مانند همه موضوعات مهم، فراخوان همه پرسی به روشنتر شدن منظره و جداتر شدن صفها کمک کرده است. کسانی دربرابر غوغائی که درباره فرخوان راه افتاده سر به تاسف تکان میدهند: باز موضوعی پیدا شد که به آشفتگی دامن بزند. ولی از پیش آمدن این بحثها میباید خشنود بود. در سیاست نیز مانند زبان، دقت در جداکردن معانی و روشنی در گفتار (روشنی در گفتار به درجه فرهیختگی بستگی دارد) به پیشرفت و پالایش و پختگی، کمک میکند؛ به آنچه در زبانهای اروپائی sophistication میگویند. زبان و سیاستی که از مفاهیم شعارگونه و کلی و تعریف نشده و مواضع چندپهلو انباشته است به درد همین جامعههای وامانده خاور میانهای و جهان سومی و قلمزنان و سیاستبازان-سیاستگرانی میخورد که اگر دکاندار نیستند فسیل شدهاند. پیش آمدن بحثهای جاندار، زیستن در تناقض را بر کسانی که یکپارچگی اخلاقی و اندیشگی با هستیشان سر جنگ دارد دشوارتر میسازد ــ چنانکه در همین بحث فراخوان به بارز ترین صورت نمایان گردیده است.
در سالهای پس از انقلاب، اگر بتوان به یک دستاورد ماندنی ایرانیان تبعیدی اشاره کرد برآمدن گفتمانی است که میتوان بدان لیبرال دمکراسی نام داد. پس از سالها نبردهای مسلکی (بیشتر قبیلهای) سرانجام بخش پیشرو تر گروه بزرگی که سودای ایران را در سر نگه داشتهاند بر این توافق کردهاند که ایران را میباید با دمکراسی، با مردمسالاری، با حاکمیت مردم اداره کرد (آوردن این مترادفات لازم است که باز کسانی حاکمیت ملی را در این معنی بکار نبرند) و بر این توافق کردهاند که اعلامیه جهانی حقوق بشر (که فتحنامه اندیشه لیبرال است) میباید جای مرکزی در سیاست ایران پیدا کند. توجه به میثاقهای پیوست اعلامیه جهانی نیز که ناظر بر حقوق قومی و مذهبی است و جای بیشتر خواستن برای کسی نمیگذارد روزافزون شده است که پیشرفت دیگری است. ترکیب این دو ــ مردمسالاری و اعلامیه جهانی ــ همان است که دمکراسی لیبرال میگویند: حکومت اکثریت محدود به حقوق فردی. این فرایافت و فلسفه سیاسیی است که رنسانس و روشنگری به جهان داد و هلند برای نخستین بار، در سده هفدهم به عمل گذاشت و "عصر جدید" کتابهای تاریخ را آغاز کرد.
نمیتوان اطمینان داشت که همه گروندگان به لیبرال دمکراسی به آن پایبندی یا از آن تصور درستی دارند. ولی این اندازه هست که در سخن کوتاه نمی آیند و اینجاست که زندگی در تناقض که ورزش ملی، بلکه فضای تنفسی مردم ماست برای بسیاری تکرار میشود. دمکراسی لیبرال بنا بر تعریف به معنی آمادگی برای پذیرفتن خلاف نظر و منافع خویش است ــ اگر رای اکثریت مردم در چهارچوب حقوق بشر بر آن قرارگرفته باشد. کسی که در فرایند دمکراتیک از نظر یا منافع خود دفاع کرده است اگر در اقلیت قرار گیرد (تنها اقلیتی که در دمکراسی لیبرال وجود دارد) تا رای گیری بعدی به قوانینی که به جان با آنها مخالفت کرده است گردن میگذارد و اگر بخواهد میتواند همچنان برای همراه کردن اکثریت با خود در نوبت بعد بکوشد. در یک نظام دمکراسی لیبرال همه مردم به معنی همه مردم است، نیکان و بدان و پاکدامنان و سیاهکاران؛ و حقوق برابر به معنی از میان برداشتن هر تبعیضی در میان مردمان است، هر چه هم پارهای لشکریان اهورا مزدا و پارهای دیگر سپاه اهریمن باشند. حقوق برابر به این معنی است که همه مردم نیز نمیتوانند حق یک تن را از او بگیرند و او را از همه بودن بیرون برانند.
اینها را کسانی که دم از دمکراسی و حقوق بشر میزنند ناچار میباید پذیرفته باشند زیرا یک اعلامیه جهانی حقوق بشر بیشتر نداریم و حکومت اکثریت هم روشن است و تعریفهای گوناگون بر نمیدارد. دست کم فرض ما ساده دلان بر این است. ولی این تا هنگامی است که مورد مشخصی پیش آید که در فراخوان ملی همه پرسی برای قانون اساسی نوین ایران بجای جمهوری اسلامی اصلاح ناپذیر پیش آمده است. آنگاه اما و اگرها سرازیر میشود. دمکراسی البته میباید نظام سیاسی ایران باشد و رای اکثریت حکومت کند ولی اگر اکثریت به آنچه ما نمیپسندیم رای داد که درست نیست. آن اکثریت یا قلابی است یا فریب خورده است یا از ناچاری و درماندگی چنان رایی داده است و نفهمیده است که رعایت نظر ما که تردیدی هم در آن نباید داشت به سود کشور خواهد بود. از این گذشته اکثریت در "بهار آزادی" (1358/1979) رایش را به همه آنچه ما آن روز میخواستیم داده است و امروز تنها حق دارد به آن بخشی که دیگر نمیخواهیم رای بدهد. درست است که رای اکثریت به چمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر بود ولی آن رای موقتی است و باز باید از مردم نظر خواست. آنچه در آن رای همیشگی است و دیگر کسی نمیتواند دست به آن بزند پایان یافتن پادشاهی بود. اکنون اگر کسی فراخوان همه پرسی دهد و تاکید نکند که شکل نظام سیاسی تنها باید جمهوری باشد دمکرات نیست و فریبکار است. زیرا جمهوری و دمکراسی دو واژه برای یک مفهومند (نمونههایش را در سرتاسر جهان سوم میتوان دید.)
موضوع به شکل حکومت که دربرابر محتوای نظام سیاسی اهمیت چندان ندارد پایان نمییابد. همه پرسی اگر از سوی کسان معینی هم پشتیبانی شود (چپ و راست افراطی و سلطنت طلب و جمهوریخواه رادیکال هر کدام لیستهای سیاه خود را دارند) کاسهای زیر نیم کاسه است ــ یک نمونه دیگر تناقض که جسم کوچک تر جسم بزرگ تر را میتواند پنهان کند. بیست و پنج سال است دنبال طرحی که بتواند گرایشهای گوناگون را از جنگیدن با یکدیگر باز دارد یا دست کم به نبرد بزرگتری نیز متوجه سازد، و از آن مهمتر دستها را از دو سوی مرز بهم برساند گشتهایم. اکنون که چنین طرحی از پیشروترین مبارزان و از درون ایران، از مردانی در زندان و باز در خطر زندانی شدن میآید میباید با آن مبارزه کرد چرا که گرایشهای گوناگونی که کسانی نمیخواهند، بر آن توافق کردهاند و دستهائی که دیگرانی نمیخواهند، از دو سوی مرز بهم رسیده است. سیاست جهان سومی، و روحیه قبیلهای و مذهب زده حتا در بی مذهبان، چنان نیرومند است که بسیاری از پشتیبانان بی میل در دفاع از خود دلیل میآورند که اگر چنین نکنند ابتکار به دست رقیبان خواهد افتاد. این هم از خوشبینی ما به اینکه سرانجام و پس از بیست و پنح سال بسربردن در زفیر نظامهای دمکراسی لیبرال، سروران چیزی از مدرنیته آموختهاند.
|
|