی نظام مدنی رومی ، زندگی در اروپا شکل محلی تر و روستایی تری یافت . قدرت های محلی فئودالی در اروپا شکل گرفتند که مانع تمرکز نظام سیاسی می شدند . در این شرایط ، دستگاه پاپی دارای سلسله مراتب مشخصی در قدرت بود که از پاپ در رم تا اسقف ها در خارج از مرکز بسط داشت . «رم کار تبلیغی فعالانه ای را نیز در جزایر بریتانیا و شمال اروپا دنبال می کرد که اقوام مشترک بسیاری را به تدریج به مدار کلیسای کاتولیک می کشاند . از این رو رم در مناطق وسیعی از اروپا صاحب نفوذی می شد که مقامات محلی از آن بی بهره بودند . از سوی دیگر کلیسای کاتولیک رم یکی از بزرگترین زمین داران اروپا هم بود .» (ویلسون ، 62)

کلیسای غرب با سلسله مراتب دستگاه پاپی ، به تدریج سازمان متمرکز کارآمدی به وجود آورد که شبکه های گسترده آن در تمامی خاک اروپای غربی و انگلستان ، بر قدرت و نفوذ ان می افزود . این سیطره و قدرت کلیسا در سده سیزدهم میلادی به اوج خود رسید به طوری که قدرتهای سیاسی حاکم بر سرزمین های آلمان ، فرانسه و انگلستان به اقتدار پاپ گردن نهادند . در سالهای پایانی این قرن ، پاپ بونیفاکیوس هشتم به طور رسمی اعلام کرد که قدرتهای دنیا در همه جا باید تابع پاپ باشند . دولت مسیحی واحد در این زمان دور از دسترس نبود اما تحولاتی که در عرصه اقتصادی و سیاسی روی داد یعنی با ظهور گرایشهای ناسیونالیستی در مناطق مختلف اروپا از یک سو و توسعه اقتصاد پولی از سوی دیگر ، تحولات اروپا در مسیر دیگری قرار گرفت . ناسیونالیسم آرمان های جدیدی را مطرح می ساخت که مستقیماً قابل کنترل توسط کلیسا نبود و تعارض میان این آرمانها و آموزه های کلیسا در واقع موجب کاهش نفوذ سیاسی یک قدرت غیر ملی (پاپ) می شد.

بعلاوه ، قدرت اقتصادی کلیسا نیز که اساساً مبتنی بر زمین داری بود با توسعه نظام بازار و اقتصاد پولی ، رو به کاهش نهاد . اما در هر صورت آنچه به ویژه در سده های آغازین هزاره دوم میلادی روی داد ورود فعالانه دین مسیح در زندگی مادی و سیاسی مردم برای اصلاح امور بود که با قرائت جدیدی از شیوه تحقق بخشیدن به آرمانهای مسیحیت امکان پذیر شد و به پیدایش اندیشه ها و نهادهای مدرن انجامید .

در قرن یازدهم میلادی ، پاپ گرگوری هفتم و پیروان وی با مشاهده وضعیت مسیحیان در اروپا به این نتیجه می رسند که پارادایم هزاره ای انتظار منفعلانه برای بازگشت قریب الوقوع مسیح ، با تأکید بر معنویت توأم با ترک دنیا به نتیجه نرسیده است . این پارادایم به گسترش بی نظمی ، نا امنی عمومی ، انحطاط اخلاق دینی و اجتماعی انجامیده و به همین دلیل مسیح بازنگشته است . برای بازگشت وی باید راهها را هموار کرد و این کار باید با رویکرد معنوی متفاوت یعنی انتظار فعالانه صورت گیرد . رویکرد جدید به معنی تحقق بخشیدن عملی به اخلاق مسیحی از طریق وارد کردن آموزه های آن در زندگی مادی مومنان است . برپا ساختن بیمارستانها ، نهادهای حقوقی و علمی به منظور مستعد ساختن بشریت برای بازگشت "خدا" ضرورت دارد . مسیح زمانی بازخواهد گشت که بشریت به طور جمعی برای رفتن به سوی او تلاش ورزد . برای اقدام در این جهت است که کلیسای روم به اصلاح در قلمرو سیاسی خود و نیز سازماندهی مجدد درون کلیسای روی می آورد . با اصلاحاتی که از نخستین سده هزار دوم در درون کلیسای کاتولیک آغاز می شود زمینه های معنوی شکل گیری "رنسانس" فراهم می آید . پارادایم جدید کاتولیسیسم تغییر دادن دنیا به منظور آماده ساختن آن برای بازگشت مسیح است . برای عملی ساختن این پارادایم است که اندیشه های مدرن و نهاد های مدرن به تدریج شکل می گیرد . به عقیده «فیلیپ نمو» ، پژوهشگر برجسته فرانسوی ، تاریخ اروپای مدرن با ظهور جهان بینی جدید در کلیسای کاتولیک طی سده های یازدهم تا سیزدهم میلادی رقم می خورد و رنسانس و اصلاح دینی پروتستانی در سده های بعدی در واقع ریشه در این اصلاح اولیه دستگاه پاپی دارد . (نمو ، غرب چیست،فصل 4)

رهبران کلیسای روم برای ورود فعالانه به زندگی اجتماعی و سیاسی مردم لازم بود که ابتدا خود را از زیر سیطره قدرتهای سیاسی حاکم رها سازند و با قرار دادن خود در مرتبه ای بالاتر ، این قدرتها را وادار به اجرای احکام دین مسیح کنند . به همین منظور پاپ گرگوری هفتم در سالهای 1074 و 1075 احکامی صادر می کند و طی آنها اعلام می دارد که پاپ به عنوان رهبر دینی دارای قدرت مطلق ( plenitude potestatis) بر کل کلیسا و به طور غیر مستقیم بر قلمروهای دنیوی (سیاسی) است . او با رسمیت دادن به قدرت مطلق قانونگذاری پاپ در درون دستگاه دینی کلیسا ، تدابیر چشم گیری را برای اصلاح این دستگاه به مورد اجرا می گذارد،از جمله مبارزه با فساد مربوط به توزیع مشاغل دینی،زندگی زناشویی روحانیون و مداخلات مراجع غیر دینی در امور کلیسا . طبق این فرمان ، اسقف ها و سایر پدران روحانی و کشیش ها در سلسله مراتب دستگاه کلیسا فقط توسط مقامات رسمی زیر نظر پاپ می توانند منصوب شوند.دامنه اصلاحات پاپ گرگوری هفتم و دیگر پاپ هایی که پس از وی بر سریر قدرت دینی می نشینند و هم فکر او هستند،بسیار فراتر ازاین تدابیر اولیه گسترش می یابد.

با توجه به قدرت قانونگذاری جدیدی که پاپ ها به دست می آورند ، حقوق شرعی ( droit canonique ) اهمیت و توسعه بی سابقه ای پیدا می کند . در واقع ، برای تدوین قوانین شرعی قدیمی و تنظیم چارچوب معین برای قوانین و احکام جدید منبعث از پاپ ، مطالعه حقوق روم قدیم که در دوره قرون وسطای متقدم به فراموشی سپرده شده بود ، در دستور کار قرار می گیرد . برای این منظور ، نخستین دانشگاه حقوق اروپایی ، در شهر بولونی ( Bologne ) بنیان گذاشته می شود . به این ترتیب زمینه های حقوقی کردن اخلاق مسیحی فراهم می آید و آموزه های دینی از طریق تکنیک های حقوق رومی وارد زندگی عملی و سیاسی می شود . مهم ترین نتیجه حقوقی شدن اخلاق دینی عبارت است از ارتقای جایگاه حقوق در جامعه . حقوقدانان شرع به طور اصولی تأکید می ورزند که برای حل و فصل منازعات میان انسانها ، رجوع به شیوه های حقوقی بیشتر منطبق با مسیحیت است تا شیوه های مبتنی بر قدرت واقعی و سنت های اشرافیت حاکم . این حرکت در حقیقت آغاز فرایندی است که در نهایت به حکومت قانون می انجامد. (نمو، غرب چیست ، فصل 4)

پس از تشکیل مدرسه های حقوق ، نوبت به ایجاد دانشکده های هنر رسید جایی که در آنها علوم و فنون دوران باستان آموزش داده می شد . در ادامه توسعه این گونه آموزش ها، نظام گسترده ای از دانشکده های آموزش عالی شامل رشته های الهیات ، حقوق رومی ، حقوق شرعی و پزشکی تأسیس گردید . اندیشه های مدرن و نهادهای جدید ملهم از این اندیشه ها در بستر عینی این نظام گسترده آموزشی امکان پذیر شد . دانشگاههای بزرگ اروپا از دل کاتدرال ها (کلیساهای بزرگ اسقف نشین) بیرون آمدند . (ویلسون ، 65) تمدن جدید اروپایی بر مبنای اندیشه هایی که عمدتاً در این دانشگاهها شکل گرفتند پدید آمد . دولت های اروپایی با مدل قرار دادن شیوه عمل متمرکز و سازمان یافته دستگاه پاپی ، دست به اصلاحات در نظام حکومتی خود زدند. آنها نیز با قدرتهای فئودالی محلی به مبارزه برخاستند و همانند کلیسا به قانون گذاری و ایجاد نظام اداری متمرکز روی آوردند .

نکته مهمی که در تحول رویکرد کلیسا به امور دنیوی نباید مورد غفلت قرار گیرد تفسیر جدیدی از کتاب مقدس و مفهوم گناه اولیه است که از سده یازدهم میلادی جایگزین دکترین قدیمی اوگوستین قدیس می شود . الهیات اونهاآنهاگوستینی که از سده پنجم میلادی تفسیر غالب بر مسیحیت غربی شده بود ماهیت انسان را به علت ارتکاب گناه اولیه از سوی آدم ، کاملاً ویران شده می دانست به طوری که هیچ انسانی با تکیه بر اراده خود نمی توانست موجبات رستگاری خود را فراهم آورد . از نظر اوگوستین ، انسان پس از گناه اولیه ، شایسته مرگ است و گناه او با هیچ عمل انسانی قابل جبران نیست . درست است که خداوند با لطف خود می تواند هر انسانی را نجات دهد ولی هیچکس نمی داند این لطف شامل چه کسی خواهد شد . انسان نمی تواند این حکم ازلی را تغییر دهد . اگر خدا کسی را لعن کند هیچ عمل خوب انسانی نجات بخش نخواهد بود همان گونه که هیچ عمل بد انسانی مانع از شمول لطف الهی و نجات نیست . در این چارچوب فکری ، عمل انسانی هیچ ارزشی ندارد . طبق این دکترین بدبینانه که در طول قرون وسطای متقدم بر اروپا حاکم بود ، تنها راه برون رفت خود داری از عمل است . از اینرو کشیش ها رفتاری منفعلانه و مبتنی بر ترک دنیا از خود نشان می دادند . رستگاری نه از طریق عمل ، بلکه با ابزارهای فرا طبیعی ، دعا و زیارت اماکن مقدس امکان پذیر تلقی می شد ، ابزارهایی فاقد عقلانیت و در معرض خرافات . اصلاحات سده های آغازین هزاره دوم در واقع ناظر بر از میان برداشتن این مانع در مسیر عمل نجات بخش انسانها بود . (نمو ، همان)

اصلاحات یا به قولی انقلاب پاپهای سده های یازدهم تا سیزدهم میلادی ، رویکرد منفعلانه و بدبینانه نسبت به سرنوشت انسان را کنار می نهد و رستگاری را در گرو عمل اخلاقی و مبتنی بر عقلانیت معرفی می نماید . آنسلم قدیس دکترین سنتی گناه اولیه و رستگاری را در اواخر قرن یازدهم میلادی مورد بازبینی قرار می دهد و بر ارزش عمل انسانی و عقلانیت آن تأکید می ورزد . به عقیده وی مسیح با مصلوب شدن خود گناه اولیه را بازخریده و راه را برای رستگاری بشریت باز کرده است . رستگاری انسانها در گرو اعمال آنها است و اینکه بتوانند در طول زندگی خود گناهان مرتکب شده خود را جبران نمایند . کوچکترین کردار انسانی چه خوب و چه بد در ترازنامه اعمال وی ثبت می شود و رستگاری زمانی حاصل می آید که دارایی اعمال نیک بر بدهی گناهان فزونی گیرد . در ادامه همین رویکرد است که سده ها بعد که لوتر در تعبیر جدیدی از واژه عبری ( vocation ) که تا آن موقع به وظیفه و مأموریت انجام تلاش های نظری مانند آنچه کشیشیان انجام می دادند اطلاق می شد و ترجمه آلمانی آن یعنی ( Beruf ) که در عین حال به معنای شغل حرفه ای نیز هست پویایی جدیدی در کلام مسیحی به وجود آورد. (وبر ، 79) به عقیده لوتر ، وظیفه ای که خداوند امّت برگزیده خود را به آن فرا می خواند صرفاً تأمل نظری و حتی موعظه نیست بلکه تغییر دادن دنیا با عمل انسانی است .

کار و تلاش انسان در روی زمین را نباید نفرین تلقی کرد ، بلکه باید وظیفه ای دانست که خداوند بر عهده انسان گذاشته تا همانند وی و به کمک وی آفرینش را تداوم بخشد .(نمو ، همان) همین تفسیر از مسیحیت است که درون مایه تفکرات آنتوان مونکرتین، یکی از پیشگامان اندیشه اقتصادی مدرن را در اوایل سده هفدهم میلادی تشکیل می دهد . از نظر مونکرتین ، انسان با کار و تلاش خود وسایل معیشت بهتر خود را می آفریند و در این مسیر نه فقط رفاه مادی بلکه رستگاری اخروی خود را نیز فراهم می آورد. (مونکرتین ، 40-39) تقدس مفهوم کار در اقتصاد سیاسی کلاسیک (آدام اسمیت) ریشه در این رویکرد جدید دینی دارد.

رویکرد جدید مسیحیت نسبت به زندگی دنیوی که از اصلاحات سده های یازدهم تا سیزدهم آغاز شد و با ظهور پروتستانتیسم سده شانزدهم به اوج خود رسید اساساً ناظر بر این آموزه بود که سازمان دادن زندگی دنیوی و بهتر کردن کیفیت آن نه تنها به معنای روی گرداندن از خداوند نیست بلکه برعکس راه مطمئنی برای تقرب به وی است چرا که نیکوکاری در حق دیگران را که اصل اساسی دین مسیح است، جز از این طریق نمی توان تحقق بخشید. با آفرینش (تولید) ثروت است که امکان نیکوکاری و بخشش فراهم می شود، بنابراین کسی که بیشتر از دیگران تلاش می ورزد تا با تغییر دادن دنیا ثروت بیشتری بیآفریند و هم نوعان خود را از فقر و تنگدستی رها سازد راه پیوستن به ملکوت خداوند را بهتر از دیگران هموار ساخته است. به این ترتیب، تولید ثروت در مرکز تئوری رستگاری قرار می گیرد و از اینرو علم تولید ثروت یعنی اندیشه اقتصادی مدرن، نقش تعیین کننده ای در تحولات دنیای جدید پیدا می کند. اما همچنانکه پیش از این اشاره شد، این تحول برخلاف تصور ماکس وبر، با پروتستانتیسم آغاز نمی شود بلکه سابقه ای دیرینه تر دارد. در واقع رویکرد جدید وجه تمایز میان پروتستانتیسم و کاتولیسیسم نیست بلکه میان کلیسای غرب (اعم از کاتولیک و پروتستان) و کلیسای شرق (ارتدکس) است که تصرف در دنیا و تغییر آن برای تولید ثروت را طبق تعبیر سنتی اولیه آبا کلیسا ، دور شدن از ملکوت خداوند تلقی می کند. مسیحیت غربی هزاره دوم میلادی انتظار منفعلانه را کنار می نهد و مدعی می شود که برای بازگشت مسیح باید فعالانه وارد عمل شد و شرایط مناسب برای این بازگشت را فراهم آورد. لازمه این کار، تغییر دادن دنیا و آفرینش ثروت برای بهبود وضعیت معیشت انسانهایی است که در فقر و بدبختی غوطه ورند. خداوند مومنان را برای انجام این ماموریت فراخوانده و رستگاری آنها را اساساً در گرو آن قرار داده است.

حال پرسش اینجاست که چگونه می توان دنیا را تغییر داد، به آفرینش ثروتهای جدید دست یازید و انسانها را از فقر و فلاکت رهایی بخشید؟ برای دستیابی به این هدفها ابتدا باید دنیا را شناخت یعنی به علم نیاز است و سپس باید همکاری اجتماعی صلح آمیزی را استقرار بخشید که بتوان زیر سایۀ آن به طور کارآمدی از علم استفاده کرد. از همین رو است که کلیسای کاتولیک غرب طی سه سدۀ آغازین هزارۀ دوم اقدام به تأسیس حوزه های علمیه برای آموزش علوم و فنون و نیز حقوق می نماید، حوزه هایی که سده های بعد به بزرگترین مراکز علمی (دانشگاهی) اروپا تبدیل می شوند. بررسی های تاریخی جدید نشان می دهد که مهم ترین نهادهای موثر بر رشد اقتصادی و شکل گیری نظام بازار، در سده های یازدهم تا سیزدهم میلادی در اروپا و به ابتکار کلیساها تأسیس شدند از جمله، حاکمیت قانون و حل اختلافات به شیوه های منطقی، نیروی کار تخصصی و دارای تحرک اجتماعی، تداوم موسساتی که سرمایه گذاری بین نسلی و حفظ دستاوردهای فیزیکی و معنوی را ممکن می سازد و در نهایت ایجاد نهادهای مشوق اکتشاف و تولید ثروت. (نواک،1) پیشرفتهای علمی و فنی در این سده ها چشمگیر بود و این پیشرفتها با توسعه تجارت و نظام بازار در سطح وسیعی مورد بهره برداری قرار می گرفت. اختراع ساعت های مکانیکی بزرگ، آسیابهای آبی و بادی جدید، کشتی های اقیانوس پیما، ذره بین، ذوب آهن، سنگ بری و ابداع انواع ماشین ها در این دوره بدون توسعه نظام بازار در حد ابتکارهای فردی، مجزا و بی فایده باقی می ماند. امکان استفاده از این پیشرفتهای علمی و فنی تنها از طریق گسترش روابط مبادله ای آزاد و رقابتی قابل تصور بود. در واقع این کلیسا بود که با در اختیار داشتن تقریباً یک سوم کل خاک اروپا، زمینه های آزادسازی کسب و کار و بازار رقابتی را فراهم آورد.(نواک، همان) این واقعیات تاریخی نشان می دهد که رنسانس سدۀ پانزدهم و اصلاح مذهبی سده شانزدهم میلادی ریشه در تحولات دیرینه تری دارد و به رویکرد انتظار فعالانه و دخالت عقلایی در تغییر دنیا در کلیسای کاتولیک سده های یازدهم تا سیزدهم بر می گردد.

نکته بسیار مهم و اساسی در تحول اندیشه دینی در اروپای آغاز هزاره دوم به رابطه آفرینش (تولید) ثروت و رستگاری بازمی گردد . این تحول فکری ، همچنانکه پیش از این به طور بسیار اجمالی به آن اشاره شد، پیچیده تر از آن است که با داوری های یک بعدی و نگاه از بیرون بتوان آن را به سادگی توضیح داد . داوری هایی از این دست که کلیسای کاتولیک در پی کسب قدرت سیاسی به مادیات روی آورد و انباشت ثروت را که قبلاً رذیلت تلقی می شد ریاکارانه فضیلت معرفی نمود، به هیچ وجه حق مطلب را ادا نمی کند . تغییر موضع کلیسا در خصوص مفهوم ثروت را نباید به ریاکاری تعبیر کرد. واقعیت این است که با تفسیر جدیدی از ماموریت مومنان در این دنیا و جایگزین کردن انتظار فعالانه به جای انتظار منفعلانه که مستلزم تغییر دنیا و آفرینش ثروتهای جدید است مفهوم نوینی شکل می گیرد که در اندیشه قدما وجود نداشت و آن مفهوم تولید (ثروت) است . قدما ثروت را امری داده شده در طبیعت یعنی محصول آفرینش خداوند تصور می کردند و آن را محصول کار و تلاش یا آفرینش انسان نمی دانستند . از این رو بحث آنها درباره ثروت همیشه حول محور توزیع (عادلانه) آن می چرخید چرا که مقدار آن در طبیعت ثابت بود و انسانها نمی توانستند چیزی بر آن بیفزایند. انباشت ثروت به عنوان مال دوستی مذموم تلقی می شد زیرا زیادی آن در دست یک عده به معنای کمبود آن برای عده ای دیگر بود . اما ماموریت تغییر جهان و آفرینش ثروتهای جدید صورت مساله را تغییر می دهد . اگر عده ای با صرفه جویی و انباشت سرمایه درصدد تولید ثروت بیشتر برمی آیند این کار نه تنها مذموم نیست بلکه در جهت انجام ماموریتی است که خداوند بر عهده مومنان گذاشته است و در واقع همان راه رستگاری است .

ماکس وبر به درستی اشاره می کند که انگیزه مال اندوزی همیشه وجود داشته و خاص جامعه مدرن نیست اما آنچه تازگی دارد و موجب پیشرفت اروپای غربی دوران مدرن نسبت به سایر جوامع می گردد نگاه جدید به مفهوم کار و ثروت ناشی از آن است . صرفه جویی، توسعه کسب و کار و تولید ثروت بیشتر از منظر اصلاح گران دینی سده شانزدهم یعنی لوتر و به ویژه کالون به عنوان انجام وظیفه دینی تلقی می شود . آنها تأکید می ورزند که تولید ثروت بیشتر می تواند نشانه برگزیده شدن مومن و رستگاری او باشد اما در عین حال آنها لذت جویی از این ثروت را به شدت نهی می کنند. ماکس وبر برای توضیح آنچه وی روح سرمایه داری می نامد به نقل قولی از کتاب «اشاراتی ضروری به آنها که میخواهند ثروتمند شوند» اثر بنجامین فرانکلین می پردازد. فرانکلین که از پدران بنیانگذار آمریکا و به شدت تحت تأثیر اندیشه های پروتستانی است می نویسد،"به خاطر داشته باش که وقت طلا است. کسی که می تواند با کار روزانه ده شلینگ به دست آورد، لیکن نیمی از روز را به تفریح و بطالت می گذراند در حقیقت پنج شلینگ خرج کرده یا دور انداخته است.به خاطرداشته باش که اعتبار طلا است . اگر کسی اجازه دهد پولش بعد از موعد مقرر در دست من باقی بماند بهره آن یا سود حاصل از عملی که می توانم در این مدت با آن پول انجام دهم نیز عاید من می شود .... مبادا آنچه را که داری مایملک خود بدانی و متناسب با آن زندگی کنی." (وبر،4-52) این گونه توصیه به سخت کوشی و کسب ثروت با پرهیز از غرور تملک و لذت جویی از ویژگی های مهم اخلاق پروتستانی است که ماکس وبرآن راروح سرمایه داری می نامد .

نقادی های فراوان و جدی بر نظریه ماکس وبر درباره اخلاق پروتستانی و معرفی آن به عنوان روح سرمایه داری وارد شده است . مضمون این انتقادات را می توان به دو بخش عمده تقسیم کرد، یکی اینکه سرمایه داری پیش از رفرم مذهبی سده شانزدهم و ظهور پروتستانتیسم به نیروی رشد یابنده ای تبدیل شده بود و شکوفایی آن در درون کاتولیسیسم همانند پروتستانتیسم قابل تصور بود . دیگر اینکه نیروی محرکه سرمایه داری صرفاً ریاضت طلبی دینی و صرفه جویی نیست بلکه عقلانیت ناظر بر محاسبه نفع و هزینه است . (پیروتی،3) برخی پژوهشگران روی این نکته تأکید ورزیده اند که آنچه موجب توسعه سرمایه داری شد اخلاق پروتستانی نبود بلکه این واقعیت بود که بسیاری از پروتستانها ناگزیر شدند کشورهای کاتولیک را ترک کنند تا از تعقیب و آزار دینی در امان باشند و این مهاجرت اجباری موجب ترویج نوعی جهان وطنی در میان آنها شد که سازگاری بیشتری با سرمایه داری دارد. واقعیت این است که لوتر در زمینه اقتصادی اندیشه های محافظه کارانه و پدرسالارانه داشته و به شدت بهره پول را به عنوان ربا محکوم می کرد . حتی کالون به رغم اینکه بهره را مجاز می شمرد اما هر نوع کسب سود را که به هزینه دیگر هم نوعان باشد محکوم می کرد. اما به رغم همه این انتقادات، نمی توان بر نظریه وبر به طور مطلق خط بطلان کشید. این واقعیت که رشد فعالیتهای اقتصادی مبتنی بر بازار (سرمایه داری) در سده شانزدهم بی سابقه بود و کشورهای پیشتاز اقتصادی در سده های هفدهم و هیجدهم عمدتاً پروتستان بودند غیرقابل انکار است . اما اینکه چه میزان همبستگی میان این پدیده وجود دارد به دقت قابل محاسبه نیست . در این میان شاید بتوان گفت که توافق نظر کلی میان وبر و ومنتقدان وی حداقل در یک نکته وجود دارد و آن اینکه رشد اقتصادی اروپای غربی در دوران مدرن در سایه تفسیر جدیدی از مسیحیت فراهم آمد که میان تولید ثروت و رستگاری پیوند منطقی و سازگاری برقرار می کرد.

منابع:

1-وبر ، ماکس(1385) ، اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری ، ترجمه عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهری کاشانی ، انتشارات علمی فرهنگی
2-ویلسون، برایان(1381)، دین مسیح ، ترجمه حسن افشار ، نشر مرکز
3-Montchretien, Antoyn(1615/1889), Traité d’Economie Politique, Plon, Paris
4-Nemo, Philippe(2004), Qu’est-ce que l’Occident, www.teilhand.org
5-Novak, Michael(2005), How Christianity created capitalism, www.michaelnovak.net
6-Pierotti, Sandra(2003), Criticism of Weber’s Thesis, www.csudh.edu


به نقل از سامانه رستاک

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites