سال ۲٠٠۶ در سیاستهای مخالفان تبعیدی با تحولی تعیین کننده آغاز شده است. از میان برآشفتگی رنگها یک خط مشخص پدید میآید ــ خطی که منادیان آینده را از ادامه دهندگان گذشته جدا میکند. پس از سالها کوشش به ظاهر بیهوده، سرانجام در یکی دو سال گذشته پارهای رویدادهای دراماتیک (با مقیاسهای اجتماع ایرانیان بیرون) به شکستن پارهای قالبها انجامید.
ویژگی و بیماری سیاستهای تبعیدی در بیشتر این سه دهه و در بیشتر طیف سیاسی، ادامه گذشته در اکنونی بوده است که در واقع "اکنون" نمیبود؛ نشان چندانی از گذشت زمان نمیداشت. همان سخنان و روحیهها بود، به تلخی نو به نو آغشته. هیچ ملاحظه و مصلحتی نمیتوانست فضای روانشناسی را به سود تغییر در رویکردها دگرگون کند. صداهای متفاوت بی بازتاب میماند یا به فریبکاری تعبیر میشد. یک نسل شکست خورده مصمم بود زندگی خود را در آرزوی بازگشت به بازنگشتنی، بسر آورد.
ولی آن نسل شکست خورده از سه سو زیر فشار بوده است: سیل آگاهی و روشنگری که از هر سوی جهان شگفتانگیز غربی سرازیر است و در دیوارهای کندترین ذهنها نیز رخنهای میکند؛ سیر رویدادها در ایران که موقعیتی سراسر متفاوت از هر چه در گذشته پدید آورده است؛ و برآمدن نسل تازه ایرانیان، با نیازها و نگاه متفاوتشان که گذشته زیان را به مرگ سیاسی، پیش از آنکه زمان طبیعیشان سرآید، میاندازد.
دراماتیکترین رویداد ساختار شکن (به اصطلاح خانم نیلوفر بیضائی) انتشار فراخوان ملی رفراندم از ایران بود که برای نخستین بار پشتیبانی نمایندگان سازمانها و گرایشهای سیاسی عمده چپ و راست را بدست آورد. از آن پس بود که مواضع دو سوی اصلی خط فاصل به ناگزیر روشن شد: مسئله ایران دمکراسی و حقوق بشر است یا جمهوری و پادشاهی مشروطه؛ رای مردم پذیرفته است یا نیست؟ دومین تحول، گرد هم آمدن نمایندگانی از آن گرایشها در برلین، و با ابعاد بزرگ تر، در بروکسل در پایان سال بود. بروکسل این ویژگی را علاوه بر ابعاد بزرگ خود داشت که برای نشستن و گفتن و برخاستن نبود. بحثهای جهت دار آن به اعلام مواضع روشن و گزینش یک ساختار کوچک و مقدماتی برای زنده نگهداشتن مهمترین جنبش سالهای پس از انقلاب انجامید.
گزینش هیئت اجرائی هفت نفری جنبش رفراندم و بویژه شورای عالی آن فصل تازهای در سیاستهای تبعیدی گشود. برای نخستین بار نه تنها فعالان چپ و راست رسما و با اعلام نام خود در کنار هم نشستند بلکه مسئله پیوند دادن مبارزه درون و بیرون نیز گشوده شد. در شورای عالی پارهای نمایندگان برجسته چپ و راست ایران به سه تن از فعالان جنبش دانشجوئی در درون پیوستهاند که دلاوریشان را اندازه نمیتوان گرفت. در سیاست ایران تا کنون چنین ترکیبی از طیف سیاسی و تنوع نسلی (سه نسل) پیشینهای نداشته است. ما در اینجا با یک تابو شکنی تمام عیار روبروئیم. جنبش رفراندم اکنون نه تنها جدیترین چالش را به جمهوری اسلامی عرضه میکند بلکه بویژه چپگرایان را ناگزیر به درآمدن از فضای مه آلود سه دهه گذشته خود میسازد. زمان روبرو شدن با گزینشهای مشخصی است که نیم قرن گذشته در برابر ما گذاشته است. (مشروطه خواهان زودتر خود را از آن فضا بیرون انداختند.)
تحول تعیین کنندهای که از آن سخن رفت چیرگی قطعی پیام فراخوان رفراندم بر بحث سیاسی در بیرون است ــ دیگر با این پیام نمیتوان مگر با انکار حق مردم و گذاشتن سیاست بالاتر از حقوق بشر؛ یا برپا داشتن دیوارهای تصوری، مخالفت کرد (در درون به نظر میرسد که جز بحث بی اعتبار اصلاح طلبی چیزی در برابر آن نیست و روشنفکران اسلامی هم بیش از پیش به روشنفکران مسلمان دگرگشت مییابند که مشکلی با دمکراسی ندارند.) پس از کامیابیهای عملی جنبش رفراندم در تکلیفی که برای خود مقرر داشته است ــ به عنوان زمینهای برای همکاری نیرو های سیاسی دگر اندیش ــ ما شاهد روشنترین برخوردها میان دو اردوی اصلی سیاستگران تبعیدی هستیم ــ اردوی دمکراسی و حقوق بشر و یکپارچگی ایران در یک سو، و اردوی سرگشتهای که خود را به زور در طرف عوضی تاریخ قرار میدهد ــ که میباید از آن استقبال کرد. بیش از همه بحث سازندهء رهاننده در اردوگاه چپ درگرفته است. گروههای راست افراطی که تا کنون مشروطه خواهان را به فروختن مواضع خود به چپگرایان متهم میکردند اکنون خود لافی بیش از آن ندارند که توانستهاند چند دگراندیش را هم به همکاری جلب کنند. در میان نویسندگان چپگراست ــ با گرایشی که به مباحث نظری و جدل سیاسی دارند ــ که مباحثاتی دارای اهمیت حیاتی، نه تنها برای چپ ایران بلکه آینده سیاست در کشور ما، درگرفته است.
دست بالا یافتن عنصر دمکراسی لیبرال در این مباحثات، با همه بی میلی چپ به لیبرالیسم (که در این بافتار ربطی به سیاستهای اقتصادی ندارد و ناظر بر حقوق بشر است،) بویژه با توجه به واکنشهای چپگرایان مانده از کاروان، نوید بخش است. در حالی که نویسندگانی مانند آقایان جمشید طاهری پور و رضا سیاوشی راهی به برونرفت از بنبستی که چپ ایران خود را در آن انداخته است نشان میدهند (ستیزه جوئی سودا زده obsessive با پادشاهی مشروطه،) نویسندگان و سیاسیکاران دیگری همچنان در ادامه سیاستهای شکست خورده به دفاع از جمهوری اسلامی یا از میان بردن ملت ایران به نام حق تعیین سرنوشت ملیتهای ایران (که در چند هفته "یا"ی آن برداشته شد و ملتهای ایران جایش را گرفت) فرو میغلتند.
از اینها که بگذریم گروه دیگری میماند، از همه بیشتر مانده در گذشتهای، که با همه کوششها پیوسته دورتر میشود و قدرتی که پیوسته از آن میکاهد. در آن زمانها که انقلاب جنسی هنوز روی نداده بود، در آن جهان مرد سالار، میگفتند خانمها قدرت دارند زیرا میتوانند بگویند نه. در آن ضرب المثل، حد سنی پوشیدهای هم بود که نمیباید فراموش شود.
|
|