رسیدگی به جنایات دوران حکومت اسلامی، محکوم کردن جانیان، و رها کردنشان، بخشودن ولی فراموش نکردن، بیرون بردن عدالت از عرصه انتقام، پایان دادن به دور خونخواهی و خونریزی؛ اینهمه هنوز از ظرفیت روان زخم خورده و بیمار ایرانی بیرون است ولی می باید به آن رسید.
سال ها پیش آقای اکبر گنجی خواستار پیگرد و محکومیت و بخشودن آمران و عاملان آدمکشی های زنجیره ای، که خود رسوایشان کرده بود، شد. اکنون بار دیگر در سخنرانی دریافت جایزه قلم طلائی به آن ایده باز گشته است و در تعبیر گسترده تری چنین می گوید: "امروز دیگر نباید با همان سلاح خشونت طلبان به مقابله با آنان پرداخت. باید مقاومت صلح آمیز مدنی را جایگزین خشونت انقلابی کرد. شعار من برای مبارزه با ظلم و خشونت "ببخش و فراموش نکن" است. بخشایش فضیلتی است که بر کینه، خشم و نفرت موجه غلبه می کند. صرفنظر کردن از انتقام گرفتن است. بخشیدن مظالم به معنای به فراموشی سپردن و دست کشیدن از پیکار نیست. بخشایش به معنای دست کشیدن از نفرت ورزیدن است. بخشایش، نفرت را به نفرت جویان، بدخواهی را به بدخواهان، کینه را به کینه توزان واگذار می کند. این امر نه فراموش کردن جنایات را اجازه می دهد، نه وظیفه وفاداری ما را نسبت به قربانیان جنایات، و نه الزامات مقاومت شجاعانه دربرابر جنایتکاران حاکم و پیروان متعصب جنایات گذشته را. باید همواره به یاد داشته باشیم که زمانی ظلمی روی داده است. باید شرایطی که می تواند منجر به پدید آمدن فاشیسم، توتالیتاریسم، و هر نوع دیکتاتوری که منشاء مظالم است در خاطره فردی و جمعی ما باقی بماند تا آماده باشیم که چنان شرایطی دوباره تکرار نشود.
"ببخش و فراموش نکن شرط رسیدن به دموکراسی به معنای جامعه ای عاری از خشونت است. پس از کشف حقیقت، پس از نور تاباندن به تاریکخانه هائی که تصمیمات خشونت بار در آنها رقم می خورد و علنی کردن مظالم، دیکتاتور ها و جنایتکاران را می بخشیم تا خشونت گسترده دامن نشود. خشم و کینه و نفرت نمی توانند جامعه ای عاری از خشونت و دمکراتیک به وجود آورند. اینجاست که نیازمند بخشش هستیم و در عین حال فراموش نکردن. بخشایش خطا را پاک نمی کند. بلکه خشم را از بین می برد، پیکار را کنار نمی گذارد بلکه از نفرت چشم پوشی می کند. بخشایشگران بی نفرت و با قلبی سرشار از شادی با کجی ها مبارزه می کنند."
در درون ایران به این سخنان بازتابی نمی توان داد. در بیرون نیز کسی صدای خود را به این پیام نپیوسته است. طبقه سیاسی ایران هنوز نمی تواند همپای سلوک کسی شود که از خاکساری خمینی آغاز کرد و اکنون می کوشد شاگرد کانت و مقلد ماندلا باشد. اما اگر بتوان در این خشونت روزافزون که جامعه ایرانی را درخود فرو می برد؛ در این فرایند غیر انسانی شدن جامعه به رهبری قم، دریچه کوچکی به یک جامعه انسان تر نشان داد، همین سخنان است که نباید گذاشت مانند قطره های باران در آفتاب تابستان محو شوند. رسیدگی به جنایات دوران حکومت اسلامی، محکوم کردن جانیان، و رها کردنشان، بخشودن ولی فراموش نکردن، بیرون بردن عدالت از عرصه انتقام، پایان دادن به دور خونخواهی و خونریزی، اینهمه هنوز از ظرفیت روان زخم خورده و بیمار ایرانی بیرون است ولی می باید به آن رسید.
خشونت و خونخواهی و انتقام، بالای هر چیز و به بهای هر چیز، با همه سهم اندازه نگرفتنی جمهوری اسلامی در آن، برای ایرانی تازگی ندارد. فرهنگی که کربلا برجسته ترین نماد مذهبی آن است تا بیش از اینها می تواند برود و اگر نرفته است به لطف دودلی و ابهامی است که نمی گذارد مردم ما به تمام و برای مدت دراز در امری فرو روند. در تاریخ همروزگار ما، سیاسی شدن جامعه که با جنبش مشروطه آمد با خونریزی همراه گردید. سلطنت طلبان محمد علی شاهی مشروطه خواهان را کشتند و مشروطه خواهان، آخوند مشروعه خواه را به دار آویختند. مجازات اعدام به عنوان پذیرفتنی ترین و مشروع ترین پاسخ قانونی در همه دوران پهلوی بر هر فعالیت ضد رژیم جاری شد؛ ولی از آن درگذشت. اعدام به عنوان "حق انحصاری حکومت بر خشونت" (تعریف وبر) به اندازه کافی ناپسند و افراطی است ولی هنگامی که بیژن جزنی و هشت تن از سران چریک های فدائی خلق را در زندان به عنوان جلوگیری از اقدام به گریز از پشت به تیر بستند خشونتی که بهر حال از نظر قانونی حق حکومت به شمار می رفت، به جنایتی آلوده شد که آثار خود را در اعدام های فوری ماه های پس از انقلاب اسلامی ظاهر ساخت. حکومت، از حوزه خود بیرون رفت و شیوه های گانگستری را به خدمت گرفت. اعدام کسی مانند گلسرخی یک آدمکشی رسمی و از منطق دولت بیرون بود و تنها آتش انتقام را شعله ور تر می کرد.
موضوع این نیست که در سراسر دوران پهلوی شمار اعدام شدگان و کشتگان زد و خورد های چریکی به 350 نرسید؛ بلکه تاثیری است که سیاست ها و روحیه ها بر فرهنگ سیاسی و سرنوشت کشور ها می گذارند. مخالفان رژیم که همانگاه در خشم انقلابی می جوشیدند همین رفتار ها را کم می داشتند که تشنگی خود را به خون، با اعدام انقلابی هر که در دسترس بود، از جمله همرزمان خویش در خانه های تیمی (به دلائل سیاسی، و "اخلاقی") و حتی سوزاندن لاشه های آنان (مجاهدین خلق) فرو نشانند ــ تا انقلاب آمد و خشم انقلابی شان را در دریای خونی انداخت که روحیه جامعه سراپا و از هر سوآماده اش بود. خمینی که انقلابش را با نابود کردن تماشاگران سینما رکس آبادان آغاز کرده بود در همان فضا عمل می کرد. کشتار زندانیان (ازجمله آزاد شدگان) آن سال ننگبار بالا ترین تظاهر تسلیم شدن طبقه سیاسی ایران به منطق خشونت بود. ایران به جائی رسیده بود که چنان فجایعی می توانست در آن روی دهد. رژیم پیشین صد ها تن را اعدام کرد؛ رژیم کنونی هزاران تن را و لابد رژیم بعدی در عدالت انقلابیش شماره را می باید به ده ها و صد ها هزار برساند. (همین بس است که یک صفت انقلابی به هر ناروائی چسبانده شود.)
ما هر کدام می توانیم جنایتکاران (غیر خودی) و قربانیان (خودی) مان را داشته باشیم. ولی به عنوان یک ملت می باید از این تاریخی که از خون رنگ شده است، خونی که بر سر حفظ مقام، اختلاف سیاسی، رسیدن به آرمانشهر، نوسازندگی کشور ... بر خاک تشنه ریخته، احساس شرم کنیم. گناه همه ما بوده است و حکومت ها بسیار بیشتر، ولی این تاریخ همه ماست. قربانیان چرا بایست جان می دادند و کشندگان چرا بایست آنگونه آزادانه رفتار می کردند؟ چرا خشم و کینه کور، زمینه طبیعی سیاست ما شده بود، به اندازه ای که نه از خشونت، بلکه خشونتی که متوجه خود ما بود، بهم بر می آمدیم؟ هنوز بسیاری چنین اند.
* * *
این تاریخ ماست، گذشته نزدیک ما، و ما هم اکنون در تکامل یافته ترین صورت آن بسر می بریم. انقلاب اسلامی و حکومت برآمده از آن آماس همه بیماری های اجتماعی ایران، بویژه زمینه اصلی اش کینه و خشونت، است. خمینی خشم انقلابی را که نمی شناخت از پاره ای شیفتگان (موقت) خود گرفت و آن را در ابعادی که می توانست بکاربرد ــ بد تر از همه بر ضد آموزگارانی که آنهمه برگردنش حق داشتند. تاریخ تکرار نمی شود ولی می تواند ادامه و دگرگشت یابد ــ بهتر و بد تر. اگر ما همین باشیم که به نظر می آید بیشتر هستیم، آینده ما در پاره ای زمینه های اساسی، از جمله کینه و نفرت به عنوان برترین عواطف و موتور های اصلی عمل سیاسی، تفاوت چندان با گذشته و اکنون مان نخواهد داشت. بویژه که جمهوری اسلامی بزرگ ترین روان ها را نیز در میان ما گاهگاه از خشم و کین و بیزاری لبریز می کند.
ولی روان های بزرگی نیز هستند که راهنمای مایند، مردانی مانند آقای گنجی که پولاد کوفته خشونت است؛ تا جائی آن را رانده که بر خودش نیز شوریده است و تا جائی آن را تحمل کرده که با مرگ چند گامی نداشته است. او از آن کوره که نسل او را خاکستر کرد با پیامی بیرون آمده که آینده را می تواند متفاوت سازد. "ببخشای و فراموش مکن" نیاندیشیدنی است، بیش از آنکه سخت باشد. چگونه می توان اصلا تصورش را کرد؟ ولی همه ایده های راهگشا نیاندیشیدنی بوده اند. باید نیاندیشیدنی را اندیشید. بخشودن به گونه دردناکی بر دل ما گران می آید ولی بیش از این نیست. دربرابر، یکبار و برای همیشه به دور خشونت و کین خواهی (وندتا) پایان خواهد داد. ملتی که بتواند جنایات رژیم اسلامی را محکوم کند و سپس ببخشاید دیگر سیل خون سرازیر نخواهد کرد.
پس از آنچه از جمهوری اسلامی در نزدیک به سی سال بر میلیون ها ایرانی رفته است هیچ سیل خونی برای جبران بس نخواهد بود. ده ها هزار کشته هم جبران نخواهد کرد؛ و زندان های رژیمی که بزرگ ترین کار عمرانی اش زندان و گورستان سازی است، پاسخ صد ها هزار زندانی را نخواهد داد. آنها که با افتخار می گویند نه می بخشائیم نه فراموش می کنیم زود در خواهند یافت که کشوری به پهناوری ایران نیز ظرفیت آنهمه انتقام گیری را که صد ها هزار خانواده کینه خواه تازه، به دنبال خواهد آورد نخواهد داشت. میلیون ها ایرانی با دستان خونین و دل های پر خون هر احتمالی را که بتوانیم به بازسازی ایران پردازیم از میان خواهند برد. کشوری که از زیر بهمن حکومت اسلامی بدر خواهد آمد مردمانی می خواهد که کار و از خود گذشتگی را برتر از همه بگذارند. با روحیه شکار جادوگران نمی توان انرژی ملی را برای جبران دهه های از دست رفته بسیج کرد. یک جامعه موفق مسلما از جمعیتی که هردو سویش بستانکاری خونی از یکدیگر داشته باشند ساخته نخواهد شد.
ما نمی توانیم بدانیم که پیام آقای گنجی در ایران تا کجا ها را رفته و گرفته است، ولی در بیرون دست کم در یک حزب سیاسی، در حزب مشروطه ایران، آن نخستین پیشنهاد سال های پیش به بحثی پر حرارت که از بار الکتریکی به انفجار می رسید دامن زد و سرانجام به افزودن بندی در منشور حزب انجامید: پذیرفتن دادگاه های بی کیفر برای سران و عاملان جنایات رژیم اسلامی؛ اعلام بخشودگی آنها یکبار و بس، و پس گرفتن آنچه از تاراج دارائی ملی بتوان یافت. آنها که خواب انتقام می بینند هیچ از خود پرسیده اند که تاریخ ما را تا کی می باید با خون نوشت؟
|
|