عدم حمایت از روشنفکران و اندیشههای سکولار در سالهای پایانی دوران پهلوی فرسودگی و نابودی این اندیشهها را به دنبال داشت. قدرت گرفتن گرایشات مذهبی در ایران به دلیل توانایی این گرایشات در برقراری ارتباط با مردم و برآوردن امال و آرزوهای سرکوب شده آنها نبود بلکه بیش از هرچیز ریشه در تزلزل وسستبنیادی نهادها و اندیشههای سکولار داشت. بحران سکولاریسم در ایران ازعمده عوامل شکلگیری جنبشهای رادیکال اسلامی بود. فعالیتهای عصر پهلوی در جهت ایجاد نهادهای آموزشی با اقتدارگرایی و روشهای مداخلهگرانه سبب شد تا این نهادها به ندرت جنبه مستقل خود را در رشد اندیشههای لیبرالی از دست بدهند و زمینهساز ایدئولوژیهای هویتطلب اسلامی شود.
با تکوین دولت مدرن در عصر پهلوی نگاه دولت به دین و رابطه این دو با یکدیگر دچار تحول شد. در تاریخ ایران به مانند دیگرکشورها تقابل و درگیری دین و حدود و دخالت آن با استفاده از قدرت دولتی سابقهای دیرینه دارد. در دوره ساسانیان به عنوان آخرین دوره حکومتهای ایرانی پیش از اسلام، رابطهای تنگاتنگ میان مذهب و حکومت برقرار بود. با رسمی شدن دین در زمان ساسانیان پیوند میان دین و دولت بیش از هرزمان محکمتر شد.
یکی از عمدهترین دلایل استفاده شاهان ساسانی از مذهب، اتحاد برای ایجاد قوای ملی بود. شاهپور اول در ابتدای سلطنت، با آغاز جنگ رم برای متحد ساختن کشور در برابر امپراطوری رم، دین شاهنشاهی را مطرح کرد. در عصر ساسانی که گسترش مسحیت به عنوان ابزاری در دست امپراطوریهای غربی بود، پادشاهان ساسانی با بهرهگیری از آیین زرتشت که توسط مغان به وجود آمد از نابودی تمدن شرق دفاع کردند. وحدت سیاسی و دینی در این دوره سبب شد تا در برخی ازمهمترین برهههای تاریخی درهنگام نبرد شرق وغرب، ساسانیان به عنوان نگهبانان تمدن شرق ظاهر شوند.
حمله اعراب به ایران و آغاز سلطه مذهبی رابطه دین و دولت را دچار تحول کرد. اسلام به لحاظ محتوا تفاوتی عمده با دیگر ادیان دارد، چرا که دارای ادعای سیاسی حقوقی برای اداره دولت است. تئوکراسی اسلام از اغاز در تلاش برای کسب قدرت بلامنازعه بود. با تکوین شیعه در طول تاریخ ، که ماهیتا سیاسی بود و پیدایش آن ریشه در اختلافات بر سر جانشینی پیامبر دارد، اسلام بیش از پیش در پی بهدست آوردن قدرت سیاسی حرکت کرد.
با روی کار آمدن حکومتهای ایرانی در عصر صفوی، شیعه از قدرت سیاسی برخوردارشد. شاه اسماعیل صفوی در طی سیزده سال جنگهای داخلی با تقویت ارتش و مردم به کمک مذهب توانست وحدت ملی و تمامیت ارضی ایران را تامین کند و با براندازی حکومتهای محلی، حکومت مرکزی قدرتمندی ایجاد کند. روش صفویان برای استفاده از مذهب رادیکال بود، تلاش آنها درجهت وحدت شیعه؛ گاه با تخریب سنی همراه بود، این سیاستها تا روی کار آمدن نادرشاه افشار که سیاستی غیرمذهبی در پیش گرفت باقی ماند، نادر یکی از شروط اصلی خود برای قبول سلطنت را پایان دادن به لعن و نفرین سه خلیفه اول قرار داد.
عصر پهلوی به عنوان زاییدگان انقلاب مشروطه و پایهگزاران دولت مدرن در ایران، در بررسی رابطه دین و دولت در ایران دارای اهمیت خاصی است.
انقلاب مشروطه به هیچ عنوان انقلابی مذهبی نبود و در تدوین قانون اساسی هم پایهای مذهبی برای آن ایجاد نشد. روشنفکران مشروطه که سکولار و تحصیلکردگان غرب بودند، تلاش داشتند تا رابطه دولت و مذهب در قدرت سیاسی به عنوان یکی از مهمترین ارکان اجتماعی را تغییر دهند. این روشنفکران تحت تاثیر عصر روشنگری اروپا و تحولات و انقلابهای آن دوران قرار داشتند. از اینرو در اندیشه آنها مذهب و ریشههای اجتماعی آن، و رابطه آن با حکومت، جایگاه ویژهای داشت. تعالیم و آموزههای روشنفکران مشروطه در عین ارجحیت دادن به قانون، متفاوت از هم بود.
ملکم روایتی مداراگونه با مذهب داشت و از اسلام به عنوان خرد شرقی نام میبرد و معتقد بود اندیشه غربی را تنها با هماهنگ کردن با فرهنگ و مذهب به گونهای که تقابل ایجاد نشود، میتوان به شرق منتقل نمود. اما آخوندزاده و آقاخان کرمانی با دو دیدگاه مختلف، گرایشاتی شفافتر نسبت به مذهب داشتند. آخوندزاده اولویت را به آموزشهای سبک غربی میداد وعقیده داشت تا زمانی که ترویج علم و دانش در ایران به مانند کشورهای اروپا و امریکا رونق پیدا نکند، مردم استعداد درک قوانین را پیدا نمیکنند.
دوران رضا شاه نزدیکترین دوره تاریخی ایران به سکولاریسم است، هرچند که در این مفهوم نیز به مانند دیگر اصطلاحاتی که از غرب به ما رسیده است نباید به دنبال آن معنا ومسیر طی شده آن در غرب باشیم. اصلاحات غیردینی رضاشاه در زمینههای مختلف به ویژه نظام قضایی و کشف حجاب سبب جدایی بیش از پیش طبقه سنتی ایران از حکومت شد. نوسازی رضاشاه کوششی عظیم بود در جهت ساختن ایرانی به دور از نفوذ مذهب و دخالت قدرتهای خارجی وهمچنین برپایی حکومت مرکزی مقتدر با زیرساختهای اقتصادی جدید. با این وجود، به یقین کوشش رضاشاه در جهت سکولار کردن ایران روندی لیبرالی نبود و تنها واکنشی بود بر احساسات ناسیونالیستی سرکوب شده، که در این مقطع فرصتی برای ظهور پیدا کرده بودند.
نظام قضایی ایران به عنوان اصلیترین نهادی که تا پیش از آن به دور از قوانین شرع نبود با روی کار آمدن علی اکبر داور تحولی شگرف را به خود دید. وی که تحصیل کرده رشته حقوق در سوییس بود با بهرهگیری از متون حقوقی فرانسه و ایتالیا تغییرات گستردهای را در قوانین، به ویژه مقررات مربوط به طلاق و ازدواج ایجاد کرد. وی پس از مدتی ثبت اسناد را از دست روحانیون خارج کرد و وکلای غیر روحانی را به کار گرفت. کاهش روحانیون در مجلس از ۱۳ به ۱ درصد سبب شد تا قدرت سیاسی روحانیون شدیدا کاهش یابد. نوسازی ایران در دوره رضاشاه که برگرفته از سبک غربی بود توانست تا نظام اموزشی ایران را که تا پیش از آن مبتنی بر آموزشهای دینی بود از میان برداشته و به جای آن مقررات و نظام درسی جدید جایگزین کند. آموزشهایی که به واسطه آن حوزههای دینی اهمیت خود را از دست دادند و آسیبی جدی بر نقش روحانیون در جامعه وارد شد.
حکومت رضاشاه به دلیل تمرکز قدرت، اصلاحات عمدهای در جهت نوسازی صورت داد که به موجب آن ناسیونالیسم ایرانی، بیاعتنایی به مذهب را در حوزه عمومی گسترش داد. رضاشاه توانست نظم موجود میان مذهب و قدرت سیاسی را برهم زند چرا که هرچه نیروی روحانیون به لحاظ موقعیت اجتماعی در جامعه بیشتر باشد دخالت مستقیم آنها در سیاست افزایش مییابد. این دوره حد فاصلی است میان دو دوره از تاریخ که در آنها روحانیون دارای موقعیتی ممتاز و شان قابل توجه اجتماعی بودند، دورهای که به واسطه بهرهگیری از اندیشه روشنفکران متجدد و نگاه به غرب و روند اقتباس از قوانین غربی در حوزههای مختلف جایی برای قدرتنمایی روحانیون باقی نماند.
با از میان رفتن حکومت رضاشاه و نبود قدرت مرکزی مقتدر، روحانیون دوباره فرصت حضور و قدرتنمایی پیدا کردند. محمد رضا شاه در دوازده سال نخست سلطنت، نه تنها محدودیتهای ایجاد شده را رفع نمود بلکه عاملی شد تا حوزهها و سازمانهای مذهبی رونق یافته و روحانیون شان اجتماعی از دسترفته خود را مجددا به دست آورند. سیاستهای محمد رضا شاه درجهت مدارا با مذهب و روحانیت تا آنجا پیش رفت که آیت الله قمی که در زمان رضاشاه تبعید شده بود با احترام از نجف بازگردانده شد. با این حال نگاه محمد رضا شاه به مذهب نه از سر کسب رضایت عمومی، بلکه برخواسته از یک آشفتگی ذهنی بود.
بازپسگیری نیروی سیاسی توسط روحانیون در سالهای ۳۰ تا ۳۲ با سیاستهای مصدق به اوج خود رسید. حکومت مصدق که ترکیبی از طبقات متوسط جدید و سنتی با گرایشهای مذهبی بود با بهرهگیری از نفوذ روحانیون در جهت کسب قدرت برآمد. مصدق با نادیدهگرفتن مشروطهخواهی و لیبرالیسم، ایدههای سنتی وناسیونالیسم بیگانهستیز خود را پیگیری کرد. سیاست بیگانهستیزی مصدق وجه مشترکی برای ورود روحانیون شد و کاشانی پس از سالها توانست روحانیون را وارد عرصه سیاسی کند. رابطه بدون درگیری روحانیون و دربار تا آغاز دهه ۴۰ همچنان ادامه یافت و این فرصتی بود برای استحکام هرچه بیشتر جایگاه روحانیون در جامعه.
با اغاز کشمکشها میان دربار وعلما در اجرای طرح اصلاحات ارضی و حق رای زنان، گاهی سیاستهای محدودکننده از سوی حکومت به کارگرفته میشد اما هیچگاه این سیاستها به شدت برخورد رضاشاه به قدرت روحانیون نبود. شاید نگاهی به تعداد طلاب در سال ۱۳۲۰ که رقم آن به کمتراز۸۰۰ نفر میرسید در مقایسه با سالهای منتهی به انقلاب ۵۷ نشانگر بخشی از تفاوت میان رویکرد محمدرضا شاه در قیاس با رضاه شاه باشد، انچه که در جای جای ایران افزایش مییافت نهادهای سکولار نبود بلکه مساجدی بود که تا پایان عصر پهلوی به طور میانگین به بیش از ۱۰۰۰ مسجد در سال رسید. کوشش برای سکولاریسم در سالهای ۲۰-۳۲ به زوال رفته بود و سیاستهای محمدرضا شاه بیشتر جنبه فردی داشت.
نوسازی دولتی در دوره محمدرضا شاه بیشتر جنبه اقتصادی داشت و برنامه مشخص و هدفمندی برای نوسازی فرهنگی از سوی دولت ترویج نمیشد، و همین امر تمایل به گرایشات مذهبی را تشدید میکرد، محمد رضا شاه نگاهی غربی داشت اما عجیب نبود که نتواند از پراکندگی ذهنی به وجود آمده میان یافتههایش و آنچه که برای ميهنش میخواست در امان باشد. برخی از احزاب از جمله نهضت آزادی در جهت تقویت پایگاه مرجعیت در برابر دولت کوششهای بسیاری کردند و قرائتهای رادیکال از اسلام افزایش یافت. محمد رضاشاه سعی داشت ایران را بیش از پیش در جهت رشد و ترقی و همگام شدن با قدرتهای بزرگ جهانی هدایت کند اما در این راستا و به فراخور آشنایی با پیشرفتهای فکری غرب، کوششی عقلانی صورت نگرفت و دستاورد سیاست مدارا چیزی جز نابودی نوآوریهای رضاشاه و بازگشت روحانیون به شان و مقام اجتماعی از دسترفته، نبود.
در مجموع سیاستهای دوران پهلوی هیچ گاه در اختلاط با مذهب نبود اما سیر حرکت برنامههای نوسازی دولتی هم، رفته رفته از سکولاریسم دور شد و آنچه که باقی مانده بود تنها چند پارگیهای فرهنگی و اجتماعی بود.
عدم حمایت از روشنفکران و اندیشههای سکولار در سالهای پایانی دوران پهلوی فرسودگی و نابودی این اندیشهها را به دنبال داشت. قدرت گرفتن گرایشات مذهبی در ایران به دلیل توانایی این گرایشات در برقراری ارتباط با مردم و برآوردن امال و آرزوهای سرکوب شده آنها نبود بلکه بیش از هرچیز ریشه در تزلزل وسستبنیادی نهادها و اندیشههای سکولار داشت. بحران سکولاریسم در ایران ازعمده عوامل شکلگیری جنبشهای رادیکال اسلامی بود. فعالیتهای عصر پهلوی در جهت ایجاد نهادهای آموزشی با اقتدارگرایی و روشهای مداخلهگرانه سبب شد تا این نهادها به ندرت جنبه مستقل خود را در رشد اندیشههای لیبرالی از دست بدهند و زمینهساز ایدئولوژیهای هویتطلب اسلامی شود.
منابع:
زندگی طوفانی / حسن تقی زاده
دولت و جامعه در ایران / محمد علی همایون کاتوزیان
تاریخ ایران مدرن / یرواند ابراهامیان
داور و عدلیه / دکتر باقر عاقلی
موانع توسعه سیاسی در ایران / دکتر حسین بشیریه |
|