حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت

February 23, 2005

چهارشنبه 5 اسفند 2563 = February 23, 2005

 

روشنگرى اروپائى بجاى اصلاح مذهبى

 

سیر جامعه هاى بشرى بسوى آزادى است چون طبیعت انسان دنبال رها شدن از قید و بند است. آدمها یك جور نیستند و برنامه ریزى ژنتیك آنها مانند موریانه ها نیست كه قابل پیش بینى باشد. هر انسانى امیال و واكنشهاى خود را دارد و در نتیجه خواهان حداكثر آزادى براى دنبال كردن امیال و نشان دادن واكنش هاى خودش است. ولى زندگى اجتماعى با آزادى نامحدود افراد سازگارى ندارد و در نتیجه یا انسان باید به حال انفرادى بسربرد كه برایش ممكن نیست و یا محدودیت هائى را بپذیرد. برقرارى موازنه میان آزادى فردى و محدودیت اجتماعى، مسئله همیشگى جامعه هاى بشرى بوده است: چه اندازه آزادى دربرابر چه اندازه محدودیت. همان طور كه در آغاز اشاره شد، این موازنه به تدریج بسوى آزادى بیشتر رفته است. انسانهاى اولیه به دلیل شرایط سخت زندگى و مبارزه هر لحظه براى بقا، در گروههاى كوچك و تنگاتنگ، با انضباط سخت گروهى، زندگى مى كردند. نمونه هایش را هنوز در قبایل افریقا یا آمازون مى بینیم كه حتى رنگى كه به صورت مى مالند یا شاخى كه از گوش یا بینى خود مى گذرانند تعیین شده است. به تدریج كه زندگى، آسان تر و گروههاى انسانى، بزرگتر شدند نگهداشتن آن درجه انضباط نه لازم مى بود و نه امكان مى داشت.
پیش از آنكه انسان معنى قانون و حق و فردیت را بفهمد، مذهب نقش تنظیم كننده روابط اجتماعى یعنى برقرار سازنده موازنه میان آزادى فردى و انضباط اجتماعى را بر عهده داشت. مذهب هم البته از مراحل بدوى پرستش نیاكان و عناصر طبیعى و حیوانات شروع شد و كم كم به دینهاى تكامل یافته تر رسید. با آنكه جادوگران و شمن ها جاى خود را به كاهنان و كشیشها و آخوندها دادند نقش مذهب همان بود: ترساندن مردم از یك ماهیت برتر به منظور وادار كردنشان به اطاعت از مقرراتى كه آزادى عملشان را محدود مى ساخت. ولى اثر مذهب و ماهیت برترى كه ضامن اجراى احكام آن است در طول زمان كم شد. مردم اگر چه اعتقادات مذهبى خود را نگه مى داشتند ولى كمتر به آن عمل مى كردند. یك علتش این بود كه احكام مذهبى به علت منشاء الهى خود نمى توانستند با زمان پیش بیایند. علت دیگرش این بود كه خود كاهنان و كشیشان و آخوندها بى پروا احكام مذهبى را زیر پا مى گذاشتند و یا به میل خود تفسیر مى كردند. دلیل سومى كه اهمیتش از آن دو كمتر نیست وجود مقرراتى بود كه از زندگى مردم در طول زمان سرچشمه گرفته بود و به صورت عرف و عادت بطور وسیعى دركنار احكام مذهبى اجرا مى شد و گاه عرصه را بر آنها تنگ مى كرد؛ هر جا احكام مذهبى نارسا بودند مقررات عرفى جاى آنها را مى گرفتند. هر كسى مى توانست ببیند كه احكام مذهبى نه كافى هستند نه خود متولیانشان احترام آنها را نگه مى دارند. نتیجه این شد كه كسانى جرئت كردند و اصلا منكر مذهب در امور دنیوى شدند. به نظر آنها رعایت احكام كلى اخلاقى مذاهب كه جنبه بشردوستانه دارند، مانند نیكى كردن به دیگران و دورى كردن از بدیها، در امور اجتماعى كافى است و قانونگزارى مى بایست تابع شرایط روز، و بویژه نظر مردمى باشد كه قانون براى آنها گزارده مى شود.
كنار گذاشتن مذهب از قانونگزارى مستلزم تجدید نظرى اساسى در جاى دین در زندگى خصوصى و عمومى انسانها بود. نگاه سنتى به دین كه پایگان (سلسله مراتب) مذهبى در هر دینى مدافع آن است، دین را بالا تر از همه چیز قرار مى دهد. تفاوت نمى كند كه ما از چه دینى صحبت مى كنیم. هر دینى بزودى پایگان (سلسله مراتب) مذهبى خود را كه عبارت از موبد و خاخام و كشیش و آخوند و كاهن و... باشد بوجود مى آورد. علتش این است كه عموم مردم براى پى بردن به دین خود نیاز به راهنمائى كسانى دارند. آن كسان در مراحل نخستین، مردم را راهنمائى مى كنند و مردم هم پشت سرشان جمع مى شوند و هر جا به مشكلى برخوردند به آنها رجوع مى كنند. اندك اندك راهنمائى جنبه دستور و قدرت، حالت زورگوئى پیدا مى كند. این وضع در همه موارد پیش مى آید. مردم از كسى كوركورانه پیروى مى كنند و او را از آنچه هست بالا تر مى برند و تملقش را مى گویند و او هم خودش را گم مى كند و به دیكتاتورى و زورگوئى مى افتد و بعد مردم ناراضى مى شوند و به فكر شورش و انقلاب مى افتند.
آن نگاه سنتى به دین به فساد كلى سیاست و جامعه و اخلاق فردى و ركود اجتماعى انجامید چنانكه امروز بد ترین نمونه اش را در ایران اسلامى مى بینیم. در دنیاى شرق سده هاى دراز با آن فساد و ركود ساختند و كار چندانى برایش نكردند. تسلط دین بر زندگى و جامعه هر چه بیشتر شد برطرف كردنش ناممكن تر به نظر آمد و روحیه درویشى و این نیز بگذرد جاى تلاش و مبارزه را گرفت. در اروپا به علت تفاوت اساسى اسلام با مسیحیت، كه خود را دین حكومت نمى داند، راه بر اصلاح مذهبى گشوده بود. اصلاح مذهبى در اسلام تا كنون امكان نداشته است و دیگر اصلا ضرورتى ندارد و جامعه دارد از این مراحل مى گذرد وعرفى گرا و سكولار مى شود. با اصلاح مذهبى، جنگ كاتولیك و پروتستان شروع شد كه كلیسا بازنده بزرگ آن بود. حاكمیت كلیسا بر جهان مسیحى در اروپاى غربى كه حكومتها را نیز به درجاتى كاهنده دربر مى گرفت به پایان رسید و همراه آن پاپ و كشیشها از پایگاه قدرت خود پائین كشیده شدند و حكومتهاى كشورهاى اروپائى اختیار سرزمین هاى خود را كاملاً در دست گرفتند.
اروپاى غربى یك مزیت دیگر نیز بر دنیاى شرقى داشت. اروپائیان از همان قرون وسطى به مجموعه حقوق رم كه كامل ترین مجموعه حقوقى جهان تا آن زمان، و مبنایش نه احكام الهى بلكه حقوق طبیعى انسانها بود، دسترسى یافتند. آن مجموعه حقوقى یا «كد» code در كنار مقررات گسترده اى كه با عرف و عادت پدید آمده بود جائى براى مقررات مذهبى كه بیشترش هم دلبخواهى شده بود مانند همین كه در جمهورى اسلامى داریم نگذاشت. با چنان مجموعه حقوقى، كه حقوقدانان پیوسته در تكمیلش مى كوشیدند، روابط میان مردمان و حكومتها را بسیار بهتر از احكام دینى مى شد سازمان داد. سكولاریسم یا عرفیگرائى، از این دو تحول برخاست: یك، اصلاح مذهبى كه برترى سیاسى كلیسا را از میان برد؛ و دو، گذاشتن مجموعه حقوقى رم در صورت تكمیل شده اش بجاى احكام مذهبى. در انگلستان، مجموعه مقررات عرفى، مبناى قوانین شد و به مجموعه حقوقى رم توجهى نكردند ولى نتیجه یكى بود: غیر مذهبى شدن قوانین.
این فرایند كه از سده شانزدهم در اروپاى باخترى آغاز شد در اواخر سده نوزدهم به كشورهاى مسلمان رسید. جنبش مشروطه ایران یك جنبش عرفیگرا بود ولى به دلیل مداخلات قدرتهاى امپریالیستى بویژه روسیه ناگزیر به دادن امتیازات زیادى به نیروهاى ارتجاع در روحانیت و دربار گردید و از هدفهاى عرفیگراى خود كوتاه آمد. قانون اساسى سال ۱۹۰۶ كه به امضاى مظفرالدین شاه رسید و «ماگنا كارتا» ى ایران است، بكلى از هر اشاره اى به دین عارى است و تنها به مجلسى كه برگزیده مردم است مى پردازد. ولى متمم قانون اساسى سال ۱۹۰۷ با عرفیگرائى فاصله زیاد دارد و سندى است پر از تناقض كه در تمامیت خود هرگز اجرا نشد و قابل اجرا نبود.
با اینهمه در آگاه ترین و پیشرفته ترین لایه هاى مردم ایران آمادگى براى بیرون رفتن از سیطره مذهب و آخوند در امور عمومى پیدا شده بود و رضا شاه توانست به پشتیبانى آن بخش افكار عمومى، قانونگزارى و سیاست را به مقدار زیاد عرفیگرا كند. پس از او نفوذ آخوندها بهمراه مداخلات بیگانگان در امور ایران افزایش یافت و كم كم مردمى كه ایران پیش از رضا شاه را از یاد برده بودند و خاطره اى از چیرگى مذهب بر سیاست و جامعه نداشتند به رهبرى روشنفكرانى كه مى خواستند از مذهب استفاده سیاسى كنند دوباره چاره مشكلاتى را كه جنبه سیاسى داشت در مذهب و رهبرى آخوندها جستجو كردند.
امروز مردم بیش از همیشه مى دانند كه مذهب نه ربطى به حكومت دارد و نه توانائى اش را. آخوندها مى گویند اسلام دین حكومت است ولى در سرتاسر قرآن چند آیه بیشتر نیست كه به حكومت مربوط باشد. آخوندها مى گویند بقیه اش را از تفسیر همان آیه ها و سنت پیغمبر و امامان و به كمك تاویل یا تعبیر در مى آورند ولى اگر قرار بر تعبیر باشد چرا از تجربه پیشرفته ترین كشورهاى جهان در كشوردارى كه آزمایش خود را داده است استفاده نشود و نیاز به افرادى باشد كه نه درس درستى خوانده اند نه آشنائى به مسائل جهان امروز دارند؟ اگر قرار است رأى چند آخوند تعیین كننده باشد چرا مردم خودشان توسط نمایندگانشان تصمیم نگیرند؟
عرفیگرائى یا سكولاریسم دست مذهب را از سیاست و دست سیاست را از مذهب كوتاه مى كند و هركدام را در جاى خودشان مى گذارد. مذهب یك امر فردى و وجدانى است. مردم حق دارند هر باور مذهبى داشته باشند و هر وقت خواستند نظرشان را تغییر دهند. دولت در امر وجدانى مردم دخالتى ندارد. قانونگزارى و اداره كشور و تصمیم گیرى در باره سرنوشت مردم امرى عمومى است و همه باید در آن شركت داشته باشند. خدا در هیچ كتاب آسمانى راه حل مسائل سیاسى هر روزه را نشان نداده است. حتا اسلام كه مى گویند دین حكومت است در كتاب مقدسش بیش از چند دستور و بیشتر در مسائل مربوط به ارث و ازدواج و سهم از غنائم نیست. هیچ كس هم حق ندارد ازسوى خداوند نظر بدهد، مگر آنكه خداوند خودش او را به عنوان جانشین تعیین كرده باشد كه در آن صورت خدا به حد یك انسان پائین مى آید و دیگر خدا نیست.
در یك نظام عرفیگرا احترام مذاهب محفوظ مى ماند زیرا اگر هم حكومت زورگفت و اموال عمومى را غارت كرد و آدم كشت به نام مذهب نخواهد بود. آزادى مذهبى اساس عرفیگرائى است. اما مداخله مذهب در امر حكومت و استفاده سیاسى از مذهب ممنوع خواهد بود. موضوع، تنها جداكردن دین از حكومت نیست؛ از سیاست هم باید جدا باشد زیرا سیاست و قدرت یك مقوله اند. هدف سیاست رسیدن به قدرت حكومتى است. اگر مردم مى خواهند جلو دست اندازى دین و متولیان دین یعنى آخوندها به حكومت را بگیرند باید از همان اول استفاده سیاسى از مذهب را غیر قانونى كنند. درصورتى كه یك حزب دمكرات اسلامى (كه كسانى، بیشتر از دوم خردادى هاى بیرون، به تقلید دمكرات مسیحى هاى اروپا پیشنهاد مى كنند) بخواهد با عاشورا و یا حسین انتخابات را ببرد یا قانون از مجلس بگذراند و روسرى را اجبارى كند مى باید از همان اول در برابرش ایستاد. اسلام را با دمكراسى نمى توان آمیخت كه تحملش را ندارد ولى دمكراسى تحمل اسلام را دارد. مردم مى توانند مسلمان باشند ولى سیاست و حكومت را مى باید از شریعت، از فقه، از آخوند و از كربلا جدا كرد.
***
دویست سال است در جامعه هاى اسلامى دنبال اصلاح مذهبى و پروتستاتیسم اسلامى مى گردند تا نقش اسلام را در سیاست، تعدیل و راه را براى پیشرفت هموار كنند. آنها مى پندارند تجربه اروپاى سده شانزدهم را مى توان در فضاى اسلامى تكرار كرد. اما پروتستانتیسم اسلامى كه در این دویست ساله به جائى رسیده یا از نوع فرقه هاى شیعى بوده است كه در خرافات زدگى شان نام اصلاح بر آنها نمى توان گذاشت، یا وهابیسم، یا شریعتى و خمینى. «اصلاح» مذهبى كه در اسلام امكان داشته بازگشت به ریشه ها معنى مى داده است، حال به صورت اسلام راست آئین (ارتدكس) وحشیانه عبدالوهاب، یا اسلام ایدئولوژیك وحشیانه سید قطب و رشید رضاى مصرى یا شریعتى و خمینى ایرانى. اسلام احكام مشخصى دارد كه به باور مسلمانان از زبان خداوند نازل شده است و هیچ اكثریتى نمى تواند در آن تصرفى كند. شگفتى نیست كه تنها اصلاح مذهبى با اعتبار در اسلام، پیراستنش از خرافات بوده است كه طبعا در میان شیعیان غوته ور در خرافات با بیشترین مقاومتها روبرو شده است. پس از این تجربه دویست ساله و با نگاه دقیق ترى به اصلاح مذهبى در اروپا زمان آن است كه وقت خود را به اصلاح مذهبى تلف نكنیم و چاره واپسماندگى مردمانى را كه بزرگ ترین مشكل شان نگرش مذهبى است در همان تجربه اروپا، در اصلاحات سیاسى سده هفدهم هلند و انگلستان و روشنگرىenlightenment سده هژدهم بجوئیم. در اروپا سهم روشنگرى سده هژدهم در مدرنیته، در آزاد كردن اندیشه از مذهب، به مراتب بیش از اصلاح مذهبى سده شانزدهم بود كه راه را بر كشتارهاى مذهبى و جنگ سى ساله و حق الهى پادشاهان گشود. (سده هژدهم نیز به انقلاب فرانسه و زیاده روى هاى هراس آورش انجامید ولى قابل مقایسه با پیامدهاى هراس انگیز اصلاح مذهبى نبود.)
بازگشت به تجربه اروپا یك سود دیگر دارد و آن شناختن تفاوتهاى دو گونه روشنگرى است: فرانسوى و بریتانیائى (انگلیسى، اسكاتلندى.) روشنگرى فرانسوى در جهان بینى خود همان اندازه مطلق گرا بود كه مذهب. گذاشتن خرد بجاى خدا در اصل تفاوتى نمى كرد و نگرش مكانیكى به امور انسانى راه را بر توتالیتاریسم و ترور جمعى مى گشود، چنانكه از همان پایان سده هژدهم آشكار شد. از روسو تا روبسپیر و «ترور» و ماركس تا لنین و «گولاگ» خط مستقیمى است. روشنگرى بریتانیائى و برنامه مدرنیته آن بیش از همه در دیوید هیوم و آدام اسمیت، دو اسكاتلندى كه بیشتر جهان نوین را ساخته اند، نه با گمان پرورى speculation هاى مجرد كه با دقت در طبیعت انسان و جامعه بشرى سر و كار داشت. دربرابر سیستم سازى ایدئولوژیك روشنگرى فرانسوى، منطق آن از خود زندگى گرفته شده بود و نمى خواست آرمانشهر بسازد. روش تجربى و عمل گراى آن به یك بینش insight عملى (كه در فلسفه اخلاقى روشنگرى انگلیسى-اسكاتلندى بیان شد) مجهز بود كه اجازه داد جامعه شهروندى بورژوائى در فضاى احترام به حق فرد، مهم ترینش حق مالكیت، ببالد. هیوم از نگرش تراژیك به طبیعت انسانى آغاز كرد كه به بدى گرایش دارد. او كه هیچ در خوشبینى وهم آلود روشنگرى فرانسوى به نیكى طبیعى انسان و توانائى خرد در سامان دادن به امور انسانى انباز نمى بود بر نقش عواطف در رفتار و رویكرد انسان تأكید مى كرد و مى گفت طبع انسان جایگاه كبوتر و مار و گرگ است. اما آنچه نمى گذارد كبوتران طبع یكسره شكار ماران و گرگان شوند اجتماعى بودن (در واقع سیاسى بودن) انسان است. زندگى در اجتماع به افراد پاره اى «عادات قلبى» مانند همدردى و مهربانى و نیاز به محبوب بودن و به نیكى شناخته شدن مى دهد. نظام اجتماعى را مى باید با درنظر گرفتن این ویژگیها كه هیچگاه نیز نمى باید مسلم گرفته شوند بنا كرد.
آدام اسمیت كه دوست نزدیك هیوم بود به كاركرد بازار در امور بشرى نگریست كه از احترام حق مالكیت مى آید و مادر همه حقهاى دیگر است. او انتظام زندگى اقتصادى را به دست ناپیداى بازار واگذاشت كه تعادل عرضه و تقاضا را برقرار مى كند و از هر كنترل حكومتى كارآمد تر است. ولى نظام اقتصاد بازار، فلسفه اخلاقى اش را فراموش نمى كرد و از مسئولیت اجتماعى عارى نبود. او اقتصاد را ازجمله قلمرو اخلاق مى شمرد و حكومت را كه در نظام بازار آزاد از قدرقدرتى به زیر مى آید موظف به فراهم آوردن آنچه ما امروز زیفرساخت ها مى نامیم به ویژه آموزش همگانى مى شمرد. (اسمیت و هیوم مكمل یكدیگر بودند. اسمیت كتابى در «نظریه احساسات اخلاقى» نوشت و هیوم به نقش حیاتى بازار توجه داشت و پیشرفت مدرن را فرآورده جامعه بازرگانى مى دانست.) تكیه روشنگرى بریتانیائى بر عقل سلیم بجاى استدلالهاى انتزاعى، در دست دو تن از درخشان ترین اندیشه ورزان زمان، مبانى نظرى جامعه شهروندى امروزى را استوار ساخت؛ اقتصاد سیاسى آدام اسمیت نظریه تفكیك قواى جان لاك و مونتسكیو (انگلستان و فرانسه سده هاى هفده. هژده) را تكمیل كرد و دمكراسى لیبرال را بر پایه شكست ناپذیرى نهاد كه در انقلاب و قانون اساسى امریكا كامیاب ترین جلوه گاه خود را یافت. این نظام نه تنها بیش از دو دهه بى تغییر عمده در جامعه اى مهاجر و ناهمگون دوام آورده است، بلكه دو نظام جهانگیر فاشیسم و كمونیسم را به زباله دان تاریخ انداخته است و هیچ جایگزینى براى خود نمى شناسد.
پیش از آن دو اسكاتلندى شگفت: اراسموس هلندى در سده هفدهم، كه انسانگرائى humanism را بجاى دینسالارى كالوین (یكى از مهم ترین پدران اصلاح مذهبى) گذاشت، راه را بر جامعه بورژوایى دلخواه آنان گشوده بود. آنچه را كه فردریك هایك اقتصاد دان لیبرال اتریشى «شكوفائى لیبرال» نام نهاده است: آزادى در زیر قانون، پاسدارى آزادیهاى فردى، بازارهاى آزاد. هلند به رهبرى فكرى اراسموس آزاد اندیش، نخستین نمونه چنان جامعه اى را به جهانیان نشان داد و نیروى دریائى بریتانیا كه از سده هژدهم تا دویست سال فرمانرواى امواج بود آن را به چهار گوشه جهان، مهم تر از همه امریكاى شمالى (ایالات متحده بعدى و كانادا) برد، كه در سده هژدهم بزرگترین میدان پیروزى اندیشه فلسفى و نظام سیاسى و اقتصادى بریتانیا بر فرانسه گردید. نمونه فرانسوى از میان نرفت و هنوز در اتحادیه اروپا به زندگى خود ادامه مى دهد ولى آینده اش روشن نیست. آزاد اندیشى دربرابر سیستم سازى، اقتصاد بازار دربرابر دیوانسالارى (بوروكراتیسم) و لیبرال دمكراسى دربرابر «پست مدرنیته» دست بالا تر را دارد.
اكنون روشنفكر ایرانى كه پس از دویست سالى دست و پا زدن میان اروپا و شبه جزیره عربستان، هم میوه تلخ اسلامگرائى اش را مى چشد، هم به زور واقعیاتى كه مانند آوار برسرش فرود آمده است، خواه ناخواه از خواب ناخوش درآمیختن اسلام با مدرنیته در مى آید فرصتى دارد كه بند تفكر دینى را از دست و پاى خود بگشاید و اینهمه از مذهبى بودن مردم و هویت اسلامى دم نزند. كسى به مذهب او و مردم كارى ندارد. او و مردمى كه معتقد است درد مذهب دارند مى توانند هرچه مى خواهند به زیارت بروند و از دست بریده ابوالفضل حاجت بخواهند و یا على و یا حسین را چاشنى گفتار هر ساعت شان كنند. اما اگر مى خواهند در آزادى زیر قانون بسر برند و فرزندان شان شبها را در خیابان به روز نیاورند؛ اگر مى خواهند كشورشان در ردیفهاى آخر انسانیت، و حكومت شان مایه ننگ زمانه و تاریخ نباشد، مى باید دست از انتظار ظهور بردارند و خود دست بكار شوند، و در طریق مدرنیته از عرفیگرائى (سكولاریسم) آغاز كنند، از سرمشق هاى روشن و كاركرده اى كه به سه سده پیش بر مى گردند. ما آن قدر از كاروان پس افتاده ایم كه هیچ اشكالى ندارد چندى در سده هژدهم اروپا گشت و گذار كنیم. به عنوان زمینه اندیشه و عمل سیاسى، اسلام ما، اسلام هر جامعه دیگرى، حداكثر مى تواند تا اسلامگرائى رشد كند، اسلام راستین قرون وسطا در صورت سعودى یا بن لادنى آن، یا اسلام هم راستین و هم «مدرن شده» انقلاب «شكوهمند.»



 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites